گنجور

شمارهٔ ۳۳۰

غیرتم بانگ زد که: دور او باش
عشقم آهسته گفت: باش و مباش
غمزه درباخت خوش، کزین نااهل
گردد اسرارهای پنهان فاش
از پس پرده سر برون آورد
یار لولی وش حریف تراش
غنج و نازش ز راه چشمم داد
داروی بیهشی به عقل معاش
عقل و فهم و خرد به یغما برد
رفت پاکیزه خانه را فراش
مفلسم کرد و در عتاب آمد
چه کند آفتاب با خفاش
شاهد شه شناس شحنه فریب
درنگنجد به پهلوی قلاش
آه و واحسرتا برآوردم
گفت بنشین و پر گلو مخراش
می نهی لب به عیش بر لب ما
چو گلت پخته می شود در داش
گفتمش: این درنگ و مهلت چیست
تا چه بر گل نویسدم نقاش
گفت: رو هرچه آرزو داری
تا به مردن به فکر آن می باش
ره برگشتنم «نظیری » نیست
به کجا می روم، بدانم کاش

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غیرتم بانگ زد که: دور او باش
عشقم آهسته گفت: باش و مباش
هوش مصنوعی: غیرتم به من گوشزد کرد که از او دور بمانم، اما عشقم به آرامی گفت: هم برو و هم نرو.
غمزه درباخت خوش، کزین نااهل
گردد اسرارهای پنهان فاش
هوش مصنوعی: حاشیه‌نشینی و ناز و کرشمه‌های زیبای آن فرد، باعث می‌شود که رازهای پنهان زندگی‌ام فاش شود.
از پس پرده سر برون آورد
یار لولی وش حریف تراش
هوش مصنوعی: دوست زیبا و دلبر از پشت پرده بیرون آمد و توجه تو را جلب کرد.
غنج و نازش ز راه چشمم داد
داروی بیهشی به عقل معاش
هوش مصنوعی: ناز و عشوه او از نگاهش به من دمی آرامش و روشنی خاطر بخشید و برایم دارویی شد تا از بی‌خود بودم و در زندگی روزمره به عقل و درک بهتری برسم.
عقل و فهم و خرد به یغما برد
رفت پاکیزه خانه را فراش
هوش مصنوعی: عقل و درک و هوش آدمی به تاراج رفت و خدمتکار، خانه را پاک و مرتب کرد.
مفلسم کرد و در عتاب آمد
چه کند آفتاب با خفاش
هوش مصنوعی: فقر و تنگدستی مرا در شرایط سختی قرار داده و از من جز ناامیدی و خفایی نمانده است. مانند خفاشی که در روشنایی آفتاب نمی‌تواند دوام بیاورد، من نیز در این وضعیت به شدت آسیب‌پذیر هستم.
شاهد شه شناس شحنه فریب
درنگنجد به پهلوی قلاش
هوش مصنوعی: زیبایی و عشق حقیقی از آگاهی و شناخت ناشی می‌شود و در این دنیا نمی‌توان جز با صداقت و پرهیز از فریب، به آن دست یافت. در برابر کسانی که نادرست می‌اندیشند و تنها ظاهر را می‌بینند، حقیقت همیشه می‌درخشد و بر آن سایه نمی‌افکند.
آه و واحسرتا برآوردم
گفت بنشین و پر گلو مخراش
هوش مصنوعی: آه و حسرت بر دل من نشسته و اندوهی بزرگ دارم. به تو گفتم که بنشین و تو را از گفتن و خروش بیهوده بازداشتم.
می نهی لب به عیش بر لب ما
چو گلت پخته می شود در داش
هوش مصنوعی: شما با لبخند و شادی به ما نزدیک می‌شوید، همان‌طور که گل‌ها وقتی به بار می‌نشینند، زیبایی‌شان بیشتر می‌شود.
گفتمش: این درنگ و مهلت چیست
تا چه بر گل نویسدم نقاش
هوش مصنوعی: به او گفتم: این تاخیر و فرصت برای چه چیزی است تا من بتوانم بر گل نقاشی کنم؟
گفت: رو هرچه آرزو داری
تا به مردن به فکر آن می باش
هوش مصنوعی: او گفت: به هر چیزی که آرزو داری برو و تا زمانی که زنده‌ای به آن فکر کن.
ره برگشتنم «نظیری » نیست
به کجا می روم، بدانم کاش
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای برگشتن به گذشته وجود ندارد. نمی‌دانم به کجا می‌روم، ای کاش می‌دانستم.