شمارهٔ ۳۲۵
یارب آن سرو که پرورده ای از اشک منش
آفت صرصر بیگانه ببر از چمنش
خاتم لعل سلیمانی او باز آورد
پیش از آن دم که برد آب و صفا اهرمنش
عشق شوریدگیم می طلبد می ترسم
که پریشان کند این خواب پریشان ز منش
شهر برهم خورد ار باد به زلفش گذرد
که کمینگاه صد آشوب بود هر شکنش
رسن زلف چو در چاه ذقن آویزد
ابله آنست که در چه نرود از رسنش
پارسایی که به سوداش دل از دست دهد
گر فرشتست که باشد خطر از خویشتنش
دهر از افسانه و افسون لبش پر شده است
گرچه دانم نبرد ره به دهانش سخنش
چون سحر پرده اغیار بدرم تا چند
همچو گل شب به هوا پاره کند پیرهنش
عشق بی آتش و بی دود همه سوختن است
عاشق آن نیست که خود داغ نهد بر بدنش
تندرستیم و ز رنجوری خود در تابیم
هرکه را رو دهد این عارضه بستر فکنش
به امیدی که غزل های «نظیری » خوانی
بالد از شوق تو چون غنچه زبان در دهنش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یارب آن سرو که پرورده ای از اشک منش
آفت صرصر بیگانه ببر از چمنش
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، آن درخت باری که با اشک من رشد کرده، باد سرد و بیگانه را از باغش دور کن.
خاتم لعل سلیمانی او باز آورد
پیش از آن دم که برد آب و صفا اهرمنش
هوش مصنوعی: خاتم لعل سلیمانی او، زودتر از آنکه اهریمنش آب و صفا را ببرد، بازگشت.
یعنی او به خوبی و جمالی برازنده، پیش از آنکه نیروهای منفی و شری تسلط پیدا کنند، به حالت اولیه خود بازگشته است.
عشق شوریدگیم می طلبد می ترسم
که پریشان کند این خواب پریشان ز منش
هوش مصنوعی: عشق در وجودم هیجانی میآفریند که میترسم خواب آشفتهام را بیشتر به هم بریزد.
شهر برهم خورد ار باد به زلفش گذرد
که کمینگاه صد آشوب بود هر شکنش
هوش مصنوعی: اگر باد به زلف او بوزد، شهر به هم میریزد و هر گودی و شکاف در زلفش میتواند منشأ آشوب و هرج و مرج باشد.
رسن زلف چو در چاه ذقن آویزد
ابله آنست که در چه نرود از رسنش
هوش مصنوعی: زلف مانند ریسمانی است که در چاه ریش افتاده است؛ احمق کسی است که از این ریسمان بالا نمیرود.
پارسایی که به سوداش دل از دست دهد
گر فرشتست که باشد خطر از خویشتنش
هوش مصنوعی: انسانی که به خاطر عشق و وفاداریاش جانش را از دست میدهد، حتی اگر فرشته باشد، باید از خطرات درونی خود بترسد.
دهر از افسانه و افسون لبش پر شده است
گرچه دانم نبرد ره به دهانش سخنش
هوش مصنوعی: دنیا پر از داستانها و جادوهایی است که در آن وجود دارد، اما من میدانم که کلام او هیچ راهی به دهانش نخواهد داشت.
چون سحر پرده اغیار بدرم تا چند
همچو گل شب به هوا پاره کند پیرهنش
هوش مصنوعی: با شروع صبح، من دیگر نمیتوانم در سایه دیگران بمانم. تا چه زمانی باید مثل گل شب، پنهانی و در سکوت زندگی کنم، در حالی که به زیبایی خود بپردازم؟
عشق بی آتش و بی دود همه سوختن است
عاشق آن نیست که خود داغ نهد بر بدنش
هوش مصنوعی: عشق واقعی نیازی به شعلۀ آتش و دود ندارد، بلکه تمام تجربهاش در سوختن است. عاشق کسی نیست که خود به طور عمدی به خود آسیب برساند.
تندرستیم و ز رنجوری خود در تابیم
هرکه را رو دهد این عارضه بستر فکنش
هوش مصنوعی: ما سالم هستیم و از بیماری خود خسته شدهایم. هر کسی که این مشکل به سراغش بیاید، باید از زندگیاش کنارهگیری کند.
به امیدی که غزل های «نظیری » خوانی
بالد از شوق تو چون غنچه زبان در دهنش
هوش مصنوعی: به امید اینکه شوق و عشق تو باعث شود که مثل غنچهای که کلمات را در دهانش میچرخاند، احساسات و احساساتم را به زیبایی بیان کنم.

نظیری نیشابوری