گنجور

شمارهٔ ۳۱

مستی ربوده از کف هستی زمام ما
مطرب نمی دهد خبری از مقام ما
تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم
پدرام می شویم که وحشی است رام ما
دانی که نور مردمک چشم عالمیم
بینی اگر به دیده معنی خرام ما
خود را برهنه بر صف شمشیر می زنیم
کاندر فنای ماست بقا و دوام ما
بر کف کلید جنت و بر لب سلام حور
رضوان ستاده در طلب بار عام ما
خرمن به باد رفت درین دشت پرفریب
مرغی نسود گوشه بالی به دام ما
پستان دایه در کف مشتاق شاهدست
بی گریه قطره ای نچکاند به کام ما
تا اقتدا به «حافظ » شیراز کرده ایم
گر دیده مقتدای دو عالم کلام ما
باران گریه طبع «نظیری » بهار ساخت
کو باد؟ تا برد به گلستان پیام ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مستی ربوده از کف هستی زمام ما
مطرب نمی دهد خبری از مقام ما
هوش مصنوعی: ما از هوش و آگاهی خود دور شده‌ایم و حالتی از مستی بر ما حاکم است. در این حال، نوازنده هیچ خبری از جایگاه و وضعیت ما نمی‌دهد.
تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم
پدرام می شویم که وحشی است رام ما
هوش مصنوعی: ما در حالت غفلت از او زندگی کرده‌ایم و به دور مانده‌ایم. حالا می‌خواهیم به او نزدیک شویم، اما او مانند یک وحشی است که ما را رام نمی‌کند.
دانی که نور مردمک چشم عالمیم
بینی اگر به دیده معنی خرام ما
هوش مصنوعی: می‌دانی که ما مانند نور در چشمان مردم هستیم، اگر با دیده‌ی بصیرت به زیبایی‌های ما نگاهی بیندازی.
خود را برهنه بر صف شمشیر می زنیم
کاندر فنای ماست بقا و دوام ما
هوش مصنوعی: ما با وجود خطر و دشواری، به میدان می‌رویم و به شجاعت و جسارت خود ادامه می‌دهیم، زیرا در از دست دادن جان و وجود ما، حقیقتی عمیق نهفته است که باعث بقا و استمرار ما می‌شود.
بر کف کلید جنت و بر لب سلام حور
رضوان ستاده در طلب بار عام ما
هوش مصنوعی: بر دستان فرشته‌ای که کلید بهشت را دارد و بر لب‌های حوری بهشتی که سلام می‌کند، در انتظار آن هستیم که ما را به مهمانی عام دعوت کنند.
خرمن به باد رفت درین دشت پرفریب
مرغی نسود گوشه بالی به دام ما
هوش مصنوعی: در این دشت فریبنده، تمام زحمات و دستاوردها به هدر رفته و مثل اینکه هیچ چیز باقی نمانده است. در این شرایط، فقط یک پرنده در گوشه‌ای نشسته و به دام ما افتاده است.
پستان دایه در کف مشتاق شاهدست
بی گریه قطره ای نچکاند به کام ما
هوش مصنوعی: پستان دایه در دست کسی که به او نیاز دارد، نمایانگر حس وابستگی و اشتیاق است. اما حتی اگر به آن نیاز هم داشته باشد، هیچ قطره‌ای از آن به دهان ما نخواهد رسید و این نشانه‌ای از عدم دسترسی یا کمبود نعمت‌هاست.
تا اقتدا به «حافظ » شیراز کرده ایم
گر دیده مقتدای دو عالم کلام ما
هوش مصنوعی: ما تا زمانی که به «حافظ» شیراز اقتدا کرده‌ایم، دیده‌ایم که کلام ما می‌تواند رهبر دو جهان باشد.
باران گریه طبع «نظیری » بهار ساخت
کو باد؟ تا برد به گلستان پیام ما
هوش مصنوعی: باران، اشک دل «نظیری» را بهاری نو می‌بخشد. حالا، کجاست آن بادی که پیام ما را به گلستان برساند؟