گنجور

شمارهٔ ۲۵۶

شب فغان را به در خلوت او باری بود
ناله برچید اگر در دلش آزاری بود
شورش و عربده‌ای در شب آن زلف نبود
بخت من بود اگر فتنه بیداری بود
خویشتن را به دم سحر بر او می بستم
هر سر موی مرا با رخ و قد کاری بود
نه غم مدعیان بود نه آشوب ندیم
گل بی خار مگو گلشن بی خاری بود
مصر ویران دلم را ز بس آمد شد او
یوسفی بر سر هر کوچه و بازاری بود
بر دل خسته من بود نگاهش هرچند
هر طرف جان به کف استاده خریداری بود
حسن و حیرت به هم افشای غرض می کردند
نه غم پرسش و نی زحمت گفتاری بود
در وصالش اگر از من نفسی باقی بود
آن نفس بر دل من حلقه زناری بود
این همه لاف که در قرب «نظیری » می زد
دیدمش بر سر آن کوی عجب خواری بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب فغان را به در خلوت او باری بود
ناله برچید اگر در دلش آزاری بود
هوش مصنوعی: در شب، ناله و فغان به خاطر درد و رنجی که در دل دارد، در خلوت خود به گوش می‌رسد، اما اگر در دلش آزرده‌خاطر است، آن را در سکوت خود پنهان می‌کند.
شورش و عربده‌ای در شب آن زلف نبود
بخت من بود اگر فتنه بیداری بود
هوش مصنوعی: در شب که زلف معشوق در هم پیچیده بود، اگرچه شور و هیاهو وجود داشت، اما بخت من در آن لحظه بر وفق مراد نبود و اگر بیداری و آگاهی‌ای وجود می‌داشت، حوادث بهتری برای من رقم می‌خورد.
خویشتن را به دم سحر بر او می بستم
هر سر موی مرا با رخ و قد کاری بود
هوش مصنوعی: در صبحگاهان خود را به زیبایی او می‌سپردم و هر رشته مویم با چهره و قامت او پیوند داشت.
نه غم مدعیان بود نه آشوب ندیم
گل بی خار مگو گلشن بی خاری بود
هوش مصنوعی: نه نگرانی از مدعیان داشت و نه بی‌نظمی و آشفتگی، گل بدون خار را نگو که گلشن بدون خاری بود.
مصر ویران دلم را ز بس آمد شد او
یوسفی بر سر هر کوچه و بازاری بود
هوش مصنوعی: دل من به شدت خراب و ویران شده است، به حدی که مانند یوسف، در هر کوچه و خیابانی، وجودش حس می‌شود.
بر دل خسته من بود نگاهش هرچند
هر طرف جان به کف استاده خریداری بود
هوش مصنوعی: نگاه او بر دل خسته‌ام تاثیر دارد، هرچند در هر سو، جانم در خطر است و افرادی آماده‌اند که مرا بخرند.
حسن و حیرت به هم افشای غرض می کردند
نه غم پرسش و نی زحمت گفتاری بود
هوش مصنوعی: زیبایی و شگفتی به طور پنهانی هدفی را در میان می‌کشیدند و نه غمی برای پرسش وجود داشت و نه نیازی به زحمت در سخن گفتن بود.
در وصالش اگر از من نفسی باقی بود
آن نفس بر دل من حلقه زناری بود
هوش مصنوعی: اگر در وصال او چیزی از جان من باقی بماند، آن جان همچون حلقه‌ی زنجیری بر دل من خواهد بود.
این همه لاف که در قرب «نظیری » می زد
دیدمش بر سر آن کوی عجب خواری بود
هوش مصنوعی: افرادی که به خود می‌بالند و از خودشان می‌گویند، وقتی در واقعیت با آن‌ها روبرو شدم، متوجه شدم که در مکان‌های خاص، بسیار خرد و ذلیل هستند.