گنجور

شمارهٔ ۲۳

ز بس بود دل خود کام ناسپاس مرا
ز روی هم رسد اندوه بی قیاس مرا
بلا مقام مرا پیش ازین نمی دانست
غم تو کرد درین شهر رو شناس مرا
چه روز بود که تشریف عشق پوشیدم
که خوشدلی نشناسد درین لباس مرا
ز رشک دوش چنان درهمم که نتوان برد
به بزم وصل تو امشب به التماس مرا
رخی که داشت ملک میلش از توجه غیر
چنان نمود به چشمم که شد هراس مرا
از آن ز آه «نظیری » فراغتی داری
کزین فسرده دلان کرده ای قیاس مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بس بود دل خود کام ناسپاس مرا
ز روی هم رسد اندوه بی قیاس مرا
هوش مصنوعی: دل من به خاطر خودخواهی و ناسپاسی، مملو از اندوهی بی‌حد و اندازه شده است.
بلا مقام مرا پیش ازین نمی دانست
غم تو کرد درین شهر رو شناس مرا
هوش مصنوعی: در گذشته کسی مقام و جایگاه من را نمی‌دانست، اما حالا غم تو باعث شده که در این شهر مرا بشناسند.
چه روز بود که تشریف عشق پوشیدم
که خوشدلی نشناسد درین لباس مرا
هوش مصنوعی: چه روزی بود که لباس عشق را بر تن کردم، که در این ز服 کسی نتواند به خوشدلی من پی ببرد.
ز رشک دوش چنان درهمم که نتوان برد
به بزم وصل تو امشب به التماس مرا
هوش مصنوعی: از حسادت شب گذشته به حالتی دچار شده‌ام که نمی‌توانم امشب در جشن وصال تو حضور داشته باشم، حتی با خواهش و التماس.
رخی که داشت ملک میلش از توجه غیر
چنان نمود به چشمم که شد هراس مرا
هوش مصنوعی: چهره‌ای که داشت، به خاطر جلب توجه دیگران، آن‌گونه به چشمم آمد که باعث ترس من شد.
از آن ز آه «نظیری » فراغتی داری
کزین فسرده دلان کرده ای قیاس مرا
هوش مصنوعی: از آن لحظاتی که با حسرت و اندوه می‌گذرانم، تو از آرامش و آسودگی برخورداری. این آرامش را مدیون این هستی که من را با دل‌های سرد و بی‌احساس مقایسه کرده‌ای.