گنجور

شمارهٔ ۱۳

به زیر هر بن مو چشم روشنی‌ست مرا
به روشنایی هر ذره روزنی‌ست مرا
شهود بت، ز پراکندگیم باز آورد
دلیل راه حقیقت برهمنی‌ست مرا
چو سایه از همه‌سو در کمین خورشیدم
به هرکجا بن خاری‌ست مسکنی‌ست مرا
به هر سراچه و بستان فرو نمی‌آیم
برون ز عالم خاکی نشیمنی‌ست مرا
به دوستی که ز بس محو لذت عشقم
به کاینات ندانم که دشمنی‌ست مرا
هزار ناله ز نهر و ز رود می‌شنوم
ز سیل گریه چو کهسار دامنی‌ست مرا
ز خوشه‌های سرشکم لبالب آغوش است
ز حاصلی که تو را نیست خرمنی‌ست مرا
اگر به معرکه در خون فتاده‌ام چه عجب
همیشه رزم به چون خود تهمتنی‌ست مرا
دریغ رخش فروماند و روز بی‌گه شد
درین سفر که به هر گام رهزنی‌ست مرا
کدام می که پس از مستیم خمار نداد؟
چو شیشه در ته هر خنده شیونی‌ست مرا
بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده
که دم زدن ز فراق تو مردنی‌ست مرا
گداخت جسم «نظیری» ز دقت نظرم
که دیده تنگ‌تر از چشم سوزنی‌ست مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به زیر هر بن مو چشم روشنی‌ست مرا
به روشنایی هر ذره روزنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: هر بار که به موهای تو نگاه می‌کنم، یک شادی و روشنی در دلم موج می‌زند و به روشنی و زیبایی هر جزئی از زندگی‌ام امیدوار می‌شوم.
شهود بت، ز پراکندگیم باز آورد
دلیل راه حقیقت برهمنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: حضور و نمود بت، به خاطر پراکندگی‌ام، مرا به حقیقت راهنمایی می‌کند و دلیل‌اش ریشه در عشق و معرفت عمیق است.
چو سایه از همه‌سو در کمین خورشیدم
به هرکجا بن خاری‌ست مسکنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: من مانند سایه‌ای در انتظار خورشید هستم و در هر جا که بنگری، نشانه‌ای از درد و رنج وجود دارد که به من ارتباط دارد.
به هر سراچه و بستان فرو نمی‌آیم
برون ز عالم خاکی نشیمنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: به هر جایی و باغی نمی‌روم، چون در این دنیا (دنیای مادی) برای من مکانی وجود دارد.
به دوستی که ز بس محو لذت عشقم
به کاینات ندانم که دشمنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: به دوستی که به خاطر شادی و لذت عشق، دیگر متوجه نیستم که چه کسی دشمن من است.
هزار ناله ز نهر و ز رود می‌شنوم
ز سیل گریه چو کهسار دامنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: من صدها ناله از رودها و نهرها می‌شنوم، چون سیل اشک من، همچون دامنی در کوهستان است که به من تعلق دارد.
ز خوشه‌های سرشکم لبالب آغوش است
ز حاصلی که تو را نیست خرمنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: از خوشه‌های اشک‌های من که پر از محبت است، آغوشی برای تو وجود دارد. اما برای من، حاصل و غنایتی نیست که به اندازه یک خرمن باشد.
اگر به معرکه در خون فتاده‌ام چه عجب
همیشه رزم به چون خود تهمتنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: اگر در جنگ و جدال به شدت مجروح شده‌ام، جای تعجبی نیست؛ زیرا همیشه جنگ و نبرد برای من عادی و معمولی است.
دریغ رخش فروماند و روز بی‌گه شد
درین سفر که به هر گام رهزنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: افسوس که اسبم از حرکت بازماند و روز بدون شب در این سفر به پایان رسید، زیرا در هر قدمی دزدی در انتظار من است.
کدام می که پس از مستیم خمار نداد؟
چو شیشه در ته هر خنده شیونی‌ست مرا
هوش مصنوعی: کدام نوشیدنی وجود دارد که بعد از نشئگی ما را مدهوش نکند؟ مانند شیشه‌ای که در انتهای هر خنده، فریادی از درونم وجود دارد.
بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده
که دم زدن ز فراق تو مردنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: بیا و من را از درد و رنجی که از دوری تو می‌کشم نجات بده، چون بدون تو نفس کشیدن برایم مثل مرگ است.
گداخت جسم «نظیری» ز دقت نظرم
که دیده تنگ‌تر از چشم سوزنی‌ست مرا
هوش مصنوعی: وجود «نظیری» در اثر دقت و توجه من ذوب شد، زیرا که دیدگاه من محدودتر از دریچه‌ی سوزنی است.