گنجور

شمارهٔ ۸ - این قصیده ایضا در استدعای صحت و بیان مدحت ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان گفته شده

مگر که صبح ز بالین آسمان برخاست
که او چو خاست غبار از دل جهان برخاست
محبتست که با درد شادکام نشست
اجابتست که با ضعف کامران برخاست
درین دو هفته به حق عطای صحت تو
گر آفتاب به کام دل از جهان برخاست
پی علاج تو عطار صبح را هر روز
درین ملالت و غم قفل از دکان برخاست
ز دیر یافتن صحت تنت خورشید
بر روی عیسی هر روز سر گران برخاست
صبا ز عارضه ات شمه ای به بستان گفت
چو کرد نامیه گوش از چمن فغان برخاست
بدیده نرگست از تن کشید بیماری
به جستجوی رخت رنگ از ارغوان برخاست
نسیم یافت سحر رتبت مسیحایی
از آنکه چون تو سبک روح و ناتوان برخاست
قضا تصدق بیماری تو می طلبد
پی نثار ز هر تن هزار جان برخاست
دعای صحت تو ذره ذره ام می کرد
ز جمله سوخته تر مغز استخوان برخاست
زبان ز شکر نبندم از اینکه عارض تو
چرا ز عارضه با کاهش و زیان برخاست
که در دو هفته مه از فربهی شود خورشید
ز بستر اول اگر زار و ناتوان برخاست
مگر مزور صحت دهند امروزت
که مرغ روح به پرواز از آشیان برخاست
فلک به سوی غذا خانه تو برد آتش
که شعله سحری عنبرین دخان برخاست
به ذوق آنکه مگس ران نعمت تو شود
صبا ز جیب چمن آستین فشان برخاست
حکیم دهر پی صحت تو از انجم
نهاده بر طبق شام ناردان برخاست
جهانیان گل و شکر کشند در آغوش
حکایتی مگرت از سر زبان برخاست
ز تب چو حسن تو افزود، شد عیان که چسان
به شعله رفت خلیل وز گلستان برخاست
سری به خرقه جهان برده بود در غم تو
که صبح دامن پر زر ز آستان برخاست
فغان ز خلق برآمد که خان خانانست
پی تصدق صحت درم فشان برخاست
عیار ناطقه عبدالرحیم خان که سخن
به نام او چو زر از سکه با نشان برخاست
ز فتح اوست چنان پر خروش خاطرها
که طفل را برحم بند از زبان برخاست
به جز سرای عطایش متاع خود نگشود
به هر دیار که آواز کاروان برخاست
اگر به مایده کاینات خوان آراست
هنوز منفعل از پیش میهمان برخاست
ایا مسیح مقالی که روز خدمت تو
ز شوق دل به عصای اجل توان برخاست
هنوز دولت تو شیرخواره بود که چرخ
به فکر کار تو چون دایه مهربان برخاست
به قصد مردمک چشم شیر شاخ گوزن
به دور عدل تو از سینه کمان برخاست
به یاد پاس تو سربرنداشت گر صد بار
قیامت از ته بالین پاسبان برخاست
سپهر جاه تو را طول و عرض می پیمود
ز هر طرف که ز جا خاست در میان برخاست
نسیم خشم تو بر هر که بی حجاب وزید
نقاب عصمتش از روی خاندان برخاست
ایا سپهر جنابی که اهل طاعت را
به درگه تو اجابت ز آستان برخاست
منم که پرورش روح می توانم داد
به شیر سینه که از مریم بیان برخاست
روایتست که شخصی در اشتیاق گهر
به خشگ ساختن بهر در جهان برخاست
ز بس که آب ز دریا به جهد برمی داشت
ز ساکنان وی از جهد او فغان برخاست
ز زیر آب گهر آن قدر برآوردند
که بر مراد دل خویش کامران برخاست
بدر نثاریت امروز من همان شخصم
که هرچه خواستم از بحر فکر آن برخاست
همیشه نخل قوی تا به تربیت گردد
چو با ضعیف نهالی ز بوستان برخاست
به خود ببال به صحت که نخلبند حیات
پی طراز تو با عمر جاودان برخاست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر که صبح ز بالین آسمان برخاست
که او چو خاست غبار از دل جهان برخاست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که صبح به گونه‌ای از دل آسمان برمی‌خیزد که وقتی او (بیداری یا روشنایی) آغاز می‌شود، غبار و تاریکی از جهان برطرف می‌شود.
محبتست که با درد شادکام نشست
اجابتست که با ضعف کامران برخاست
هوش مصنوعی: عشق و محبت باعث می‌شود که با وجود درد و رنج، انسان خوشحال و راضی باشد. همچنین، اجابت دعاها و برآورده شدن خواسته‌ها، به رغم ناتوانی‌ها و مشکلات، روی دیگر سکه است که نشان‌دهنده موفقیت و پیروزی است.
درین دو هفته به حق عطای صحت تو
گر آفتاب به کام دل از جهان برخاست
هوش مصنوعی: در این دو هفته، اگر به راستی هدیه‌ای از سلامت تو باشد، انگار که خورشید با دل خوش از جهان برخواسته است.
پی علاج تو عطار صبح را هر روز
درین ملالت و غم قفل از دکان برخاست
هوش مصنوعی: عطار هر روز صبح برای یافتن درمانی برای دل‌نگرانی و ناراحتی تو از دکانش بیرون می‌آید.
ز دیر یافتن صحت تنت خورشید
بر روی عیسی هر روز سر گران برخاست
هوش مصنوعی: به دلیل دیر رسیدن به حقیقت، هر روز خورشید بر چهره عیسی با سنگینی بیشتری طلوع می‌کند.
صبا ز عارضه ات شمه ای به بستان گفت
چو کرد نامیه گوش از چمن فغان برخاست
هوش مصنوعی: نسیم، بوی عطر صورت تو را به باغ منتقل کرد و وقتی که نام تو را به گل‌ها گفت، صدایی از چمن به گوش رسید.
بدیده نرگست از تن کشید بیماری
به جستجوی رخت رنگ از ارغوان برخاست
هوش مصنوعی: نرگس از نظر دگری دور شد و به خاطر بیماری‌اش به جستجوی تو افتاد و رنگی از گل ارغوان به خود گرفت.
نسیم یافت سحر رتبت مسیحایی
از آنکه چون تو سبک روح و ناتوان برخاست
هوش مصنوعی: در سحرگاه، نسیمی لطیف و دلپذیر وزید که از شخصی برخاسته است که همچون تو، روحی سبک و ناتوان دارد.
قضا تصدق بیماری تو می طلبد
پی نثار ز هر تن هزار جان برخاست
هوش مصنوعی: سرنوشت، بخاطر بیماری تو فداکاری می‌طلبد و از هر انسان هزاران جان برای نثار آماده می‌شود.
دعای صحت تو ذره ذره ام می کرد
ز جمله سوخته تر مغز استخوان برخاست
هوش مصنوعی: دعای سلامتی تو به من می‌رسید و همین دعا از من ذره ذره می‌کاست و در دل من شعله‌ورتر می‌شد.
زبان ز شکر نبندم از اینکه عارض تو
چرا ز عارضه با کاهش و زیان برخاست
هوش مصنوعی: من از شیرینی زبانم نمی‌کاهم، چرا که علت زیبایی‌ات را نمی‌دانم که چطور از زیبایی‌ات کم شده و دچار نقصان گشته‌ای.
که در دو هفته مه از فربهی شود خورشید
ز بستر اول اگر زار و ناتوان برخاست
هوش مصنوعی: در مدت دو هفته ماه، خورشید از بستر خود به خاطر فربه شدن برمی‌خیزد، اگرچه در ابتدا ممکن است ضعیف و ناتوان باشد.
مگر مزور صحت دهند امروزت
که مرغ روح به پرواز از آشیان برخاست
هوش مصنوعی: آیا کسی امروز به تو امید و صحت می‌دهد که روح تو همچون پرنده‌ای از آشیانه‌اش پرواز کند؟
فلک به سوی غذا خانه تو برد آتش
که شعله سحری عنبرین دخان برخاست
هوش مصنوعی: آسمان، آتش را به سمت منزل تو هدایت کرد، به طوری که بخار عطرآگینی در فضا بلند شد.
به ذوق آنکه مگس ران نعمت تو شود
صبا ز جیب چمن آستین فشان برخاست
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی و لذتی که مگس از نعمت تو می‌برد، نسیمی از لبه چمن برخاست و آستین خود را گشاد کرد.
حکیم دهر پی صحت تو از انجم
نهاده بر طبق شام ناردان برخاست
هوش مصنوعی: فرزانه زمان برای درستی تو از ستاره‌ها نشانه‌ای قرار داده و به دنبال آن بر طبق عطر ناردان به پا خواسته است.
جهانیان گل و شکر کشند در آغوش
حکایتی مگرت از سر زبان برخاست
هوش مصنوعی: مردم از خوشی و زیبایی زندگی لذت می‌برند و در آغوش داستان‌ها و روایت‌ها غرقند، مگر اینکه در دل خود احساسات و داستانی واقعی وجود داشته باشد که از زبانشان به بیرون بیاید.
ز تب چو حسن تو افزود، شد عیان که چسان
به شعله رفت خلیل وز گلستان برخاست
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، شعله عشق در دل روشن شد و روشن است که چگونه حضرت ابراهیم (خلیل) با آتش روبرو شد و از بهشت شروع کرد.
سری به خرقه جهان برده بود در غم تو
که صبح دامن پر زر ز آستان برخاست
هوش مصنوعی: تجربه، غم و اندوهی که از تو به دل داشتم، باعث شد که سعی کنم با دقت بیشتری به دنیا نگاه کنم و در این میان، صبحگاهی سرشار از زیبایی و طلا را دیدم که از درگاه تو بلند شده بود.
فغان ز خلق برآمد که خان خانانست
پی تصدق صحت درم فشان برخاست
هوش مصنوعی: آه و فریاد از سوی مردم بلند شد که رهبر بزرگ ماست، و به خاطر صدقه دادن به او، نعمت و سلامتی برای ما فراهم کرده است.
عیار ناطقه عبدالرحیم خان که سخن
به نام او چو زر از سکه با نشان برخاست
هوش مصنوعی: عبدالرحیم خان دارای سخنی است که هنگامی که بر زبان می‌آید، ارزش و اعتبارش مانند طلاست که از سکه‌ای معتبر با نشان خاص برخواسته است. سخنان او به قدری معتبر و ارزشمند است که می‌توان به آن اعتماد کرد.
ز فتح اوست چنان پر خروش خاطرها
که طفل را برحم بند از زبان برخاست
هوش مصنوعی: از پیروزی او چنان شادی و هیجانی در دل‌ها به وجود آمده است که مانند نوزادی که از محبت مادر زبانی به زبان آورده، احساسات را بروز می‌دهد.
به جز سرای عطایش متاع خود نگشود
به هر دیار که آواز کاروان برخاست
هوش مصنوعی: جز مکان بخشش و مهربانی خداوند، چیزی دیگر را برای خود باز نکردم. در هر جایی که صدای کاروان به گوش رسید، نشان از حرکت و سفر بود.
اگر به مایده کاینات خوان آراست
هنوز منفعل از پیش میهمان برخاست
هوش مصنوعی: اگر سفره‌ی نعمت‌های جهان هنوز برای میهمان چیده شده باشد، او نمی‌تواند از جایگاه خود برخیزد و بی‌توجهی کند.
ایا مسیح مقالی که روز خدمت تو
ز شوق دل به عصای اجل توان برخاست
هوش مصنوعی: آیا مسیح، سخنی که روز خدمت تو به خاطر عشق دل، با عصای سرنوشت می‌تواند برآید؟
هنوز دولت تو شیرخواره بود که چرخ
به فکر کار تو چون دایه مهربان برخاست
هوش مصنوعی: هنوز قدرت و موفقیت تو در مراحل اولیه بود که سرنوشت مانند یک ماما، برای کمک به تو و تأمین نیازهایت شروع به فعالیت کرد.
به قصد مردمک چشم شیر شاخ گوزن
به دور عدل تو از سینه کمان برخاست
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره شده که تیر کمان با هدف قرار دادن مردمک چشم شیر، به دور از حقیقت و عدالت تو به پرواز درآمده است. به نوعی، این تصویر نشان‌دهنده این است که زیبایی و قدرت (شیر و شاخ گوزن) به سمت عدالت و کمالِ تو حرکت کرده‌اند.
به یاد پاس تو سربرنداشت گر صد بار
قیامت از ته بالین پاسبان برخاست
هوش مصنوعی: اگرچه قیامت بارها از کنار بسترش به پا خواسته است، او به خاطر یاد تو سر خود را از زمین برنمی‌دارد.
سپهر جاه تو را طول و عرض می پیمود
ز هر طرف که ز جا خاست در میان برخاست
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر مقام و بزرگی تو، از هر سو به دور تو می‌چرخید و هر موقع که تو از جایی برمی‌خاستی، در وسط همه چیز ظاهر می‌شدی.
نسیم خشم تو بر هر که بی حجاب وزید
نقاب عصمتش از روی خاندان برخاست
هوش مصنوعی: نسیم خشم تو بر هر کسی که بدون حجاب و پوشش در معرض قرار گرفت، پرده عفت و پاکدامنیش را از روی نسلش کنار زد.
ایا سپهر جنابی که اهل طاعت را
به درگه تو اجابت ز آستان برخاست
هوش مصنوعی: آیا آسمان بزرگ و عزیز، کسانی که فرمانبردار تو هستند را از درگاه تو طرد می‌کند؟
منم که پرورش روح می توانم داد
به شیر سینه که از مریم بیان برخاست
هوش مصنوعی: من توانایی دارم که روح را به جان و دل فردی که از مریم زاده شده، پرورش دهم.
روایتست که شخصی در اشتیاق گهر
به خشگ ساختن بهر در جهان برخاست
هوش مصنوعی: روایت می‌شود که فردی به خاطر عشق به گوهرها و jewels، تصمیم گرفت تا در دنیا قدم بگذارد و به دنبال آن‌ها برود.
ز بس که آب ز دریا به جهد برمی داشت
ز ساکنان وی از جهد او فغان برخاست
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش بی‌وقفه آب برای خروج از دریا، ساکنان دریا از زحمت و کوشش او ناله و فریاد کردند.
ز زیر آب گهر آن قدر برآوردند
که بر مراد دل خویش کامران برخاست
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای از عمق آب سنگ‌های قیمتی استخراج کردند که فرد به آرزوی دل خود رسید و موفق شد.
بدر نثاریت امروز من همان شخصم
که هرچه خواستم از بحر فکر آن برخاست
هوش مصنوعی: امروز من همان کسی هستم که هر آنچه خواستم، از دل افکارم برآمد.
همیشه نخل قوی تا به تربیت گردد
چو با ضعیف نهالی ز بوستان برخاست
هوش مصنوعی: همیشه یک نخل تنومند می‌تواند تربیت کند و راه درست را نشان دهد، حتی اگر در کنار او نهالی ضعیف از باغ برخیزد.
به خود ببال به صحت که نخلبند حیات
پی طراز تو با عمر جاودان برخاست
هوش مصنوعی: به خودت افتخار کن به خاطر سلامت و زندگی‌ات، که با زندگی سرشار از معنا و ابدی‌ات، به نوعی در مسیر درست قرار گرفته‌ای.