گنجور

شمارهٔ ۳۶ - مطلع سیوم در صفت شعر

شعر مسیح دلست معنی او جان او
چاشنی عاشقی شربت دکان او
جوهری از شعر نیست راست نماینده تر
آینه فهم هاست نکته پنهان او
گرچه به جولان فهم پی به سخن برده اند
گرد سخن گشته اند قافیه سنجان او
گرچه سخن نقطه ایست از سر پرگار طبع
هست به وسعت برون از خط دوران او
بلبل وحی اندکی اوج فراتر گرفت
ورنه ز یک پرده اند این من و آن او
گر به خیال دگر از سخن افتاده اند
بحر غلط کرده اند قافیه سنجان او
نسخه شعر مرا گر به عطارد برند
مقطع شعرم شود مطلع دیوان او
نکته مستانه ام گر بسراید ادیب
لوح و قلم بشکند طفل دبستان او
باد که در بوستان عطرفروشی کند
بر ورقم سوده است گوشه دامان او
هرکس ازاین بارگاه خواهش خود می گرفت
ذائقه من شناخت چاشنی خوان او
اهل سخن ناخنی بر دل هم می زدند
زخم مرا خوش نمود گرد نمکدان او
وسوسه خاطرم آب سخن تیره داشت
شکر کنون روشنست چشمه حیوان او
گرچه به پیمانه ام زهر کند روزگار
شهدفروشی کنم بر در دکان او
عقل چهل سال چنگ در جگر خاره زد
نقب کنون خورده است بر گهر کان او
با صدفم ابر جود فیض هنر دیده است
باز نمی ایستد ژاله نیسان او
ورچه به خون ریزیم دار زند آسمان
مدح سرایی کنم در ته زندان او
چرخ که زخمم زند نیست ز نقصان من
گوی سخن برده ام از خم چوگان او
دهر که خصمم شود کی ز قصور منست
عرض هنر کرده ام بر سر میدان او
سعدی و سعدش که اند من که سخن آورم
غیرت خاقانیست حسرت خاقان او
شاهد طبع مرا نعت برازنده است
پیرهن مصطفاست بر قد حسان او

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شعر مسیح دلست معنی او جان او
چاشنی عاشقی شربت دکان او
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی بیان می‌کند که روح و معنی شعر شبیه به مسیح است و این که عشق و احساس در آن وجود دارد. شعر همچون نوشیدنی‌ای است که با عشق و شوق تزئین شده و جایی است که می‌توان از آن بهره‌مند شد.
جوهری از شعر نیست راست نماینده تر
آینه فهم هاست نکته پنهان او
هوش مصنوعی: شعر به خودی خود یک جواهر نیست، بلکه بیشتر همچون آینه‌ای است که فهم و درک انسان‌ها را نشان می‌دهد و در نهایت نکته‌های پنهان آن را به نمایش می‌گذارد.
گرچه به جولان فهم پی به سخن برده اند
گرد سخن گشته اند قافیه سنجان او
هوش مصنوعی: هرچند که با درک و فهم خود به نکات گفته شده پی برده‌اند، اما همچنان دور سخن گشته و در جستجوی قافیه‌های او هستند.
گرچه سخن نقطه ایست از سر پرگار طبع
هست به وسعت برون از خط دوران او
هوش مصنوعی: سخن، تنها یک نقطه از دایره‌ی وسیع فکر و خلاقیت است که فراتر از محدودیت‌های زمان و مکان می‌باشد.
بلبل وحی اندکی اوج فراتر گرفت
ورنه ز یک پرده اند این من و آن او
هوش مصنوعی: بلبل وحی کمی بیشتر پرواز کرد، وگرنه من و او تنها از یک دسته هستیم.
گر به خیال دگر از سخن افتاده اند
بحر غلط کرده اند قافیه سنجان او
هوش مصنوعی: اگر به خیال و تفکر دیگری دچار شده‌اند، در واقع دچار خطا شده‌اند و نمی‌توانند قافیه و وزن شعر او را درست بفهمند.
نسخه شعر مرا گر به عطارد برند
مقطع شعرم شود مطلع دیوان او
هوش مصنوعی: اگر شعر من را به عطارد ببرند، آغاز شعر من می‌شود و همه‌ی اشعار او را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
نکته مستانه ام گر بسراید ادیب
لوح و قلم بشکند طفل دبستان او
هوش مصنوعی: اگر شاعر به طور شگفت‌انگیزی نکته‌ای از عشق و مستی را بیان کند، قلم و تخته‌سیاه را می‌شکند و این اثرش به اندازه‌ای عمیق و تاثیرگذار است که مانند یک کودک دبستانی می‌شود که در مواجهه با آن شگفت‌زده می‌ماند.
باد که در بوستان عطرفروشی کند
بر ورقم سوده است گوشه دامان او
هوش مصنوعی: باد که در باغ گل‌ها می‌وزد، بر گلبانگ عطر در حال پخش است و در گوشه‌ ای از دامان او نشسته و آرام گرفته است.
هرکس ازاین بارگاه خواهش خود می گرفت
ذائقه من شناخت چاشنی خوان او
هوش مصنوعی: هرکس از این مکان درخواست و خواسته‌اش را می‌گرفت، می‌توانست طعم و مزه‌ی دلخواه من را بفهمد و قدر خوراک او را بداند.
اهل سخن ناخنی بر دل هم می زدند
زخم مرا خوش نمود گرد نمکدان او
هوش مصنوعی: ای کسانی که در هنر سخن می‌پردازید، گاهی با یک اشاره، زخم بر دل من می‌زنید، اما این زخم برای من خوشایند است، مثل نمک که به زخم‌ها زده شود.
وسوسه خاطرم آب سخن تیره داشت
شکر کنون روشنست چشمه حیوان او
هوش مصنوعی: افکار و وسوسه‌ها ذهنم را مشغول کرده بود و سخنانم تار و مبهم بودند؛ اما اکنون با شکرگزاری، چشمه‌ای از زندگی و روشنایی درونم پدید آمده است.
گرچه به پیمانه ام زهر کند روزگار
شهدفروشی کنم بر در دکان او
هوش مصنوعی: با وجود اینکه روزگار به من درد و زحمت می‌دهد، همچنان تلاش می‌کنم تا در کنار او با صداقت و درستکاری، کار کنم و نگذارم مشکلات مرا از مسیر صحیح زندگی دور کند.
عقل چهل سال چنگ در جگر خاره زد
نقب کنون خورده است بر گهر کان او
هوش مصنوعی: عقل به مدت چهل سال در دل خود زخم‌ها و دردها را تحمل کرده و حالا به آرامش و گنج درون خود دست یافته است.
با صدفم ابر جود فیض هنر دیده است
باز نمی ایستد ژاله نیسان او
هوش مصنوعی: با صدفم، باران رحمت هنر را شکار کرده است و نمی‌گذارد که قطرات باران در فصل بهار متوقف شوند.
ورچه به خون ریزیم دار زند آسمان
مدح سرایی کنم در ته زندان او
هوش مصنوعی: اگرچه در زندان باشیم و به ما ظلم شود، اما من همچنان به ستایش او خواهم پرداخت.
چرخ که زخمم زند نیست ز نقصان من
گوی سخن برده ام از خم چوگان او
هوش مصنوعی: چرخ فلک که به من آسیب می‌زند، به خاطر نقص من نیست. من از ضربه‌ی چوبی که به چهره‌ام می‌خورد، سخن می‌گویم.
دهر که خصمم شود کی ز قصور منست
عرض هنر کرده ام بر سر میدان او
هوش مصنوعی: اگر روزی دشمنی برای من پیش بیاید، این نکته را در نظر بگیرید که هیچ اشتباهی در من وجود ندارد. من همواره هنر و توانایی خود را در میدان زندگی به نمایش گذاشته‌ام.
سعدی و سعدش که اند من که سخن آورم
غیرت خاقانیست حسرت خاقان او
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به افتخارات سعدی اشاره می‌کند و حسرتی را احساس می‌کند که نمی‌تواند به پای آثار و هنر او برسد. او خود را در مقایسه با سعدی در موقعیتی پایین‌تر می‌بیند و از غبطه‌اش بر توانایی‌های سعدی می‌گوید.
شاهد طبع مرا نعت برازنده است
پیرهن مصطفاست بر قد حسان او
هوش مصنوعی: زیبایی و لطافت کلام من به اندازه‌ای است که شایسته توصیف است، همچنان که پیرهن پیامبر بر تن مردی خوش‌قد و قامت زیباست.