گنجور

شمارهٔ ۳ - مطلع دوم

ای خاک درت صندل سرگشته سران را
بادا مژه جاروب رهت تاجوران را
مشاطه سیمای رخ خلق ز زینت
از آب و گلت غالیه رخسار جهان را
بر درگه تو فتنه چین و رخ خوبان
بر صحن تو عاشق سر و افسر ملکان را
گویا شده ازشادی دیوار حریمت
هر نقش که یاد آمده نقاش گمان را
گر شکل صنم بر تو رقم کرده مصور
بگشاد زمین بوس تواش مهر دهان را
ور صورت رضوان به سوی خلد کشیده
برتافته از ذوق ریاض تو عنان را
گر طفل نبسته صور از خامه بزاید
خواهد ز صریر درت آموخت زبان را
صد مرتبه خورشید فلک بهر اقامت
در سایه ات فتاده و بگشاده میان را
گر روزن تو جادوییی دیده ندارد
بهر چه دهد درک نظر طبع دخان را
ور جام تو آیینه جمشید نباشد
چون عرض کند خوبی رخسار جهان را
معراجی و ره در کنف عدل تو حق را
فردوسی و جا در حرم خاص تو جان را
با سایه خود ساخته همسایه خدایت
زان بر همه انداخته ای ظل امان را
آفاق ز آیین تو در عیش و سرورند
کاراستی از فر جهانگیر جهان را
آن شاه جوان بخت کز اندیشه ثاقب
انوار زمین ساخت آثار زمان را
در حسن گل و آب ز بس کرده تصرف
آراسته چون طبع نگین روی مکان را
از غایت آرامش عهدش عجبی نیست
ز آسودگی ار راست شود خانه کمان را
تقدیر کشیدست برین طارم خضرا
بر کهگل نامش رقمی کاهکشان را
ای ملک خدایی که در ابداع صنایع
در خاک نهد خاطر معمار تو جان را
نیرنگ خیال تو جهان غالیه گون کرد
زان سان که عروسان جوان غالیه دان را
هر خانه که شد در کنف عدل تو آباد
ره نیست درآن خانه نزول حدثان را
کوی تو نظرگاه خدا دید «نظیری »
ره در حرم حق نبود هون و هوان را
در منفعت خلق جهان کوش که بخشد
حق عمر دراز آدمی نفع رسان را
بنشین و به عشرت گذران تا ابدالدهر
این دولت و این مکنت و این ملک و مکان را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.