شمارهٔ ۲۹ - ایضا این قصیده در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان واقعست اول مخلع به مطلع ثانی و آخر متوجه به مطلع اول مکرر بجایزه پسندیده معزز گردیده
روزی چو بازمانده ضعیفان ز کاروان
دل واله بسیج یساق خدایگان
گه وعده ای نهاده گرو در فریب این
گه مرکبی گرفته به وام از قبول آن
صد رنگ فکر بافته نساج آرزو
من آسمان نهاده گرو پیش ریسمان
چشمم ز اشگ آبله باریده در قدم
پایم ز شوق مرحله پیموده در مکان
می دید در جریده حالم برادرم
گفت ای کمال طبع تو نقصان خاندان
تو در نشیب ظلمت و عدی آفتاب
تو در حضیض صورت و معنی به آسمان
صد دفتر از ثنای تو شد هدیه در وطن
یک کاغذ عطای تو نامد به ارمغان
از بعد چارده سنه خدمت درین رکاب
چون ماه شانزده شبه ای روی در زیان
ذوق حضور کلبه من هیچ کس نداشت
از شهرت تو گشته ام آواره جهان
فرزند و مادرند کباب از فراق و من
در سایه همای تو محتاج استخوان
داری سمند قدرت ازین سیل در گذر
هستی سوار همت ازین صف برو جهان
از خامه گیر نیزه خطی برو ز جنگ
وز طبع آر توسن تازی به زیر ران
جهدی که معنیی ز تو ماند به روزگار
رستم نیی که از تو نویسند هفت خوان
اکنون که انتظام اقارب به نظم تست
فکری که منتشر نشود عقد دودمان
دستی به نظم رفتنم از آستین برآر
تا همچو گوهر از سرکلکت شوم روان
می گفت و من به عربده می گفتمش خموش
سستی مکن که دولت صاحب بود جوان
اقبال رفته رفته رساند به کام دل
بر بام پایه پایه توان شد به نردبان
زشتست ما به راحت و صاحب به کارزار
در خانه میزبان نه و بر سفره میهمان
قوت به قدر پرورش شهریار نیست
برخیز تا رویم به جایی که می توان
گفتیم و عزم جزم نمودیم کز قضا
آمد نشان خاص هنر فهم غیب دان
اعراض بر برادر و تخفیف من غرض
تعطیل بر وظیفه و تعزیل ترجمان
خواندیم و از خجالت هم برفروختیم
او شمع خاندان شد و من برق خانمان
بر عزم خانه جنس غریبی ببار بست
آمد به حضرت تو که گیرد خط امان
شد مدتی که خدمت درگاه می کند
ممتاز نکته ای نشد از لفظ درنشان
هرگه نوشته ام که در رجعتی بزن
پاسخ شود که از تو شود این غرض بیان
با صد زبان فصاحت هارون نمی خرد
گوشی که از کلیم خرد لکنت زبان
آنجا ز گوش تا بگریبان صدف پرست
گوهر به بحر ابر چه ریزد به رایگان
گفتم مرا مشور که این آب نظم من
بر جویبار خاطر او تیره شد روان
برگ گلی به جایزه ام هیچ کس نداد
با آن که چار فصل سرودم به گلستان
بگذار این تجارت ناسودمند را
جنسی مخر که مایه کنی در سر زبان
ور زانکه ثابتی که کنی جرئتی چنین
یا آن که واثقی که بری بهره ای چنان
عهد قدیم اختر بختم قصیده ای
آورده وقت اوج عطارد بر آسمان
این شیوه رسم بود که هرگاه بشنود
تصحیح حاجتی کندم در ازای آن
اکنون گدای جایزه رخصت توام
برخی ازان قصیده نوشتم ببر بخوان
شمارهٔ ۲۸ - ایضا در مدح ابوالمظفر جلال الدین اکبر پادشاه این قصیده بعد از قصیده سابق و در ملازمت کردن ثانی در عین ضعف و بیماری گفته شده: چو شمع صبحگهی جان دهم به بوی نسیمشمارهٔ ۳۰ - در مدح عبدالرحیم خان: بردار ای زمین کف حاجت بر آسمان
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی چو بازمانده ضعیفان ز کاروان
دل واله بسیج یساق خدایگان
هوش مصنوعی: روزی، زمانی که ضعیفان و بازماندگان از کاروان دل، به شدت به یاد خدا میافتند و در پی او میگردند.
گه وعده ای نهاده گرو در فریب این
گه مرکبی گرفته به وام از قبول آن
هوش مصنوعی: گاهی وعدهای گذاشته میشود که انسان را فریب میدهد و در این میان، گاهی فردی به خاطر جذب آن وعده، خود را در شرایطی قرار میدهد که مجبور بهپذیرش آن میشود.
صد رنگ فکر بافته نساج آرزو
من آسمان نهاده گرو پیش ریسمان
هوش مصنوعی: فکر و خیالهای مختلفی را مثل پارچهای رنگارنگ بافتهام. آرزویم این است که آسمان را به عنوان بها و تضمینی برای دستاوردهایم قرار دهم و به ریسمان امید و تلاش خود بسپارم.
چشمم ز اشگ آبله باریده در قدم
پایم ز شوق مرحله پیموده در مکان
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک پر شده و بر زمین ریخته، و پاهایم به خاطر شوقی که دارم، گامهایی را در مسیری طی کردهاند.
می دید در جریده حالم برادرم
گفت ای کمال طبع تو نقصان خاندان
هوش مصنوعی: برادرم در روزنامه حال و روز مرا میدید و گفت: ای کمال، طبع تو نشاندهندهی نقصی در خانوادهات است.
تو در نشیب ظلمت و عدی آفتاب
تو در حضیض صورت و معنی به آسمان
هوش مصنوعی: تو در تاریکی و سختیها به آفتاب میرسی و در عمیقترین لحظات زندگی، به زیبایی و معنی والایی دست پیدا میکنی.
صد دفتر از ثنای تو شد هدیه در وطن
یک کاغذ عطای تو نامد به ارمغان
هوش مصنوعی: صد دفتر از ستایشهای تو به سرزمینم هدیه داده شده است، در حالی که یک ورق کاغذ از عطای تو به عنوان هدیه نیامده است.
از بعد چارده سنه خدمت درین رکاب
چون ماه شانزده شبه ای روی در زیان
هوش مصنوعی: بعد از چهارده سال خدمت در این عرصه، مانند ماهی که شانزده شب تابیده است، تو زیباییات در حال فزونی است.
ذوق حضور کلبه من هیچ کس نداشت
از شهرت تو گشته ام آواره جهان
هوش مصنوعی: هیچ کس به زیبایی و خوشحالی کلبه من توجهی نکرد، اما من به خاطر شهرت و نام تو، در این دنیا سرگردان شدهام.
فرزند و مادرند کباب از فراق و من
در سایه همای تو محتاج استخوان
هوش مصنوعی: فرزند و مادر به خاطر دوری از یکدیگر در درد و رنج هستند، و من به خاطر حضور تو در زندگیام به چیزهای ساده و ابتدایی نیاز دارم.
داری سمند قدرت ازین سیل در گذر
هستی سوار همت ازین صف برو جهان
هوش مصنوعی: تو در میان خروش و طغیانی از زندگی، با اراده و تلاش خود مثل یک سوار بر اسب خود، میتوانی به جلو بروی و به هدفهای بزرگ دست یابی.
از خامه گیر نیزه خطی برو ز جنگ
وز طبع آر توسن تازی به زیر ران
هوش مصنوعی: از تیر و نیزه دوری کن و به جنگ نرو، بلکه با ذوق و سلیقهات، اسب عربی را به آرامی زیر ران بزن.
جهدی که معنیی ز تو ماند به روزگار
رستم نیی که از تو نویسند هفت خوان
هوش مصنوعی: تلاشی که تو انجام میدهی، نتیجهای از خود بر جا میگذارد که به اندازه رستم در تاریخ اهمیت دارد و نباید فراموش شود، همانطور که داستان هفت خوان رستم نوشته میشود.
اکنون که انتظام اقارب به نظم تست
فکری که منتشر نشود عقد دودمان
هوش مصنوعی: اکنون که خانواده و بستگان در نظم و ترتیب تو قرار دارند، فکری که در ذهن داریم نباید باعث انتشار و به هم ریختن نام و نسل ما شود.
دستی به نظم رفتنم از آستین برآر
تا همچو گوهر از سرکلکت شوم روان
هوش مصنوعی: دستی به کارم بزن و مرا از این حالت بیرون بیاور تا مانند جواهر از درون سینهات به جریان بیفتم.
می گفت و من به عربده می گفتمش خموش
سستی مکن که دولت صاحب بود جوان
هوش مصنوعی: او میگفت و من با فریاد به او پاسخ میدادم که ساکت باش، عجله نکن، زیرا جوانی فرصتساز است.
اقبال رفته رفته رساند به کام دل
بر بام پایه پایه توان شد به نردبان
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش، اقبال موفقیتهای خود را یکی یکی به دست آورد و به آرزوهایش رسید. او با استفاده از مهارتها و تلاشهایش، مانند بالا رفتن از نردبان، به مراتب بالاتری دست پیدا کرد.
زشتست ما به راحت و صاحب به کارزار
در خانه میزبان نه و بر سفره میهمان
هوش مصنوعی: خوب نیست که ما در آرامش باشیم و کسی که صاحب کار است، در جنگ و نبرد باشد. در واقع ما باید در کنار میزبان باشیم و در مهمانی حضور داشته باشیم.
قوت به قدر پرورش شهریار نیست
برخیز تا رویم به جایی که می توان
هوش مصنوعی: بیش از آنچه که شهریار به تقویت و پرورش نیاز دارد، قدرت و توان لازم نیست. بیا بلند شویم و به جایی برویم که امکان پذیرش آن را داشته باشیم.
گفتیم و عزم جزم نمودیم کز قضا
آمد نشان خاص هنر فهم غیب دان
هوش مصنوعی: ما تصمیم گرفتیم که از سرنوشت به نشانهای اشاره کنیم که خاصیت هنر، درک امور پنهان را نشان میدهد.
اعراض بر برادر و تخفیف من غرض
تعطیل بر وظیفه و تعزیل ترجمان
هوش مصنوعی: دوری و بیمحلی نسبت به برادر، هدفی جز کماهمیت کردن وظایف و در نهایت بیمعنایی در بیان و ترجمه ندارد.
خواندیم و از خجالت هم برفروختیم
او شمع خاندان شد و من برق خانمان
هوش مصنوعی: ما با هم شعر میخواندیم و از خجالت، صورتهایمان سرخ شد. او مانند شمعی بود که نور خانواده را میدهد و من هم به مانند نوری هستم که به خانه زندگی میبخشد.
بر عزم خانه جنس غریبی ببار بست
آمد به حضرت تو که گیرد خط امان
هوش مصنوعی: به خاطر تصمیمی جدی، کالای ناآشنا را به منزل آوردم و به نزد تو آمدم تا از تو امنیت و امان بخواهم.
شد مدتی که خدمت درگاه می کند
ممتاز نکته ای نشد از لفظ درنشان
هوش مصنوعی: مدتی است که ممتاز در خدمت درگاه مشغول است، اما هیچ نکته خاصی از کلامش آشکار نشده است.
هرگه نوشته ام که در رجعتی بزن
پاسخ شود که از تو شود این غرض بیان
هوش مصنوعی: هر بار که خواستهام به این مسئله اشاره کنم که در بازگشتی پاسخ مناسب و مرتبطی از تو دریافت کنم، فقط هدفم بیان این موضوع بوده است.
با صد زبان فصاحت هارون نمی خرد
گوشی که از کلیم خرد لکنت زبان
هوش مصنوعی: با هزار زبان زیبا هم که صحبت کنی، دیگر کسی توجهی نخواهد کرد که موسی چقدر در بیان خود مشکل داشته است.
آنجا ز گوش تا بگریبان صدف پرست
گوهر به بحر ابر چه ریزد به رایگان
هوش مصنوعی: در آنجا از گوش تا گلو، صدفی که گوهر را پرورش میدهد، رایگان به دریا میریزد.
گفتم مرا مشور که این آب نظم من
بر جویبار خاطر او تیره شد روان
هوش مصنوعی: به او گفتم که مرا نصیحت نکند زیرا که این احساس درون من باعث شده تا آب روان خاطرات او در ذهنم تیره و کدر شود.
برگ گلی به جایزه ام هیچ کس نداد
با آن که چار فصل سرودم به گلستان
هوش مصنوعی: هیچ کس به من پاداشی نداد، حتی یک برگ گل، با اینکه در هر چهار فصل درباره گلستان شعر گفتم و سرود خواندم.
بگذار این تجارت ناسودمند را
جنسی مخر که مایه کنی در سر زبان
هوش مصنوعی: اجازه بده که این کار بیفایده را کنار بگذاریم و چیزی را تولید کنیم که باعث شهرت و معروفیت ما شود.
ور زانکه ثابتی که کنی جرئتی چنین
یا آن که واثقی که بری بهره ای چنان
هوش مصنوعی: اگر تو ثابتی که چنین جسارتی انجام دهی، یا اگر به کسی اعتماد کردی که چنین بهرهای بدست آوردی.
عهد قدیم اختر بختم قصیده ای
آورده وقت اوج عطارد بر آسمان
هوش مصنوعی: در گذشته، زمانی که ستارهها به اوج خود در آسمان رسیده بودند، کلی شعر و داستان دربارهٔ سرنوشتم نوشته شده بود.
این شیوه رسم بود که هرگاه بشنود
تصحیح حاجتی کندم در ازای آن
هوش مصنوعی: هر زمان که میشنیدم کسی به تقاضایی برمیخیزد، به او کمک میکردم و در عوض انتظار داشتم که بر اساس آن، جبران شود.
اکنون گدای جایزه رخصت توام
برخی ازان قصیده نوشتم ببر بخوان
هوش مصنوعی: اکنون من درخواستکنندهی بخشش و محبت تو هستم. از بعضی از آن شعرها نوشتم، ببر و بخوان.