شمارهٔ ۲۳ - این قصیده درمدح ابوالمظفر جلال الدین اکبرپادشاه درحین سورفرزند همایون اونورالدین محمدشاه سلیم گفته شده
زمانه را پی تزیین سور شاه امسال
بهار پیش ز نوروز کرد استقبال
جهان ز شادی آیین خویشتن دارد
چو آفتاب دهانی ز خنده مالامال
کشیده ماه جلالی به طالع فیروز
فراز چتر سپهری سرادقات جلال
به فر و شان همایون نشست بر مسند
به قدرت ملک العرش ایزد متعال
ز فوج فوج ظریفان و لون لون لباس
جهان به جلوه درآمد به احسن الاشکال
سریر گشت مزین به صد حلی و حلل
ملک نشست مرتب به صد قبول و جمال
ز عکس مشعل و شمع حریم مجلس او
سپهر گشت پر از شکل بدر و نقش هلال
نه با غلوی تمنائیش هراس جدل
نه در هجوم تماشائیش غبار ملال
کسی که باده درو خورد مست شد دایم
کسی که عیش درو کرد شاد شد به نوال
عبید مجمره گردان او شمیم بهشت
عقیق مروحه جنبان او نسیم شمال
درو ز غیرت بر باد داده جم مسند
درو ز حسرت در خاک کرده قارون مال
همین که دیده به نظاره اش مقید شد
ازو به سعی بدر بردن دلست محال
بود به مرتبه ای دلپذیر زینت او
کزو چو دور روی سایه ناید از دنبال
خیال هست جهان را که بر پرد از شوق
که کرده اند به آیین و زینتش پر و بال
خجسته مجلس سوری که رفته حورالعین
ز صحن او به سر زلف خویش گرد ملال
به تحفه از بر مشاطگان او هر دم
برند غالیه حوران برای زیب جمال
کند نثار شب سورش آنقدر شادی
که شادمانی نوروز را کند پامال
شبش چنان به لطافت که دیده اعمی
ز جیب شام ببیند جمال صبح وصال
شبی به نور و صفا آنچنان که بر رخ او
به جای مردمک دیده بود نقطه خال
شبی چنین که شنیدی و سور شاه درو
شده طلایه عشرت چو روز اول سال
دو در یک دل هم درج شاهزاده سلیم
دو صبح بود به خورشید او نموده جمال
در اتفاق قدم بر قدم چو فتح و ظفر
ز اتحاد عنان بر عنان چو جاه و جلال
به فعل گشته مقارن چو با بیان معنی
به نطق گشته موافق چو با جواب سئوال
اگر در آینه با هم جمال بنمایند
ز اتحاد سزد گر یکی شود تمثال
به عهد دوستی این برادران شاید
که دیگر از رحم آیند توامان اطفال
چنان موافق هم کز یکی چو یاد کنی
نمی شود که نیاید یکی دگر به خیال
به قدر جمله بزرگند اگر چه هست به عمر
تفاوتی چو شب قدر و غره شوال
وجود این سه گهر با وجود حضرت شاه
چو چار عنصر تن دهر را مقوی حال
مقارع فلکی را سلوک شه قانون
مدارج ملکی را رسوم شه منوال
مغنیان حریمش به زخمه ناخن
ز صحن سینه گشایند چشمه های زلال
چو دست چنگی او بر دود به رشته چنگ
به رقص جان و دل اندر زمین کشند اذیال
پیاله ای ز شراب مروقش بر کف
که سوی نکهت او روح کرده استقبال
به جامش از دهن بط اگر نریزی زود
گلو ز مشک شود بسته اش چو ناف غزال
فروغ ساغر او گر به آفتاب افتد
ز ارتفاع دگر رو نیاورد به زوال
وگر هوای خمش به دماغ پشه خورد
به رنگ شهپر طاووس گرددش پر و بال
پی ار برند به کحل الجواهر خم او
رسد به قیمت یاقوت هر شکسته سفال
قمر به نسبت جامش پر و تهی گردد
که گاه بدر نماید به چشم و گاه هلال
میی که آدم از انگور او اگر خوردی
تمام دیو نهادان شدی فرشته خصال
میی چنین و چو خمخانه انجمن در جوش
ز بانگ نغمه قوال و خنده هزال
شه از سریر خرامان شده به سوی سریر
مثال ابر بهاری روانه بر اطلال
جلال دین و دول شاه اکبر غازی
خلیفه به سزا داور خجسته خصال
خضر دلی که به سرچشمه ولایت او
قضا به آب بقا شسته دفتر آجال
اگر نه ضامن ارزاق لطف او گردد
به گرد جسم نگردند در رحم اشکال
هرآنگهی که سوی آسمان نیاز برد
ز آب چشمه خورشید دیده مالامال
ز یمن دعوت او آسمان شود مفتوح
ز روی فرخ او آفتاب گیرد فال
چو سر به سجده نهد ز آسمان ندا آید
بر آفتاب پرستان وبال نیست وبال
ز عون دعوت و افسون او عجب نبود
که آفتاب شود ایمن از کسوف و زوال
رسوم دولت او را قوام تا حدی
که بر مذاهب و ادیان کشد خط ابطال
حدیث و وحی چنان از بلاغتش منسوخ
که بر کلام عرب کس نمی نویسد قال
به دین او که به آفاق صلح کل دارد
به جز ستم که حرامست هرچه هست حلال
زهی به رتبت کسری و قدر اسکندر
به فر دولت تو خلق رسته اوز اهوال
به بذل و رفق تو آسوده تن صغیر و کبیر
تو کدخدای جهانی جهن تراست عیال
سری که دعوی گردنکشی کند با تو
برآورد ز گریبان او اجل چنگال
اگر خلاف رضای تو شاخ میوه دهد
به خویشتن زند آتش ز زننگ خویش نهال
اگر درازی عمر عدو رقم سازی
ز روی صفحه نماید الف به صورت دال
نعوذ بالله ازان فیل دیو هیکل تو
که آسمانش سراسیمه گردد از دنبال
به فرق کوه و به خرطوم کوه و بینی کوه
بهر دو ناب از آن که روان دو رود زلال
گهی که حمله کند از صلابت بدنش
سرش عمود به کف بر میان زند از بال
گران رکاب بماندن، سبک عنان بشدن
به وزن کوه ولی در شتاب یک مثقال
به دشت و کوه چرد بیشه ها کند میدان
به شهر و کوی چمد خانه ها کند اطلال
به شارعی که نمایان شود ز هیبت او
بیفکنند ز ارحام مادران اطفال
چو بردوند به کوه و کمر ز حمله او
ز بیم جان فتد اقطاب بر سر ابدال
نهند سلسله کاینات بر پایش
چنان کشد که عروسان سرو قد خلخال
چکان ز شورش مغزش به کاکلش مستی
چو رشحه ای که به سنبل چکد ز فرق نهال
گه قرار و سکون چون عدالت مهدی
گه خروش و تردد چو فتنه دجال
به بیشه شعله فتد در رود به گاه نبرد
ز کشته پشته شود بر دود چو روز قتال
چنان که بخت جوان ملک به حکم ملک
کجک به تارک او چون به فرق دولت دال
به غیر اسب تو کان بردود به حمله او
به گاه شورش او می شود جهان پامال
تبارک الله ازان توسن پری زادت
که مانیش نتواند کشید شبه و مثال
ز پا فتاده به دولت رسد ز طلعت او
ز ماه غره او ماه عید گیرد فال
به مشکلات منجم رسد که درگه دور
مدار و مرکز و ادوار را کشد اشکال
زمین چو قطره سیماب از سمش لرزان
به گاه جستن اندر قوایمش زلزال
سخن بربط نیاید به گاه تعریفش
که از جلادت او می شود گسسته مقال
زنند چنگ اگر ناقصان به فتراکش
صبی رسد به بلوغ و فنی رسد به کمال
ز حادثات زمانت امان تواند داد
درو نمی رسد از چابکی فنا و زوال
کنی قیاس زمان زودتر رود ز قیاس
کنی خیال مکان پیش تر رسد ز خیال
عنان سوی ازلش از ابد بگردانی
زمان ماضی آید به جای استقبال
سپهروار سر دیو را به عرصه خاک
درافکند خم فتراکش از شهاب دوال
چو تیر غیب زند ز آسمان گذار کند
مگر خدنگ تو از نعل او نموده نصال
به نزد قوس کیانی تو محل نبرد
کمان گروهه نماید کمان رستم زال
ز حدت آهن شمشیر برق پیکر تو
ز کان برآمد و مشهور شد به تیغ جبال
ز رعد تازی تو نفخ صور تابد روی
ز برق هندی تو تیغ کوه دزدد یال
قیامتست قیامت گهی که از سر کین
به رزم معرکه آرا شوی به قصد جدال
ره برون شدن از قید تن نیابد روح
ز بس که معرکه گردد ز کشته مالامال
اجل ز بدگهران خاک را فرو بیزد
تن زمین شود از زخم تیره چون غربال
ز بس که تفرقه افتد به پیکر اعدا
ز ضربت دم شمشیر و خنجر قتال
جدا سر از تن و تن از قدم رود هر سو
که مرگ را نشود بهر قبض روح مجال
من آن زمان به رکاب تو از نهایت شوق
ادا کنم دو سه بیتی ز بینوایی حال
فلک ز آه کنم همچو صفحه تقویم
زمین از اشک کنم همچو تخته رمال
به مدحت تو کنم بکریان فریدون فر
ز دولت تو کنم عنیان همایون فال
برم فروغ صد الهام را به کذب مباح
کنم حرام صد اعجاز را به سحر حلال
ره سخن ز تمیز تو آن چنان بندم
که در برابر قولم کسی نگوید قال
فغان ز مدعی باد سنج بیهده دو
به دشت و در چو سراسیمه نافه بچه ضال
گهی که دیده در آژنگ ابرویش بیند
سنان و تیغ کند بر ضمیر استقلال
ز قول تیره او راه فهم من تاریک
ز نظم نازک من طبع صلب او صلصال
به مبحثی که رسد نکته ای نسازد قطع
اگر چه دعوی قاطع کند به فضل و کمال
گرسنه قهرتر و تیزخوی تر گردد
درو چو آتش چندان که بیش ریزی مال
دعا و مدح برو چون بر آب هیزم خس
هجا و فحش بر او چون بر آتش آب زلال
به حسن لطف تو سخن از بغل برون آرم
نهان کنم چو رسد از جفاش در دنبال
کلام حق اگر از جیب خود برون آرم
درآن کشد ز نفاق درون خط ابطال
سخن ز دیدن او در جهد به خاطر من
چو گربه های ز باد پلنگ در آغال
چو در برابر نطقم دکان فروچیند
خزف نهد به ترازو گهر برد به جوال
از آن ذخیره کز اکسیر خاطرم ببرد
خمیرمایه صد من زرست یک مثقال
چو در ریاض معانی روش کند فکرم
جهد ز شاخچه طبع من هزار نهال
ولی ز هیبت این دی تمیز سرد شنو
سخن شود به گلو چون به نای کلکم نال
جماعتی ز سفیهان تیره طبع دنی
مدام در پیش افتاده اند همچو وبال
همه چو فکر خطا رخ نموده سوی سفر
یکی نبرده به جا راه چون خیال محال
ز بی تمیزی این ناقدان کم مایه
گهر به قدر خزف گشته زر به نرخ سفال
شدست مطلع اشعارم از ملالت طبع
ستاره سوخته چون ماه منخسف احوال
چو کهربا شده در طبع من جواهر نظم
که پیش کس نتوان کرد ازین مقوله مقال
سزد که اختر نظم ما به یک ساعت
توجه تو برون آرد از هبوط و وبال
برم به مدح تو دیوان شعر بر گردون
اگر مراد «نظیری » دهی به استعجال
همیشه تا چو گل از تندباد حادثه هست
نهال روزی اهل هنر پریشان حال
وجود این سه پسر با حیات شه بادا
شکفته تر ز گل و تازه تر ز روی نهال
شمارهٔ ۲۲ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان در نوروز فرسی گفته شده است: ز سال و ماه نوم بیش رنجه شد دل تنگشمارهٔ ۲۴ - این قصیده ایضا بعد از معاودت مکه معظمه در احمدآباد گجرات در مدح نورنگ خان گفته شده: ز هند و مکه ام آورده بر در تو امل
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زمانه را پی تزیین سور شاه امسال
بهار پیش ز نوروز کرد استقبال
هوش مصنوعی: زمانه برای جشن و زیبایی بزرگ شاه، بهار امسال را به پیشواز نوروز فرستاده است.
جهان ز شادی آیین خویشتن دارد
چو آفتاب دهانی ز خنده مالامال
هوش مصنوعی: جهان به خاطر شادی خود، همانند آفتابی است که از خوشحالی لبخند میزند و پر از خنده است.
کشیده ماه جلالی به طالع فیروز
فراز چتر سپهری سرادقات جلال
هوش مصنوعی: ماه زیبای جلالی با طالع خوشبختی، بر فراز آسمان درخشان در حال جلوهگری است.
به فر و شان همایون نشست بر مسند
به قدرت ملک العرش ایزد متعال
هوش مصنوعی: با شکوه و عظمت، بر جایگاهی رفیع نشسته است که نشان از قدرت و کبریایی خداوند دارد.
ز فوج فوج ظریفان و لون لون لباس
جهان به جلوه درآمد به احسن الاشکال
هوش مصنوعی: از میان جمعیت زیبا و رنگارنگ لباسها، دنیا به بهترین شکل خود نمایان شد.
سریر گشت مزین به صد حلی و حلل
ملک نشست مرتب به صد قبول و جمال
هوش مصنوعی: تخت سلطنت به زیبایی آراسته شده و با صدها جواهر و زینت آلات تزئین شده است. پادشاه به شکل مرتب و با جلال و زیبایی بر آن نشسته است.
ز عکس مشعل و شمع حریم مجلس او
سپهر گشت پر از شکل بدر و نقش هلال
هوش مصنوعی: از نور مشعل و شمع، فضای مجلس او مانند آسمان شد و پر از تصویر ماه و هلال گردید.
نه با غلوی تمنائیش هراس جدل
نه در هجوم تماشائیش غبار ملال
هوش مصنوعی: نه از خواستههای او ترسی دارم که باعث جدل شود، و نه در برابر زیباییاش دچار کدورت و ملالت میشوم.
کسی که باده درو خورد مست شد دایم
کسی که عیش درو کرد شاد شد به نوال
هوش مصنوعی: کسی که از شراب لذت ببرد، همیشه مست و سرخوش میشود و کسی که از خوشیها بهرهمند شود، به شادی و خوشبختی میرسد.
عبید مجمره گردان او شمیم بهشت
عقیق مروحه جنبان او نسیم شمال
هوش مصنوعی: عبید در حال چرخاندن مجمره است و بوی بهشت به مشام میرسد؛ در حالی که عقیق مروحهای که او میچرخاند، ناهمواریهای بادی از سوی شمال را به همراه دارد.
درو ز غیرت بر باد داده جم مسند
درو ز حسرت در خاک کرده قارون مال
هوش مصنوعی: جم به خاطر غیرت و شجاعتش، قدرت و مقامش را از دست داده و قارون، به خاطر حسرت و چشمداشت به مال و ثروت، به خاک افتاده است.
همین که دیده به نظاره اش مقید شد
ازو به سعی بدر بردن دلست محال
هوش مصنوعی: زمانی که چشم به تماشای او میدوزد، تلاش برای جدا کردن دل از عشق او امکانپذیر نیست.
بود به مرتبه ای دلپذیر زینت او
کزو چو دور روی سایه ناید از دنبال
هوش مصنوعی: وجود او به قدری دلنشین است که هیچ سایهای نمیتواند از پشت سرش بیفتد.
خیال هست جهان را که بر پرد از شوق
که کرده اند به آیین و زینتش پر و بال
هوش مصنوعی: جهان به خاطر شوق و محبت، مانند پرندهای با پر و بالی زیبا آراسته شده و این زیبایی به شکلی است که در خیال ما تجلی یافته است.
خجسته مجلس سوری که رفته حورالعین
ز صحن او به سر زلف خویش گرد ملال
هوش مصنوعی: مجلس شادی و خوشی که در آن، حورالعین به زیبایی و دلربایی خود، از آنجا رفته و با موهایش غم و اندوه را به جا گذاشته است.
به تحفه از بر مشاطگان او هر دم
برند غالیه حوران برای زیب جمال
هوش مصنوعی: هر لحظه، مشاطهکاران زیبایی از حوران را به عنوان هدیهای از نزد او به سویش میآورند تا به زیبایی او افزوده شود.
کند نثار شب سورش آنقدر شادی
که شادمانی نوروز را کند پامال
هوش مصنوعی: شبی که دلپذیری و شادی در آن اوج گرفته، آنچنان پر از خوشحالی است که میتواند حتی شادی و سرور جشن نوروز را تحتالشعاع قرار دهد.
شبش چنان به لطافت که دیده اعمی
ز جیب شام ببیند جمال صبح وصال
هوش مصنوعی: شب به قدری نرم و لطیف است که حتی چشمی کور از کمر شب، زیبایی صبح را میبیند.
شبی به نور و صفا آنچنان که بر رخ او
به جای مردمک دیده بود نقطه خال
هوش مصنوعی: یک شب به قدری زیبا و روشن بود که همانطور که در چهرهی او نقطهای سیاه به جای مردمک چشمش دیده میشد، آن زیبایی در دل انسان جای میگرفت.
شبی چنین که شنیدی و سور شاه درو
شده طلایه عشرت چو روز اول سال
هوش مصنوعی: شبی مانند این شب را به یاد داشته باش که جشن شاهانه برپا شده و نشانههای شادی و خوشبختی مانند روز اول سال است.
دو در یک دل هم درج شاهزاده سلیم
دو صبح بود به خورشید او نموده جمال
هوش مصنوعی: دو در یک دل، شاهزاده سلیم به مانند دو صبح است که جمال او چون خورشید درخشان است.
در اتفاق قدم بر قدم چو فتح و ظفر
ز اتحاد عنان بر عنان چو جاه و جلال
هوش مصنوعی: در حوادث و رویدادها، زمانی که اتحاد و همبستگی وجود داشته باشد، مانند پیروزی و موفقیت خواهند بود. وقتی که قدرت و عظمت نیز در کنار هم باشند، نتیجهاش شکوه و اعتبار خواهد بود.
به فعل گشته مقارن چو با بیان معنی
به نطق گشته موافق چو با جواب سئوال
هوش مصنوعی: وقتی که عمل به انجام میرسد و با بیان مفهوم هماهنگ میشود، همچنین سخن به نطق درمیآید و با پاسخ به سوال مرتبط میشود.
اگر در آینه با هم جمال بنمایند
ز اتحاد سزد گر یکی شود تمثال
هوش مصنوعی: اگر در آینه چهرهها به یکدیگر نگاه کنند، از همپیوندی شایسته است که تصویرشان یکی شود.
به عهد دوستی این برادران شاید
که دیگر از رحم آیند توامان اطفال
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دوستی و برادری این افراد به قدری عمیق است که ممکن است فرزندان آنها نیز به هم نزدیک شوند و ارتباط خوبی برقرار کنند.
چنان موافق هم کز یکی چو یاد کنی
نمی شود که نیاید یکی دگر به خیال
هوش مصنوعی: اگر به یاد یک نفر بیفتی، اینطور نیست که نفر دیگر در ذهنت نیاید؛ آنها به گونهای با هم مرتبط هستند و در خاطر تو همیشه با هم هستند.
به قدر جمله بزرگند اگر چه هست به عمر
تفاوتی چو شب قدر و غره شوال
هوش مصنوعی: هر چند همه انسانها در اندازه و بزرگی برابرند، اما تفاوتهای زمانی و شرایط زندگی میتواند بر اهمیت و ارزش آنها تأثیر بگذارد؛ مانند شب قدر که از روز عید فطر بسیار با ارزشتر است.
وجود این سه گهر با وجود حضرت شاه
چو چار عنصر تن دهر را مقوی حال
هوش مصنوعی: وجود این سه گوهر، مانند چهار عنصر که موجب تقویت بدن در دنیای هستی هستند، به وجود حضرت شاه وابسته است.
مقارع فلکی را سلوک شه قانون
مدارج ملکی را رسوم شه منوال
هوش مصنوعی: در آسمانها و اجرام فلکی، حرکات و قوانین خاصی وجود دارد. در مسیر زندگی و وجود انسانی، نیز آداب و رسوم خاصی حاکم است که برای رسیدن به مراحل و درجات بالاتر ضروریاند.
مغنیان حریمش به زخمه ناخن
ز صحن سینه گشایند چشمه های زلال
هوش مصنوعی: خوانندگان در فضای او به وسیلهی نغمههایی که از دلشان برمیخیزد، احساسات پاک و زلالی را برمیانگیزاند که از عمق وجودشان جاری میشود.
چو دست چنگی او بر دود به رشته چنگ
به رقص جان و دل اندر زمین کشند اذیال
هوش مصنوعی: وقتی دستان او مانند چنگ بر دود میچسبد، جان و دل را به رقص درمیآورد و بر زمین میکشد.
پیاله ای ز شراب مروقش بر کف
که سوی نکهت او روح کرده استقبال
هوش مصنوعی: کاسهای از شراب خوشبو در دست دارم که به سمت عطر و بوی او میروم و روح را به استقبالش میبرم.
به جامش از دهن بط اگر نریزی زود
گلو ز مشک شود بسته اش چو ناف غزال
هوش مصنوعی: اگر به جام او از دهانهی بط (پرندهای آبزی) زود نریزی، گلو مانند مشک بسته میشود، مثل بند ناف غزال. یعنی اگر به موقع از آن نوشیدنی نریزی، همه چیز به هم ریخته و مختل میشود.
فروغ ساغر او گر به آفتاب افتد
ز ارتفاع دگر رو نیاورد به زوال
هوش مصنوعی: اگر نور شراب او به آفتاب برسد، به هیچوجه از بالندگی و جلوه خود نمیکاهد و در برابر زوال قرار نمیگیرد.
وگر هوای خمش به دماغ پشه خورد
به رنگ شهپر طاووس گرددش پر و بال
هوش مصنوعی: اگر باد خوشی به دماغ مگس بخورد، پر و بالش به رنگ پرهای طاووس تبدیل خواهد شد.
پی ار برند به کحل الجواهر خم او
رسد به قیمت یاقوت هر شکسته سفال
هوش مصنوعی: اگر پیراهنی به ارزش جواهرات داشته باشد، به قدری ارزشمند است که حتی شکستههای سفال هم به قیمت یاقوت ارزش پیدا میکنند.
قمر به نسبت جامش پر و تهی گردد
که گاه بدر نماید به چشم و گاه هلال
هوش مصنوعی: ماه به نسبت ظرفی که در آن قرار دارد، گاهی پر و گاهی خالی میشود، زیرا گاهی به صورت کامل و گرد دیده میشود و گاهی به شکل نیمه و هلال.
میی که آدم از انگور او اگر خوردی
تمام دیو نهادان شدی فرشته خصال
هوش مصنوعی: اگر انسان از میی بنوشد که از انگور تهیه شده، تمام صفات شیطانی در او تغییر میکند و به صفات فرشتگان تبدیل میشود.
میی چنین و چو خمخانه انجمن در جوش
ز بانگ نغمه قوال و خنده هزال
هوش مصنوعی: در اینجا به حال و هوای یک میخانه اشاره شده است که در آن، با صدای ساز قوال و خندههای دوستان، فضایی شاداب و پرانرژی شکل گرفته است. سرازیر شدن می به طور جالبی نشاندهندهی شور و شوق جمعیت در این مکان است.
شه از سریر خرامان شده به سوی سریر
مثال ابر بهاری روانه بر اطلال
هوش مصنوعی: سلطان با رفتار دلنشین و با وقار به سوی تخت پادشاهی خود میرود، مانند ابرهای بهاری که به آرامی بر فراز ویرانهها در حرکتاند.
جلال دین و دول شاه اکبر غازی
خلیفه به سزا داور خجسته خصال
هوش مصنوعی: جلال دین و اقتدار شاه اکبر، که به عنوان یک رهبر بزرگ و شایسته شناخته میشود، همچون داوری نیکوکار و خوشخلق است.
خضر دلی که به سرچشمه ولایت او
قضا به آب بقا شسته دفتر آجال
هوش مصنوعی: فرشته یا شخصیت خضر، دلی را که به سرچشمه حکمت و علم الهی وصل است، به گونهای نجات میدهد که تقدیر و سرنوشت او به آب زندگی و بقا شسته میشود و سرنوشتاش تغییر میکند.
اگر نه ضامن ارزاق لطف او گردد
به گرد جسم نگردند در رحم اشکال
هوش مصنوعی: اگر نعمتهای زندگی بدون خواب و خیالهای بیمورد او فراهم نشود، باید گفت که هیچ چیزی گرداگرد وجود انسان وجود نخواهد داشت.
هرآنگهی که سوی آسمان نیاز برد
ز آب چشمه خورشید دیده مالامال
هوش مصنوعی: هر بار که به سوی آسمان دعا میکند، چشمانش از نور و زیبایی خورشید پر شده است.
ز یمن دعوت او آسمان شود مفتوح
ز روی فرخ او آفتاب گیرد فال
هوش مصنوعی: به خاطر دعوت او، آسمان باز میشود و به خاطر چهره خوشبخت او، آفتاب نشانههای نیکویی میگیرد.
چو سر به سجده نهد ز آسمان ندا آید
بر آفتاب پرستان وبال نیست وبال
هوش مصنوعی: هنگامی که انسان سرش را به سجده میبرد، از آسمان صدایی میرسد که به پرستندگان آفتاب میگوید: این کار عواقب بدی ندارد.
ز عون دعوت و افسون او عجب نبود
که آفتاب شود ایمن از کسوف و زوال
هوش مصنوعی: از یاری و جذابیت او تعجبی ندارد که خورشید از کسوف و زوال مصون بماند.
رسوم دولت او را قوام تا حدی
که بر مذاهب و ادیان کشد خط ابطال
هوش مصنوعی: ر traditions و قوانین حکومتی او به قدری مستحکم است که میتواند بر روی عقاید و ادیان مردم تأثیر بگذارد و آنها را ویران کند.
حدیث و وحی چنان از بلاغتش منسوخ
که بر کلام عرب کس نمی نویسد قال
هوش مصنوعی: خطاب و پیامهایی که از بلاغت و فصاحت خاصی برخوردارند، به قدری از اعتبار افتادهاند که هیچ کسی در کلام عرب نمیتواند به سادگی نقل قولی از آنها انجام دهد.
به دین او که به آفاق صلح کل دارد
به جز ستم که حرامست هرچه هست حلال
هوش مصنوعی: به اعتقاد او، که به دنیای اطراف نگاه میکند و بر آن اساس صلح و آرامش را میطلبد، به جز ستم که ممنوع است، همه چیز دیگر مجاز و جایز است.
زهی به رتبت کسری و قدر اسکندر
به فر دولت تو خلق رسته اوز اهوال
هوش مصنوعی: به چه مقام بزرگی دست یافتهای، شایستگی تو به اندازهی کسری (پادشاهی بزرگ در تاریخ) و قدرت اسکندر (اسکندر مقدونی) است. به خاطر عظمت و شکوه تو، مردم در وضعیتهای مختلفی از خودشان ارتقا یافتهاند.
به بذل و رفق تو آسوده تن صغیر و کبیر
تو کدخدای جهانی جهن تراست عیال
هوش مصنوعی: با محبت و مهربانی تو، کوچک و بزرگ در آرامش زندگی میکنند و تو در واقع فرمانروای این دنیا هستی، در حالی که به نظر میرسد جهنم هم تحت تاثیر توست.
سری که دعوی گردنکشی کند با تو
برآورد ز گریبان او اجل چنگال
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد در مقابل تو به خود خوبی نشان دهد و از خود مغرور باشد، باید بداند که مرگ به راحتی میتواند بر او غلبه کند و او را از سر راه بردارد.
اگر خلاف رضای تو شاخ میوه دهد
به خویشتن زند آتش ز زننگ خویش نهال
هوش مصنوعی: اگر درختی خلاف میل تو میوه دهد، خود را به آتش میزند و با زهر خود به نهال آسیب میزند.
اگر درازی عمر عدو رقم سازی
ز روی صفحه نماید الف به صورت دال
هوش مصنوعی: اگر دشمنی بخواهد عمر طولانی داشته باشد، بر روی صفحه زندگیاش، الف را به شکل دال خواهد دید.
نعوذ بالله ازان فیل دیو هیکل تو
که آسمانش سراسیمه گردد از دنبال
هوش مصنوعی: از خداوند پناه میبرم از آن هیولای بزرگ که وجود تو را تحت تأثیر قرار میدهد و باعث میشود آسمان از ترس آن بیقرار و مضطرب شود.
به فرق کوه و به خرطوم کوه و بینی کوه
بهر دو ناب از آن که روان دو رود زلال
هوش مصنوعی: این بیت به تفاوتهای ظاهری کوه و ویژگیهای آن اشاره دارد. در آن، به شکل و ساختار کوه مانند قله و بینی آن اشاره شده و در عین حال به جریان دو رود زلال که از آن سرچشمه میگیرد، اشاره شده است. به طور کلی، موضوع، زیبایی و لطافتی است که از دل کوه و جویبارها نشئت میگیرد.
گهی که حمله کند از صلابت بدنش
سرش عمود به کف بر میان زند از بال
هوش مصنوعی: زمانی که به شدت به جلو حمله میکند، سرش به خاطر استحکام بدنش به طور عمود به زمین برخورد میکند و در آن لحظه از سمت بالا به زمین میافتد.
گران رکاب بماندن، سبک عنان بشدن
به وزن کوه ولی در شتاب یک مثقال
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بار سنگین و زحمتی برای حرکت وجود دارد، با کم کردن بار و سبکتر کردن، میتوانیم به سرعت همچون کوه پیش برویم، اما در نهایت تنها اندکی جلو میرویم.
به دشت و کوه چرد بیشه ها کند میدان
به شهر و کوی چمد خانه ها کند اطلال
هوش مصنوعی: در دشت و کوه، درختان و جنگلها به طور گستردهای دیده میشوند، و در شهر و محلهها، خانهها به طور پراکنده وجود دارند.
به شارعی که نمایان شود ز هیبت او
بیفکنند ز ارحام مادران اطفال
هوش مصنوعی: در شرایطی که شخصیتی بزرگ و باوقار بروز دهد، از رحم مادران، فرزندان را به دنیا میآورند.
چو بردوند به کوه و کمر ز حمله او
ز بیم جان فتد اقطاب بر سر ابدال
هوش مصنوعی: وقتی دردمند و ناتوان به کوه و دمنوش میرسد، از ترس جانشان، ستارهها و افراد نیکوکار هم در برابر او به هراس میافتند.
نهند سلسله کاینات بر پایش
چنان کشد که عروسان سرو قد خلخال
هوش مصنوعی: جهان با نظم و زیبایی خود همچون عروسان خوش قامت، در دل خود درخشندگی و جذابیت خاصی دارد.
چکان ز شورش مغزش به کاکلش مستی
چو رشحه ای که به سنبل چکد ز فرق نهال
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن حالتی شعفآور و سرشار از شوق و نشئگی است. به نوعی، میگوید که شور و هیجان از درون کسی به بیرون میریزد و مانند قطرهای گلاب که از گل میچکد، زیبایی و لطافت آن فرد را نمایان میکند. این حالت شتاب و سرخوشی به قدری است که بر روی موهایش نمایان میشود؛ همانطور که عطر و زیبایی سنبل در میان طبیعت پخش میشود.
گه قرار و سکون چون عدالت مهدی
گه خروش و تردد چو فتنه دجال
هوش مصنوعی: گاهی آرامش و سکون به مانند عدالت مهدی است و گاهی هم شور و حرکت به مانند فتنه دجال.
به بیشه شعله فتد در رود به گاه نبرد
ز کشته پشته شود بر دود چو روز قتال
هوش مصنوعی: در جنگ، آتش در جنگل شعلهور میشود و در کنار رودخانه، در حین نبرد، از جانباختگان انبوهی از اجساد به وجود میآید که مانند دودی برمیخیزد، همانطور که در روز جنگ قابل مشاهده است.
چنان که بخت جوان ملک به حکم ملک
کجک به تارک او چون به فرق دولت دال
هوش مصنوعی: بخت جوانان مانند سرنوشت پادشاهی است که بر سر آنها میتابد و مانند نشانهای در بالای سرشان قرار دارد.
به غیر اسب تو کان بردود به حمله او
به گاه شورش او می شود جهان پامال
هوش مصنوعی: جز اسب تو که در نبرد به میدان میآید، در زمان شورش او، تمام جهان زیر پا میرود.
تبارک الله ازان توسن پری زادت
که مانیش نتواند کشید شبه و مثال
هوش مصنوعی: ستایش خداوندی را که تو را به دنیا آورد، تو را شبیه و نمونهای نیست که کسی بتواند همتایی برایت بیابد.
ز پا فتاده به دولت رسد ز طلعت او
ز ماه غره او ماه عید گیرد فال
هوش مصنوعی: کسی که به دلایل مختلفی در وضعیت نامناسبی قرار گرفته، در نهایت به سعادت و خوشبختی خواهد رسید. زیبایی و جذابیت او همچون ماهی است که در روز عید دیده میشود و دیگران از آن خوشحال میشوند و فال نیک میزنند.
به مشکلات منجم رسد که درگه دور
مدار و مرکز و ادوار را کشد اشکال
هوش مصنوعی: مشکلات به حدی فراوان و پیچیدهاند که مانند یک منجم به آنها مینگرم و تمامی زوایا و زمانها را بررسی میکنم تا به درک بهتری از آنها برسم.
زمین چو قطره سیماب از سمش لرزان
به گاه جستن اندر قوایمش زلزال
هوش مصنوعی: زمین مانند قطرهای از جیوه به خاطر سمومش لرزان است و زمانی که قدرتها به اوج میرسند، دچار زلزله میشود.
سخن بربط نیاید به گاه تعریفش
که از جلادت او می شود گسسته مقال
هوش مصنوعی: در زمان تعریف و توصیف او، کلمات و سخنان به وسیلهٔ ساز بربط نمیتوانند به درستی بیان شوند، زیرا ویژگیهای برجستهاش چنان زیاد است که از قدرت بیان فراتر میرود.
زنند چنگ اگر ناقصان به فتراکش
صبی رسد به بلوغ و فنی رسد به کمال
هوش مصنوعی: اگر افرادی که ناقص هستند، چنگ بزنند و عیوب خود را بپوشانند، وقتی که جوانی به سن بلوغ برسد و به کمالی دست یابد، میتواند به موفقیت و مهارتهای لازم دست یابد.
ز حادثات زمانت امان تواند داد
درو نمی رسد از چابکی فنا و زوال
هوش مصنوعی: زندگی پر از مشکلات و حوادث است، اما ممکن است فرصتهایی فراهم کند که از دست آنها فرار نکنیم. این تغییرات و مشکلات نمیتوانند به سرعت ما را تحت تاثیر قرار دهند و ما را از بین ببرند.
کنی قیاس زمان زودتر رود ز قیاس
کنی خیال مکان پیش تر رسد ز خیال
هوش مصنوعی: اگر به بررسی زمان بپردازی، متوجه میشی که زمان بسیار سریعتر از تصورات ما میگذره. همچنین، اگر به مکان فکر کنی، ممکنه احساس کنی که چیزها زودتر به دست میاد، حتی وقتی که فقط در ذهن خودت پیش میری.
عنان سوی ازلش از ابد بگردانی
زمان ماضی آید به جای استقبال
هوش مصنوعی: اگر رشته و کنترل زندگی را به دست بگیری و از زمانی که وجود داشت به سوی آغاز برگردانی، زمان گذشته با تأکید و انتظار به جلو خواهد آمد.
سپهروار سر دیو را به عرصه خاک
درافکند خم فتراکش از شهاب دوال
هوش مصنوعی: به دلیری و شجاعت، سر دیو را بر زمین افکند و همچون شهاب در آسمان، با شتاب و قدرت، به سوی هدفش حرکت کرد.
چو تیر غیب زند ز آسمان گذار کند
مگر خدنگ تو از نعل او نموده نصال
هوش مصنوعی: وقتی تیر غیبی از آسمان به زمین میآید، تنها در صورتی میتواند بر زمین فرود آید که تیر تو هم به کیفیت و قدرت آن تیر باشد و با آن مقایسه شود.
به نزد قوس کیانی تو محل نبرد
کمان گروهه نماید کمان رستم زال
هوش مصنوعی: در نزد قوس کیانی، جایی که نبرد روید، کمان رستم زال خود را به نمایش میگذارد.
ز حدت آهن شمشیر برق پیکر تو
ز کان برآمد و مشهور شد به تیغ جبال
هوش مصنوعی: از شدت صلابت و قدرت تو، مثل یک شمشیر آهنین از دل کوهها بیرون آمده و به نام تیغ جبال مشهور شدهای.
ز رعد تازی تو نفخ صور تابد روی
ز برق هندی تو تیغ کوه دزدد یال
هوش مصنوعی: صدای رعد تو همانند نفخ صور است که برمیخیزد و جلوهای از قدرت و زیبایی درخشان توست. برق تیغ تو که همچون برقی از کوهها پایین میآید، حس ترس و احترام را برمیانگیزد.
قیامتست قیامت گهی که از سر کین
به رزم معرکه آرا شوی به قصد جدال
هوش مصنوعی: در روز قیامت، زمانی که به خاطر کینه و انتقام به میدان جنگ بروی و به دنبال مبارزه باشی.
ره برون شدن از قید تن نیابد روح
ز بس که معرکه گردد ز کشته مالامال
هوش مصنوعی: روح نمیتواند از قید جسم رها شود، زیرا در میدان زندگی و جنگ، آنقدر غرق در زخمیها و آسیبها میشود که این امر ممکن نیست.
اجل ز بدگهران خاک را فرو بیزد
تن زمین شود از زخم تیره چون غربال
هوش مصنوعی: مرگ به دست انسانهای بدخلق و ناپاک، زمین را از خاک خود بینصیب میکند و بدن خاکی به دلیل زخمهای عمیق، مانند غربالی پر از سوراخ میشود.
ز بس که تفرقه افتد به پیکر اعدا
ز ضربت دم شمشیر و خنجر قتال
هوش مصنوعی: بهخاطر شدت درگیری و نزاع، دشمنان به شدت متفرق و پراکنده میشوند و این ناشی از تاثیرات زخمهای ناشی از ضربات شمشیر و خنجر در جنگ است.
جدا سر از تن و تن از قدم رود هر سو
که مرگ را نشود بهر قبض روح مجال
هوش مصنوعی: با مرگ، بدن و سر از یکدیگر جدا میشوند و هر جا که بروید، مرگ فرصت نمیکند جان را بگیرد.
من آن زمان به رکاب تو از نهایت شوق
ادا کنم دو سه بیتی ز بینوایی حال
هوش مصنوعی: زمانی که با شوق فراوان در کنار تو باشم، میتوانم چند بیتی از نابسامانی خود را بیان کنم.
فلک ز آه کنم همچو صفحه تقویم
زمین از اشک کنم همچو تخته رمال
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی، آسمان به نالههای من جواب میدهد و زمین نیز به اندازهای که من اشک میریزم، غمگین و بینوا به نظر میرسد.
به مدحت تو کنم بکریان فریدون فر
ز دولت تو کنم عنیان همایون فال
هوش مصنوعی: به خاطر تو، در ستایش و نیایش، خود را به فریدون ارتباط میزنم و از نعمتهای تو، شادی و شگون را بر میگزینم.
برم فروغ صد الهام را به کذب مباح
کنم حرام صد اعجاز را به سحر حلال
هوش مصنوعی: من میتوانم نور الهام را به دروغ مجاز کنم و همچنین صد معجزه را به جادو حلال گردانم.
ره سخن ز تمیز تو آن چنان بندم
که در برابر قولم کسی نگوید قال
هوش مصنوعی: من به گونهای سخن میگویم و بحث را پیش میبرم که هیچکس نتواند با حرفی مخالف آنچه میگویم، پاسخ دهد.
فغان ز مدعی باد سنج بیهده دو
به دشت و در چو سراسیمه نافه بچه ضال
هوش مصنوعی: آه و نالهام از کسانی است که بیدلیل و بیمورد در دشت و جنگل به هر سو میروند و مانند جانواری سردرگم و بیهدف، بیاجازه و بیفکر، در حال حرکت هستند.
گهی که دیده در آژنگ ابرویش بیند
سنان و تیغ کند بر ضمیر استقلال
هوش مصنوعی: گاهی که نگاه، خم ابرویش را میبیند، چون سنان و تیغ بر دل آزادی فرود میآید.
ز قول تیره او راه فهم من تاریک
ز نظم نازک من طبع صلب او صلصال
هوش مصنوعی: از گفتار پر از تردید او، راه درک من مبهم و تار است. به خاطر نرمی کلام من، طبیعت سخت و زمخت او، همچون گل رس میباشد.
به مبحثی که رسد نکته ای نسازد قطع
اگر چه دعوی قاطع کند به فضل و کمال
هوش مصنوعی: اگر به موضوعی برسیم که نکته ای در آن وجود ندارد، نباید آن را به طور قطعی تمام شده بدانیم، حتی اگر کسی با قوت و ادعا برتری خود را مطرح کند.
گرسنه قهرتر و تیزخوی تر گردد
درو چو آتش چندان که بیش ریزی مال
هوش مصنوعی: هرچه انسان گرسنهتر و عصبانیتر شود، همانند آتش، اگر مال و دارایی بیشتری به او بدهند، خشم و تندی او بیشتر خواهد شد.
دعا و مدح برو چون بر آب هیزم خس
هجا و فحش بر او چون بر آتش آب زلال
هوش مصنوعی: دعای خوب و ستایش را مانند هیزمی بدان که بر روی آب میرود و اثرش کمرنگ میشود، اما بد و ناسزا را مانند آب زلال بر آتش تصور کن که تأثیرش قوی و شدید است.
به حسن لطف تو سخن از بغل برون آرم
نهان کنم چو رسد از جفاش در دنبال
هوش مصنوعی: به زیباترین و مهربانانهترین روش ممکن، گفتار خود را از دل برمیآورم و پنهان میکنم، زمانی که از بدیهایت به من آسیب برسد.
کلام حق اگر از جیب خود برون آرم
درآن کشد ز نفاق درون خط ابطال
هوش مصنوعی: اگر سخن راست و حقی را از دل خود بیان کنم، در آن لحظه، نفاق و دوراهی را باطل و بیاثر میکند.
سخن ز دیدن او در جهد به خاطر من
چو گربه های ز باد پلنگ در آغال
هوش مصنوعی: به خاطر من، در تلاش برای دیدن او مانند گربههایی هستند که از باد میترسند و در حبس و محدودیت قرار دارند.
چو در برابر نطقم دکان فروچیند
خزف نهد به ترازو گهر برد به جوال
هوش مصنوعی: وقتی که در مقابل سخنانم، مغازهام را ببندند، در آن صورت، سفال میگذارند روی ترازوی من و جواهر را در کیسه میریزد.
از آن ذخیره کز اکسیر خاطرم ببرد
خمیرمایه صد من زرست یک مثقال
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که گنجینهای از یادها و خاطرات ارزشمند در ذهن وجود دارد، که با اهمیت و ارزشی فراتر از مقدار کم و ناچیز چیزهای مادی، نظیر یک مثقال طلا است. در واقع، هرچقدر هم که واقعیتهای مادی و دنیوی ارزشمند به نظر برسند، خاطرات و تجربیات انسانی از آنها باارزشتر هستند.
چو در ریاض معانی روش کند فکرم
جهد ز شاخچه طبع من هزار نهال
هوش مصنوعی: زمانی که ذهنم در باغ معانی روشن شود، تلاش میکنم از شاخ و برگ استعداد خود، هزار درخت جدید بپرورانم.
ولی ز هیبت این دی تمیز سرد شنو
سخن شود به گلو چون به نای کلکم نال
هوش مصنوعی: از زیبایی و شکوه این دیار بگو، که زبان هر کسی چون نای، غم و اندوهش را به گوش دیگران میرساند.
جماعتی ز سفیهان تیره طبع دنی
مدام در پیش افتاده اند همچو وبال
هوش مصنوعی: گروهی از افراد نادان و بدطینت همواره در جستوجوی دنیای مادی هستند و مانند یک مشکل و بار اضافی بر دوش دیگران ظاهر میشوند.
همه چو فکر خطا رخ نموده سوی سفر
یکی نبرده به جا راه چون خیال محال
هوش مصنوعی: همه به خاطر افکار نادرست، به سفر میروند، اما هیچکس را به مقصد نمیرساند، زیرا مانند خیالی غیرممکن است.
ز بی تمیزی این ناقدان کم مایه
گهر به قدر خزف گشته زر به نرخ سفال
هوش مصنوعی: به خاطر ناپاکی و بیارزشی این منتقدان، ارزشهای واقعی مانند جواهرات به اندازهی خاک و سفال کم شدهاند.
شدست مطلع اشعارم از ملالت طبع
ستاره سوخته چون ماه منخسف احوال
هوش مصنوعی: احساس ناامیدی و کسالت هنری من مانند ستارهای خاموش است، که باعث شده اشعارم بیروح و بیروحی باشد؛ حال من شبیه ماهی است که درگیر کسوف شده و نورش خاموش شده است.
چو کهربا شده در طبع من جواهر نظم
که پیش کس نتوان کرد ازین مقوله مقال
هوش مصنوعی: در طبیعت من، نظم و ساختار به گونهای است که به مانند کهربا، درخشش و زیبایی خاصی دارد. این زیبایی و ارزش به قدری است که هیچکس نمیتواند دربارهاش مانند من صحبت کند یا به این شکل اظهار نظر کند.
سزد که اختر نظم ما به یک ساعت
توجه تو برون آرد از هبوط و وبال
هوش مصنوعی: میتوان گفت که با یک لحظه توجه تو، ستارهی نظم و ترتیب ما از سقوط و مشکلات رهایی مییابد و به روشنایی و بالندگی میرسد.
برم به مدح تو دیوان شعر بر گردون
اگر مراد «نظیری » دهی به استعجال
هوش مصنوعی: اگر تو به من لطف کنی و به سرعت خواستهام را برآورده کنی، من تمام شعرهایم را به ستایش تو وقف میکنم و به آسمان میفرستم.
همیشه تا چو گل از تندباد حادثه هست
نهال روزی اهل هنر پریشان حال
هوش مصنوعی: در هر زمانی که مشکلات و چالشها وجود دارد، هنرمندان و اهل هنر همواره در شرایط سخت و پریشانی به سر میبرند، همانطور که گلها در برابر طوفان آسیبپذیرند.
وجود این سه پسر با حیات شه بادا
شکفته تر ز گل و تازه تر ز روی نهال
هوش مصنوعی: وجود این سه پسر به مانند بذرهای درخشان و زندهای است که به تازگی شکوفا شدهاند، شگفتانگیزتر از گلها و تازگی آنها بیش از زیبایی جوانههاست.