گنجور

شمارهٔ ۲۱ - ایضا این قصیده در مدح ابوالمظفر جلال الدین هنگام فتح قلعه اسیر گفته شده

چو رو به برج شرف کرد آفتاب منیر
دمید فاتحه فتح بر حصار اسیر
مه میر جلالی به فر فروردین
در امن گاه ممالک شد انبساط پذیر
ز لهو بی خردان عز سلطنت می رفت
نگاهداشت ملک حرمت کلاه و سریر
چها ز رحم نمودند بندگانش آزاد
ملوک زاده ز زندان و گنج از زنجیر
به پشته ها زر و تل ها درم برآوردند
به کوه زد نظر شاه گوییا اکسیر
بیان فتح اسیر از قیاس بیرونست
نخست قصه مالی گرت کنم تقریر
چو نردبان عقول و هواس را بستند
که برشوند به دیوار او پی تسخیر
ز بس گرانی اندیشه پایه ها بشکست
قضای رفته بیفتاد بر سر تدبیر
نظر به سلسله ممکنات افکندند
جدار قلعه مهین بود و پای مور قصیر
نمی رسید کمندی هم از سر شب و روز
پی صعود گرفتند طره شبگیر
بدان جدار دویدند چون هوس به دماغ
در آن حصار خزیدند همچو سر به ضمیر
ز پخته کوشی هشیار و خام نوشی مست
ز خلق کشته روان بود خون به رنگ عصیر
کشید قلعه مالی گر از نهیب فغان
که چیست جنگ و عداوت به این ضعیف صغیر
اگر به دعوی تخت و خزینه آمده اید
صغیر را نگرفتست کس به جرم کبیر
ز من گرفته به ناحق نعیم دنیا را
کنون عقوبتش افکنده در بلای سعیر
ز توپ و ضرب زن آتشکده ست مریخش
نشسته بر سر آتشکده چو راهب پیر
دلیر بود به خون ریز خصم و می گفتم
که آخرش به عقوبت شوند دامن گیر
تنور برج به باروت و نفت تافته بود
خبر نداشت که خاکش به خون کنند خمیر
نخست روز که نامش اسیر می کردند
به دل گذشت که این نام می کند تأثیر
ز شرح حال هم آشفته اند سکانش
که مشرفند درو بر صحیفه تقدیر
خدنگ تفرقه از هر طرف به صید آمد
سپه که پره زد و در حصار شد نخبیر
چو این نوید شنیدند پردلان دادند
عنان به جودت عقل و جلادت تدبیر
به یک اشاره عدو را به حضرت آوردند
چنانکه موی نجنبید بر مشار و مشیر
به بارگاه خلافت سر سجودآورد
به رخ غبار خطا بر جبین خوی تقصیر
به عجز گفت که اینک من و نگین و کلاه
به رمز گفت که این قلعه و قلیل و کثیر
در آن مقام که آید به جزر و مد دریا
هنر چه مایه تواند نمود موج غدیر
به قابلیت او شاه دید و خندان گفت
که ای مشام بزرگی و سلطنت را سیر
تو تنگ حوصله و ملک را نواله بزرگ
نه در خور سر منقار تست این انجیر
به کوزه بوم و بر ملک سبز نتوان داشت
گذار گلشن و صحرا به بحر و ابر مطیر
بشو به آب شفاعت دل اسیران را
ز لوث ذلتشان ده حصار را تطهیر
زمین حکم ببوسید و بی درنگ نوشت
به آن گروه که اینست امر و نیست گزیر
چو این پیام سوی حارسان قلعه رسید
ز فهم کج همه رفتند در غریو و نفیر
همه به کار خروشان چو مرغ بی هنگام
ولیک مات چو شطرنجیان بی تدبیر
چو بخت بد کند از خانه دور صاحب را
ز پی به نوحه کشد سگ فغان و مرغ صفیر
پس از همه غرض و خواست یافتند امان
به ملک و مال و رعیت به نام و ننگ امیر
اگرچه رحمت شه پیر را جوان می کرد
جوان ز هول بیابان همی رسیدی پیر
نمود کشوری از عالم مثال نشان
ز جان اثر نه و بازار و خانه پر تصویر
بزیر باریکی مانده بود تنگ نفس
ز حمل مال یکی گشته بود شادی میر
ز بس که گشت گران اجرت کشیدن مال
گدای شهر غنی گشت و مالدار فقیر
همه خراب ز کردار خویش و شه به فسون
که چون کند دل ویران این همه تعمیر
همه ز اختر خود در وبال و داور خلق
چو آفتاب بر اوج شرف نهاده سریر
خلیفه به سزا شاه اکبر غازی
بصیر غیب نظر مالک فرشته دبیر
هر آن مثال که طغراش نام او نبود
درست نیست بسان نماز بی تکبیر
کنون به پشت کند مرغ بر هوا پرواز
که پادشاه سلیمان و آصف است وزیر
زهی به سلطنت و عدل بی عدیل و مثال
خهی به مکرمت و رحم بی شبیه و نظیر
محبت تو در اجزای آفرینش دهر
چو روغنست نهان گشته در طبیعت شیر
چگونه مهر تو بیرون رود ز آب و گلی
که کرده است چهل سال رحمتش تخمیر
تو داد معدلت و رحم داده ای به کمال
به کار دولت تو کس نمی کند تقصیر
ز ذوق بوالعجبی های نقش قدرت تو
دمی نمی نهد از دست خامه را تقدیر
قضا تو را ز پی کارنامه می دارد
که همچو نقش تو دیگر نمی شود تصویر
لباس مفلسی از فربهی نعمت تو
چنان پرست که سوزن نمی رود به حریر
ابا نمودن طبع تو از خیال فساد
برون ز قالب شیطان کشید نفس شریر
جهان به حرص و هوا هر بنا که طرح انداخت
کند خراب که تو خوب می کنی تعمیر
قضا نطق نزند هر کجا که فرمان را
به عزل ونصب تو باشد تصرف و تغییر
تو اصل راحت و آسایشی که عالم را
ز هرچه هست گزیرست و از تو نیست گزیر
خیال بد نکند کس که در ره دل و گوش
نشانده حزم تو در هر قدم هزار خبیر
جهان ستان ملکا، شه نشان خداوندا
که عالمست ز امن تو بر فراش حریر
ز هرچه در همه ملکست از تو می خواهم
دهی و کلبه امنی و یک دو پار حصیر
ازین گذشته سر جرأتی دگر دارم
که وقت فرصت خاصان فتاده در تأخیر
من و رفیقی ز ابنای من ز ملک عراق
به گرم و سرد تموز و خزان شدیم مسیر
دو مرغ بودیم آورده سوی هند پناه
ز کید مشتری و دام ماه و آفت تیر
قضای بد سوی کشمیرش از هوا انداخت
مگر کشید در آن بوم بی مقام صفیر
اسیر بند تو گردید و خلق می گویند
به عندلیب چمن درخورست نی زنجیر
به نیکی و به بدی از ازل قلم رفتست
ببخش جرم غنی را به التماس فقیر
گرسنه است به دریوزه شفاعت من
خطای نظم من و جرم او شهابپذیر
ز عرض حال «نظیری » نگاه عفو مپوش
که همچو لطف تواش نیست در زمانه نظیر
چه دست ریس سزای تو روزگار آرد
که رشته ای به سر دوک می تند بر خیر
همیشه تا به مدارا و رفق نیکویان
دل رمیده دشمن کنند صید و اسیر
جمال دولت تو دلفریب صیادی
که هر که چشم بدوزد برو به خیر اخیر
سرش به حلقه امید بند گردانند
عطا و لطف تو آن آهوان آهوگیر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو رو به برج شرف کرد آفتاب منیر
دمید فاتحه فتح بر حصار اسیر
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در برج شرف خود قرار گرفت، روشنایی آن به مانند طلوعی جدید تلقی شد که بشارت‌دهنده‌ی پیروزی و آزادی بر دیوارهای محصور شده است.
مه میر جلالی به فر فروردین
در امن گاه ممالک شد انبساط پذیر
هوش مصنوعی: در ماه فروردین، مهری از جلال، به مکانی امن در سرزمین‌ها جلوه‌گری کرد و شادی و رونق به همراه آورد.
ز لهو بی خردان عز سلطنت می رفت
نگاهداشت ملک حرمت کلاه و سریر
هوش مصنوعی: از سرگرمی‌های بی‌خردان، مقام سلطنت در خطر است و باید مراقب بود تا ارزش‌های کشور و احترام به جایگاه سلطنت حفظ شود.
چها ز رحم نمودند بندگانش آزاد
ملوک زاده ز زندان و گنج از زنجیر
هوش مصنوعی: بندگان خدا به خاطر رحم و مهربانی او آزاد شدند، مانند ملوک زاده‌هایی که از زندان و گنجی که در زنجیر بود، رها شدند.
به پشته ها زر و تل ها درم برآوردند
به کوه زد نظر شاه گوییا اکسیر
هوش مصنوعی: درست در بالای تپه‌ها و سکه‌ها، ثروت و دارایی به چشم می‌خورد و هنگامی که شاه به کوه‌ها نگریست، به نظر می‌رسید که گویی معجزه‌ای در حال رخ دادن است.
بیان فتح اسیر از قیاس بیرونست
نخست قصه مالی گرت کنم تقریر
هوش مصنوعی: بیان پیروزی و رهایی از اسارت، از مقایسه‌ها خارج است. ابتدا باید داستان مالی تو را بیان کنم.
چو نردبان عقول و هواس را بستند
که برشوند به دیوار او پی تسخیر
هوش مصنوعی: وقتی که درها و راه‌های پیشرفت فکر و احساس را بسته‌اند، افرادی که می‌خواهند به قله‌های موفقیت دست پیدا کنند، تلاش می‌کنند تا بر دیوارهای مشکلات فائق آیند.
ز بس گرانی اندیشه پایه ها بشکست
قضای رفته بیفتاد بر سر تدبیر
هوش مصنوعی: به دلیل سنگینی و دشواری افکار، پایه‌های استنتاج و تدبیر فرو ریخت و مقدرات گذشته بر سر تدبیر زمین افتاد.
نظر به سلسله ممکنات افکندند
جدار قلعه مهین بود و پای مور قصیر
هوش مصنوعی: نگاه به زنجیره موجودات انداخته شده، دیوار قلعه وسیع و پای مور کوچک است.
نمی رسید کمندی هم از سر شب و روز
پی صعود گرفتند طره شبگیر
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که هیچ کمندی از شب و روز برای رسیدن به قله‌ها نیفتاده است و این دو مفهوم در هم گره خورده‌اند. در واقع، اشاره دارد به تلاش و کوشش‌هایی که برای دستیابی به موفقیت‌ها انجام می‌شوند، و این که هر دو زمان (شب و روز) به نوعی در این مسیر دخیل هستند، اما نتیجه‌ای حاصل نشده است.
بدان جدار دویدند چون هوس به دماغ
در آن حصار خزیدند همچو سر به ضمیر
هوش مصنوعی: آنها به سوی دیوار دویدند، و هنگامی که هوس به سرشان زد، در آن حصار پنهان شدند، مانند کلمه‌ای که در ذهن می‌گذرد.
ز پخته کوشی هشیار و خام نوشی مست
ز خلق کشته روان بود خون به رنگ عصیر
هوش مصنوعی: از کارهای پخته و حساب‌شده باید هشیار بود و از لذت‌های ناپخته باید دوری کرد. آدمی که تحت تاثیر دیگران است، مانند کسی است که در مستی و شور و شوق غرق شده و احساساتش به حالتی عمیق و تند تبدیل می‌شود.
کشید قلعه مالی گر از نهیب فغان
که چیست جنگ و عداوت به این ضعیف صغیر
هوش مصنوعی: اگر قلعه‌ات را به‌خاطر فریاد و اعتراض‌ها بکشند، جنگ و دشمنی با این موجود ضعیف و کوچک چه فایده‌ای دارد؟
اگر به دعوی تخت و خزینه آمده اید
صغیر را نگرفتست کس به جرم کبیر
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ثروت و مقام آمده‌اید، باید بدانید که هیچ‌کس کودک کوچک را به جرم بزرگ‌ترها مجازات نمی‌کند.
ز من گرفته به ناحق نعیم دنیا را
کنون عقوبتش افکنده در بلای سعیر
هوش مصنوعی: من به ناحق نعمت‌های دنیا را از من گرفته‌اند و حالا باید عذاب و کیفر آن را در سختی‌های جهنم بپذیرم.
ز توپ و ضرب زن آتشکده ست مریخش
نشسته بر سر آتشکده چو راهب پیر
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک صحنه معنوی و نیرومند پرداخته شده است. به تصویر کشیده شده که مَرَیخ، که نمادی از نیروی آتش و اقتدار است، بر بالای آتشکده نشسته و در دل این مکان مقدس، جویای راز و معرفت است. او همانند یک راهب پیر، در این محیط مقدس به عبادت و تفکر مشغول است. در واقع، توصیف به نوعی نشان‌دهنده تلاقی قدرت و معنویت در کنار هم است.
دلیر بود به خون ریز خصم و می گفتم
که آخرش به عقوبت شوند دامن گیر
هوش مصنوعی: شجاع بود در برابر دشمنان و می‌گفتم که در نهایت، نتیجه اعمالشان گریبان‌گیرشان خواهد شد.
تنور برج به باروت و نفت تافته بود
خبر نداشت که خاکش به خون کنند خمیر
هوش مصنوعی: تنور بلند و گرم از باروت و نفت ساخته شده بود، اما نمی‌دانست که خاک آن را با خون آلوده خواهند کرد.
نخست روز که نامش اسیر می کردند
به دل گذشت که این نام می کند تأثیر
هوش مصنوعی: در اولین روزی که اسیر نامیده می‌شد، به ذهنم رسید که این نام تأثیرگذار خواهد بود.
ز شرح حال هم آشفته اند سکانش
که مشرفند درو بر صحیفه تقدیر
هوش مصنوعی: کسانی که بر سرنوشت و تقدیر آدمی نظارت دارند، از اوضاع و احوال او و سردرگمی وی خبر دارند.
خدنگ تفرقه از هر طرف به صید آمد
سپه که پره زد و در حصار شد نخبیر
هوش مصنوعی: سربازان دشمن از هر سویی به حمله آمدند و به خوبی در محاصره قرار گرفتند.
چو این نوید شنیدند پردلان دادند
عنان به جودت عقل و جلادت تدبیر
هوش مصنوعی: وقتی دلیران این خبر را شنیدند، تصمیم گرفتند که با سخاوت و هوش خود، کنترل امور را در دست بگیرند و با تدبیر و شجاعت عمل کنند.
به یک اشاره عدو را به حضرت آوردند
چنانکه موی نجنبید بر مشار و مشیر
هوش مصنوعی: با یک اشاره، دشمن را به پیشگاه حضرت آوردند، به گونه‌ای که حتی مویی هم تکان نخورد.
به بارگاه خلافت سر سجودآورد
به رخ غبار خطا بر جبین خوی تقصیر
هوش مصنوعی: در درگاه خلافت، سر به خاک سجده آورد و بر پیشانی خود، نشانه‌های اشتباهاتش را به یاد آورد.
به عجز گفت که اینک من و نگین و کلاه
به رمز گفت که این قلعه و قلیل و کثیر
هوش مصنوعی: شخصی در حال ابراز ناتوانی خود می‌گوید که حالا من با اشیاء قیمتی و نشان‌هایم حضور دارم، و در ضمن به روش رمزآلودی اشاره می‌کند که این مکان یا وضعیت، حتی با وجود اندک یا زیاد بودن چیزها، از اهمیت خاصی برخوردار است.
در آن مقام که آید به جزر و مد دریا
هنر چه مایه تواند نمود موج غدیر
هوش مصنوعی: در جایی که دریا به بالاترین و پایین‌ترین سطح خود می‌رسد، هنر چه اندازه می‌تواند تأثیرگذار باشد و خود را نشان دهد.
به قابلیت او شاه دید و خندان گفت
که ای مشام بزرگی و سلطنت را سیر
هوش مصنوعی: شاه به توانایی او نگاهی انداخت و با خوشحالی گفت که ای تو بزرگوار و صاحب سلطنت، تمام حشم و دربار را تحت تأثیر قرار داده‌ای.
تو تنگ حوصله و ملک را نواله بزرگ
نه در خور سر منقار تست این انجیر
هوش مصنوعی: شما از نظر روحية کمی بی‌صبر و تنگ‌حوصله هستید و این انجیر، که نه از نظر اندازه و نه از نظر قیمتی بزرگ است، برای شما مناسب نیست.
به کوزه بوم و بر ملک سبز نتوان داشت
گذار گلشن و صحرا به بحر و ابر مطیر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به طور همزمان در دنیای زیبا و دلپذیر زندگی کند و همچنین در سرزمین‌های خشک و بی‌روح گام بردارد. این به نوعی به تضاد بین طبیعت سرسبز و محیط‌های خشک اشاره دارد.
بشو به آب شفاعت دل اسیران را
ز لوث ذلتشان ده حصار را تطهیر
هوش مصنوعی: به آب شفاعت برو و دل‌های اسیران را از آلودگی ذلتشان پاک کن و آنها را از این وضعیت نجات بده.
زمین حکم ببوسید و بی درنگ نوشت
به آن گروه که اینست امر و نیست گزیر
هوش مصنوعی: زمین به احترام خم شد و بدون معطلی نوشت که به این مردم بگوید: این فرمان است و هیچ راه فراری نیست.
چو این پیام سوی حارسان قلعه رسید
ز فهم کج همه رفتند در غریو و نفیر
هوش مصنوعی: زمانی که این خبر به حارسان قلعه رسید، همه به دلیل درک نادرستی که داشتند، به شور و هیاهو پرداختند و به شدت فریاد و ناله کردند.
همه به کار خروشان چو مرغ بی هنگام
ولیک مات چو شطرنجیان بی تدبیر
هوش مصنوعی: همه به صورت شور و شوق مشغول کار هستند مثل پرنده‌ای که به وقت خود نیست، ولی در عین حال مانند بازیکنان شطرنجی که بی‌خبر و بی‌برنامه‌اند، گیج و نادان باقی مانده‌اند.
چو بخت بد کند از خانه دور صاحب را
ز پی به نوحه کشد سگ فغان و مرغ صفیر
هوش مصنوعی: وقتی سرنوشت بد کسی را از خانه‌اش دور کند، وفادارترین دوستان او، یعنی سگ و پرنده، با ناله و زاری به جستجوی او می‌پردازند.
پس از همه غرض و خواست یافتند امان
به ملک و مال و رعیت به نام و ننگ امیر
هوش مصنوعی: پس از تمام هدف‌ها و خواسته‌ها، در نتیجه، امنیتی به دست آمد در سرزمین و ثروت و مردم، تحت نام و شهرت امیر.
اگرچه رحمت شه پیر را جوان می کرد
جوان ز هول بیابان همی رسیدی پیر
هوش مصنوعی: هرچند که رحمت و لطف پادشاه سالخورده، جوانی را به او بازمی‌گرداند، اما جوان از ترس و وحشت بیابان، به سوی پیر می‌آمد.
نمود کشوری از عالم مثال نشان
ز جان اثر نه و بازار و خانه پر تصویر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیدن یک سرزمین از دنیای خیال اشاره شده که اثرات روح انسان را به نمایش می‌گذارد و در آن، بازارها و خانه‌ها پر از تصاویری از احساسات و تجربیات هستند.
بزیر باریکی مانده بود تنگ نفس
ز حمل مال یکی گشته بود شادی میر
هوش مصنوعی: زیر باریکه‌ای در تنگی تنفس مانده بود، به خاطر سنگینی بار یکی، شادی در دل آن فرد گسیخته شده بود.
ز بس که گشت گران اجرت کشیدن مال
گدای شهر غنی گشت و مالدار فقیر
هوش مصنوعی: به دلیل بالا رفتن هزینه‌ها و سنگینی بار زندگی، حالا او که گدا بود ثروتمند شده و فرد ثروتمند حالا به فقر افتاده است.
همه خراب ز کردار خویش و شه به فسون
که چون کند دل ویران این همه تعمیر
هوش مصنوعی: همه به خاطر اعمال خود خراب و ویران شده‌اند و پادشاه با جادو و فریبکاری می‌خواهد این دل‌های آشفته را چگونه دوباره آباد کند.
همه ز اختر خود در وبال و داور خلق
چو آفتاب بر اوج شرف نهاده سریر
هوش مصنوعی: همه افراد به سرنوشتی که از ستاره‌شان رقم خورده، گرفتار هستند و در میان مردم، مثل آفتابی که در اوج آسمان قرار گرفته، مقام و رتبه‌ای والا دارد.
خلیفه به سزا شاه اکبر غازی
بصیر غیب نظر مالک فرشته دبیر
هوش مصنوعی: خلیفه، شایسته‌ترین پادشاه است. شاه اکبر، جنگجوی بینا و ناظر به امور پنهان، همانند مالک و فرشته‌ای که دانش نوشته را دارد.
هر آن مثال که طغراش نام او نبود
درست نیست بسان نماز بی تکبیر
هوش مصنوعی: هر چیزی که نتواند نام او را به همراه داشته باشد، نمی‌تواند درست و معتبر باشد، مانند این که نماز بدون گفتن «الله اکبر» نادرست است.
کنون به پشت کند مرغ بر هوا پرواز
که پادشاه سلیمان و آصف است وزیر
هوش مصنوعی: اکنون مرغی در آسمان پرواز می‌کند و این نشان‌دهنده قدرت و حکومت سلیمان و وزیرش آصف است.
زهی به سلطنت و عدل بی عدیل و مثال
خهی به مکرمت و رحم بی شبیه و نظیر
هوش مصنوعی: درود بر سلطنتی که در آن عدالت برقرار است و هیچ مشابهی ندارد، و درود بر بزرگی و رحمتی که هیچ کسی به پای آن نمی‌رسد و مشابهی برایش وجود ندارد.
محبت تو در اجزای آفرینش دهر
چو روغنست نهان گشته در طبیعت شیر
هوش مصنوعی: عشق تو در تمام جهان مانند روغنی است که در شیر پنهان شده است.
چگونه مهر تو بیرون رود ز آب و گلی
که کرده است چهل سال رحمتش تخمیر
هوش مصنوعی: چطور امکان دارد که عشق تو از وجودم برود، در حالی که چهل سال رحمت و محبتش در من به شکل عمیقی ریشه دوانده است؟
تو داد معدلت و رحم داده ای به کمال
به کار دولت تو کس نمی کند تقصیر
هوش مصنوعی: تو توانسته‌ای توازن و انصاف را برقرار کنی و به کمال و پیشرفت کمک کرده‌ای، درنتیجه هیچ‌کس در کارهای تو کوتاهی نمی‌کند.
ز ذوق بوالعجبی های نقش قدرت تو
دمی نمی نهد از دست خامه را تقدیر
هوش مصنوعی: به خاطر شگفتی‌هایی که قدرت تو به وجود می‌آورد، قلم هرگز از دستم رها نمی‌شود و همیشه قلم به دست مشغول نوشتن است.
قضا تو را ز پی کارنامه می دارد
که همچو نقش تو دیگر نمی شود تصویر
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را برای ثبت کارهایت می‌سازد، زیرا هیچ تصویری مانند تو دیگر وجود نخواهد داشت.
لباس مفلسی از فربهی نعمت تو
چنان پرست که سوزن نمی رود به حریر
هوش مصنوعی: لباس ساده‌ای که از نعمت‌های تو به دست آمده، چنان پر و برجسته است که حتی سوزن هم نمی‌تواند به حریر نفوذ کند.
ابا نمودن طبع تو از خیال فساد
برون ز قالب شیطان کشید نفس شریر
هوش مصنوعی: طبع تو از فکر زشت و ناپسند دوری می‌کند و این با جلوگیری از وسوسه‌های شیطانی انجام می‌شود.
جهان به حرص و هوا هر بنا که طرح انداخت
کند خراب که تو خوب می کنی تعمیر
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر حرص و خواسته‌های نفسانی، هر بنایی که ساخته شود، خراب می‌شود. اما تو به درستی می‌توانی آن را تعمیر کنی.
قضا نطق نزند هر کجا که فرمان را
به عزل ونصب تو باشد تصرف و تغییر
هوش مصنوعی: سرنوشت در جایی که تو اختیار عزل و نصب داری، سخن نخواهد گفت و تغییر نخواهد کرد.
تو اصل راحت و آسایشی که عالم را
ز هرچه هست گزیرست و از تو نیست گزیر
هوش مصنوعی: تو خود آرامش و راحتی هستی که جهانیان از هر چیز دیگری به آن پناه می‌برند و هیچ راه فراری از تو وجود ندارد.
خیال بد نکند کس که در ره دل و گوش
نشانده حزم تو در هر قدم هزار خبیر
هوش مصنوعی: هیچ کس نباید ناامید شود، زیرا تو با احتیاط و دقت در هر گام خود، نشانه‌هایی از هوشیاری و آگاهی را به همراه داری.
جهان ستان ملکا، شه نشان خداوندا
که عالمست ز امن تو بر فراش حریر
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که جهان در دست توست، نشانه‌ای از وجود خداوند هستی که این دنیا با امنیت تو بر بستر نرم و نازک فرشتگان قرار دارد.
ز هرچه در همه ملکست از تو می خواهم
دهی و کلبه امنی و یک دو پار حصیر
هوش مصنوعی: از هرچه در این دنیا دارم، چیزی جز یک کلبه امن و چند تا حصیر نمی‌خواهم.
ازین گذشته سر جرأتی دگر دارم
که وقت فرصت خاصان فتاده در تأخیر
هوش مصنوعی: من در حال حاضر احساس شجاعت جدیدی دارم که زمان مناسب برای ویژه‌گان به تأخیر افتاده است.
من و رفیقی ز ابنای من ز ملک عراق
به گرم و سرد تموز و خزان شدیم مسیر
هوش مصنوعی: من و دوستی از میان مردم، از سرزمین عراق در گرما و سرمای تابستان و پاییز، راهی را طی کردیم.
دو مرغ بودیم آورده سوی هند پناه
ز کید مشتری و دام ماه و آفت تیر
هوش مصنوعی: ما دو پرنده بودیم که به منظور پناه از ترفندهای شکارچی و دامهای ماهی و تیرهای آفتاب به سوی هند سفر کردیم.
قضای بد سوی کشمیرش از هوا انداخت
مگر کشید در آن بوم بی مقام صفیر
هوش مصنوعی: حکومت ناپسند به سوی کشمیرش ناگهان فرود آمد، اما او در آن دیار بی‌مقام، صدای خود را بلند کرد.
اسیر بند تو گردید و خلق می گویند
به عندلیب چمن درخورست نی زنجیر
هوش مصنوعی: آدمی به عشق و محبت تو گرفتار شده و مردم می‌گویند که چقدر شایسته است که مثل بلبل در باغ و باغچه زندگی کند، نه اینکه در زنجیر اسیر باشد.
به نیکی و به بدی از ازل قلم رفتست
ببخش جرم غنی را به التماس فقیر
هوش مصنوعی: از آغاز، سرنوشت انسان‌ها در نیک و بد نوشته شده است. حالا تو ای فرقی، گناهان فرد ثروتمند را ببخش به خاطر درخواست و نیاز فرد فقیر.
گرسنه است به دریوزه شفاعت من
خطای نظم من و جرم او شهابپذیر
هوش مصنوعی: دست نیاز به سوی من دراز کرده و می‌خواهد برای او شفاعت کنم، در حالی که خطاهای من و گناهان او به وضوح مشخص است.
ز عرض حال «نظیری » نگاه عفو مپوش
که همچو لطف تواش نیست در زمانه نظیر
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که وقتی درباره «نظیری» صحبت می‌شود، نباید از عفو او چشم‌پوشی کرد؛ زیرا محبتی که او نشان می‌دهد، در این زمانه هیچ مشابهی ندارد.
چه دست ریس سزای تو روزگار آرد
که رشته ای به سر دوک می تند بر خیر
هوش مصنوعی: چه تقدیری از زندگی برای تو رقم خواهد خورد که چون ریسمانی در دست دوک چرخیده، به نیکی و خوبی منتهی شود.
همیشه تا به مدارا و رفق نیکویان
دل رمیده دشمن کنند صید و اسیر
هوش مصنوعی: همیشه با نرمی و مهربانی با خوبان رفتار کن، زیرا دل‌های هراسان دشمنان به‌راحتی به دام می‌افتند.
جمال دولت تو دلفریب صیادی
که هر که چشم بدوزد برو به خیر اخیر
هوش مصنوعی: زیبایی و قدرت تو مانند یک صیاد دلرباست که هر کسی به آن نگاه کند، به خوبی و خوشبختی دست می‌یابد.
سرش به حلقه امید بند گردانند
عطا و لطف تو آن آهوان آهوگیر
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که سر و زندگی شخص به امید و انتظاری وابسته است که از مهربانی و بخشش تو می‌آید، مانند آهوهایی که به دام می‌افتند. در واقع، اشاره به این دارد که نعمت‌ها و احساسات خوب تو زندگی انسان را شکل می‌دهد.