شمارهٔ ۱۴ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان واقعست
نوح را دیده من زورق طوفان گردد
خضر بر چشم ترم چشمه حیوان گردد
سرخ رویم ز وفا بر سر کویی کانجا
آرزو آید و در خون شهیدان گردد
غم بده لیک نه چندان که چو در دل باشی
بر تو این گوشه محنتکده زندان گردد
دل به یک نکته تسلی است که از برگ گلی
قفس بلبل شوریده گلستان گردد
گر مرا محتسب کوی خرابات کنند
باده در کوچه و بازار فراوان گردد
شورش و تفرقه در شهر اگر نایابست
در بختم بگشایند که ارزان گردد
بس بزرگست گنهکاری ما خرد مبین
تحفه جرم و خطا مایه غفران گردد
جرم می باید تا توبه توانی کردن
کفر می باید تا مرد مسلمان گردد
دلق شب خلعت ساقیست به می رنگین دار
که مبادا غمش آلایش دامان گردد
دامن شب دم صحبت به تکلف مسپار
کز برای سر خورشید گریبان گردد
گر نوا بایدت از مرغ قفس گیر سبق
که ز بیداری شب مست و غزلخوان گردد
زار گریم که پریشانی دل آسان نیست
گنج ایثار کند تا که پریشان گردد
فقر باید که ازین گنج زکاتت بخشند
درد باید که دلت قابل درمان گردد
بخشش خلق که بی فایده چون کار منست
مال دنیاست که سرمایه عصیان گردد
هرکه را هست بغیر از تو خدایا کرمی
هرچه آن قسمت من طره نسیان گردد
مردم از کار فروبسته چه خواهد بودن
گرهی گر کم ازان طره فتان گردد
از گرانجانی و افسردگیم نزدیکست
طبع بی برگ تر از فصل زمستان گردد
بر دل و سینه نماندست درستی تا کی
پنجه از خون خودم سرخ چو مرجان گردد
بخیه بر جامه زدن نقص بود مجنون را
گهر اشک مرا گوی گریبان گردد
همت بلبل و پروانه گزیند گل و شمع
هدهد ما همه بر گرد سلیمان گردد
آن سلیمان دل جمع طبع که در مجلس او
نطق شکرشکن و لب شکرافشان گردد
خان خانان که ز نام و لقب اجدادش
بر قد دولت تو خلعت امکان گردد
ای قوی بخت که هم تاج طرازی هر روز
طوطی مرده گر آرند سخن دان گردد
بدیاری که تو تشریف فرستی آنجا
از خزان شاخ محالست که عریان گردد
باز آنجا مرض پنجه و ناخن جوید
شیر آنجا ز پی داروی دندان گردد
پاس عدل تو به حدیست که در کعبه به طوع
گرگ در صورت میش آید و قربان گردد
هر کجا بی اثر طیع تو، آتش بارد
هر کجا بی نسق حکم تو، ویران گردد
باید اول ز پی کنه تو رفتن گامی
گر حریفی به تو در عرصه میدان گردد
شاه باید شد تا پادشهی را شکنی
فتح گجرات نه کاریست که آسان گردد
میهمانی که گرامیست تویی ایزد را
هرکه غیر از تو، طفیلی است که مهمان گردد
برنشین، تیغ بزن، تیر بکش عالم را
صفدر رزم کجا صاحب دیوان گردد
سنگ را نقش کنی خاتم جمشید شود
زین که بر باد نهی تخت سلیمان گردد
رخش تو بر مژه شیر کند جلوه چرا
می پسندیش که بیگانه ز جولان گردد؟
آنچنان تند و دلیری که دوگوشش گه رزم
در دو چشم عدوی ملک دو پیکان گردد
همچو مشتاق که از حیله به معشوق رسد
عاشق گوی شود قاصد چوگان گردد
هرگز آسوده ز معشوق نگردد خاطر
آنقدر کز بغل و پهلوی و از ران گردد
ابردست تو چو آن برق یمانی گیرد
زرد از لمعه او چهره شیطان گردد
تیغ بارد ز دم تیغ چو خونبار شود
برق خیزد ز رخ برق چو رخشان گردد
آهنش آمده بی زحمت کان کن بیرون
که ز بس تیزی او رخنه دل کان گردد
زان سوی عالم ارواح دو نیمش سازد
روح اگر از جسد خصم گریزان گردد
ابر و برقی به نظر نیست ندانم که چرا
هر کجا دست و کمان تو نمایان گردد
جسم در خاک نهد رخت که باران آمد
روح از خانه کشد مال که طوفان گردد
بس که بر قاتل خصم تو کمان در رشکست
با خدنگت همه دم دست و گریبان گردد
لب سوفار نخندد که نگردد گریان
گوش زهگیر نجنبد که نه نالان گردد
همه ناوک شودش ناله چو آید به فغان
همه پیکان شودش اشک چو گریان گردد
من ندانم چه بود کین تو دایم که همه
کارگر ناوک او بی پر و پیکان گردد
با چنین اختر فیروز و به این استعداد
حیف باشد که تو را عزم گرانجان گردد
بلبلست آنکه به ته جرعه گل می سازد
تو نهنگی قدحت قلزم عمان گردد
سعی کن مملکتی گیر و جهانی بستان
که خم و خمکده ساقی دوران گردد
چو سر ساغری از فتح تو بگشود بده
آنقدر باده که دوری ز تو گردان گردد
زان شرابی که نهان در خم دولت داری
جرعه ای آر که سیلاب حریفان گردد
شعله خویت اگر تیز نگردد نفسی
گریه بر قصه خونین نمک افشان گردد
اندرین عهد که زیر لب کامل گویان
نیش صد طعنه خورد حرف که جنبان گردد
دور از ما و تو مستند حریفان که ز بخل
سخن داد و دهش بر لبشان جان گردد
من به مدح تو خوشم نی به ثنایی کان را
مزد تعریف شود جایزه رجحان گردد
به دعا قرب تو جویم که درو سوخته ام
هر گلی را که دماغ تو پریشان گردد
تا بود جاه جهان آنچه کم و بیش شود
تا بود کار جهان آنچه دگرسان گردد
دولت از طالع هرکس که سری بردارد
همچو پرگار تو را در خط فرمان گردد
عمل خصم که طومار پس از رسواییست
پرده برداشته تر از رخ عنوان گردد
شرح راز تو که مکتوب نشاط و طربست
از ازل تا ابدش اول و پایان گردد
شمارهٔ ۱۳ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان هنگامی که بیلغار از گجرات به دارالسلطنه اگره آمده بودند و اول مداحی و ملازمت این چاکر بوده گفته شده: به عمر مژده که عیش ابد نثار آمدشمارهٔ ۱۵ - یک قصیده: هرچه در معرض فنا باشد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نوح را دیده من زورق طوفان گردد
خضر بر چشم ترم چشمه حیوان گردد
هوش مصنوعی: من نوح را دیدهام که کشتیاش در طوفان به حرکت درآمده و خضر را که بر چشمانم ظاهر میشود، چشمه حیات و زندهدلی میبینم.
سرخ رویم ز وفا بر سر کویی کانجا
آرزو آید و در خون شهیدان گردد
هوش مصنوعی: به خاطر وفای خود، با رویی شرم ساری در محلی حضور دارم که آنجا آرزوها به حقیقت میپیوندند و به یاد جانباختگان در عشق، دل را غرق در احساسات میکنم.
غم بده لیک نه چندان که چو در دل باشی
بر تو این گوشه محنتکده زندان گردد
هوش مصنوعی: غم و اندوهی به من بده، اما نه آنقدر زیاد که وقتی در دلام جای گیرد، این گوشه از زندگیام به زندانی برای من تبدیل شود.
دل به یک نکته تسلی است که از برگ گلی
قفس بلبل شوریده گلستان گردد
هوش مصنوعی: دل تنها در یک نکته آرام میگیرد؛ اگر بلبل شوری به خاطر یک برگ گل داشته باشد، میتواند دنیای گلستانش را زیبا کند.
گر مرا محتسب کوی خرابات کنند
باده در کوچه و بازار فراوان گردد
هوش مصنوعی: اگر نگهبانِ مقررات در محلهی ما به من سختگیری کند، در این صورت مشروبات الکلی در خیابانها و بازارها زیاد خواهد شد.
شورش و تفرقه در شهر اگر نایابست
در بختم بگشایند که ارزان گردد
هوش مصنوعی: اگر در شهر خبری از شورش و تفرقه نباشد، به سرنوشت من نگاه کنید که این سبب میشود اوضاع بهتر شود و شرایط برای مردم بهتر و ارزانتر گردد.
بس بزرگست گنهکاری ما خرد مبین
تحفه جرم و خطا مایه غفران گردد
هوش مصنوعی: گناهکاری ما بسیار بزرگ است، بنابراین نباید کارهای کوچک و خطاها را ناچیز بشماری زیرا همین اشتباهات میتوانند باعث بخشش و عفو شوند.
جرم می باید تا توبه توانی کردن
کفر می باید تا مرد مسلمان گردد
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی توبه کنی، باید گناهی مرتکب شده باشی و برای اینکه یک مرد مسلمان واقعی شوی، باید ابتدا کفر را تجربه کنی.
دلق شب خلعت ساقیست به می رنگین دار
که مبادا غمش آلایش دامان گردد
هوش مصنوعی: پوشش شب مانند جامهای است که ساقی بر تن میکند و به رنگ می است. باید مراقب بود که غم و اندوه به دامن این پوشش نچسبد.
دامن شب دم صحبت به تکلف مسپار
کز برای سر خورشید گریبان گردد
هوش مصنوعی: دست از زحمت و تظاهر در گفتوگو با شب بردار، چون ممکن است به خاطر ظهور خورشید، همه چیز به هم بریزد.
گر نوا بایدت از مرغ قفس گیر سبق
که ز بیداری شب مست و غزلخوان گردد
هوش مصنوعی: اگر میخواهی آهنگی ناب بشنوی، باید از پرندهای در قفس بخواهی، زیرا در شبهای بیداری، او مست و غزلخوان میشود.
زار گریم که پریشانی دل آسان نیست
گنج ایثار کند تا که پریشان گردد
هوش مصنوعی: ناله و فریاد میکنم که راحتی دل آسان نیست. باید از دل خود بخشی کنم تا بتوانم آرامش یابم.
فقر باید که ازین گنج زکاتت بخشند
درد باید که دلت قابل درمان گردد
هوش مصنوعی: تنگدستی باید که از این ثروتت به دیگران کمک کنی، و درد باید که قلبت توانایی بهبودی پیدا کند.
بخشش خلق که بی فایده چون کار منست
مال دنیاست که سرمایه عصیان گردد
هوش مصنوعی: بخشش و کمک به مردم، اگر بدون هدف باشد، مانند کار من است. مال دنیا چیزی است که میتواند به نقض قوانین و نافرمانی منجر شود.
هرکه را هست بغیر از تو خدایا کرمی
هرچه آن قسمت من طره نسیان گردد
هوش مصنوعی: هر کسی که غیر از تو، ای خدا، به او کرامت و بخشش عطا شود، هر چه که آن شخص از یاد برود، به من بخشیده شود.
مردم از کار فروبسته چه خواهد بودن
گرهی گر کم ازان طره فتان گردد
هوش مصنوعی: آیا در زندگی مردم که به خاطر کارهایشان دچار مشکل شدهاند، چه اتفاقی خواهد افتاد اگر کمکم از زیباییهای فریبنده و جذاب کاسته شود؟
از گرانجانی و افسردگیم نزدیکست
طبع بی برگ تر از فصل زمستان گردد
هوش مصنوعی: از ناراحتی و افسردگیام، نزدیک است که خلق و خوی من بیحالت و بیبرگ شود؛ مثل فصل زمستان که درختان خالی از برگاند.
بر دل و سینه نماندست درستی تا کی
پنجه از خون خودم سرخ چو مرجان گردد
هوش مصنوعی: دیگر هیچ حقیقتی در دل و سینهام باقی نمانده است و تا چه زمانی باید با دستان خودم، که از خونم سرخ شده، درگیر باشم تا مانند مرجان بشود؟
بخیه بر جامه زدن نقص بود مجنون را
گهر اشک مرا گوی گریبان گردد
هوش مصنوعی: بر روی لباس دوختن، کمبود و نقصی برای مجنون به شمار میآید، به گونهای که اشک من همچون گوهر میتواند باعث شود که گریبان او پاره شود.
همت بلبل و پروانه گزیند گل و شمع
هدهد ما همه بر گرد سلیمان گردد
هوش مصنوعی: بلبل و پروانه برای رسیدن به گل و شمع تلاش میکنند و هدهد نیز به دنبال سلیمان است. ما همه در اطراف سلیمان جمع شدهایم.
آن سلیمان دل جمع طبع که در مجلس او
نطق شکرشکن و لب شکرافشان گردد
هوش مصنوعی: دل جمع و با وقار سلیمان که در محفلش، سخنانی شیرین و دلنشین گفته میشود و لبهایش به عباراتی گوارا و دلچسب گشوده میگردد.
خان خانان که ز نام و لقب اجدادش
بر قد دولت تو خلعت امکان گردد
هوش مصنوعی: شخصی که از نام و لقب اجدادش به بزرگی و عظمت تو افزوده میشود، همانند هدیهای به تو میرسد.
ای قوی بخت که هم تاج طرازی هر روز
طوطی مرده گر آرند سخن دان گردد
هوش مصنوعی: ای خوشاقبال و باچاره، که همچون تاجی زیبا هر روز بر سرت میدرخشد، اگر حتی طوطی مردهای را هم بیاورند، میتواند با هنرش سخن بگوید.
بدیاری که تو تشریف فرستی آنجا
از خزان شاخ محالست که عریان گردد
هوش مصنوعی: وقتی تو به آنجا میروی، به راحتی نمیتوان انتظار داشت که از خزان و سردی درختان چیزی باقی بماند.
باز آنجا مرض پنجه و ناخن جوید
شیر آنجا ز پی داروی دندان گردد
هوش مصنوعی: دوباره آنجا جستجو میکند که بیماری یا مشکلش را با دندان و ناخن شروع کند، و در آنجا شیر (نماد قدرت و شجاعت) به دنبال راهی برای درمان درد خود میگردد.
پاس عدل تو به حدیست که در کعبه به طوع
گرگ در صورت میش آید و قربان گردد
هوش مصنوعی: عدل و انصاف تو به قدری است که حتی در خانهی خدا (کعبه)، گرگ به راحتی میتواند خود را به شکل میش درآورد و جان خود را فدای آن کند.
هر کجا بی اثر طیع تو، آتش بارد
هر کجا بی نسق حکم تو، ویران گردد
هوش مصنوعی: هر جا که از خواسته و ارادهی تو فاصله بگیرند، آتش و ویرانی خواهد آمد. وقتی بر امور تسلط نداشته باشی، هر چیزی مختل و نابود میشود.
باید اول ز پی کنه تو رفتن گامی
گر حریفی به تو در عرصه میدان گردد
هوش مصنوعی: برای اینکه در میدان رقابت موفق شوی، ابتدا باید قدمی به سوی هدف برداری، حتی اگر حریفانی در مقابلت قرار بگیرند.
شاه باید شد تا پادشهی را شکنی
فتح گجرات نه کاریست که آسان گردد
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن قدرت و حکومت، باید به مقام سلطنت رسید، زیرا فتح گجرات کار سادهای نیست و نیاز به تلاش و مبارزه دارد.
میهمانی که گرامیست تویی ایزد را
هرکه غیر از تو، طفیلی است که مهمان گردد
هوش مصنوعی: شما به عنوان مهمان گرامی و ارزشمند در نظر گرفته میشوید، ولی هر کسی که به جز شما باشد، در واقع مهمانی است که فقط به صورت ناخواسته و بدون ارزش به جمع اضافه شده است.
برنشین، تیغ بزن، تیر بکش عالم را
صفدر رزم کجا صاحب دیوان گردد
هوش مصنوعی: برسین و با قدرت خود نشان بده، بر دشمنان حمله کن، وگرنه در دنیای جنگ و مبارزه هیچ کس نمیتواند به مقام رفیع اداره و قضاوت دست یابد.
سنگ را نقش کنی خاتم جمشید شود
زین که بر باد نهی تخت سلیمان گردد
هوش مصنوعی: اگر سنگ را نقش کنی، میتواند به زیبایی و ارزش خاتم جمشید تبدیل شود؛ زیرا اگر تخت سلیمان را بر باد افکنیم، آن نیز به شکوه و عظمت خواهد رسید.
رخش تو بر مژه شیر کند جلوه چرا
می پسندیش که بیگانه ز جولان گردد؟
هوش مصنوعی: چهره تو همچون شیر بر روی مژه میدرخشد، پس چرا زیباییات را میپسندی در حالی که بیگانگان از زیبایی تو شگفتزده میشوند؟
آنچنان تند و دلیری که دوگوشش گه رزم
در دو چشم عدوی ملک دو پیکان گردد
هوش مصنوعی: او به قدری شجاع و پرسرعت است که در میدان نبرد، گوشهایش به دو چشمهی دشمنان تبدیل میشود و هر دو به مانند تیرکمان تیز و آمادهی شلیک عمل میکنند.
همچو مشتاق که از حیله به معشوق رسد
عاشق گوی شود قاصد چوگان گردد
هوش مصنوعی: مانند عاشقی که با ترفندها و نقشهها به سامان محبوب خود میرسد، عاشق نیز باید همانند پیامآوری باشد که به هدفش میرسد و به قهرمانی بدل میشود.
هرگز آسوده ز معشوق نگردد خاطر
آنقدر کز بغل و پهلوی و از ران گردد
هوش مصنوعی: هیچگاه دل آن کسی آرام نخواهد گرفت که به عشق و محبت معشوقش تن داده و از ابراز عشق و نزدیکی با او غافل نشود.
ابردست تو چو آن برق یمانی گیرد
زرد از لمعه او چهره شیطان گردد
هوش مصنوعی: دست تو مانند صاعقهای است که وقتی به حرکت درآید، زردی آن میتواند چهره شیطان را نمایان کند.
تیغ بارد ز دم تیغ چو خونبار شود
برق خیزد ز رخ برق چو رخشان گردد
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ از زیر دندان به خون بیفتد، برقی به روشنایی میافتد و زمانی که چهره درخشان میشود، جرقهای نیز به وجود میآید.
آهنش آمده بی زحمت کان کن بیرون
که ز بس تیزی او رخنه دل کان گردد
هوش مصنوعی: آهنی به سادگی از دل زمین بیرون آمده است که به خاطر تیزیاش میتواند به راحتی دل را سوراخ کند.
زان سوی عالم ارواح دو نیمش سازد
روح اگر از جسد خصم گریزان گردد
هوش مصنوعی: اگر روح از بدن دشمن بگریزد، آنسوی دنیا، عالم ارواح آن را دو نیم خواهد کرد.
ابر و برقی به نظر نیست ندانم که چرا
هر کجا دست و کمان تو نمایان گردد
هوش مصنوعی: به نظر نمیرسد که بارانی یا طوفانی در کار باشد، نمیدانم چرا هر زمان که تو با زیباییهایت ظاهر میشوی، احساس خاصی در دل من بوجود میآید.
جسم در خاک نهد رخت که باران آمد
روح از خانه کشد مال که طوفان گردد
هوش مصنوعی: وقتی باران بیفتد، جسم به خاک بازگشت میکند و روح از محل زندگیاش خارج میشود، زیرا ممکن است طوفانی به وجود آید.
بس که بر قاتل خصم تو کمان در رشکست
با خدنگت همه دم دست و گریبان گردد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو با تیرهای خود به دشمنان زخم میزنی، هر لحظه این حسادت آنها باعث میشود که به دست و گریبان تو بیفتند و در پی انتقام باشند.
لب سوفار نخندد که نگردد گریان
گوش زهگیر نجنبد که نه نالان گردد
هوش مصنوعی: لب سوفار نمیخندد چون نمیتواند بگرید و گوش زهگیر آرام نمیماند مگر اینکه صدای ناله را بشنود.
همه ناوک شودش ناله چو آید به فغان
همه پیکان شودش اشک چو گریان گردد
هوش مصنوعی: همه چیز به او غمگین است و وقتی که به حالت فریاد در میآید، همه افراد نیز مثل تیرهایی میشوند که اشک میریزند و گریه میکنند.
من ندانم چه بود کین تو دایم که همه
کارگر ناوک او بی پر و پیکان گردد
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه چیزی است که باعث میشود تیرکمان بدون تیر و پیکان، هنوز بر همه کارگر باشد.
با چنین اختر فیروز و به این استعداد
حیف باشد که تو را عزم گرانجان گردد
هوش مصنوعی: با چنین ستاره خوشبخت و این قابلیت، جایز نیست که تو دلسرد و ناامید شوی.
بلبلست آنکه به ته جرعه گل می سازد
تو نهنگی قدحت قلزم عمان گردد
هوش مصنوعی: بلبل کسی است که با بهترین و زیباترین چیزها و لحظهها ارتباط برقرار میکند و از آنها لذت میبرد. تو مانند نهنگی هستی که قد و قامتت به بزرگی دریا است و به همین خاطر سهم بزرگی در زیبایی و عظمت جهان داری.
سعی کن مملکتی گیر و جهانی بستان
که خم و خمکده ساقی دوران گردد
هوش مصنوعی: سعی کن زمینی به دست آوری و جهانی را تصاحب کنی که در آن، میخانه و محفل شادابی و نشاط حاکم شود.
چو سر ساغری از فتح تو بگشود بده
آنقدر باده که دوری ز تو گردان گردد
هوش مصنوعی: وقتی که سر ساغر از پیروزی تو باز شد، آنقدر شراب بده که فاصله بین ما از بین برود و دوریام از تو کم شود.
زان شرابی که نهان در خم دولت داری
جرعه ای آر که سیلاب حریفان گردد
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی پنهانی که در گودال قدرت داری، یک جرعه بخور تا رقیبان تو را در خود غرق کند.
شعله خویت اگر تیز نگردد نفسی
گریه بر قصه خونین نمک افشان گردد
هوش مصنوعی: اگر شعلۀ وجودت به شدت داغ و تند نشود، وقتی که نفس به درد و رنج میافتد، قصهای غمانگیز مانند نمکی بر زخم خود مینشاند.
اندرین عهد که زیر لب کامل گویان
نیش صد طعنه خورد حرف که جنبان گردد
هوش مصنوعی: در این زمان که کسانی که به آرامی و با احتیاط سخن میگویند، بارها به طعنه و کنایه مورد هجمه قرار میگیرند، اینگونه است که هر کلمهای که بیان میشود، اثرات و واکنشهای خاصی به دنبال دارد.
دور از ما و تو مستند حریفان که ز بخل
سخن داد و دهش بر لبشان جان گردد
هوش مصنوعی: دشمنان دور از ما، به خاطر حسادت، نه تنها از سخاوت ما بلکه حتی از کلمات ما هم دچار مشکل میشوند و این موضوع میتواند به جانشان آسیب بزند.
من به مدح تو خوشم نی به ثنایی کان را
مزد تعریف شود جایزه رجحان گردد
هوش مصنوعی: من از ستایش تو خوشحال نیستم، زیرا که این ستایش باید به عنوان پاداشی برای تعریف کردن تو در نظر گرفته شود و برتری یابد.
به دعا قرب تو جویم که درو سوخته ام
هر گلی را که دماغ تو پریشان گردد
هوش مصنوعی: من برای نزدیکی به تو دعا میکنم، زیرا در این راه تمام آرزوها و امیدهایم را از دست دادهام. هر چیزی که تو را ناراحت کند، برای من ارزشمند است.
تا بود جاه جهان آنچه کم و بیش شود
تا بود کار جهان آنچه دگرسان گردد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، هر آنچه که کم و زیاد شود، مربوط به کارهای جهان است و هر آنچه که تغییر کند، به تغییرات طبیعی زندگی مربوط میشود.
دولت از طالع هرکس که سری بردارد
همچو پرگار تو را در خط فرمان گردد
هوش مصنوعی: هرکس که سرش را بالا بگیرد و به سمت موفقیت برود، مانند پرگاری که به دقت علامتگذاری میکند، میتواند با تلاش و پشتکار، آیندهای روشن برای خود رقم بزند.
عمل خصم که طومار پس از رسواییست
پرده برداشته تر از رخ عنوان گردد
هوش مصنوعی: عمل دشمن مانند طوماری است که پس از رسوا شدن، پردهاش کنار رفته و وضوح بیشتری پیدا کرده است.
شرح راز تو که مکتوب نشاط و طربست
از ازل تا ابدش اول و پایان گردد
هوش مصنوعی: راز تو به گونهای است که از دیرباز تا همیشه، شادی و سرور خویش را به تصویر کشیده و به نوعی آغاز و پایانش یکی خواهد بود.