شمارهٔ ۱۳ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان هنگامی که بیلغار از گجرات به دارالسلطنه اگره آمده بودند و اول مداحی و ملازمت این چاکر بوده گفته شده
به عمر مژده که عیش ابد نثار آمد
شکفته رویی جاوید را مدار آمد
بتاخت در رگ جانها نشاط دیداری
که زود نشئه تر از باده در خمار آمد
نوید قاصد ازان زودتر به وصل کشید
که اشک شادیم از دیده در کنار آمد
خموش ای دل خون گشته چند بخروشی
نتیجه اثر ناله های زار آمد
دعا به عربده ره بر غم فراق گرفت
وصال دست و گریبان انتظار آمد
چو گل شکفته رخ و همچو غنچه خندان لب
به روزگاربشارت که نوبهار آمد
چو چاره سازی طاعت به جلوه گاه قبول
به صد مراد بهر گام کامگار آمد
به خوی ز چهره همی شست گرد غربت را
چو سیل تندر و آلوده غبار آمد
همان نشاط سفر کرده ای که می جستم
به پرسش دلم از گرد رهگذار آمد
بمانی ای دل پردرد کز تو آسودم
کمت مباد محبت که از تو کار آمد
دمید عشق به تخم سرشکم افسونی
که تا به خاک ره افشاندمش به بار آمد
غبار راه کسی بست سیل اشکم را
که عیب پوش تر از قدر و اعتبار آمد
کلیم مرتبه عبدالرحیم خان که کفش
مجسم از کرم آفریدگار آمد
زبان شکر شکن از نام خان خاناست
که با تصور او زهر خوشگوار آمد
جهان بگیرد و بخشد که نازشی نکند
ز کبریا کرمش را ز فخر عار آمد
به زنگ آینه خوبان کنند عرض جمال
به هر دیار که از مرکبش غبار آمد
ز شوق بخشش او بی دریغ لعل و گهر
ز بحر و کان به سر راه انتظار آمد
لباس عشرت نوروزی حسودش را
ز تیرگی شب غصه پود و تار آمد
برآمد از دهن شیر فتنه اقلیمی
ز بس که پنجه قهرش گلو فشار آمد
ایا سپهر رکابی که از عزیمت تو
زمین چو قطره سیماب بیقرار آمد
ز چار ماهه مساحت سمند سرکش تو
عجب مدان که به ده روز در کنار آمد
زمین ز صدمت سمش به یکدگر پیچید
به پیش دست و عنانت به زینهار آمد
در آن مصاف که از نخل تیغ خونخوارت
به جای میوه سر پردلان به بار آمد
شدند ضد هم اعضای خصم و بهر صلاح
میانه سر و تن تیغ آبدار آمد
زمین به شهپر روح القدس پناه برد
به فرق تیغ تو هرجا چو ذوالفقار آمد
به حمله تو ز جان بازماند صد فرسنگ
کسی که با تو به میدان کارزار آمد
چو نقش سکه ز سیمای زر نمودارست
که کیمیای رواج تواش عیار آمد
تو گر خراج ستانی ز ملک باکی نیست
چرا که دست تو چون ابر مایه دار آمد
چو کف به جود برآری کنار جوید مال
درم به دست تو چون موج در بحار آمد
به شاعران ز عطای تو بی وسیلت شعر
هزار گونه کرامت هزار بار آمد
به من ز نقد عطای تو آن نوال رسید
که دست رغبت من قاصر از شمار آمد
سپهر منزلتا کیمیای من هنرست
متاع غیر همان جنس اشتهار آمد
ز دهر قیمتم ار کم رسد ز قدر من است
که در شمار یکی بیش از هزار آمد
مرا بپرور کاول بهار تربیتست
که بوستان معانی من به بار آمد
سخن دراز «نظیری » و طبع آتش خو
دعا بگو که دگر وقت اختصار آمد
همیشه تا به ضیا فربهی دهد خورشید
به پهلوی مه نو کز سفر نزار آمد
تو ملک گیر و عدو سوز کز عزیمت تو
جهان امن در آغوش روزگار آمد
شمارهٔ ۱۲ - این قصیده نیز بعد از معاودت مکه به احمدآباد گجرات در مدح شاهزاده همایون نژاد شاهزاده مراد گفته شده: پس از ادای طواف حج و رسوم عبادشمارهٔ ۱۴ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان واقعست: نوح را دیده من زورق طوفان گردد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به عمر مژده که عیش ابد نثار آمد
شکفته رویی جاوید را مدار آمد
هوش مصنوعی: به عمر خودتان خوشحال باشید که خوشی و لذت ابدی برای شما فراهم شده و زیبایی جاودان به سمت شما آمده است.
بتاخت در رگ جانها نشاط دیداری
که زود نشئه تر از باده در خمار آمد
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی حالتی از شادابی و نشاط توصیف شده است که مانند یک نوشیدنی مستکننده، روح و جان را سرشار از سرزندگی میکند. این حالت، بسیار سریعتر و شدیدتر از تاثیر یک میخانه و مستیاش به جانها میرسد و حس و حال جدیدی ایجاد میکند.
نوید قاصد ازان زودتر به وصل کشید
که اشک شادیم از دیده در کنار آمد
هوش مصنوعی: خبر خوش از آن زودتر به وصل رسید که اشک شادیم از چشمانم در کنار جمع آمده است.
خموش ای دل خون گشته چند بخروشی
نتیجه اثر ناله های زار آمد
هوش مصنوعی: ای دل، ساکت باش و آرام بگیر، دیگر چه چیزی را به زبان بیاوری؟ اثر آن نالههای سخت و غمانگیز تو اکنون نمایان شده است.
دعا به عربده ره بر غم فراق گرفت
وصال دست و گریبان انتظار آمد
هوش مصنوعی: دعا و ناله به همراه شور و شوق دل، غم جدایی را رها کرد و در پی وصالی به انتظار آمد.
چو گل شکفته رخ و همچو غنچه خندان لب
به روزگاربشارت که نوبهار آمد
هوش مصنوعی: چهرهات همچون گل شکفته زیباست و لبانت مانند غنچهای لبخند میزنند. این نشانهای از خبر خوش روزهایی روشن است که بهار فرا رسیده است.
چو چاره سازی طاعت به جلوه گاه قبول
به صد مراد بهر گام کامگار آمد
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به بهترین شکل خود را برای پرستش و اطاعت آماده کند و در دل، مقام قبول را جلب کند، هر قدمی که بردارد، به آرزوهایش خواهد رسید و موفق خواهد شد.
به خوی ز چهره همی شست گرد غربت را
چو سیل تندر و آلوده غبار آمد
هوش مصنوعی: به خاطر شخصیت و ویژگیهای خود، غبار دوری و غربت را چون سیل تند و قوی میشوید و پاک میکند.
همان نشاط سفر کرده ای که می جستم
به پرسش دلم از گرد رهگذار آمد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شادی و سرور که در سفر و گشت و گذار به دنبالش بودم، به پرسش دلم که از مسیر و راههای زندگی میپرسید، پاسخ مثبت داده و به من رسید.
بمانی ای دل پردرد کز تو آسودم
کمت مباد محبت که از تو کار آمد
هوش مصنوعی: ای دل پر درد، امیدوارم همیشه در کنارم بمانی؛ چرا که از عشق تو توانستم به آرامش برسم و امیدوارم محبتت از بین نرود.
دمید عشق به تخم سرشکم افسونی
که تا به خاک ره افشاندمش به بار آمد
هوش مصنوعی: عشق مانند نوری در دل من تابید و احساسی را در من بیدار کرد. این احساس، که از چشمانم به زمین ریخت، سرانجام به ثمربخشید و نتایجی را به همراه آورد.
غبار راه کسی بست سیل اشکم را
که عیب پوش تر از قدر و اعتبار آمد
هوش مصنوعی: غبار و کثیفی راه کسی، اشکهایم را مانند سیلی مسدود کرد، زیرا که عیوب او بسیار بیشتر از ارزش و مقامش بود.
کلیم مرتبه عبدالرحیم خان که کفش
مجسم از کرم آفریدگار آمد
هوش مصنوعی: کلیم، مقام عبدالرحیم خان را توصیف میکند و اشاره دارد که او مانند کفشی زیبا و کامل است که به دست خداوند ساخته شده است.
زبان شکر شکن از نام خان خاناست
که با تصور او زهر خوشگوار آمد
هوش مصنوعی: زبانی شیرین و لطیف به خاطر نام پرشکوه و بزرگی خان است، که به یاد او، تلخیها به شیرینی تبدیل میشود.
جهان بگیرد و بخشد که نازشی نکند
ز کبریا کرمش را ز فخر عار آمد
هوش مصنوعی: دنیا به انسان دادهها و نعمتهایی میدهد، اما انسان نباید از بزرگیش و قدرتش فخر بفروشد، زیرا این نوع ادعا و نازش به نظر حقیر و ناپسند میآید.
به زنگ آینه خوبان کنند عرض جمال
به هر دیار که از مرکبش غبار آمد
هوش مصنوعی: آینههای زیبایی، از جمال خود در هر جا سخن میگویند و وقتی قدر و منزلت آنها نمایان میشود که گرد و غبار از مرکبشان پاک شود.
ز شوق بخشش او بی دریغ لعل و گهر
ز بحر و کان به سر راه انتظار آمد
هوش مصنوعی: از شوق بخشش او، بیوقفه و بیدریغ، جواهراتی چون لعل و گوهر از دریای عشق و امید به سوی انتظار آمدند.
لباس عشرت نوروزی حسودش را
ز تیرگی شب غصه پود و تار آمد
هوش مصنوعی: لباس شادی و خوشحالی نوروز به حسودش نشان میدهد که او در دلش از تاریکی و غمهای شب پر از اندوه است.
برآمد از دهن شیر فتنه اقلیمی
ز بس که پنجه قهرش گلو فشار آمد
هوش مصنوعی: از دهان شیر، جنگ و ناآرامی به وجود آمد، زیرا خشمی که بر اثر آن ایجاد شد، چنان قوی بود که مثل فشاری بر گلو احساس میشد.
ایا سپهر رکابی که از عزیمت تو
زمین چو قطره سیماب بیقرار آمد
هوش مصنوعی: آیا آسمان، که به خاطر رفتن تو به شدت ناآرام و مضطرب شده، همانند قطرهای جیوه بر روی زمین میلرزد؟
ز چار ماهه مساحت سمند سرکش تو
عجب مدان که به ده روز در کنار آمد
هوش مصنوعی: به خاطر نداشته باش که چرا اسب سرکش تو به یک ماه هم نمیرسد؛ زیرا او توانسته است در طی ده روز برای خود جایی در کنار تو پیدا کند.
زمین ز صدمت سمش به یکدگر پیچید
به پیش دست و عنانت به زینهار آمد
هوش مصنوعی: زمین از اثر آسیب تو به هم پیچیده و به خاطر دست و کنترلت به شدت تحت فشار آمده است.
در آن مصاف که از نخل تیغ خونخوارت
به جای میوه سر پردلان به بار آمد
هوش مصنوعی: در آن جنگی که به جای میوه، نتیجهاش به بار آمدن اشکهای دلتنگان و داغدیدههاست، مانند تیغی از نخل خونساز است.
شدند ضد هم اعضای خصم و بهر صلاح
میانه سر و تن تیغ آبدار آمد
هوش مصنوعی: اعضای دشمن به جان هم افتادند و برای حفظ منافع، در میان سر و تن، شمشیری تیز و برّان به کار آمد.
زمین به شهپر روح القدس پناه برد
به فرق تیغ تو هرجا چو ذوالفقار آمد
هوش مصنوعی: زمین به حمایت روح خداوند پناه برد و هر جا که تیغ تو همچون ذوالفقار فرود آمد، تأثیرش را نشان داد.
به حمله تو ز جان بازماند صد فرسنگ
کسی که با تو به میدان کارزار آمد
هوش مصنوعی: هر کس که به میدان جنگ با تو بیاید، حتی اگر هزاران فرسنگ از جانش دور باشد، به خاطر حمله و قدرت تو از جانش جدا میشود.
چو نقش سکه ز سیمای زر نمودارست
که کیمیای رواج تواش عیار آمد
هوش مصنوعی: هرچند سکه از جنس نقره است، اما زیبایی و جذابیت آن مانند طلای خالص است و ارزش واقعی آن به خاطر ویژگیهای خاصی است که دارد.
تو گر خراج ستانی ز ملک باکی نیست
چرا که دست تو چون ابر مایه دار آمد
هوش مصنوعی: اگر تو مالیات را از این سرزمین بگیری، اشکالی ندارد، زیرا دست تو مانند ابر، پربار و نیکوست.
چو کف به جود برآری کنار جوید مال
درم به دست تو چون موج در بحار آمد
هوش مصنوعی: اگر دستی از بخشش به سوی دیگران دراز کنی، مانند موج در دریا، برکت و ثروت به سمت تو میآید.
به شاعران ز عطای تو بی وسیلت شعر
هزار گونه کرامت هزار بار آمد
هوش مصنوعی: شما با هدیهای که به شاعران میدهید، بدون واسطه، آثار متنوع و ارزشمندی خلق میکنید.
به من ز نقد عطای تو آن نوال رسید
که دست رغبت من قاصر از شمار آمد
هوش مصنوعی: خداوند بخششها و نعمتهای تو به من چیزی داد که من حتی قادر به شمارش آن نیستم و انگار دست من از دریافت این نعمتها کوتاه مانده است.
سپهر منزلتا کیمیای من هنرست
متاع غیر همان جنس اشتهار آمد
هوش مصنوعی: آسمان به عنوان جایگاه من مانند یک طلای ارزشمند است و هنر من، تنها از جنس آن نیست؛ بلکه شهرتی که دارم، به گونهای دیگر است و به غیر از آن، چیزی را نمیتوانم به عنوان کالای خود معرفی کنم.
ز دهر قیمتم ار کم رسد ز قدر من است
که در شمار یکی بیش از هزار آمد
هوش مصنوعی: اگر ارزش من در نظر دیگران کمتر شود، این به خاطر آن است که در شمار افراد بیشتر از یک نفر، من از هزاران فرد برتری دارم.
مرا بپرور کاول بهار تربیتست
که بوستان معانی من به بار آمد
هوش مصنوعی: مرا مانند آغاز بهار تربیت کن، چرا که باغ معانی من به ثمر نشسته است.
سخن دراز «نظیری » و طبع آتش خو
دعا بگو که دگر وقت اختصار آمد
هوش مصنوعی: گفتار «نظیری» بسیار طولانی است و طبع او آتشین و پرشور است. پس دعا کن که در زمان دیگر، کوتاهگویی پیش بیاید.
همیشه تا به ضیا فربهی دهد خورشید
به پهلوی مه نو کز سفر نزار آمد
هوش مصنوعی: همیشه خورشید به همراه خود روشنی و تازگی میدهد، درست مثل مه نو که پس از یک سفر سخت و خستهکننده بازمیگردد.
تو ملک گیر و عدو سوز کز عزیمت تو
جهان امن در آغوش روزگار آمد
هوش مصنوعی: تو مانند پادشاهی هستی که دشمنان را میسوزانی؛ به خاطر اراده و تصمیم تو، جهان در آرامش و آرامش به سر میبرد.