شمارهٔ ۱۲ - این قصیده نیز بعد از معاودت مکه به احمدآباد گجرات در مدح شاهزاده همایون نژاد شاهزاده مراد گفته شده
پس از ادای طواف حج و رسوم عباد
به سیر عرصه گجراتم اتفاق افتاد
قبول جذبه آن آب و خاکم از کشتی
چو دست قابله از مهد برکنار نهاد
چنان به شوق خرامان شدم در آن کشور
که سوی حجله زیبا عروس، نوداماد
به هر رهی که چمیدم وزید باد امید
به هر دری که رسیدم، رسید بانگ گشاد
سپهر خواست که بختم به رفعتی برسد
ز دور چشمم بر قصر شهریار افتاد
هجوم بار ملک بود در شدم به میان
تلاش عام در آن بارگاه بارم داد
درآمدم به حریمی تمام حور و قصور
ز بوس و خنده گلستان ز جرعه نوش آباد
طرب نهاده درو بر سر طرب اسباب
فرح نهاده درو بر پی فرح بنیاد
طرب که رخت کشید اندرو برون نکشید
فرح که پای نهاد اندرو برون ننهاد
دگر نگشت جگرگوشه دربدر کان را
که خانه زان شرف آفتاب کرد آباد
زمانه بهر همین روز داشت عیشی را
که هر دو روز امانت به دیگری می داد
نثار عمر گرامی به رو نما آرند
شب امید جهان روز شادمانی داد
برات بخشش من خواست بر مراد دهد
به پیش منشی شب شام او نهاد مداد
شبی چو چشم عزیزان به روی هم روشن
غم زمانه نفهمیده چون دل آزاد
شبی دو دیده عشاق زو بارایش
ز خاک کنده معشوق برگرفته سواد
چو داد بخشی آن شب به یاد می آید
ز روشنایی دل نور می زند فریاد
در آن بساط چو بر خود مرا شعور نبود
ز دور دیده دانا دلی به من افتاد
به مهر گفت که ای زیب بخش مجمع انس
بیا بیا که وقت آمدی مبارک باد
نشاط مجلس و آیین جشن فروردیست
تو نیز جلوه آیین نظم خواهی داد
همین بگفت و دوید و هنوز پیدا بود
که شد غریو کزین قطره کرده دریا یاد
چنان به پایه دولت شدم شتاب زده
که چند بار سرم در مقام پا افتاد
ز بس که تیزبان بارگاه در رفتم
ادب ز پایه خود پای بر فراز نهاد
ز دلفریبی آیین و فر سلطانی
به گاه تهنیتم رسم سجده رفت از یاد
چو خوب رسم ادب را بجا نیاوردم
ندا رسید که ای روستای مادرزاد
بساط عرش و تکبر؟ تو را چه پیش آمد؟
حریم کعبه و غفلت؟ تو را چه حال افتاد؟
به دست شمع چو پروانه عطا دادند
درین بساط شبی بر سر قدم استاد
ز عندلیب شود شاخ گل غزلخوان تر
اگر وزد به گلستان ازین شبستان باد
جواب دادم و گفتم به جرم معذورم
که تا منم به چنین دولتی نگشتم شاد
به محفلی که دو قندیل ماه و خورشیدست
چراغ بخت ضعیفی چه نور خواهد داد؟
بر این نشاط و تماشا اگر نظر فکند
نسیم شانه کند گم به طره شمشاد
جهان چو روی شه آراستست و چشم مرا
نگاه بخت ضعیف است در حجاب رماد
شه خلاصه خدم یوسف ستاره حشم
همای سدره اقبال شاهزاده مراد
زمین چو صفحه تقویم پر ز خانه شود
اگر عدالت او سایه افکند به بلاد
قبای ملک بر اندازه دید بر قد او
نهاد فتنه کلاه از سر و کمر بگشاد
سخن به میکده از اعتدال او می رفت
شد از طبیعت مستان برون خیال فساد
ز بس که امن شد اندر زمان او عالم
به دام خوشه برآورد دانه صیاد
تمام خلق در ایام او غنی گشتند
حسد به مهر بدل گشت در دل حساد
چنان سلامت عهدش در اجل دربست
که حور خلد فشاند ز زلف گرد کساد
دل ولایت خسرو به وصل او مایل
چنان که خاطر شیرین به صحبت فرهاد
چو در شمایل او بنگرند فخر کنند
مکارم پدر و حسن سیرت اجداد
چو ماه بدر خرامان میانه انجم
میان حلقه روشن دلان مهرنژاد
تمام سال به ملکش نشاط و مهمانی
چو در عجم مه نوروز و در عرب اعیاد
کشیده سر به فلک همچو سرو آزاده
سران ملک سر افکنده پیش او منقاد
به رمز دلبری و رسم خسروی داده
تسلی دل جمع از الوف تا آحاد
به یک نگاه که از دور بر صف افکنده
نموده پایه هرکس به قدر استعداد
به پای قبه او پشت گرمی اقطاب
به روی سده او سرفرازی اوتاد
عساکرش همه از اولیا و از ابدال
مجاورش همه از سابقان و از افراد
همه به حرب و جدل لیک بر سبیل صلاح
همه به سیر و سفر لیک بر طریق رشاد
همیشه رخش وغا زیر ران به تیغ زدن
همیشه تیغ غزا بر میان به غزو و جهاد
ازو به بدرقه افراد خواسته همت
ازو به فاتحه اقطاب جسته استمداد
به بزم مملکتش عامل گرسنه قلم
به گرد سفره نگردد چو گربه زهاد
به صحن بارگهش شحنه و رییس و عسس
ستاده سجده به کف در خضوع و در اوراد
ز صبح تا به دم شام بر سر عالم
چو آفتاب زرافشان شده به دست جواد
ستاده بدره ببر خازنانش در تقسیم
نشسته نسخه به کف مادحانش در انشاد
رسانده روزی مقدور بیش از تقدیر
سپرده قسمت موجود پیش از ایجاد
دوباره سبعه الوان کشیده در هر روز
چون نزل سبع مثانی ز خوان سبع شداد
به شکل راتبه خواران دونان مه و خورشید
صباح و شام گرفته ز خوان او معتاد
طبق ز نقل کواکب گرفته زهره به دست
به شب نشین حریمش چو خوانچه ای افتاد
عروس کعبه که ام القرای آفاق است
وظیفه خواره او با قبیله و احفاد
ز ارض تا به سما چشم بر عنایت او
عیال جود وی آبای علوی و اولاد
به آب ساخته آتش ز عون مطبخ او
که برگرفته خلاف از میانه اضداد
ز بس ملایمت خلق او عجب نبود
که پر ز مغز شود از نوال او اجساد
به جای خون همه لعل و درر برون آید
به نیشتر رگ دست ار گشایدش فصاد
به تحت یک نظرش فصل صد خریف و ربیع
به ضمن یک سخنش جفر جامع و اعداد
زهی نتیجه لطف خدای عز وجل
معاند تو کند با خدای خویش عناد
عدو ز حلم تو بر خود چو بید می لرزد
در آستین صبوریست خنجر فولاد
تو همچو سرو به آزادگی مثل شده ای
اگر کج است فلک بد به راستی مرساد
تویی که بوده و نابوده جهان از تست
سخن درست بگفتیم هرچه باداباد
زهی به رشد تو چشم جهانیان روشن
خلیفه دو جهان را تویی مرید و مراد
ز شفقت جد و بابت بر اهل هر ملت
ام زمانه به یک رنگ کفر و ایمان زاد
طبیعت همه ابنای دهر ملحد شد
ولی ز فطنت تو بر طرف فتاد الحاد
وگرچه فضله ای از فاضلان جاهل عصر
به طمع جاه و غنا کرد مذهبی ایجاد
پس از حصول مرادات حال آن فاسد
مثل چو باغ ارم گشت و حسرت شداد
نخست روز که شد خلق آسمان و زمین
کتاب محمل مبدا شدند تا به معاد
به قابلیت هر جزو و کل نظر کردند
شتافتند به خدمت که بودت استعداد
اراده این که به صدر تو تربیت یابند
چو یافت رتبه تو لب گزید از استبعاد
نگاه کرد به بالا و سر فرود آورد
زمین فتاد به درگاه و آسمان استاد
ز روی صدق کنون در مقام بندگی اند
به هر که لطف تو بینند می کنند امداد
امید هست که احوال من شود روشن
کنون که بر سر من فر شهریار افتاد
خرد به کعبه چو رشدم همی نمود نمود
به عزم کعبه درگاه صاحبم ارشاد
چنان به جاذبه شوق خلیفه می بردم
که تر نمی شودم پای از شط بغداد
چنان به مرجع اخلاص خود شتابانم
که قرض خواه تنک مایه جانب میعاد
رفیق کس نشوم با توجهم همراه
بسیج ره نکنم با توکلم همزاد
اگر خزینه عالم به من فرو ریزند
درم خریده لطفم نمی شود آزاد
دری که مرجع اخلاص خویش ساخته ام
اگر خراب شود دل بر آن نهم بنیاد
صفای دل به ولی نعمتم خداداست
اگر طریقه ملت یکی است گر هفتاد
سخن که نگهت اخلاص از آن نمی آید
اگرچه نقش «نظیری »ست بر صحیفه مباد
اگر رفیق رهم زاد همتی سازی
به راحتم برسانی که آفتت مرساد
همیشه تا ببهارست خنده زن لب گل
مدام تا به خزانست تیغ زن دم باد
به بحر خاطر تو خنده موج زن بادا
به جوی جان عدو آب خنجر جلاد
شمارهٔ ۱۱ - این قصیده در تعریف سریر ابوالمنصور نورالدین محمد شاهزاده سلیم گفته شده: بر تخت هند والی هندوستان نشستشمارهٔ ۱۳ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان هنگامی که بیلغار از گجرات به دارالسلطنه اگره آمده بودند و اول مداحی و ملازمت این چاکر بوده گفته شده: به عمر مژده که عیش ابد نثار آمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پس از ادای طواف حج و رسوم عباد
به سیر عرصه گجراتم اتفاق افتاد
هوش مصنوعی: بعد از اینکه مناسک حج را به جا آوردم، به سفر و گشت و گذار در منطقه گجرات پرداختم.
قبول جذبه آن آب و خاکم از کشتی
چو دست قابله از مهد برکنار نهاد
هوش مصنوعی: من بهخاطر نیروی خاصی که از آن سرزمین و مردمش میگیرم، مثل دستی که قابله از مهد کودک کنار میزند، در زندگی خود میفهمم که به آنجا تعلق دارم.
چنان به شوق خرامان شدم در آن کشور
که سوی حجله زیبا عروس، نوداماد
هوش مصنوعی: در آن سرزمین به قدری خوشحال و شاداب شدم که انگار به سوی خانهی عروس زیبا و تازه عروسی میروم.
به هر رهی که چمیدم وزید باد امید
به هر دری که رسیدم، رسید بانگ گشاد
هوش مصنوعی: هر راهی که رفتم، نسیم امید مرا همراهی کرد و هر در که به آن رسیدم، صدای گشایش را شنیدم.
سپهر خواست که بختم به رفعتی برسد
ز دور چشمم بر قصر شهریار افتاد
هوش مصنوعی: آسمان اراده کرد که سرنوشت من به اوج و بلندی برسد، اما از دوری چشمانم، سایهام بر کاخ پادشاه افتاد.
هجوم بار ملک بود در شدم به میان
تلاش عام در آن بارگاه بارم داد
هوش مصنوعی: در میان تلاشهای عمومی، به طور ناگهانی برکت و نعمتهای الهی به من رسید و مرا در آن مکان مقدس مورد لطف خود قرار دادند.
درآمدم به حریمی تمام حور و قصور
ز بوس و خنده گلستان ز جرعه نوش آباد
هوش مصنوعی: به محلی وارد شدم که مملو از زیبایی و نعمت بود، جایی پر از بوسه و خنده که مانند گلستان سرشار از شادی و نشاط است. به جرعهای نوشیدنی خوشمزه نیز دل خوش کردهام.
طرب نهاده درو بر سر طرب اسباب
فرح نهاده درو بر پی فرح بنیاد
هوش مصنوعی: در شادی و سرور، همه چیز آماده شده است و زمینهای برای خوشحالی فراهم گشته است.
طرب که رخت کشید اندرو برون نکشید
فرح که پای نهاد اندرو برون ننهاد
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی زمانی که از دل خارج میشود، دیگر برنمیگردد و وقتی که خوشی و لذت پا به دنیای ما میگذارد، دیگر از آنجا نمیرود.
دگر نگشت جگرگوشه دربدر کان را
که خانه زان شرف آفتاب کرد آباد
هوش مصنوعی: دیگر هیچکس نتوانست مانند جگرگوشه آن خانواده، در آن مکان زندگی کند، زیرا آنجا به برکت وجودش، مانند خانهای پر از نور و دلگرمی شده بود.
زمانه بهر همین روز داشت عیشی را
که هر دو روز امانت به دیگری می داد
هوش مصنوعی: زمانه به همین منظور روزها را آفریده است که هر روز خوشی و لذتی داشته باشد و این نعمت را به کسی دیگر بسپارد.
نثار عمر گرامی به رو نما آرند
شب امید جهان روز شادمانی داد
هوش مصنوعی: عمر با ارزش خود را به نمایش بگذارند و در انتظار شب امید باشند تا روز شادی به آنها ارزانی شود.
برات بخشش من خواست بر مراد دهد
به پیش منشی شب شام او نهاد مداد
هوش مصنوعی: شما برای من درخواست بخشش کردهاید و من با کمال میل آمادهام تا به خواستهتان پاسخ دهم. در شب شام، او قلمی را پیش من قرار داد.
شبی چو چشم عزیزان به روی هم روشن
غم زمانه نفهمیده چون دل آزاد
هوش مصنوعی: شبی که چشمان معشوقان روی هم بسته بود و روشن بود، دل آزاد از غمهای دنیا بیخبر بود.
شبی دو دیده عشاق زو بارایش
ز خاک کنده معشوق برگرفته سواد
هوش مصنوعی: شبی، چشمهای عاشقان با اشکهایشان، خاک را به کناری زدند و معشوق را از دل خود بیرون آوردند.
چو داد بخشی آن شب به یاد می آید
ز روشنایی دل نور می زند فریاد
هوش مصنوعی: نفس بخشنده یاد آن شب را زنده میکند و نور دل، فریاد شادی و روشنایی سر میدهد.
در آن بساط چو بر خود مرا شعور نبود
ز دور دیده دانا دلی به من افتاد
هوش مصنوعی: در آن جمع و میهمانی که نمیدانستم چه باید بکنم، ناگهان از دور یک دل آگاه و فهیم به من توجه کرد.
به مهر گفت که ای زیب بخش مجمع انس
بیا بیا که وقت آمدی مبارک باد
هوش مصنوعی: به مهر گفت که ای زیبای جمع دوستان، بیا که زمان خوش آمدن تو فرا رسیده است و برایمان خوشیمن است.
نشاط مجلس و آیین جشن فروردیست
تو نیز جلوه آیین نظم خواهی داد
هوش مصنوعی: شادی و نشاط مجلس و مراسم جشن بهار به تو نیز زیبایی و شکوه ویژهای خواهد بخشید.
همین بگفت و دوید و هنوز پیدا بود
که شد غریو کزین قطره کرده دریا یاد
هوش مصنوعی: او همین را گفت و به سمت جلو دوید. هنوز به وضوح مشخص بود که این صدا از یاد دریا به خاطر قطرهای که از آن بیرون آمده، به وجود آمده است.
چنان به پایه دولت شدم شتاب زده
که چند بار سرم در مقام پا افتاد
هوش مصنوعی: به سرعت به مقام و موقعیت بلندی رسیدم که چندین بار سرم به زمین افتاد و به نوعی از شدت شتاب و عجلهام در این مسیر، به جای این که در بالا بمانم، به پایین رفتم.
ز بس که تیزبان بارگاه در رفتم
ادب ز پایه خود پای بر فراز نهاد
هوش مصنوعی: به خاطر شتاب و تندی زبانم، به درگاه بزرگترها و مقامها رفتم و ادب و احترام را از جایگاه خود فراتر بردم.
ز دلفریبی آیین و فر سلطانی
به گاه تهنیتم رسم سجده رفت از یاد
هوش مصنوعی: در دل فریبندهٔ زیبایی و شکوه سلطنت، هنگامی که میخواهم احترام بگذارم، رسم سجده و فروتنی از یادم رفته است.
چو خوب رسم ادب را بجا نیاوردم
ندا رسید که ای روستای مادرزاد
هوش مصنوعی: وقتی که آداب و رسوم را به درستی انجام ندادم، صدایی به من گفت که ای دیار و زادگاه من.
بساط عرش و تکبر؟ تو را چه پیش آمد؟
حریم کعبه و غفلت؟ تو را چه حال افتاد؟
هوش مصنوعی: به چه حال و روزی افتادهای که به عظمت عرش و خودبزرگبینی فکر میکنی؟ و چه اتفاقی برایت افتاده که در برابر حریم کعبه و غفلت نسبت به آن قرار گرفتهای؟
به دست شمع چو پروانه عطا دادند
درین بساط شبی بر سر قدم استاد
هوش مصنوعی: در شب خاصی، پروانهای که به شمع نزدیک شده بود، بخشایش و زیبایی به استاد خود تقدیم کرد.
ز عندلیب شود شاخ گل غزلخوان تر
اگر وزد به گلستان ازین شبستان باد
هوش مصنوعی: اگر در باغ گل، نسیم شبانگاهی بوزد، غزلخوانی شاخ گل را مانند بلبل شیرینتر خواهد کرد.
جواب دادم و گفتم به جرم معذورم
که تا منم به چنین دولتی نگشتم شاد
هوش مصنوعی: پاسخ دادم و گفتم که من به خاطر شرایط خاصی که دارم نمیتوانم خوشحال باشم، زیرا تا زمانی که به چنین وضعیتی نرسیدهام، شاد نیستم.
به محفلی که دو قندیل ماه و خورشیدست
چراغ بخت ضعیفی چه نور خواهد داد؟
هوش مصنوعی: در جایی که نور ماه و خورشید حضور دارند، شمعی با نور کم چه تاثیری میتواند داشته باشد؟
بر این نشاط و تماشا اگر نظر فکند
نسیم شانه کند گم به طره شمشاد
هوش مصنوعی: اگر نسیم با نگاهی به این شادی و تماشای زیبا بیفتد، مانند شانهای که در موهای یک شمشاد گم میشود، در آنجا گم میشود.
جهان چو روی شه آراستست و چشم مرا
نگاه بخت ضعیف است در حجاب رماد
هوش مصنوعی: جهان مثل چهرهی زیبا و دلربای یک پادشاه است، اما نگاه من به آن، به دلیل سرنوشتی نامساعد، در پس پردهای از خاکستر قرار دارد.
شه خلاصه خدم یوسف ستاره حشم
همای سدره اقبال شاهزاده مراد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت خاص و والایی میپردازد که به نوعی نمایانگر بهترینها و خوشبختی است. او به عنوان شاهزادهای برگزیده و موفق توصیف میشود که در مسیر زندگیاش به درجات بلندی رسیده و حتی ستارهها و خوشبینیها به او اشاره دارند. به طور کلی، این شخصیت نماد سعادت و آرزوهای برآوردهشده است.
زمین چو صفحه تقویم پر ز خانه شود
اگر عدالت او سایه افکند به بلاد
هوش مصنوعی: اگر عدالت در سرزمینها برقرار شود، زمین مانند صفحهای از تقویم خواهد شد که پر از خانههای خوشبختی و آرامش است.
قبای ملک بر اندازه دید بر قد او
نهاد فتنه کلاه از سر و کمر بگشاد
هوش مصنوعی: لباس پادشاهی بر اساس قامت او دوخته شده و در نتیجه، هنگامی که کلاه از سرش برمیدارند و کمربندش را باز میکنند، فتنهای به وجود میآید.
سخن به میکده از اعتدال او می رفت
شد از طبیعت مستان برون خیال فساد
هوش مصنوعی: در میکده، گفتوگو درباره اعتدال و میانهروی او آغاز شد، اما ناگهان ذهن مستان به تفکرات نامناسب و ناپسند معطوف شد.
ز بس که امن شد اندر زمان او عالم
به دام خوشه برآورد دانه صیاد
هوش مصنوعی: به خاطر امنیت و آرامشی که در زمان او به وجود آمد، جهان به گونهای رونق گرفت که صیاد دانهها را در دام خوشهها برداشت کرد.
تمام خلق در ایام او غنی گشتند
حسد به مهر بدل گشت در دل حساد
هوش مصنوعی: در زمان او، همه مردم ثروتمند شدند و حسد به دوستی و محبت تبدیل شد.
چنان سلامت عهدش در اجل دربست
که حور خلد فشاند ز زلف گرد کساد
هوش مصنوعی: عهد او آنقدر محکم و استوار است که حتی بهشت نیز از زیبایی او با افتخار یاد میکند.
دل ولایت خسرو به وصل او مایل
چنان که خاطر شیرین به صحبت فرهاد
هوش مصنوعی: دل شاه به پیوند با محبوبش تمایل دارد همانطور که یک ذهن شیرین به همراهی فرهاد گرایش پیدا میکند.
چو در شمایل او بنگرند فخر کنند
مکارم پدر و حسن سیرت اجداد
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی و خصائل او نگاه میکنند، به شخصیت برجسته پدر و نیکویی کردار نیاکان خود افتخار میکنند.
چو ماه بدر خرامان میانه انجم
میان حلقه روشن دلان مهرنژاد
هوش مصنوعی: مانند ماهی که در آسمان با زیبایی و وقار حرکت میکند، در بین ستارگان، در میان حلقهای از دلهای روشن و مهربان قرار دارد.
تمام سال به ملکش نشاط و مهمانی
چو در عجم مه نوروز و در عرب اعیاد
هوش مصنوعی: در تمام سال، در سرزمین او شادی و جشن برگزار میشود، همانطور که در میان ایرانیان، عید نوروز و در میان عربها، اعیاد بزرگ وجود دارد.
کشیده سر به فلک همچو سرو آزاده
سران ملک سر افکنده پیش او منقاد
هوش مصنوعی: سرو آزاد، سرش را به آسمان کشیده و در مقابل کسی که مقامش بالا است، سرش را پایین آورده و تسلیم او شده است.
به رمز دلبری و رسم خسروی داده
تسلی دل جمع از الوف تا آحاد
هوش مصنوعی: به شیوهای دلنشین و با زیبایی خاصی، دلهای جمع را آرامش بخشیده و شأن و بزرگی خود را نمایان کرده است.
به یک نگاه که از دور بر صف افکنده
نموده پایه هرکس به قدر استعداد
هوش مصنوعی: با یک نگاه از دور، افرادی که در صف ایستادهاند، میتوانند به اندازهی توانایی و استعداد خود پایهای کسب کنند.
به پای قبه او پشت گرمی اقطاب
به روی سده او سرفرازی اوتاد
هوش مصنوعی: در پایگاه عظمت او، ستارههای مهم و قوی قرار دارند و برای رسیدن به عزت و سربلندی در اثر وجود او، باید تلاش کرد.
عساکرش همه از اولیا و از ابدال
مجاورش همه از سابقان و از افراد
هوش مصنوعی: تمام یاران او از بزرگان دین و افراد خاصی هستند که در کنار او قرار دارند و همگی از کسانیاند که در زمانهای گذشته در این مسیر پیشتاز بودهاند.
همه به حرب و جدل لیک بر سبیل صلاح
همه به سیر و سفر لیک بر طریق رشاد
هوش مصنوعی: همه در دعوا و بحث هستند، اما در راهی درست قدم بردارند. همه در حال رفت و آمد هستند، اما باید در مسیری از روشنی و هدایت پیش بروند.
همیشه رخش وغا زیر ران به تیغ زدن
همیشه تیغ غزا بر میان به غزو و جهاد
هوش مصنوعی: همیشه در میدان جنگ و نبرد، آماده به حمله و مبارزه هستیم و همیشه سلاح آمادهای برای نبرد در دست داریم.
ازو به بدرقه افراد خواسته همت
ازو به فاتحه اقطاب جسته استمداد
هوش مصنوعی: او به همراه افراد از خدا کمک میطلبد و خواستههای خود را مطرح میکند، و از او یاری میجوید تا به مقامهای بلند و افراد بزرگ دست یابد.
به بزم مملکتش عامل گرسنه قلم
به گرد سفره نگردد چو گربه زهاد
هوش مصنوعی: در میان جشن و سرور مملکتش، کسانی که به شدت نیازمند و گرسنهاند، نمیتوانند مانند گربههایی که دور سفره زاهدان میچرخند، به راحتی به بهرهبرداری از این سفره بپردازند.
به صحن بارگهش شحنه و رییس و عسس
ستاده سجده به کف در خضوع و در اوراد
هوش مصنوعی: در حیاط بارگاه او، نگهبانان و سرپرستان به احترام او سجده کردهاند و در حال خضوع و دعا هستند.
ز صبح تا به دم شام بر سر عالم
چو آفتاب زرافشان شده به دست جواد
هوش مصنوعی: از صبح تا غروب، مانند خورشید که در آسمان میدرخشد، روشنایی و انرژی را به دنیا میبخشد.
ستاده بدره ببر خازنانش در تقسیم
نشسته نسخه به کف مادحانش در انشاد
هوش مصنوعی: خزانهدارانی که در تقسیم ثروت ایستادهاند، برگههایی را در دستان شاعران دارند که در حال سرودن شعر هستند.
رسانده روزی مقدور بیش از تقدیر
سپرده قسمت موجود پیش از ایجاد
هوش مصنوعی: خداوند روزی را به اندازهای مقرر کرده که بیش از سرنوشت و تقدیر ما نیست، و قسمت هر فرد قبل از وجود او تعیین شده است.
دوباره سبعه الوان کشیده در هر روز
چون نزل سبع مثانی ز خوان سبع شداد
هوش مصنوعی: در هر روز، هفت رنگ دوباره به تصویر میآید، مانند هفت آیهای که در قرآن کریم وجود دارد و در کنار خوان نعمتهای جهان قرار گرفتهاند.
به شکل راتبه خواران دونان مه و خورشید
صباح و شام گرفته ز خوان او معتاد
هوش مصنوعی: با احترام به خورشید و ماه که در صبح و شام در ازای خوراک خود از خوان او استفاده میکنند، اشاره دارد که برخی افراد در مقامهای پایینتر، به مانند آنها عادت کردهاند به زندگی در سطحی پایین و در انتظار نعمتها هستند.
طبق ز نقل کواکب گرفته زهره به دست
به شب نشین حریمش چو خوانچه ای افتاد
هوش مصنوعی: طبق از سوی ستارگان، زهره به دست گرفته و به محفل شب نشینی خود، مانند خوانچهای افتاده است.
عروس کعبه که ام القرای آفاق است
وظیفه خواره او با قبیله و احفاد
هوش مصنوعی: عروس کعبه که مرکز همه نقاط جهان است، وظیفه کسانی که به او مرتبط هستند، با خانواده و نسلهای بعدی آنها مشخص میشود.
ز ارض تا به سما چشم بر عنایت او
عیال جود وی آبای علوی و اولاد
هوش مصنوعی: از زمین تا آسمان، چشم به الطاف و محبت او داریم. رحمت و بخشش او مانند آبای ماست و نسلهای علوی را شامل میشود.
به آب ساخته آتش ز عون مطبخ او
که برگرفته خلاف از میانه اضداد
هوش مصنوعی: آتش در دستان عون، که از آب ساخته شده است، به گونهای است که در آشپزخانهاش ایجاد شده و از تضادها و ناملایمات برخاسته است.
ز بس ملایمت خلق او عجب نبود
که پر ز مغز شود از نوال او اجساد
هوش مصنوعی: به خاطر نرمی و لطافت خلق او، جای تعجب نیست که بدنها از برکت و نعمتهای او پر از مغز و سرشار شوند.
به جای خون همه لعل و درر برون آید
به نیشتر رگ دست ار گشایدش فصاد
هوش مصنوعی: اگر رگ دست را با نیشتر بزنند، به جای خون، جواهراتی مانند لعل و مروارید بیرون میآید.
به تحت یک نظرش فصل صد خریف و ربیع
به ضمن یک سخنش جفر جامع و اعداد
هوش مصنوعی: با یک نگاه او، فصلهای پاییز و بهار به تصویر کشیده میشود و در سخنی کوتاه، همهچیز به خوبی بیان میشود.
زهی نتیجه لطف خدای عز وجل
معاند تو کند با خدای خویش عناد
هوش مصنوعی: ای کاش نتیجهی بزرگ رحمت خداوند، کسی که با خداوند خود در مخالفت است را دچار نارضایتی و دشمنی کند.
عدو ز حلم تو بر خود چو بید می لرزد
در آستین صبوریست خنجر فولاد
هوش مصنوعی: دشمن از صبر و آرامش تو به خود میلرزد، زیرا در درون تو، خنجر تیزی از فولاد پنهان است.
تو همچو سرو به آزادگی مثل شده ای
اگر کج است فلک بد به راستی مرساد
هوش مصنوعی: تو همچون سرو، آزاد و مستقل شدهای؛ اگرچه اگر فلک به تو آسیب میزند، باید بدانی که بر حق هستی.
تویی که بوده و نابوده جهان از تست
سخن درست بگفتیم هرچه باداباد
هوش مصنوعی: تو هستی که وجود و عدم جهان ناشی از توست. ما راست گفتیم که هر چه رخ دهد، بگذار رخ دهد.
زهی به رشد تو چشم جهانیان روشن
خلیفه دو جهان را تویی مرید و مراد
هوش مصنوعی: ای رستنی تو، چشمان مردم به روشنی تو روشن است. تو مرید و مقصود خلیفه دو جهان هستی.
ز شفقت جد و بابت بر اهل هر ملت
ام زمانه به یک رنگ کفر و ایمان زاد
هوش مصنوعی: از روی محبت جد و به خاطر نسلهای مختلف، در این زمانه اهل هر ملتی به یک شکل از کفر و ایمان به دنیا میآیند.
طبیعت همه ابنای دهر ملحد شد
ولی ز فطنت تو بر طرف فتاد الحاد
هوش مصنوعی: در طول تاریخ، تمام مخلوقات به نوعی از حقیقت و ایمان دور شدهاند، اما به خاطر درک و فطرت تو، این دوری از حقیقت برطرف شده است.
وگرچه فضله ای از فاضلان جاهل عصر
به طمع جاه و غنا کرد مذهبی ایجاد
هوش مصنوعی: هرچند که برخی از افراد نادان و معروف به دنبال شهرت و ثروت، اندیشهای را به وجود آوردند.
پس از حصول مرادات حال آن فاسد
مثل چو باغ ارم گشت و حسرت شداد
هوش مصنوعی: پس از رسیدن به خواستهها، حال آن فاسد مانند باغ عدن شد و تبدیل به حسرتی بزرگ گردید.
نخست روز که شد خلق آسمان و زمین
کتاب محمل مبدا شدند تا به معاد
هوش مصنوعی: در آغاز روزی که خداوند آسمان و زمین را آفرید، آنها مانند کتابی شدند که شروع و مبنای خلق را مشخص میکند تا به روز قیامت برسد.
به قابلیت هر جزو و کل نظر کردند
شتافتند به خدمت که بودت استعداد
هوش مصنوعی: به توانایی هر بخش و کل توجه کردند و به سرعت به خدمت آمدند که استعداد شما چه بود.
اراده این که به صدر تو تربیت یابند
چو یافت رتبه تو لب گزید از استبعاد
هوش مصنوعی: کسی که آرزوی رسیدن به مقام و منزلت تو را دارد، وقتی متوجه میشود که این خواسته دور از دسترس است، از روی ناامیدی لب به دندان میزند.
نگاه کرد به بالا و سر فرود آورد
زمین فتاد به درگاه و آسمان استاد
هوش مصنوعی: او به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین آورد، زمین در برابر او به حالت سجده درآمد و آسمان بر پا ایستاد.
ز روی صدق کنون در مقام بندگی اند
به هر که لطف تو بینند می کنند امداد
هوش مصنوعی: اکنون با صداقت و در مقام بندگی، افرادی که به لطف تو مینگرند، به مدد و یاری یکدیگر میپردازند.
امید هست که احوال من شود روشن
کنون که بر سر من فر شهریار افتاد
هوش مصنوعی: به امید اینکه وضعیت من بهبود یابد، اکنون که سرنوشت بزرگی بر من سایه افکنده است.
خرد به کعبه چو رشدم همی نمود نمود
به عزم کعبه درگاه صاحبم ارشاد
هوش مصنوعی: عقل و دانش مرا به سمت کعبه رهنمون میشود، و من با ارادهای قوی به درگاه معبودم میروم تا هدایت شوم.
چنان به جاذبه شوق خلیفه می بردم
که تر نمی شودم پای از شط بغداد
هوش مصنوعی: من به قدری به جذبه و کشش شوق خلیفه مجذوب شده بودم که حتی از شط بغداد پا نمیکشیدم و این باعث نمیشد که قلبم برای لحظهای آرام بگیرد.
چنان به مرجع اخلاص خود شتابانم
که قرض خواه تنک مایه جانب میعاد
هوش مصنوعی: من آنچنان به سوی خالصیتم میشتابم که حتی فردی که بهخاطر تنگدستیاش دچار مشکل است، در انتظار وعدهام میباشد.
رفیق کس نشوم با توجهم همراه
بسیج ره نکنم با توکلم همزاد
هوش مصنوعی: من هیچ وقت رفیق کسی نمیشوم و با توجه به اینکه با تو نیستم، همراهی نمیکنم و به توکل بر خودم، به تنهایی راهی را نمیروم.
اگر خزینه عالم به من فرو ریزند
درم خریده لطفم نمی شود آزاد
هوش مصنوعی: اگر تمام ثروت و دانش دنیا هم به من بدهند، لطف و محبت واقعی من تغییر نخواهد کرد و همچنان آزاد نخواهم بود.
دری که مرجع اخلاص خویش ساخته ام
اگر خراب شود دل بر آن نهم بنیاد
هوش مصنوعی: در قلبم دربی را بنا کردهام که نماد صداقت و خلوص من است؛ اگر این در خراب شود، همه احساسات و بنیادهای عاطفیام را بر آن میگذارم.
صفای دل به ولی نعمتم خداداست
اگر طریقه ملت یکی است گر هفتاد
هوش مصنوعی: دلنوشتهها و احساسات پاک من به لطف و برکت ولی نعمتم است. اگرچه راه و روش ملتها یکی است، حتی اگر تعدادشان به هفتاد هم برسد.
سخن که نگهت اخلاص از آن نمی آید
اگرچه نقش «نظیری »ست بر صحیفه مباد
هوش مصنوعی: اگر در صحبتهایت صداقت نباشد، حتی اگر به ظاهر زیبا و دلنشین به نظر برسند، ارزش ندارند و باید از آنها دوری کرد.
اگر رفیق رهم زاد همتی سازی
به راحتم برسانی که آفتت مرساد
هوش مصنوعی: اگر دوستی در راه زندگی داشته باشم که انگیزه و تلاشش را با من به اشتراک بگذارد، میتواند به آسانی مرا به هدفهایم برساند و هیچگونه آسیبی به او نخواهد رسید.
همیشه تا ببهارست خنده زن لب گل
مدام تا به خزانست تیغ زن دم باد
هوش مصنوعی: همیشه تا بهار هست، لبخند بزن و از گل لذت ببر، زیرا وقتی خزان میآید، باید با سختیهای روزگار مقابله کنی.
به بحر خاطر تو خنده موج زن بادا
به جوی جان عدو آب خنجر جلاد
هوش مصنوعی: برای خاطر تو، چون موجها در دریا خندانم و مانند جوهر جان، دشمن با خنجر خود آماده است.