شمارهٔ ۱۰ - ایضا در مدح خان خانان بن بیرام خان واقعست
چو شمع سوز دلم عشق بر زبان انداخت
دگر نخواستی آتش مرا به جان انداخت
خرد ببوی معانی بخست چندانم
که بیخت خاکم و بیرون ز آستان انداخت
دم از فراق عزیزان نمی توانم زد
که از بلندترین پایه ام زمان انداخت
شب دراز نخوابم که شور احبابم
نمک به مردمک چشم خون فشان انداخت
به شاخ سدره ز مرغان خوش نوا بودم
جفای حادثه بر خاکم آشیان انداخت
هنوز سینه کنم پیش اگرچه شست قضا
خطا نکرد خدنگی که بر نشان انداخت
چه گویم از خم چوگان او خلاصی نیست
که هرکسم به کران دید در میان انداخت
درین مخاطره کس دست کس نمی گیرد
ز بحر بیهده ام موج بر کران انداخت
به فقر ساخته بودم فریب عشق مرا
به دست صد هوس مختلف عنان انداخت
به جام و مطربه گفتم وظیفه کافی نیست
ببایدم شد و ادرار بر مغان انداخت
جمال خدمت صاحب که شسته ام ز غرض
نظر به طمع نمی بایدم بر آن انداخت
به غیر هم نبرم التجا که گویندم
رسوم او بفلان بود بر فلان انداخت
به هر طریق دلم نقش بست دید خطا
بباید این ورق از اصل داستان انداخت
به جام جم ندهم آبرو که همت طبع
مرا سفینه به دریای بیکران انداخت
ثنا به زر نفروشم که لذت ورعم
ز عیش مدحت عبدالرحیم خان انداخت
ز ذکر دوست به گرمای حشر سیرابم
که در میانه کوثر مرا نشان انداخت
همین بس است سعادت که یار پرسش من
به خوش بیانی کلک گهرفشان انداخت
به این شرف که به تشریف خاصش ارزیدم
ز وجد خرقه چو پروانه مرغ خان انداخت
به خط و خلعت او چون مفاخرت نکنم؟
مرا به تربیت آوازه در جهان انداخت
بساط کهنه اگر روزگار برچیند
اساس تازه بسی طرح می توان انداخت
باو مدیح فرستادنم بدان ماند
که نخل میوه به دامان باغبان انداخت
به مجلسش چو رود مدح من چنان گویند
که دزد قیمت کالا به کاروان انداخت
سخن زیاده نباید سرود باید گفت
شکر به یاد لبت طوطی از دهان انداخت
به این قدر که «نظیری » سپاس نعمت گفت
پری مغز شکافش بر استخوان انداخت
بس این دعات که اعدات بی کمان افتند
چنان که دولت تو تیر بی کمان انداخت
شمارهٔ ۹ - این قصیده در مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان گفته شده: از سخن چون چاشنی بخشی به خوان تربیتشمارهٔ ۱۱ - این قصیده در تعریف سریر ابوالمنصور نورالدین محمد شاهزاده سلیم گفته شده: بر تخت هند والی هندوستان نشست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شمع سوز دلم عشق بر زبان انداخت
دگر نخواستی آتش مرا به جان انداخت
هوش مصنوعی: دلم همچون شمعی میسوزد و عشق را به زبان میآورم، و تو دیگر نیازی به آتش به جان من نداری.
خرد ببوی معانی بخست چندانم
که بیخت خاکم و بیرون ز آستان انداخت
هوش مصنوعی: من از بوی معانی و اندیشهها به قدری پر شدهام که دیگر به خاک میمانم و از آستان حقیقت دور افتادهام.
دم از فراق عزیزان نمی توانم زد
که از بلندترین پایه ام زمان انداخت
هوش مصنوعی: نمیتوانم از جدایی عزیزان صحبت کنم، زیرا مدت زمانی که از جدایی آنها گذشته، بسیار طولانی و سخت است.
شب دراز نخوابم که شور احبابم
نمک به مردمک چشم خون فشان انداخت
هوش مصنوعی: شب را بیدار میمانم و نمیخوابم، زیرا دلتنگی دوستانم مانند نمک در چشمهایم اشک میریزد.
به شاخ سدره ز مرغان خوش نوا بودم
جفای حادثه بر خاکم آشیان انداخت
هوش مصنوعی: من درخت زیبایی را که پرندگان خوش آواز بر آن نشسته بودند، ترک کرده و به خاطر سختیها و مشکلات زندگی، به خاک افتادم و دیگر نمیتوانم در آنجا زندگی کنم.
هنوز سینه کنم پیش اگرچه شست قضا
خطا نکرد خدنگی که بر نشان انداخت
هوش مصنوعی: هنوز هم دلش میخواهد که از عشقش سخن بگوید، هرچند که قضا و قدر اشتباهی نکردند و تیر عشق به هدف خود رسید.
چه گویم از خم چوگان او خلاصی نیست
که هرکسم به کران دید در میان انداخت
هوش مصنوعی: از چگونگی حرکت و بازی او میگویم، زیرا چارهای ندارم. هر کسی که به تماشا نشسته، در میانهی میدان گرفتار شده است.
درین مخاطره کس دست کس نمی گیرد
ز بحر بیهده ام موج بر کران انداخت
هوش مصنوعی: در این وضعیت خطرناک، هیچکس به کمک دیگری نمیآید. از دل این دریا که بیفایده است، موجی مرا به ساحل میبرد.
به فقر ساخته بودم فریب عشق مرا
به دست صد هوس مختلف عنان انداخت
هوش مصنوعی: من به خاطر فقر و تهیدستی فریب عشق را خوردم و درگیر خواستههای مختلف و گوناگون شدم.
به جام و مطربه گفتم وظیفه کافی نیست
ببایدم شد و ادرار بر مغان انداخت
هوش مصنوعی: به نوشیدنی و ساز گفتم که فقط خوش گذرانی کافی نیست و باید بیشتر از اینها به دیگران توجه کرد و از آنها حمایت کرد.
جمال خدمت صاحب که شسته ام ز غرض
نظر به طمع نمی بایدم بر آن انداخت
هوش مصنوعی: من زیبایی خدمت به صاحب را خالصانه و بدون هیچ گونه نیتی در نظر گرفتهام و نباید به آن نگاه طمعورزانه داشته باشم.
به غیر هم نبرم التجا که گویندم
رسوم او بفلان بود بر فلان انداخت
هوش مصنوعی: من به جز او از کسی دیگری یاری نمیطلبم، زیرا میگویند رسم او این است که محبتش را به دیگری نمیاندازد.
به هر طریق دلم نقش بست دید خطا
بباید این ورق از اصل داستان انداخت
هوش مصنوعی: به هر حال، دلم گرفتار و شیفته شده و میدانم که باید این بخش از داستان را کنار بگذارم، چون اشتباهاتی در آن وجود دارد.
به جام جم ندهم آبرو که همت طبع
مرا سفینه به دریای بیکران انداخت
هوش مصنوعی: من هرگز آبرو و اعتبار خود را به چیزی بیاهمیت نمیفروشم، زیرا استعداد و نبوغ من میتواند مرا به دریای وسیع و بیکران موفقیتها برساند.
ثنا به زر نفروشم که لذت ورعم
ز عیش مدحت عبدالرحیم خان انداخت
هوش مصنوعی: من به هیچ قیمتی تعریف و ستایش خود را به پول نمیفروشم، چون لذتی که از زندگی در کنار عبدالرحیم خان میبرم، از هر چیزی برایم ارزشمندتر است.
ز ذکر دوست به گرمای حشر سیرابم
که در میانه کوثر مرا نشان انداخت
هوش مصنوعی: با یاد دوستانم در روز حشر، سیراب و خنک میشوم، چون در میان آب کوثر نشان و نشانی از من باقی گذاشتهاند.
همین بس است سعادت که یار پرسش من
به خوش بیانی کلک گهرفشان انداخت
هوش مصنوعی: خوشبختی همین است که محبوب من به زیبایی و طلاقت کلام، به سوال من پاسخ داده است.
به این شرف که به تشریف خاصش ارزیدم
ز وجد خرقه چو پروانه مرغ خان انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر افتخاری که به خاطر مقام ویژهاش پیدا کردم، از شور و شوق مثل پروانهای که دور شمع میچرخد، لباس خود را در آتش انداختم.
به خط و خلعت او چون مفاخرت نکنم؟
مرا به تربیت آوازه در جهان انداخت
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به زیبایی و مقام او افتخار نکنم؟ او باعث شده که نام و آوازهام در دنیا مطرح شود.
بساط کهنه اگر روزگار برچیند
اساس تازه بسی طرح می توان انداخت
هوش مصنوعی: اگر روزگار سفرهی کهنه را برچیده و تغییراتی ایجاد کند، میتوان برنامهها و طرحهای جدید و تازهای را به وجود آورد.
باو مدیح فرستادنم بدان ماند
که نخل میوه به دامان باغبان انداخت
هوش مصنوعی: مدح فرستادن برای او مانند این است که نخل میوهاش را به باغبان تحویل دهد.
به مجلسش چو رود مدح من چنان گویند
که دزد قیمت کالا به کاروان انداخت
هوش مصنوعی: زمانی که من به محفل او وارد میشوم، چنان از من ستایش میکنند که انگار دزدی در بازارها به کاروانها قیمت کالا میدهد.
سخن زیاده نباید سرود باید گفت
شکر به یاد لبت طوطی از دهان انداخت
هوش مصنوعی: باید از گفتن حرفهای بیهوده پرهیز کرد و به جای آن، شکرگزاری را به یاد لبهای تو اعلام کنیم که مانند طوطی، از زبان ما خارج میشود.
به این قدر که «نظیری » سپاس نعمت گفت
پری مغز شکافش بر استخوان انداخت
هوش مصنوعی: به اندازهای که «نظیری» برای نعمتها شکرگزاری کرده، پری که از زیبایی و ویژگیهایش سخن میگوید، از شدت تأثیر، استخوانش را ترکاند.
بس این دعات که اعدات بی کمان افتند
چنان که دولت تو تیر بی کمان انداخت
هوش مصنوعی: تعداد دعاهای تو به قدری زیاد است که دشمنان بدون اسلحه و بدون جنگ هلاک خواهند شد، همانطور که تو قدرت و موفقیت خود را بدون نیاز به تیر و کمان به دست آوردی.