بخش ۸ - زبانحال از قول حضرت ابی عبدالله در قتلگاه است
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
باش یک دم که کنم پیرهن شوق قبا
ای کمانکش که زنی ناوک پیکان به تنم
عشق را روز بهار است کجا شد رضوان
تا برد لاله به دامن سوی خلد از چمنم
روز عهد است بکش اسپرم ای عقل ز پیش
تا تصور نکند خصم که پیمانشکنم
مینیاید به کفن راست تن کشتهٔ عشق
خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم
هاتفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست
گو شتابی که به یاد آمده عهد کهنم
سخت دلتنگ شدم همتی ای شهپر تیر
بشکن این دام بکش باز به سوی وطنم
دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر
میدمد آبلهٔ زخم کنون از بدنم
کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس
تا به مدح تو شها تیر شیرین سخنم
بخش ۷: شهید عشق که تنگ است پوست بر بدنشبخش ۹ - مناجات زبانحال از قول آنحضرت: الهی اکبر از تو اصغر از تو
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
هوش مصنوعی: من از او باخبرم، ولی از خودم بیخبرم. در حضور او صدایی از من نمیآید که بگوید من هستم.
پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
هوش مصنوعی: بگو که این پیرهن از دردها و سختیها پر شده است، زیرا همه وجود من تحت تأثیر بلاها قرار گرفته و من تنها این پوشش هستم.
باش یک دم که کنم پیرهن شوق قبا
ای کمانکش که زنی ناوک پیکان به تنم
هوش مصنوعی: لحظهای کنارم بمان تا احساس شوق را در وجودم بپوشانم، مانند لباسی بر تنم. نشان دهنده عشق و زیباییات را به من هدیه کن، مثل تیرکی که به هدف مینشیند.
عشق را روز بهار است کجا شد رضوان
تا برد لاله به دامن سوی خلد از چمنم
هوش مصنوعی: عشق درخشش و زیبایی بهار را دارد. کجا رفت آن بهشت که لالهها را به دامان خود میکشاند و آنها را از باغ به خوشیهای بهشت میبرد؟
روز عهد است بکش اسپرم ای عقل ز پیش
تا تصور نکند خصم که پیمانشکنم
هوش مصنوعی: امروز روزی است که باید به عهد و پیمان خود عمل کنیم، پس ای عقل، به جلو برو تا دشمن به فکر شکستن پیمان من نیفتد.
مینیاید به کفن راست تن کشتهٔ عشق
خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم
هوش مصنوعی: عشق دشمنان پست، کسی را به زمین نمیاندازد. بیفایده است که بگویید برای من بیاحترامی کردهاند؛ این افراد نمیتوانند حتی کنشهای ناپسندشان را بر روح من اثر بگذارند.
هاتفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست
گو شتابی که به یاد آمده عهد کهنم
هوش مصنوعی: ندایی از عالم غیب به من میرسد، که شمر کجاست؟ به من بگو کجا است، کسی که یادآور عهد قدیمی است.
سخت دلتنگ شدم همتی ای شهپر تیر
بشکن این دام بکش باز به سوی وطنم
هوش مصنوعی: احساس تنهایی و ناامیدی در من افزایش یافته است. ای تیر غم، مرا مجروح نکن و مرا به سمت سرزمینم بازگردان.
دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر
میدمد آبلهٔ زخم کنون از بدنم
هوش مصنوعی: عشق به قدری به من رنج و درد داده که اکنون قلبم به شدت میسوزد و زخمهای من همچنان فیزیکی از بدنم نمایان هستند.
کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس
تا به مدح تو شها تیر شیرین سخنم
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر من از دیار فارس به سمت تو بیایم تا با کلامی شیرین و دلنشین تو را ستایش کنم.