گنجور

بخش ۵۷ - ایضا فی المدیحه

چه سرودیست که اینمرغ خوش الحان آورد
مژده باد بهاری بگلستان آورد
گو بمرغان زطرب نغمه داود کشید
بچمن باد صبا تخت سلیمان آورد
دلبرم با لب پرخنده ببالین آمد
مژده ایدل که طبیب آمد و درمان آورد
لوحش الله نشنیدیم که سروی بچمن
بار نسرین و گل و لاله و ریحان آورد
کافریرا که پرستش بصنوبر میکرد
سجده بایست بر این سرو خرامان آورد
روز خورشید جهان از شب یلدا بگذشت
صبح فیروز تو تا سر زگریبان آورد
ای صبا درشکن زلف بگو با دل ما
که خط سر زده بر قتل تو فرمان آورد
دیده بر گلشن روی تو گذشته است مگر
که زخون جگرم لاله بدامان آورد
بچمن غنچه خندان طرب آرد اما
بهر من گریه ببار اینگل خندان آورد
دیده را در نظر آیین بتان جلوه نداشت
دید تا کفر سر زلف تو ایمان آورد
حبذا دجله بغداد و لب آب فرات
خاک تبریز مرا تب بتن و جان آورد
من بفرزانگی استاد حکیمان بودم
بر من این آب و هوا فکر پریشان آورد
آسمانم حسد آورد بگلزار بهشت
ز زمین آخرم از فتنه شیطان آورد
گوئیا دید که گنجی است مرازیر زبان
دهنم بست بر این کلبه ویران آورد
یا چو دانست چو یوسف که عزیز پدرم
حسدم کرد بسوی چه کنعان آورد
گه بسیاره مصرم بغلامی بفروخت
گاهم از تهمت مکاره بزندان آورد
نه ستی و نه سمندر نه خلیلم یا رب
که مرا بر سر این آتش سوزان آورد
یا نه نوحم که کنم صبر بسگبازی قوم
کاسمان بر سر من اشک بدامان آورد
فلکا مادر ایام بصد قرن هنوز
نتواند چو منی طفل سخندان آورد
نه هر آن بقعه که خورشید فلک تافت بر او
کان از او بهر شهان لعل بدخشان آورد
نه هر آنقطره که در بطن صدف جای گرفت
بحر بر دامن از آن لولو غلطان آورد
نه هر آندست که چوبی بکف از نور گرفت
ساحرانرا ز عصا معجز ثعبان آورد
جوهر نکته سرائی چه زنثر و چه زنظم
هر که آورد برم قطره بعمان آورد
شاعری در خور من نیست که استاد خرد
اولین پایه مرا حکمت لقمان آورد
لیک چون پیر فلک همسر صبیانم کرد
ناگزیر است مرا بازی صبیان آورد
نیرا رشته نظم سخن از دست برفت
نتوان در غزل این قصه بپایان آورد
مرد حال دل خود پیش عجایز نبرد
باید این شکوه بنزد شه مردان آورد
علی آنعلت اولی که جهان نقش به بست
تا نه او سر بدراز پرده امکان آورد
نور خورشید عیانست مرا حاجت نیست
بهرانید عوی خود حجت و برهان آورد
داورا دادگرا جانم از این غم برهان
که مرا جان بلب این کلبه احزان آورد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه سرودیست که اینمرغ خوش الحان آورد
مژده باد بهاری بگلستان آورد
هوش مصنوعی: چه آواز زیبایی است که این پرنده خوش‌صدا بشارت بهار را به گلستان می‌آورد.
گو بمرغان زطرب نغمه داود کشید
بچمن باد صبا تخت سلیمان آورد
هوش مصنوعی: به پرندگان بگو که آواز دل‌انگیز داود را بشنوند، زیرا باد صبا به بچه‌ها نشانه‌ای از تخت سلیمان آورده است.
دلبرم با لب پرخنده ببالین آمد
مژده ایدل که طبیب آمد و درمان آورد
هوش مصنوعی: عزیزم با لبخند شادی‌آوریش به سراغم آمد و خوش خبری آورد که پزشک آمد و درمانی به همراه دارد.
لوحش الله نشنیدیم که سروی بچمن
بار نسرین و گل و لاله و ریحان آورد
هوش مصنوعی: ما هیچ وقت نشنیدیم که خدایی از آسمان باغی پر از درخت سرو و گل‌های نسرین، لاله و ریحان برای فرزندش هدیه آورده باشد.
کافریرا که پرستش بصنوبر میکرد
سجده بایست بر این سرو خرامان آورد
هوش مصنوعی: کسی که به درخت صنوبر عبادت می‌کند، باید سجده‌اش را بر این سرو زیبا انجام دهد.
روز خورشید جهان از شب یلدا بگذشت
صبح فیروز تو تا سر زگریبان آورد
هوش مصنوعی: روز خورشید عالم از شب یلدا گذشته است، صبح خوشی و پیروزی تو با تمام زیبایی‌اش به دامن من آمده است.
ای صبا درشکن زلف بگو با دل ما
که خط سر زده بر قتل تو فرمان آورد
هوش مصنوعی: ای نسیم ملایم، زلف زنجیر شده را بگشای و بگو به دل ما که آن خطی که به دل ما آسیب زده، نشانه‌ای از فرمانی است که برای قتل تو آمده است.
دیده بر گلشن روی تو گذشته است مگر
که زخون جگرم لاله بدامان آورد
هوش مصنوعی: چشمم بر زیبایی تو دوخته شده است، مگر اینکه از درد دل من، گل‌های لاله بر دامن تو بریزد.
بچمن غنچه خندان طرب آرد اما
بهر من گریه ببار اینگل خندان آورد
هوش مصنوعی: گل‌های خندان و شاداب، شادی و طراوت را برای دیگران به ارمغان می‌آورند، اما برای من غم و اندوه به همراه دارند.
دیده را در نظر آیین بتان جلوه نداشت
دید تا کفر سر زلف تو ایمان آورد
هوش مصنوعی: چشم نمی‌تواند زیبایی‌های معشوق را به خوبی ببیند، اما وقتی که زیبایی‌های تو به نمایش در می‌آید، حتی کافرترین فرد هم به ایمان و اعتقاد می‌آورد.
حبذا دجله بغداد و لب آب فرات
خاک تبریز مرا تب بتن و جان آورد
هوش مصنوعی: ای کاش دجله بغداد و کنار آب فرات را می‌دیدم، چرا که خاک تبریز برای من همچون بتن است و جانم را زنده می‌کند.
من بفرزانگی استاد حکیمان بودم
بر من این آب و هوا فکر پریشان آورد
هوش مصنوعی: من در علم و دانش، مانند استادان حکمت بودم، اما این آب و هوا باعث به هم ریختن افکارم شد.
آسمانم حسد آورد بگلزار بهشت
ز زمین آخرم از فتنه شیطان آورد
هوش مصنوعی: من به قدری بهشتی و گلهای زیبایی دارم که آسمان حسادتش برانگیخته شده است، اما در عین حال، آخر کارم به خاطر فتنه‌های شیطان از زمین دور شده است.
گوئیا دید که گنجی است مرازیر زبان
دهنم بست بر این کلبه ویران آورد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که گنجینه‌ای ارزشمند در درون من وجود دارد، اما به خاطر وضعیت خراب زندگی‌ام، قادر به بیان آن نیستم.
یا چو دانست چو یوسف که عزیز پدرم
حسدم کرد بسوی چه کنعان آورد
هوش مصنوعی: به محض اینکه یوسف فهمید که پدرش عزیز و گرانقدر است و حسادت‌هایی به او شده، تصمیم گرفت به سوی سرزمین کنعان برود.
گه بسیاره مصرم بغلامی بفروخت
گاهم از تهمت مکاره بزندان آورد
هوش مصنوعی: بسیاری از اوقات در مصر، به خاطر جوانی به فروش می‌رفتم و گاهی هم به دلیل اتهاماتی که به من می‌زدند، به زندان انداخته می‌شدم.
نه ستی و نه سمندر نه خلیلم یا رب
که مرا بر سر این آتش سوزان آورد
هوش مصنوعی: نه از آتش سوزان بیم دارم و نه از قدرت خارق‌العاده، ای خدا؛ فقط مرا به خاطر این وضعیت دردناک، بر زمین بیاور.
یا نه نوحم که کنم صبر بسگبازی قوم
کاسمان بر سر من اشک بدامان آورد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از دشواری‌ها و مصائب زندگی سخن می‌گوید. او به نوعی شکایت دارد که کیوں باید به خاطر مشکلاتی که قوم و قبیله‌اش بر سر او می‌آورند، صبوری کند. او احساس می‌کند که همه این مشکلات و جنگ و جدل‌ها باعث شده که اشک بر چهره‌اش بنشیند و دچار غم و اندوه شود. این موضوع نشان‌دهنده‌ی حس تنهایی و بار سنگینی است که بر دوش او قرار دارد.
فلکا مادر ایام بصد قرن هنوز
نتواند چو منی طفل سخندان آورد
هوش مصنوعی: آسمان، مادر روزگار، با گذشت صد قرن نتوانسته است کودکی چون من که با خرد و دانایی سخن می‌گوید، به دنیا بیاورد.
نه هر آن بقعه که خورشید فلک تافت بر او
کان از او بهر شهان لعل بدخشان آورد
هوش مصنوعی: هر بقعه‌ای که خورشید آسمان بر آن تابید، به این معنا نیست که برای فرمانروایان ارزشمند به حساب می‌آید، چرا که ممکن است لعل بدخشان تنها از آنِ آنجا باشد.
نه هر آنقطره که در بطن صدف جای گرفت
بحر بر دامن از آن لولو غلطان آورد
هوش مصنوعی: هر قطره‌ای که در دل صدف قرار گیرد، به معنای آن نیست که دریا از آن مروارید زیبا به وجود می‌آورد.
نه هر آندست که چوبی بکف از نور گرفت
ساحرانرا ز عصا معجز ثعبان آورد
هوش مصنوعی: هر کسی که چوبی به دست دارد و نور می‌گیرد، ساحر نیست. معجزه عصای موسی تنها از آن ساحران است.
جوهر نکته سرائی چه زنثر و چه زنظم
هر که آورد برم قطره بعمان آورد
هوش مصنوعی: هر کسی که به بیان نکته‌ها و مضامین مهم بپردازد، چه به صورت نثر و چه به صورت نظم، در حقیقت سهمی از معرفت و دانش را به دیگران منتقل می‌کند. او با هر اشاره و جمله‌ای که می‌گوید، چیزی ارزشمند را به عالم منتقل می‌سازد.
شاعری در خور من نیست که استاد خرد
اولین پایه مرا حکمت لقمان آورد
هوش مصنوعی: شاعری شایسته من نیست که معلم دانایی، نخستین اصول دانش را از حکمت لقمان به من آموخته باشد.
لیک چون پیر فلک همسر صبیانم کرد
ناگزیر است مرا بازی صبیان آورد
هوش مصنوعی: اما وقتی که گردونه سرنوشت من را به همسری کودکان درآورد، ناگزیر شدم به بازی‌های کودکانه تن دهم.
نیرا رشته نظم سخن از دست برفت
نتوان در غزل این قصه بپایان آورد
هوش مصنوعی: در این متن گفته شده که نظم و ترتیب سخن از دست رفته و نمی‌توان در غزل به پایان این داستان رسید. به عبارت دیگر، بیان احساسات و افکار به خاطر کمبود نظم و ساماندهی، به سختی ممکن است و نمی‌توان به نتیجه‌ای مطلوب دست یافت.
مرد حال دل خود پیش عجایز نبرد
باید این شکوه بنزد شه مردان آورد
هوش مصنوعی: مرد باید حال و احساسات درونی خود را پیش چیزهای عجیب و غریب نیاورد؛ بلکه باید این ناله و شکایت را به سوی آدم‌های شجاع و درستکار منتقل کند.
علی آنعلت اولی که جهان نقش به بست
تا نه او سر بدراز پرده امکان آورد
هوش مصنوعی: علی نخستین سرچشمه‌ای است که دنیا شکل گرفت و طراحی شد تا او سر از پرده امکان بیرون آورد.
نور خورشید عیانست مرا حاجت نیست
بهرانید عوی خود حجت و برهان آورد
هوش مصنوعی: نور خورشید به‌وضوح قابل مشاهده است، بنابراین نیازی به دلایل و نشانه‌های دیگر نیست. خود حقیقت کافی است و دلیل و برهانی را نمی‌طلبد.
داورا دادگرا جانم از این غم برهان
که مرا جان بلب این کلبه احزان آورد
هوش مصنوعی: ای داور دادگستر، مرا از این درد و غم نجات بده، زیرا روح من در این کلبه پر از اندوه به سختی در حال آزردگی است.