گنجور

بخش ۵۱ - ایضاً در مدح حضرت اسد الله الغالب امیرالمؤمنین

از هوش جانگداز شد آب استخوان من
آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من
چون کرم قزکه دام وی آمد رضاب خویش
سحر نیان من شده عقد اللسان من
خم گشت پشت مردیم از کنجکاو دهر
دیدیکه چون کشید عجوزی کمان من
افکار سیه بار فکندم بچاه غم
آن یوسفم که گرگ من آمد شبانمن
چونمرغ شب چرا نکشم ناله های زار
کز تیر مار آه پراست آشیان من
آید بگوش صحفه دمادم زیردلی
چون نی هزار ناله ز کلک بنان من
از زعفران چهره و از ارغوان اشک
نتوان زهم شناخت بهار و خزان من
طبع آورد زبان سخن سنج را به نطق
شد طبع نکته سنج عقال زبان من
غارتگران درد و غم آورده روز خون
از چارسو بگنج دُر شایگان من
دل همچو سنگپاره دمادم جهد زجای
از تف آه سینۀ آتش فشان من
آنزر خالصم که بخارا کند فلک
جای محک ز کور دلی امتحان من
وانطوطیم که در قفسم کرده روزگار
یاران خبر برید بهندوستان من
وانکوکبم که از نظر نحس ناکسان
در برج غم و بال من آمد قران من
غم بحر خون و آه من انفاس جزر و مد
در وی چو تخته پاره دل ناتوان من
من پیل صید گشته و سرکوب جاهلان
مضراب آهنین فلک بیلبان من
پیلم میاد یاد ز هندوستان کند
جوز ستاره ریزد هر شب بخوان من
چشم بهان فضلم و بر چهره نیم شب
اشگروان ستارۀ هفت آسمان من
فیلاسفان صدر دبستان هفت خط
بر دست علم کودک سر عشر خوان من
در کلبۀ تفلسف من صد چو بوعلی
یا خسته از تسابق یوم الرهان من
بودم قین صدر نشینان بزم خاص
زامیزش عوام فروکاست شأن من
چون سنگ کیمیا بنظرها نهان شدم
کس آگهی نیافت ز سرّ نهان من
چون توتیا بدیده نشاندی مرا ز لطف
بردی پی ار زمانه بروح کیان من
قرع فلاطن است مرا چشم و خون اشک
بر دامن آب احمر و دل دیگدان من
کبریت احمر است مرا کبریای قدر
کاندر فراز قله قافست کان من
دردا که فیلسوف کهن سال دهر پیر
نشناخت قدر جوهر چاراخشجان من
بر گور غم ز آتش نمرودی از قصور
بشکست شیشه دل سیمابسان من
غافل که با لطافت طبعی که مرمر است
از حلم من بیاید و نارالخصان من
ماندم بصد حجاب ز خرگاه قرب دور
تا از کدام پرده بر آید فغان من
دادم مقام پاک و ستادم حضیض خاک
خاکم بسر نه سود من و نی زیان من
گوش از طنین خرمکسانم صدا گرفت
ایکاش بود منزل عنقامکان من
در ظلمت سکندرم ایکاش خضر بخت
زی بارگاه شاه کشیدی عنان من
شاهنشه سریر ولایت که از ازل
با مهر او سرشته گل خاندان من
روحانیان به تحفه براندازدمم عبیر
هر دم که نام او گذرد بر زبان من
در سایۀ وی ایمنم از دیو خیره سر
کز پاس اوست جوشن و برکستوان من
جز صوت او صدای دگر در طوی نبود
با این نوا پر است رگ استخوان من
دانی که ترجمان هویت لسان اوست
گو مدعی زنخ نزند برهوان من
خصم ار کند مخاصمه با من در اینحدیث
اینکوی و اینچمانه و این صولجان من
تو دست ایزدی و جهان دستگار تو
منت خدایرا که ادا شد ضمان من
معذورم از نفس ز مدیحت فرو کنم
ای برتر از خیال و قیاس و گمان من
ترسم که گر باوج ثنایت قدم نهم
آتش فتد بشهپر نطق و بیان من
گیرم که چون معانی وصفت ادا کنم
روح القدس سخن کند اندر دهان من
اوراق نه سپهر بود صحفه نگار
از شاخ سدره خامه طراز دنیان من
رضوان ز حوض کوثرم آرد همی مداد
آید دبیر راد فلک ترجمان من
با اینهمه حکایت مو راست وکیل بحر
ایخاک بر سر من و این داستان من
قافی که از حضیض وی عنقا پر افکند
تا خود کجا رسد مگس پرفشان من
خوشتر که ناقۀ سخن از عجز پی کنم
کاینراه نیست در خور توش و توانمن
شاها مرا بخا کدرت رخصتی فرست
کافسرده نک ز باد خزان گلستان من
تا بار دیگری مگر از دستبوس خویش
لطفت روان تازه دمد بر روان من
بالله ز پرنیان و حریر بهشت به
خاک درت حریر من و پرنیان من
آنذره که خلق نیارند در حساب
از خوان قسمتت بود آنذره ز آن من
لیکن سزد که باج ستانم زآفتاب
گر شهپر همات بود سایه بان من
نامی ز خود ستائیم از بر زبان گذشت
توقیر نام تو است ز توقیر شأن من
ز اصحاب کهف شد چو سگی نامور چرا
ز افلاک نگذرد ز تو نام و نشان من
آخر نه خود ز روی عنایت مرا بخواب
گفتی که تیر است سگ آستان من
تن را رخ ارز لوث معاصی بود سیاه
جان پر هوای توست ببخشا به جان من

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از هوش جانگداز شد آب استخوان من
آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من
هوش مصنوعی: آب استخوان من به خاطر درد و اندوهی که دارم، به شدت دچار تأثیر شده است. این ققنوس من است که از آتش درون خود می‌سوزد و جانم را می‌گیرد.
چون کرم قزکه دام وی آمد رضاب خویش
سحر نیان من شده عقد اللسان من
هوش مصنوعی: مانند کرم ابریشم، وقتی به دام افتاد، به خوشی و رضایت خود می‌پردازد و در دل نی‌های من، زبانم به عجز و ناتوانی گرفتار شده است.
خم گشت پشت مردیم از کنجکاو دهر
دیدیکه چون کشید عجوزی کمان من
هوش مصنوعی: پشت ما از کنجکاوی روزگار خم شده است، زیرا دیدیم که چگونه یک زن سالخورده کمان مرا کشید.
افکار سیه بار فکندم بچاه غم
آن یوسفم که گرگ من آمد شبانمن
هوش مصنوعی: افکار تاریک و غم‌انگیز را به چاه غم انداختم، چون یوسفم در شرایط سختی قرار دارد و آن گرگ، من را که شبان او هستم، تهدید می‌کند.
چونمرغ شب چرا نکشم ناله های زار
کز تیر مار آه پراست آشیان من
هوش مصنوعی: چرا مانند مرغ شب ناله کنم و شکایت کنم از دردهایی که به دلدارم رسیده، در حالی که تیرهای زهرآلود در آشیانه‌ام وجود دارد؟
آید بگوش صحفه دمادم زیردلی
چون نی هزار ناله ز کلک بنان من
هوش مصنوعی: صدای دلنواز ناله‌ها همچون نی مدام به گوش می‌رسد، که از دستان من به وجود می‌آید.
از زعفران چهره و از ارغوان اشک
نتوان زهم شناخت بهار و خزان من
هوش مصنوعی: چهره‌ای زرد و زیبا به دلیل زعفران و اشک‌هایی به رنگ ارغوان داریم که نمی‌توانیم به راحتی بهار و پاییز را از هم تفکیک کنیم.
طبع آورد زبان سخن سنج را به نطق
شد طبع نکته سنج عقال زبان من
هوش مصنوعی: آنگاه که استعداد و خلاقیت زبان سنج خود را به کلام می آورد، همانند این است که توانایی درک و نکته سنجی من، مانع بیان آزادانه افکارم می شود.
غارتگران درد و غم آورده روز خون
از چارسو بگنج دُر شایگان من
هوش مصنوعی: آدم‌هایی که درد و رنج به همراه دارند، در روز سختی به همه جا می‌آیند و از گنجینه ارزشمند من سوءاستفاده می‌کنند.
دل همچو سنگپاره دمادم جهد زجای
از تف آه سینۀ آتش فشان من
هوش مصنوعی: دل من همچون سنگی است که مدام تلاش می‌کند از جایی خارج شود، به خاطر درد و آهی که از سینه‌ام می‌جوشد مانند آتش فشان.
آنزر خالصم که بخارا کند فلک
جای محک ز کور دلی امتحان من
هوش مصنوعی: من از شدت پاکی‌ام، آسمان بخارا را برای امتحان من به جایگاهی خاص تبدیل کرده است، به خاطر کوری قلبم.
وانطوطیم که در قفسم کرده روزگار
یاران خبر برید بهندوستان من
هوش مصنوعی: اشاره به این دارد که روزگار با تمام سختی‌ها و محدودیت‌هایی که برای من ایجاد کرده است، دوستانم خبر از سفر من به هند را به دیگران می‌رسانند.
وانکوکبم که از نظر نحس ناکسان
در برج غم و بال من آمد قران من
هوش مصنوعی: من دلیری را خود را در میان نیکان نمی‌دانم و این ناگوارترین وضعیت را که در گرفتاری‌ها و اندوه‌ها قرار دارم، بر خود می‌پندارم.
غم بحر خون و آه من انفاس جزر و مد
در وی چو تخته پاره دل ناتوان من
هوش مصنوعی: اندوه و غم من مانند خونی است که در دل دریا حرکت می‌کند، و نفس‌های من مانند جزر و مد آن دریا، همچون تکه‌های چوبی هستند که از ضعف و ناتوانی قلبم ناشی می‌شوند.
من پیل صید گشته و سرکوب جاهلان
مضراب آهنین فلک بیلبان من
هوش مصنوعی: من مانند یک فیل گرفتار شده‌ام و بر حماقت جاهلان می‌تازم در حالی که دستم آکنده از قدرتی شبیه به ضربه‌های آهنین آسمان است.
پیلم میاد یاد ز هندوستان کند
جوز ستاره ریزد هر شب بخوان من
هوش مصنوعی: پیلی از هند می‌آید و یاد آنگونه سرزمین را زنده می‌کند، مانند ستاره‌ای که هر شب می‌درخشد و مرا به یاد می‌آورد.
چشم بهان فضلم و بر چهره نیم شب
اشگروان ستارۀ هفت آسمان من
هوش مصنوعی: چشمان زیبای من، مانند ستاره‌هایی در آسمان، در نیمه‌های شب اشک می‌ریزند و زیبایی و فضیلت من را نمایان می‌کنند.
فیلاسفان صدر دبستان هفت خط
بر دست علم کودک سر عشر خوان من
هوش مصنوعی: فیلسوفان و بزرگانی که در صدر دانش قرار دارند، همچون معلمانی هستند که به بچه‌ها علم و دانش را منتقل می‌کنند و دنیای جدیدی از یادگیری را برای آن‌ها می‌گشایند.
در کلبۀ تفلسف من صد چو بوعلی
یا خسته از تسابق یوم الرهان من
هوش مصنوعی: در خانه‌ی تفکر من، صدها مانند بوعلی وجود دارند یا به اندازه‌ی من از رقابت روزگار خسته‌اند.
بودم قین صدر نشینان بزم خاص
زامیزش عوام فروکاست شأن من
هوش مصنوعی: من پیشوای جمع خاص و سرنشین بزم‌های ویژه بودم، ولی به خاطر هم‌نشینی با مردم عادی، مقام و شأن من کاهش یافت.
چون سنگ کیمیا بنظرها نهان شدم
کس آگهی نیافت ز سرّ نهان من
هوش مصنوعی: مانند سنگی گرانبها که در نگاه‌ها پنهان مانده‌ام و هیچ‌کس از راز نهفته‌ام باخبر نشده است.
چون توتیا بدیده نشاندی مرا ز لطف
بردی پی ار زمانه بروح کیان من
هوش مصنوعی: زمانی که به من لطف کردی و مانند رنگ توتیا در چشمانم نشاندی، مرا از غم و افسردگی رهانیدی و روح من را زنده کردی.
قرع فلاطن است مرا چشم و خون اشک
بر دامن آب احمر و دل دیگدان من
هوش مصنوعی: چشم من مثل دانه‌های انار است و اشک‌هایم بر دامان آب قرمز می‌ریزد، و دل من مانند دیگ پر از خشم و ناراحتی است.
کبریت احمر است مرا کبریای قدر
کاندر فراز قله قافست کان من
هوش مصنوعی: شعری که اشاره شده، به معنای این است که وجود من با ارزش و خاص است، مانند شعله‌ای از آتش که با دقت و احتیاط نگهداری می‌شود. در واقع، من به گونه‌ای هستم که شایسته‌ی احترام و توجه ویژه‌ای هستم، زیرا ویژگی‌ها و حالت‌های برتری دارم که برای دیگران قابل دسترسی نیست و در قله‌ی موفقیت قرار دارم.
دردا که فیلسوف کهن سال دهر پیر
نشناخت قدر جوهر چاراخشجان من
هوش مصنوعی: ای کاش که فیلسوف بزرگ و کهنه‌کار زمان، ارزش و بهای حقیقت و جوهر وجود مرا نمی‌شناخت.
بر گور غم ز آتش نمرودی از قصور
بشکست شیشه دل سیمابسان من
هوش مصنوعی: بر روی تلی از غم، آتش نمرود (دشمن) به مشکلات من غلبه کرد و شیشه دل من، که همچون جیوه بی‌ثبات و متزلزل است، شکسته شد.
غافل که با لطافت طبعی که مرمر است
از حلم من بیاید و نارالخصان من
هوش مصنوعی: بی‌خبر از این که با نرمی و لطافت طبیعی که مانند مرمر است، صبوری و بردباری من به او نمی‌رسد و به او آسیب خواهد زد.
ماندم بصد حجاب ز خرگاه قرب دور
تا از کدام پرده بر آید فغان من
هوش مصنوعی: من در میان حجاب‌های بسیار از مکانی دور مانده‌ام و نمی‌دانم که صدای من از کدام پرده و لایه برمی‌خیزد.
دادم مقام پاک و ستادم حضیض خاک
خاکم بسر نه سود من و نی زیان من
هوش مصنوعی: من مقام بلند و نیک را رها کردم و به پایین‌ترین سطح زندگی رسیدم، اما این کار نه برای من سودی داشت و نه ضرری.
گوش از طنین خرمکسانم صدا گرفت
ایکاش بود منزل عنقامکان من
هوش مصنوعی: صدای خوش و دل‌انگیز بلبلان موجب شده که گوش من پر از نغمه و سرور شود. ای کاش که منزلگاه من هم در کنار این پرندگان خوشنوایی باشد.
در ظلمت سکندرم ایکاش خضر بخت
زی بارگاه شاه کشیدی عنان من
هوش مصنوعی: ای کاش در تاریکی و سختی‌های زندگی، خضر راهنما می‌توانست مرا به دربار پادشاه هدایت کند و از مشکلاتم نجات بدهد.
شاهنشه سریر ولایت که از ازل
با مهر او سرشته گل خاندان من
هوش مصنوعی: پادشاهی که در مقام رهبری نشسته و از آغاز آفرینش با محبت او، نسل و خانواده‌ام شکل گرفته و مرتبط است.
روحانیان به تحفه براندازدمم عبیر
هر دم که نام او گذرد بر زبان من
هوش مصنوعی: هر بار که نام او بر زبانم می‌آید، بویی خوش از عطرش به مشامم می‌رسد و من در این لحظه به یاد روحانیان و هدایا می‌افتم.
در سایۀ وی ایمنم از دیو خیره سر
کز پاس اوست جوشن و برکستوان من
هوش مصنوعی: در سایه‌ی او احساس امنیت می‌کنم از دیوانی که به‌دلیل حمایت او، من نیز از زره و‌ تجهیزات جنگی برخوردارم.
جز صوت او صدای دگر در طوی نبود
با این نوا پر است رگ استخوان من
هوش مصنوعی: جز صدای او هیچ صدایی در دشت وجود ندارد و بدن من با این نوا پر شده است.
دانی که ترجمان هویت لسان اوست
گو مدعی زنخ نزند برهوان من
هوش مصنوعی: می‌دانی که بیان کنندهٔ واقعیت، زبان اوست، پس اجازه نده کسی به ناحق بر من اتهام بزند.
خصم ار کند مخاصمه با من در اینحدیث
اینکوی و اینچمانه و این صولجان من
هوش مصنوعی: اگر دشمن به من در این قضیه چالش کند، اینک بخوانید و ببینید که من کیستم و چه ویژگی‌هایی دارم.
تو دست ایزدی و جهان دستگار تو
منت خدایرا که ادا شد ضمان من
هوش مصنوعی: تو مظهر قدرت و فیض الهی هستی و دنیا تحت تاثیر تو قرار دارد. خدایا، شکرگزارم که وعده‌ام به خوبی و درستی محقق شد.
معذورم از نفس ز مدیحت فرو کنم
ای برتر از خیال و قیاس و گمان من
هوش مصنوعی: من از نفس خود عذرخواهی می‌کنم که نمی‌توانم به خوبی تو را ستایش کنم، ای کسی که فراتر از تصورات و تخیلات من هستی.
ترسم که گر باوج ثنایت قدم نهم
آتش فتد بشهپر نطق و بیان من
هوش مصنوعی: می‌ترسم اگر بخواهم از خوبی‌ها و زیبایی‌های تو سخن بگویم، کلام و بیانی که دارم به شدت تحت تأثیر قرار بگیرد و حتی بسوزد.
گیرم که چون معانی وصفت ادا کنم
روح القدس سخن کند اندر دهان من
هوش مصنوعی: اگر بپذیریم که من بتوانم زیبایی‌های شخصیت تو را وصف کنم، باید گفت که این سخن تنها به واسطه روح القدس در زبان من جاری خواهد شد.
اوراق نه سپهر بود صحفه نگار
از شاخ سدره خامه طراز دنیان من
هوش مصنوعی: آسمان مانند ورقه‌ای است که نقش و نگار آن به وسیله قلمی از شاخ سدره ایجاد شده و به نوعی بیانگر اسناد و نوشته‌های دنیای من است.
رضوان ز حوض کوثرم آرد همی مداد
آید دبیر راد فلک ترجمان من
هوش مصنوعی: بهشتی که در آنجا وجود دارد، با معرفتی عمیق و خوش برخورد، به من کمک می‌کند تا نوشته‌های خود را به زیبایی و وضوح بیان کنم و این دانش به من اعطا می‌شود، گویی که آسمان خود را به عنوان راهنمای من قرار داده است.
با اینهمه حکایت مو راست وکیل بحر
ایخاک بر سر من و این داستان من
هوش مصنوعی: با وجود تمام این مسائل، داستان من همچنان راست و صحیح است. ای خاک، بر سر من بریز و این حکایت را بشنو.
قافی که از حضیض وی عنقا پر افکند
تا خود کجا رسد مگس پرفشان من
هوش مصنوعی: پرنده‌ای مانند عنقا که از پایین‌ترین نقطه برخاسته و به اوج می‌رسد، در مقایسه با مگسی که در حال پرواز است، از کجا می‌تواند به آن روشنی و بلندی دست یابد؟
خوشتر که ناقۀ سخن از عجز پی کنم
کاینراه نیست در خور توش و توانمن
هوش مصنوعی: بهتر است که من در تلاش برای بیان سخن، از ناچاری گام بردارم؛ زیرا این مسیر در توان و شایستگی من نیست.
شاها مرا بخا کدرت رخصتی فرست
کافسرده نک ز باد خزان گلستان من
هوش مصنوعی: ای پادشاه، لطفاً به من اجازه‌ای بده تا در این زمان سخت که به خاطر وزش بادهای خزان، گلستانم خراب شده است، بتوانم کمی آرامش پیدا کنم.
تا بار دیگری مگر از دستبوس خویش
لطفت روان تازه دمد بر روان من
هوش مصنوعی: تا زمانی که دوباره از محبت و لطف تو بر جان من تازه و زنده شود.
بالله ز پرنیان و حریر بهشت به
خاک درت حریر من و پرنیان من
هوش مصنوعی: به خدا قسم، من از پارچه‌های نرم و لوکس بهشت بافته‌ام، و اینجا در دَرِ تو، من هم از همین پارچه‌ها استفاده کرده‌ام.
آنذره که خلق نیارند در حساب
از خوان قسمتت بود آنذره ز آن من
هوش مصنوعی: آنچه را که مردم نمی‌توانند شمارش کنند، از برکت و موهبت توست؛ آنچه در تقسیمِ روزی به تو تعلق دارد، همان است که من به آن نیاز دارم.
لیکن سزد که باج ستانم زآفتاب
گر شهپر همات بود سایه بان من
هوش مصنوعی: با این حال، من سزاوارم که از خورشید، حتی اگر سایه‌ام به گردن تو باشد، حق و حقوقی بگیرم.
نامی ز خود ستائیم از بر زبان گذشت
توقیر نام تو است ز توقیر شأن من
هوش مصنوعی: نامی از خود را بر زبان می‌آوریم که در واقع نشانگر عظمت و مقام توست و این نشانه‌ای از شأن و منزلت من است.
ز اصحاب کهف شد چو سگی نامور چرا
ز افلاک نگذرد ز تو نام و نشان من
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره می‌شود که اگرچه سگ اصحاب کهف به خاطر همراهی با آن‌ها معروف شده است، اما آیا نام و نشانی از من بر فراز آسمان‌ها باقی نخواهد ماند؟ به نوعی سوال می‌کند که چرا نام و یاد من به اندازه‌ی او ماندگار نخواهد بود.
آخر نه خود ز روی عنایت مرا بخواب
گفتی که تیر است سگ آستان من
هوش مصنوعی: در پایان، نه به خاطر لطف خودت، بلکه به این دلیل که گفتی تیر است، مرا به خواب فرستادی تا مثل سگی در آستان تو باشم.
تن را رخ ارز لوث معاصی بود سیاه
جان پر هوای توست ببخشا به جان من
هوش مصنوعی: بدن من به خاطر سیاهی گناه‌ها آلوده است، اما روح تو که پر از عشق و امید است، مرا ببخشای.