گنجور

شمارهٔ ۲۷

هوسم کشد نگارا ز حلاوت عتیبت
که به ذوق دل ببوسم ز دهان دلفریبت
من اگر گنه ندارم تو بهانه گیر بر من
صنما که انس دارم به عتاب بی حسیبت
دل ساده لوح ما را به کمند مو چه حاجت
که به عشوه ای چو طفلان بخورد فریب سیبت
تو صنم گذشته ای  زان به کمال لطف و خوبی
که دهد مشاطه زینت به نگار رنگ و زیبت
نه همین رقیب گفتت که به مدعی دهی دل
تو که خود به ما نسازی چه شکایت از رقیبت
گنه از ادیب باشد که وفا نداد یادت
خود از این حدیث ما را گله هاست با ادیبت
تو برفتی و برآنم که ز جان وداع جویم
به چه کارم آید آن جان که نرفت در رکیبت
ز خیال خویش باری دل من به خواب خوش کن
چو امید نیست دیگر که ببینم عنقریبت
نه به خویش واگذارد دل ناشکیب ما را
نه به لابه نرم گردد دل سخت پر شکیبت
عجب است اگر نبازی دل خود به خویش جانا
چو در آبگینه بینی به شمایل عجیبت
تو به روز و شب بر آنی که به خویشتن ببالی
گل من تو را چه پروا که بسوخت عندلیبت
سر خویش دار نیّر چو به کوی او نهی پا
که غرور بر نیارد ز فراز بر نشیبت

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هوسم کشد نگارا ز حلاوت عتیبت
که به ذوق دل ببوسم ز دهان دلفریبت
هوش مصنوعی: اشتیاقی در دلم به خاطر شیرینی زیبایی‌ات دارم که دلم می‌خواهد از دهان جذاب تو بوسه‌ای بزنم.
من اگر گنه ندارم تو بهانه گیر بر من
صنما که انس دارم به عتاب بی حسیبت
هوش مصنوعی: من اگر گناهی ندارم، تو برای من بهانه‌تراشی نکن ای عزیز، چرا که من به کنایه‌ها و سرزنش‌هایت عادت کرده‌ام.
دل ساده لوح ما را به کمند مو چه حاجت
که به عشوه ای چو طفلان بخورد فریب سیبت
هوش مصنوعی: دل ساده ما نیاز به فریب و تله‌ای از زیبایی ندارد، چرا که با یک لبخند و شیطنت کودکانه، به راحتی فریب جذابیت تو را می‌خورد.
تو صنم گذشته ای  زان به کمال لطف و خوبی
که دهد مشاطه زینت به نگار رنگ و زیبت
هوش مصنوعی: تو به مانند مجسمه زیبا و برتر از آن، به خاطر لطف و خوبی‌ات، هستی که به یک آرایشگر این امکان را می‌دهی تا زیبایی و رنگ را به چهره‌ات ببخشد.
نه همین رقیب گفتت که به مدعی دهی دل
تو که خود به ما نسازی چه شکایت از رقیبت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر تو به رقیب خود قلبت را تسلیم کنی، چه دلیلی داری که از او گله‌مند باشی؟ خودت هم به ما توجه نمی‌کنی و این امر نشان می‌دهد که مشکل از توست نه رقیبت.
گنه از ادیب باشد که وفا نداد یادت
خود از این حدیث ما را گله هاست با ادیبت
هوش مصنوعی: گناه از نویسنده است که به یاد تو وفادار نماند و ما به خاطر این داستان، از او شکایت داریم.
تو برفتی و برآنم که ز جان وداع جویم
به چه کارم آید آن جان که نرفت در رکیبت
هوش مصنوعی: تو رفتی و من در این فکر هستم که اگر بخواهم از جانم وداع کنم، به چه درد می‌خورد که هنوز جانم در دل وجود دارد اگر تو در کنارم نیستی؟
ز خیال خویش باری دل من به خواب خوش کن
چو امید نیست دیگر که ببینم عنقریبت
هوش مصنوعی: دل من را به خواب خوشی ببر که دیگر امیدی به دیدن تو ندارم.
نه به خویش واگذارد دل ناشکیب ما را
نه به لابه نرم گردد دل سخت پر شکیبت
هوش مصنوعی: دل پر از شکیبایی ما نه به خودمان سپرده شده و نه به زاری و التماس نرم می‌شود.
عجب است اگر نبازی دل خود به خویش جانا
چو در آبگینه بینی به شمایل عجیبت
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر دل خود را فدای تو کنم، ای معشوق، زمانی که زیبایی‌های عجیب و شگفت‌انگیزت را مانند شفافیت آینه ببینم.
تو به روز و شب بر آنی که به خویشتن ببالی
گل من تو را چه پروا که بسوخت عندلیبت
هوش مصنوعی: تو همیشه به فکر خودت هستی و به این که چقدر به خودت می بالی، اما برای من که به خاطر تو در آتش عشق سوخته‌ام، اهمیتی نداری.
سر خویش دار نیّر چو به کوی او نهی پا
که غرور بر نیارد ز فراز بر نشیبت
هوش مصنوعی: هرگاه به کوی معشوق قدم می‌گذاری، خود را در نظر بگیر و مراقب باش. زیرا اگر غرور تو را به اوج ببرد، در نهایت به سرزمین افت و ذلت می‌افتی.

حاشیه ها

1403/02/05 17:05
سیدمحمد جهانشاهی

که به عشوه ای ، چُو طفلان بخورَد فریبِ سیبَت

1403/02/05 17:05
سیدمحمد جهانشاهی

دلِ ساده لُوحِ ما را ، به کمندِ مو چه حاجت،

1403/02/05 17:05
سیدمحمد جهانشاهی

تو صنم گذشته زانی ، به کمالِ لطف و خوبی،

1403/02/05 17:05
سیدمحمد جهانشاهی

نه به لابه نرم گردد ، دلِ سختِ پُرشکیبَت