شمارهٔ ۱۸
در کار عشق حاجت تیغ و خدنگ نیست
خصمی که دل به صلح دهد جای جنگ نیست
طفلان به هایهوی کشندم به سوی دشت
کاندر خور جنون تو در شهر سنگ نیست
پیک پیام دوست به در حلقه میزند
ای جان به در شتاب که جای درنگ نیست
آیین قهر و مهر ز مستان او مپرس
در کام ما تفاوت شهد و شرنگ نیست
گر دل زبونِ چشم تو گردید صعوه را
دل باختن ز جلوهٔ شهباز ننگ نیست
خواهد چه رنگ دیگرم این عشقِ پرفسون؟
بالاتر از سیاهی موی تو رنگ نیست
در عمر قانعم ز دهانت به بوسهای
رحمی، که عیش کس چو من ای خواجه تنگ نیست
تن دِه دلا به مرگ، که زلف و رخ و دهن
کمتر ز بحر قلزم و کام نهنگ نیست
گو نام خود ز دفتر اهل نظر بشوی
آنراکه چشم بر صنمی شوخ و شنگ نیست
نیر مباش غره که صوفی به غار شد
هر خفتهٔ نهفته به کوهی، پلنگ نیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در کار عشق حاجت تیغ و خدنگ نیست
خصمی که دل به صلح دهد جای جنگ نیست
هوش مصنوعی: در عشق، نیازی به سلاح و جنگ نیست؛ زیرا اگر دلی به صلح و آشتی متمایل باشد، جایی برای دعوا و اختلاف وجود ندارد.
طفلان به هایهوی کشندم به سوی دشت
کاندر خور جنون تو در شهر سنگ نیست
هوش مصنوعی: کودکان را با سر و صدای زیاد به سمت دشت میبرم، زیرا در شهر سنگی، نشانهای از جنون تو وجود ندارد.
پیک پیام دوست به در حلقه میزند
ای جان به در شتاب که جای درنگ نیست
هوش مصنوعی: فرستادهی پیام دوست در حال knocking به در است، عزیزم، به سرعت به در برو چون فرصتی برای انتظار نیست.
آیین قهر و مهر ز مستان او مپرس
در کام ما تفاوت شهد و شرنگ نیست
هوش مصنوعی: از او دربارهی رفتارهای عاشقانه و خشمگینش نپرس، زیرا در زندگی ما فرقی بین شیرینی و تلخی وجود ندارد.
گر دل زبونِ چشم تو گردید صعوه را
دل باختن ز جلوهٔ شهباز ننگ نیست
هوش مصنوعی: اگر دل از جذابیت چشمان تو خراب شود، برای دل باختن به زیبایی پرندهی بزرگ ننگ نیست.
خواهد چه رنگ دیگرم این عشقِ پرفسون؟
بالاتر از سیاهی موی تو رنگ نیست
هوش مصنوعی: این عشق جادویی چه رنگ دیگری میخواهد؟ بالاتر از رنگ سیاهی موی تو رنگی وجود ندارد.
در عمر قانعم ز دهانت به بوسهای
رحمی، که عیش کس چو من ای خواجه تنگ نیست
هوش مصنوعی: در زندگیام از محبت تو راضیام، یک بوسه از لبت کافی است، زیرا خوشی هیچ کس به اندازهی من کم نیست.
تن دِه دلا به مرگ، که زلف و رخ و دهن
کمتر ز بحر قلزم و کام نهنگ نیست
هوش مصنوعی: ای دل، تن خود را به مرگ بسپار، چرا که زلف و چهره و لب تو کمتر از دریا و کام نهنگ ارزش ندارد.
گو نام خود ز دفتر اهل نظر بشوی
آنراکه چشم بر صنمی شوخ و شنگ نیست
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در جمع اهل فکر و اندیشه قرار بگیری، بهتر است نام و شهرت خود را فراموش کنی؛ زیرا نمیتوانی به زیباییهای ظاهری نگاه کنی و از آنها لذت ببری.
نیر مباش غره که صوفی به غار شد
هر خفتهٔ نهفته به کوهی، پلنگ نیست
هوش مصنوعی: نیرو نداشته باش که به خاطر دیرینگی ظاهری خود را فریب دهی، چون هر کسی که در گوشهای پنهان شده، به این معنا نیست که قوی و خطرناک است. مثل پلنگی که در کوه وجود ندارد.
حاشیه ها
1403/04/27 13:06
سیدمحمد جهانشاهی
تن دِه دلا به مرگ ، که زلف و رخ و دهن،
1403/04/27 13:06
سیدمحمد جهانشاهی
هر خفته ی نهفته به کوهی ، پلنگ نیست