گنجور

بخش ۳۴ - رفتن اهل‌بیت رسالت به جانب کوفه

چون سحرگه قرص شید آمد برون
سر برهنه زین حجاب نیلگون
از جفای کوفیان کفر کیش
رو به کوفه هشت آن جمع پریش
ز ازدحام آن گروه بی تمیز
شد عیان در کوفه شور رستخیز
دختران و بانوان ماه وش
بر شترها چون اسیران حبش
بر فراز هودج آن مه پاره ها
همچو بر مهد سپهر استاره ها
پوشش اورنگ آن جمع پریش
دود آه آتش دل های ریش
بر سنان سرها رده اندر رده
با رخی تابان چو ماه چارده
خواجۀ سجاد چون شیر نزار
گردن از زنجیر سگساران فکار
مولوی باور ندارد این مقال
که بود مغلول دست ذوالجلال
سلسله جنبان امر کاف و نون
چون شود در بند زنجیری زبون
نی که چشمی کز رمد معلول نیست
نزد او دست خدا مغلول نیست
آن که دستی نیست روی دست او
کی بود این رشته ها پابست او
چون رضای دوست زنجیر است و دام
بایدش بردن به گردن تا به شام
چون که جان خسته خوش دارد حبیب
فرض باشد جان سپردن بی طبیب
ور به دیرت می کشد او از حجیز
رفت باید بر هیون بی جهیز
خامه کوته کن که شد قصه دراز
بازگو از پرده پوشان حجاز
کوفیان کور دل گرم نظر
در تلاوت شاه را بر نیزه سر
جان فدای پای آن بیدار کهف
سر ز تن دور و به لب آیات صحف
ناطقی که خود کلام الله بود
طرفه نبود از وی این صیت و سرود
کز خودی بگذشته در راه خدا
زان طرف آورده این صیت و صدا
خواست حارث بردن آن سر با غلول
پس به نطق آمد سر سبط رسول
گفت مهلاً مهلاً ای پور وکید
نیست عنقا در خور این دام کید
هل که تا با سر برم سر عهد دوست
کاین سر پر شور سرگردان اوست
نیست در نزد خدای ذوالمنم
بد ز کشتن، سر به نیزه بردنم
باش تا پیماید این قوم شریر
با غل آتش ره بئس المصیر
اندر این صحرا سر پر شور من
بهر کاری داده سر منظور من
چون که مقصود اوست ای پور وکید
صد چنین صحرا به سر باید دوید
هل فرو ریزند از بام و درم
کوفیان سنگ ملامت بر سرم
سرّ کبرا، دختر شیر خدا
چون شنید از نیزه آن شه را صدا
باخت از دل طاقت آن رشک قمر
موکنان بر چوب محمل کوفت سر
شد روان چون ژاله بر برگ گلش
خون ناب از خوشه های سنبلش
یا نه گفتی، شد روان شمع افق
از شفق در زیر گلناری تتق
درج لعل از عقدِ گوهر باز کرد
درد دل با شاه عشق آغاز کرد
کای سرت سرمایهٔ سودای من
آتش عشق تو سر تا پای من
هجر و وصلت آتش سوزان به جد
من در آتش در میان این دو ضد
نه توانم دیدنت بر نیزه سر
نه شکیبی کز تو برگیرم نظر
تا شد از سر سایه ات ای داورم
ریخت گردون خاک عالم بر سرم
سوخت دور از تو فلک کاشانه ام
می کشد اکنون سوی ویرانه ام
می کشد شور سرت ای شاه عشق
گه سوی کوفه، گهم سوی دمشق
نه به رخ برقع، نه بر سر معجرم
شور این سر تا چه آرد بر سرم
تو قتیل و زنده من خاکم به سر
الحذر، زین دور وارون، الحذر
کوفیان کردند با افسوس و ویل
خون روان از دیده بر دامن چو سیل
جمله گفتند این دریغ و ای فسوس
کی سزای نیزه بودند این رؤوس
یا کجا بود این اسیری را حری
بانوان خاندان حیدری
گفت سجاد آن امام راستین
الله الله ای گروه قاسطین
نه به خون ما سپاه انگیختن
نه ز دیده اشک ماتم ریختن
خود کشید و خود همی گرئید زار
عارتان باد ای گروه بد شعار
دخت زهرا اختر برج شرف
عندلیب بوستان لو کشف
منطقش گویا ز نطق بوتراب
در فصاحت زادۀ ام الکتاب
چون پدر لب بر تکلم برگشود
گفت: مهلاً ای بقایای ثمود
جای حیرانی است این ویل و عویل
دستها ناشسته از خون قتیل
در غم آن شمع های دلفروز
اشگها جاری است بر دامن هنوز
خوش به نقضِ عهدِ خود بشتافتید
رشتۀ خود باژگونه تافتید
زاد بس زشتی فرستادید پیش
بهر فردا ای گروه کفر کیش
آری آری این خروش و این نحیب
بر چنین کار خطا نبود عجیب
آنکه باشد ثار حق بر گردنش
گریه ها بسیار باید کردنش
مجرمی که شافعش از وی بری است
تا به حشرش خون همی باید گریست
هیچ می دانید ای قوم عتل
که چه کردستید با ختم رسل
داغ آن گل ها که کردیدش به خاک
چه جگرها کز پیمبر کرد چاک
چشم شرم از روی او بردوختید
سر ناموس نبوت سوختید
مر فرو هشتید در صحرا و کوه
پرده پوشان کریمات الوجوه
آری ای کافردلان زاری کنید
خاک بر سر زین تبه کاری کنید
که خطای دست خون آلودتان
کرد بر خسران مبدل سودتان
زود باشد کای گروه تیره بخت
بارِ خواری آرد این ناخوش درخت
گر شگفت آمد که چرخ نیلگون
چون نبارد بر زمین از دیده خون
باش کاید، روز عدل راستین
دست قهر ذوالجلال از آستین
خون خود را خویش خون خواهی کند
انتظار غیرت اللهی کند
دادخواهی اندکی گر دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
گر دو روزی رفت دور روزگار
بر مراد خصم چیر نابکار
ظل زائل را نشاید اتّکال
که به مرصاد است قهر ذو الجلال
آنکه ذاتش ایمن است از هلک و موت
کی ز خون خواهیش باشد بیم فوت
دید سجادش چو دیگ دَن به جوش
گفت با وی مهلاً ای عمّه خموش
حمد که هستی تو ای پاکیزه جیب
بی معلم عالمۀ اسرار غیب
هست باقی را ز ماضی اعتبار
که نماند کس به گیتی پایدار
مرغ روحی کو برون رفت از قفس
گریه و زاریش نارد باز پس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون سحرگه قرص شید آمد برون
سر برهنه زین حجاب نیلگون
هوش مصنوعی: چون صبح، ماه به آرامی از پس حجاب آسمان آبی و نیلگون نمایان شد و سر برهنه و زیبا دیده می‌شود.
از جفای کوفیان کفر کیش
رو به کوفه هشت آن جمع پریش
هوش مصنوعی: از بدی‌های کوفیان و دوری از ایمان، شخصیت من به سمت کوفه و جمعیت‌های پریشان هدایت می‌شود.
ز ازدحام آن گروه بی تمیز
شد عیان در کوفه شور رستخیز
هوش مصنوعی: از شلوغی و به هم ریختگی آن گروه، در کوفه حالت قیام و تحرک به وضوح نمایان شد.
دختران و بانوان ماه وش
بر شترها چون اسیران حبش
هوش مصنوعی: دختران و زنان زیبای همچون ماه، بر شترها نشسته‌اند و به مانند اسیران حبشی به نظر می‌آیند.
بر فراز هودج آن مه پاره ها
همچو بر مهد سپهر استاره ها
هوش مصنوعی: بر روی هودج، آن ماه‌های کوچک مانند ستاره‌ها در آسمان می‌درخشند و زیبایی خاصی را به وجود می‌آورند.
پوشش اورنگ آن جمع پریش
دود آه آتش دل های ریش
هوش مصنوعی: پوشش و زیبایی این جمعیت پریشان، مانند دودی است که از آتش دل‌های زخم‌خورده برمی‌خیزد.
بر سنان سرها رده اندر رده
با رخی تابان چو ماه چارده
هوش مصنوعی: بر تیرک‌ها سرها را به صف قرار داده‌اند، با چهره‌ای درخشان مانند ماه در شب چهاردهم.
خواجۀ سجاد چون شیر نزار
گردن از زنجیر سگساران فکار
هوش مصنوعی: خواجه سجاد با قدرت و شکوهی چون شیر درنده، از زنجیرهای دلاوری و چالش‌ها عبور می‌کند و نگرانی‌های زشت و ناامیدکننده را کنار می‌گذارد.
مولوی باور ندارد این مقال
که بود مغلول دست ذوالجلال
هوش مصنوعی: مولوی اعتقاد ندارد که این سخن درست باشد که خداوند دستش بسته است.
سلسله جنبان امر کاف و نون
چون شود در بند زنجیری زبون
هوش مصنوعی: امور آفرینش به دست کسی است که با کلمه "کن" همه چیز را می‌سازد. حال اگر آن شخص در قید و بندهای ضعفی قرار گیرد، چه بر سر جهان خواهد آمد؟
نی که چشمی کز رمد معلول نیست
نزد او دست خدا مغلول نیست
هوش مصنوعی: کسی که چشمش از درد و رنج آسیب‌دیده نیست، در نزد او دست خداوند نیز ناتوان نیست.
آن که دستی نیست روی دست او
کی بود این رشته ها پابست او
هوش مصنوعی: آن کسی که دستانش خالی است، چگونه می‌تواند این رشته‌ها را در دست داشته باشد و به آن‌ها متصل باشد؟
چون رضای دوست زنجیر است و دام
بایدش بردن به گردن تا به شام
هوش مصنوعی: وقتی که خوشنودی و رضایت دوست مانند زنجیری است که به گردن آویخته می‌شود، باید آن را همراه خود ببری تا به مقصد برسی.
چون که جان خسته خوش دارد حبیب
فرض باشد جان سپردن بی طبیب
هوش مصنوعی: وقتی که روح خسته و دلگیر باشد، بهتر است انسان به خاطر محبوب خود جان بدهد تا اینکه بدون پزشک و درمان زندگی کند.
ور به دیرت می کشد او از حجیز
رفت باید بر هیون بی جهیز
هوش مصنوعی: اگر کسی به میخانه‌ات بیاید و او از جایی دور آمده باشد، باید بدون تزئینات و اضافات، به او خوشامد بگویی و او را بپذیری.
خامه کوته کن که شد قصه دراز
بازگو از پرده پوشان حجاز
هوش مصنوعی: قلم را کوتاه کن، چون داستان طولانی شده است، از پرده‌نشینان حجاز سخن بگو.
کوفیان کور دل گرم نظر
در تلاوت شاه را بر نیزه سر
هوش مصنوعی: کوفیانی که دلشان نا بینا است، با دیدی سرد و بی‌توجه، سر شاه را بر نیزه می‌خوانند.
جان فدای پای آن بیدار کهف
سر ز تن دور و به لب آیات صحف
هوش مصنوعی: جانم فدای پای آن شخص آگاه و بیدار است که از بدن جدا شده و با زبانش آیات کتاب را جاری می‌سازد.
ناطقی که خود کلام الله بود
طرفه نبود از وی این صیت و سرود
هوش مصنوعی: فرمان‌برنده‌ای که خود قرآن بود، شگفت‌انگیز نیست که از او این شهرت و آوازه برآید.
کز خودی بگذشته در راه خدا
زان طرف آورده این صیت و صدا
هوش مصنوعی: کسی که از خودگذشتگی کرده و در مسیر خدا قدم گذاشته، این شهرت و آوازه را از آن طرف به دست آورده است.
خواست حارث بردن آن سر با غلول
پس به نطق آمد سر سبط رسول
هوش مصنوعی: حارث تصمیم داشت که سر حسن، نوه پیامبر را به جایی ببرد، اما حسن با قدرت و eloquence خود صحبت کرد و توانست وضعیت را تغییر دهد.
گفت مهلاً مهلاً ای پور وکید
نیست عنقا در خور این دام کید
هوش مصنوعی: با احتیاط و آرامش صحبت کن، ای پسر، زیرا پرنده‌ی افسانه‌ای در این تله‌ی حیله جا نمی‌گیرد.
هل که تا با سر برم سر عهد دوست
کاین سر پر شور سرگردان اوست
هوش مصنوعی: آیا تا زمانی که به خاطر وفای به دوستی از خود گذشتگی نکنم، به سر عهد خود می‌روم؟ زیرا این سر، پر از اشتیاق و سرگردانی به خاطر اوست.
نیست در نزد خدای ذوالمنم
بد ز کشتن، سر به نیزه بردنم
هوش مصنوعی: در نزد خداوند ذوالمنن، از کشتن هیچ چیز نمی‌ترسم و اگر لازم باشد، جانم را هم فدای آرمانم می‌کنم.
باش تا پیماید این قوم شریر
با غل آتش ره بئس المصیر
هوش مصنوعی: بگذار تا این گروه بدکار در آتش دوزخ در مسیر بدی حرکت کنند.
اندر این صحرا سر پر شور من
بهر کاری داده سر منظور من
هوش مصنوعی: در این بیابان، دل پر از شور و شوق من به دنبال هدفی مشخص و معین است.
چون که مقصود اوست ای پور وکید
صد چنین صحرا به سر باید دوید
هوش مصنوعی: وقتی هدف او این است، ای پسر، باید برای دست‌یابی به این هدف در صحرای سخت و دشوار تلاش کنی و از آن عبور کنی.
هل فرو ریزند از بام و درم
کوفیان سنگ ملامت بر سرم
هوش مصنوعی: آیا کوفیان از بالای بام و در خانه‌ام سنگ ملامت به سرم پرتاب می‌کنند؟
سرّ کبرا، دختر شیر خدا
چون شنید از نیزه آن شه را صدا
هوش مصنوعی: دختر شیر خدا (حضرت زینب) وقتی صدای نیزه آن پادشاه (امام حسین) را شنید، راز بزرگ را درک کرد.
باخت از دل طاقت آن رشک قمر
موکنان بر چوب محمل کوفت سر
هوش مصنوعی: دل از شدت عشق و حسادت بر زیبایی چهره‌ها، به تنگ آمده و مانند چوبی که بر دوش محمل (نقل) قرار دارد، سرش را به زمین می‌کوبد.
شد روان چون ژاله بر برگ گلش
خون ناب از خوشه های سنبلش
هوش مصنوعی: روحش مانند شبنم بر روی برگ گلش روان است، و خون خالص از خوشه‌های سنبلش جاری شده است.
یا نه گفتی، شد روان شمع افق
از شفق در زیر گلناری تتق
هوش مصنوعی: یا نگفتی که در آسمان، نور شمع افق به خاطر سپیده دم، زیر درختان گل‌نار به‌طور زیبا و دلنواز قرار گرفته است.
درج لعل از عقدِ گوهر باز کرد
درد دل با شاه عشق آغاز کرد
هوش مصنوعی: از دکتری بی‌نظیر با زیبایی‌های گران‌بها سخن گفت و احساست عاشقانه‌اش را با معشوق به اشتراک گذاشت.
کای سرت سرمایهٔ سودای من
آتش عشق تو سر تا پای من
هوش مصنوعی: ای کس که وجودت برای من مانند دارایی و ثروت است، آتش عشق تو تمام وجود و روح من را در بر گرفته است.
هجر و وصلت آتش سوزان به جد
من در آتش در میان این دو ضد
هوش مصنوعی: فراق و وصال مانند آتش سوزانی هستند که من را در میان این دو وضعیت متضاد و دشوار قرار داده است.
نه توانم دیدنت بر نیزه سر
نه شکیبی کز تو برگیرم نظر
هوش مصنوعی: من نه می‌توانم تو را بر نیزه ببینم و نه می‌توانم از تو چشم بردارم.
تا شد از سر سایه ات ای داورم
ریخت گردون خاک عالم بر سرم
هوش مصنوعی: زمانی که سایه‌ات از سرم کنار رفت، ای داور، دنیا و مشکلاتش بر سرم ریخت.
سوخت دور از تو فلک کاشانه ام
می کشد اکنون سوی ویرانه ام
هوش مصنوعی: دوری از تو باعث شده که زندگی‌ام به شدت تحت فشار باشد و الان به سوی خرابه‌ای که از آن باقی مانده، می‌روم.
می کشد شور سرت ای شاه عشق
گه سوی کوفه، گهم سوی دمشق
هوش مصنوعی: شور و شوق تو ای محبوب، مرا به سمت کوفه و گاهی به سوی دمشق می‌کشاند.
نه به رخ برقع، نه بر سر معجرم
شور این سر تا چه آرد بر سرم
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساساتی عمیق و درونی می‌پردازد. شاعر اشاره می‌کند که نه ظاهر و پوشش ظاهری، و نه چیزهای زودگذر و سطحی نمی‌توانند تنش‌ها و غم‌های درونی‌اش را برطرف کنند. او به نوعی به جستجوی حقیقت و عمق در زندگی اشاره می‌کند و بیان می‌کند که چیزی بزرگ‌تر و عمیق‌تر از آنچه که در ظاهر دیده می‌شود، بر سر او خواهد آمد. این نشان‌دهنده‌ی کشف و درک عمیق‌تر از وجود و واقعیت است.
تو قتیل و زنده من خاکم به سر
الحذر، زین دور وارون، الحذر
هوش مصنوعی: تو که در زندگی و مرگ به سر می‌بری، من از خاک هستم و باید مراقب باشم. از این دنیا، که برعکس و پر از خطر است، باید حذر کرد.
کوفیان کردند با افسوس و ویل
خون روان از دیده بر دامن چو سیل
هوش مصنوعی: کوفیان با افسوسی عمیق، به خاطر خونریزی زیاد اشک می‌ریزند و این اشک‌ها مانند سیل بر دامانشان سرازیر می‌شود.
جمله گفتند این دریغ و ای فسوس
کی سزای نیزه بودند این رؤوس
هوش مصنوعی: همه می‌گویند که افسوس و حسرت دارد، اما چه کسی فکر می‌کند که این سرها سزاوار نیزه‌ زدن بودند؟
یا کجا بود این اسیری را حری
بانوان خاندان حیدری
هوش مصنوعی: آیا مکان اسیری که به او ظلم شده، در کنار بانوان خاندان حیدر قرار دارد؟
گفت سجاد آن امام راستین
الله الله ای گروه قاسطین
هوش مصنوعی: امام سجاد به گروهی که عدالت را نادیده می‌گیرند، هشدار می‌دهد و می‌گوید که خدا را بسیاری به یاد بیاورید.
نه به خون ما سپاه انگیختن
نه ز دیده اشک ماتم ریختن
هوش مصنوعی: نه با خون ما لشکرکشی کردن، نه از چشمانمان اشکی برای سوگواری ریختن.
خود کشید و خود همی گرئید زار
عارتان باد ای گروه بد شعار
هوش مصنوعی: او به خاطر بدی‌تان به زاری و گریه افتاده و می‌گوید: ای گروهی که بد نامید، به خودتان بیایید.
دخت زهرا اختر برج شرف
عندلیب بوستان لو کشف
هوش مصنوعی: دختر زهرا مانند ستاره‌ای درخشان و باارزش است که در باغ زندگی به زیبایی می‌درخشد و مانند آواز خوانی است که در میان گل‌ها سرود عشق و معصومیت سر می‌دهد.
منطقش گویا ز نطق بوتراب
در فصاحت زادۀ ام الکتاب
هوش مصنوعی: منطق او به روشنی مانند سخنرانی بوتراب است و در فصاحت و بلاغت، به مانند فرزند کتاب مادر و اصل است.
چون پدر لب بر تکلم برگشود
گفت: مهلاً ای بقایای ثمود
هوش مصنوعی: زمانی که پدر شروع به صحبت کرد، گفت: صبر کن ای بازمانده‌های قوم ثمود.
جای حیرانی است این ویل و عویل
دستها ناشسته از خون قتیل
هوش مصنوعی: این مکان، جای شگفتی و دردهای عمیق است؛ جایی که دست‌ها هنوز از خون فرد کشته شده نشسته است و به وضوح نشان می‌دهد که چه ظلم و بی‌عدالتی در حال وقوع است.
در غم آن شمع های دلفروز
اشگها جاری است بر دامن هنوز
هوش مصنوعی: در حالتی از اندوه و افسوس به یاد همان شمع‌های روشن و دل‌انگیز، اشک‌ها بر دامن هنوز جاری است.
خوش به نقضِ عهدِ خود بشتافتید
رشتۀ خود باژگونه تافتید
هوش مصنوعی: شما با شتاب و شوق به زیر پا گذاشتن وعده‌های خود پرداختید و در عوض هر چه را که باید به هم بافته می‌شد، به هم ریختید.
زاد بس زشتی فرستادید پیش
بهر فردا ای گروه کفر کیش
هوش مصنوعی: شما به اندازه‌ی کافی زشتی و بدی برای آینده فرستاده‌اید، ای گروهی که کافر هستید.
آری آری این خروش و این نحیب
بر چنین کار خطا نبود عجیب
هوش مصنوعی: بله، این سر و صدا و این ناله بر چنین اشتباه بزرگ، چیز عجیبی نیست.
آنکه باشد ثار حق بر گردنش
گریه ها بسیار باید کردنش
هوش مصنوعی: هر کسی که حقانیت را بر دوش دارد، باید بارها و بارها گریه کند و خود را در مقابل آن احساسات عمیق و مسئولیت‌ها سنجیده و منعکس کند.
مجرمی که شافعش از وی بری است
تا به حشرش خون همی باید گریست
هوش مصنوعی: مجرمی که هیچ کس برای او شفاعت نمی‌کند، تا زمان قیامت باید به خاطر کارهایش گریان باشد.
هیچ می دانید ای قوم عتل
که چه کردستید با ختم رسل
هوش مصنوعی: آیا می‌دانید ای مردم عتل (ناتوان)، با پیامبر پایان‌پذیر چه کار کرده‌اید؟
داغ آن گل ها که کردیدش به خاک
چه جگرها کز پیمبر کرد چاک
هوش مصنوعی: زخم و درد ناشی از گل هایی که به خاک سپرده شدند، چه احساسات عمیق و دلشکسته‌ای را در دل پیامبر ایجاد کرد.
چشم شرم از روی او بردوختید
سر ناموس نبوت سوختید
هوش مصنوعی: چشم‌تان از زیبایی او خجالت کشید و به او نگاه نکردید، و به خاطر حرمت مقام پیامبری، غم و سوزی عمیق حس کردید.
مر فرو هشتید در صحرا و کوه
پرده پوشان کریمات الوجوه
هوش مصنوعی: در دل صحرا و کوه، مردی با چهره‌های زیبا و آثار کرامت، خود را پنهان کرده است.
آری ای کافردلان زاری کنید
خاک بر سر زین تبه کاری کنید
هوش مصنوعی: ای کسانی که دل‌های شما کفر را پذیرفته، با صدای بلند ناله کنید و بر سر خود خاک بیفشانید به خاطر این کار زشت و خرابکاری که انجام داده‌اید.
که خطای دست خون آلودتان
کرد بر خسران مبدل سودتان
هوش مصنوعی: لغزش دست‌های خون‌آلودتان باعث شد که سود شما به زیان تبدیل شود.
زود باشد کای گروه تیره بخت
بارِ خواری آرد این ناخوش درخت
هوش مصنوعی: زود خواهد رسید که ای گروه بدشانس، این درخت ناخوشایند ثمره‌ی رنج و بدبختی را به بار خواهد آورد.
گر شگفت آمد که چرخ نیلگون
چون نبارد بر زمین از دیده خون
هوش مصنوعی: اگر تعجب می‌کنی که چرا آسمان آبی بر زمین نمی‌بارد و فقط از چشمانم اشک می‌ریزد.
باش کاید، روز عدل راستین
دست قهر ذوالجلال از آستین
هوش مصنوعی: واقعیت این است که در روزی که عدالت واقعی برقرار شود، قدرت و خشم خداوند به وضوح نمایان خواهد شد.
خون خود را خویش خون خواهی کند
انتظار غیرت اللهی کند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی به دنبال عدالت و انتقام از دشمنان خود باشد، باید بداند که این احساس از عمق وجود او نشأت می‌گیرد و به نوعی به خویشتن و ارزش‌های والای انسانی او مربوط می‌شود. در واقع، این موضوع نشان‌دهنده تعهد و انتظار او برای برقراری یک نوع غیرت و ایستادگی در برابر ظلم و ستم است.
دادخواهی اندکی گر دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
هوش مصنوعی: اگر درخواست دادخواهی اندکی دیر شود، فرصتی لازم است تا قدرت و عزم شخص مثل خون شیر به شدت و تاثیرگذاری برسد.
گر دو روزی رفت دور روزگار
بر مراد خصم چیر نابکار
هوش مصنوعی: اگر دو روزی زمان بر وفق مراد دشمنان برود، به زودی زود این اوضاع تغییر خواهد کرد.
ظل زائل را نشاید اتّکال
که به مرصاد است قهر ذو الجلال
هوش مصنوعی: به هیچ‌وجه نباید به سایه‌ای ناپایدار و فانی تکیه کرد، زیرا قهر و قدرت بی‌نظیر خداوند متعال همیشه در کمین است.
آنکه ذاتش ایمن است از هلک و موت
کی ز خون خواهیش باشد بیم فوت
هوش مصنوعی: کسی که ذاتش از ترس مرگ و فنا در امان است، چرا باید از این بترسد که خون او ضایع شود؟
دید سجادش چو دیگ دَن به جوش
گفت با وی مهلاً ای عمّه خموش
هوش مصنوعی: سجاد را دید که مانند دیگی در حال جوشیدن است. به او گفت: آرام باش، ای عمو، ساکت شو.
حمد که هستی تو ای پاکیزه جیب
بی معلم عالمۀ اسرار غیب
هوش مصنوعی: خدا را شکر که تو وجود داری، ای نازنین که از جیب پاکت بدون نیاز به معلم، به رازهای نهان عالم آگاهی داری.
هست باقی را ز ماضی اعتبار
که نماند کس به گیتی پایدار
هوش مصنوعی: چیزهایی که در گذشته وجود دارند، از آنجا ارزش و اعتبار پیدا می‌کنند، چون هیچ‌کس در این دنیا نمی‌تواند برای همیشه باقی بماند.
مرغ روحی کو برون رفت از قفس
گریه و زاریش نارد باز پس
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از قفس خارج شده است و به شدت در حال گریه و زاری است. این پرنده روحی است که از بند رهایی یافته، اما هنوز به یاد آزادی و جدایی از قفس دلتنگی می‌کند.