گنجور

بخش ۳۱ - ذکر اسیری اهل بیت عصمت و طهارت

بوستان لاله رویان حجیز
شد ز تاراج خزان چون برگ ریز
کوفیان بستند بار قافله
بانوان را شد به گردون غلغله
شد سوار اشتران بی جهاز
پرده پوشان حریم عزّ و ناز
برقع آن ماهرویان حجیز
اشک خون آلود و زلف مشک بیز
بهر بزم زادۀ هند زئیم
عقدها بستند از درّ یتیم
شد به رهواره روان از باغ دین
بارهای ارغوان و یاسمین
خواجۀ سجاد رخ چون ماه نو
بند بر پا، بر هیون تندرو
حلقۀ زنجیر طوق گردنش
گشته چون موئی ز بیماری تنش
جاهلان غرق تحیّر کای عجیب
خاصه گان منظور عامه بی حجیب
بی حجابی بود خود عین حجاب
ظلمت شب را ز روی آفتاب
آنکه خود مخفی است از فرط ظهور
گو نه مستغنی است او را از ستور
پس کشیدند آن قطار درد و غم
سوی قربانگه ز میقات حرم
دید آن گل چهرگان غم زده
گلشنی در کسوت ماتم کده
گلبنان در وی، ولی خشکیده برگ
چشم نرگس سرگران از خواب مرگ
لاله ها از داغ حسرت سرنگون
زلف سنبل در خضاب اما ز خون
غنچه ها بشکفته در وی رنگ رنگ
از نشان زخم دلدوز خدنگ
سرنگون از تیشۀ بیداد و کین
هر طرف بالیده سروی نازنین
کرده نیلوفر به بر نیلی لباس
یاسمین از سوگواری غرق یاس
بلبلانش وحش و طیرِ بحر و بر
جمله با شور حسینی نوحه گر
بس که خونخوار است خاک منظرش
بوی خون آید ز گل های ترش
عندلیبان گلستان خلیل
آمدند از آتش دل در عویل
آب چشم و آتش آه ضمیر
بر نهاد این رو به بالا، آن به زیر
زینب آن سرو گلستان بتول
گفت نالان با دل تنگ و ملول
دارم اندر بر دلی از درد پر
ساربان آهسته تر میران شتر
ساربانا بار ناقه باز هل
تا به جانان عرضه دارم حال دل
ساربانا هل ز محمل پرده ام
کاندرین وادی دلی گم کرده ام
ساربانا هین فرو خوابان ابل
تا به شه نالم ز شمر سنگدل
ساربانا باز کش لختی عنان
شکوه ها با شاه دارم از سنان
باش تا لیلی کند خاکی به سر
ساربانا بر سر نعش پسر
باش تا نالد سکینه با نفیر
بر پدر از سیلی شمر شریر
باز هل تا سیر گردد نو عروس
در کنار قاسم از دیدار و بوس
مه جبینان چون گسسته عقد در
خود برافکندند از پشت شتر
حلقه ها از بهر ماتم ساختند
شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلی
از جگر هجران کشیده بلبلی
زینب آمد بر سر بالین شاه
خاست محشر از قران مهر و ماه
تا نظر برد اندران پیکر به جهد
آن همایون بانوی خورشید مهد
دید پیدا زخم های بی عدید
زخم خورده در میانه ناپدید
هر چه جستی مو به مو از وی نشان
بود جای تیر و شمشیر و سنان
گفت کای جان نهان در پرده ام
این توئی یا من نشان گم کرده ام
غرقه تن در خون نابت بینمی
این توئی؟ یا من به خوابت بینمی
این توئی چون لاله گلگونت سلب
آب در دریا و ماهی تشنه لب
یا خطا رفت از نشان کوی تو
آنکه کردم رهنمونی سوی تو
این توئی ای نور چشم مصطفی
که سرت ببریده بینم از قفا
یا که شمعی رفته از بالین من
برده سوی چشم عالم بین من
سر زنان می گفت و می نالید زار
همچو ره گم کرده آهوی شکار
کز گلوی شاه باز آمد ندا
کاندرآ ای سرو باغ مرتضی
اندرآ کانجا که شه بود آمدی
خوش به منزلگاه مقصود آمدی
اندرآ ای خواهر محزون من
گیسوان آلوده کن از خون من
چون روی بر مرقد پاک رسول
گو، شها، قربانی ات بادا قبول
از حسینت ارمغان آورده ام
ارغوان از گلستان آورده ام
چون به گوش زینب آمد آن صدا
گفت کای جان ها تو را از جان فدا
سر بر آر از خواب و این غوغا نگر
محشری در کربلا برپا نگر
سر بر آر از خواب ای ایوب صبر
دختران خویش بین گریان چو ابر
سر بر آر از خواب بنگر سرنگون
خرگهی کان بُد، تو را جای سکون
سر بر آر و بنگر ای میر حجاز
بانوان و اشتران بی جهاز
سر برآر از خواب، لختی سیر بین
گردن بیمار در زنجیر بین
سر بر آر از خواب و بنگر معجرم
چون به یغما برده دونان از سرم
سر بر آر ای قافله سالار من
بست عشقت سوی کوفه بار من
من برم این همرهان تا نزد باب
گر تو از رفتن ملولی خوش بخواب
خوش بخواب ای خستۀ تیر جفا
من تو را خواهم به سر بردن وفا
چون توئی سهل است این آزارها
زینب و زین پس سر بازارها
پس به زاری بضعهٔ پاک بتول
کرد رو سوی مدینه کای رسول
بادت از یزدان بی همتا درود
این حسین توست تن در خون فرود
این حسین است از عطش خشگیده لب
بر تن از ریگ بیابانش سلب
این حسین توست کز تیغ جفا
کوفیانش سر بریده از قفا
سر بر آر از خاک و بنگر ای نذیر
دخترانت در کف دونان اسیر
سر بر آر ای تاجدار سدره مهد
بین چه کرد این امتان سست عهد
چشم از اجر رسالت دوختند
خیمهٔ اهل مودّت سوختند
زینب غم پروری را کش ز ذوق
بازوی زهرا به گردن بود طوق
روزگار از گردش خود سیر شد
طوق بازو حلقۀ زنجیر شد
آن چنان نالید آن نسل کبار
که به حالش دشمنان گرئید زار
سر نبرده با نیا شرح گله
خاست بانگ الرحیل از قافله
کرد آن بانوی ستر و عزّ و جاه
خیره با حسرت به روی شه نگاه
گفت کای مهر جهان افروز من
شکوه بر لب ماند شب شد روز من
کوفیان بستند بار محملم
رفتم اما ماند پیش تو دلم
صبح امید از فراقت شام شد
کام وصل دوست، دشمن کام شد
داغ حسرت بر دل آشفته ماند
دردهای گفتنی ناگفته ماند
هین تو باش و وصل باب و مادرت
من بیابان گرد سودای سرت
راه شام و آه دود آسای من
تا چه آرد بر سر این سودای من
گر خسان بارند بر سر آتشم
چون به سر سودای تو دارم خوشم
گو همه ویرانه باشد منزلم
هر کجا تو با منی من خوشدلم
کوفیان بستند بار کاروان
نینوائی ماند و شاه و ساربان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوستان لاله رویان حجیز
شد ز تاراج خزان چون برگ ریز
هوش مصنوعی: باغ لاله‌ها از حمله‌ی پاییز خراب و نابود شد، مانند برگ‌هایی که در فصل خزانی می‌ریزند.
کوفیان بستند بار قافله
بانوان را شد به گردون غلغله
هوش مصنوعی: مردم کوفه بار قافله زنان را به شدت بستند و آنجا غوغایی در آسمان به پا شده است.
شد سوار اشتران بی جهاز
پرده پوشان حریم عزّ و ناز
هوش مصنوعی: سواران بر شتران بدون زین و برگشته از سفر، حریم وقار و زیبایی خود را با احتیاط می‌پوشانند.
برقع آن ماهرویان حجیز
اشک خون آلود و زلف مشک بیز
هوش مصنوعی: آن ماهروهای زیبا چادری به سر دارند که به مانند اشک‌هاشان خونین و زلف‌هایشان مانند مشک خوشبو است.
بهر بزم زادۀ هند زئیم
عقدها بستند از درّ یتیم
هوش مصنوعی: برای برگزاری جشن و مهمانی، عقدهایی به خاطر این جوان هندی برپا کردند که از مروارید یتیم درست شده بودند.
شد به رهواره روان از باغ دین
بارهای ارغوان و یاسمین
هوش مصنوعی: در دل باغ دین، درختان ارغوان و یاسمن به طرز زیبایی رشد کرده‌اند و این زیبایی به دل و جان انسان‌ها منتقل می‌شود.
خواجۀ سجاد رخ چون ماه نو
بند بر پا، بر هیون تندرو
هوش مصنوعی: خواجه سجاد با چهره‌ای چون ماه نو، بر پای اسبی تندرو سوار است.
حلقۀ زنجیر طوق گردنش
گشته چون موئی ز بیماری تنش
هوش مصنوعی: زنجیری که دور گردنش است، به مانند مویی شده از بیماری که به بدنش آسیب زده.
جاهلان غرق تحیّر کای عجیب
خاصه گان منظور عامه بی حجیب
هوش مصنوعی: جاهلان در شگفتی فرو رفته‌اند، زیرا این موضوعی عجیب است که خاص‌نگرها آن را به طور واضح و بدون پیچیدگی برای مردم عادی تبیین می‌کنند.
بی حجابی بود خود عین حجاب
ظلمت شب را ز روی آفتاب
هوش مصنوعی: بی‌حجابی خودش مانند حجاب است، چون تاریکی شب چهره آفتاب را می‌پوشاند.
آنکه خود مخفی است از فرط ظهور
گو نه مستغنی است او را از ستور
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر نمایان بودنش خود را پنهان کرده است، به‌گونه‌ای که نیاز به پرده‌پوشی ندارد، در واقع بی‌نیاز است.
پس کشیدند آن قطار درد و غم
سوی قربانگه ز میقات حرم
هوش مصنوعی: درد و غم و غصه به سمت جایی که قرار است جانفشانی شود حرکت کردند، و این تحول در زمان معین و مشخصی رخ داد.
دید آن گل چهرگان غم زده
گلشنی در کسوت ماتم کده
هوش مصنوعی: گل زیبا دید که در باغ غمگینی، پوشیده از لباس عزاست.
گلبنان در وی، ولی خشکیده برگ
چشم نرگس سرگران از خواب مرگ
هوش مصنوعی: در لبنان گلها وجود دارند، اما برگ نرگس از خواب مرگ خشک شده است.
لاله ها از داغ حسرت سرنگون
زلف سنبل در خضاب اما ز خون
هوش مصنوعی: گل‌های لاله به خاطر درد و اندوهی که دارند، به زمین افتاده‌اند و زلف سنبل در رنگی سرخ مانند خون به نمایش گذاشته شده است.
غنچه ها بشکفته در وی رنگ رنگ
از نشان زخم دلدوز خدنگ
هوش مصنوعی: غنچه‌ها در رنگ‌های مختلف باز شده‌اند و این رنگ‌ها نشانه زخم‌های عمیق ناشی از تیر دلشکن عشق هستند.
سرنگون از تیشۀ بیداد و کین
هر طرف بالیده سروی نازنین
هوش مصنوعی: در اثر ظلم و کینه، درختان زیبا و سرسبز در هر سو به زمین افتاده‌اند.
کرده نیلوفر به بر نیلی لباس
یاسمین از سوگواری غرق یاس
هوش مصنوعی: نیلوفر، رنگ آسمانی به خود گرفته، و یاسمین به خاطر غم جانکاه، در غم یاس غرق شده است.
بلبلانش وحش و طیرِ بحر و بر
جمله با شور حسینی نوحه گر
هوش مصنوعی: بلبلان و پرندگان دریا و زمین همگی با شور و حال حسینی مشغول نوحه‌خوانی هستند.
بس که خونخوار است خاک منظرش
بوی خون آید ز گل های ترش
هوش مصنوعی: خاکی که در منظر او وجود دارد به قدری سرد و بی‌رحم است که بوی خون از گل‌های پژمرده‌اش به مشام می‌رسد.
عندلیبان گلستان خلیل
آمدند از آتش دل در عویل
هوش مصنوعی: پرندگان زیبای گلستان خلیل به دلیل آتش درونشان به ناله و فریاد آمده‌اند.
آب چشم و آتش آه ضمیر
بر نهاد این رو به بالا، آن به زیر
هوش مصنوعی: این شعر به تضاد بین احساسات عمیق انسانی اشاره دارد. "آب چشم" نماد گریه و اندوه است، در حالی که "آتش آه" به معنای درد و احساسات سوزاننده است. شاعر به تفاوتی که بین این دو حس وجود دارد اشاره می‌کند؛ اشک‌ها به سمت بالا می‌آیند و نشان‌دهنده‌ی غم و ناراحتی هستند، در حالی که آه‌ها به زیر می‌روند و نشان‌دهنده‌ی عمیق بودن آن احساسات است. در مجموع، این بیت به تلاطم و تناقض احساسات انسانی می‌پردازد.
زینب آن سرو گلستان بتول
گفت نالان با دل تنگ و ملول
هوش مصنوعی: زینب، آن گل زیبا و با وقار، با دل غمگین و ناراحت حرف می‌زند و ناله می‌کند.
دارم اندر بر دلی از درد پر
ساربان آهسته تر میران شتر
هوش مصنوعی: دارم در دل غم و دردی که مانند بار شتر، سنگینی می‌کند؛ اما می‌خواهم آهسته و با احتیاط، آن را تحمل کنم.
ساربانا بار ناقه باز هل
تا به جانان عرضه دارم حال دل
هوش مصنوعی: ای ساربانی، بار ناقه را به دوش بزن و به پیش برو تا حال و روز دل را به محبوب برسانم.
ساربانا هل ز محمل پرده ام
کاندرین وادی دلی گم کرده ام
هوش مصنوعی: ای ساربانی، آیا از بارگاه خود پایین بیایی و به من کمک کنی؟ من در این وادی دل، دلم را گم کرده‌ام.
ساربانا هین فرو خوابان ابل
تا به شه نالم ز شمر سنگدل
هوش مصنوعی: ای ساربان، دقت کن که شتر را به آرامی بر زمین بگذاری تا من بتوانم به طرز دل‌تنگی فریاد بزنم و درد و رنج خود را به شاه بگویم.
ساربانا باز کش لختی عنان
شکوه ها با شاه دارم از سنان
هوش مصنوعی: ای سواره، کمی reins خود را بکش و اجازه بده تا شکایت‌هایم را به شاه به گوش رسانم.
باش تا لیلی کند خاکی به سر
ساربانا بر سر نعش پسر
هوش مصنوعی: باش تا لیلی خاک بر سر کند و ساربانا بر سر جنازه پسر بیفتد.
باش تا نالد سکینه با نفیر
بر پدر از سیلی شمر شریر
هوش مصنوعی: بگذار سکینه به خاطر سیلی شمر بر پدرش ناله کند و فریاد بزند.
باز هل تا سیر گردد نو عروس
در کنار قاسم از دیدار و بوس
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به دور می‌چرخد، بگذار تا عروس تازه در کنار قاسم از دیدن و بوسیدن سیر شود.
مه جبینان چون گسسته عقد در
خود برافکندند از پشت شتر
هوش مصنوعی: چهره ی سفید و زیبای دختران مانند عطر و لطافت در فضا پخش شد و زیبایی آن‌ها به گونه‌ای است که گویی از پشت حیوانی همچون شتر جلوه‌گری می‌کنند.
حلقه ها از بهر ماتم ساختند
شور محشر در جهان انداختند
هوش مصنوعی: حلقه‌ها به خاطر غم و اندوه ساخته شده‌اند و این موضوع باعث برپایی یک شور و حال بزرگ در دنیا شده است.
گشت نالان بر سر هر نوگلی
از جگر هجران کشیده بلبلی
هوش مصنوعی: بلبل از درد جدایی به سراغ هر گل نو رسیده می‌رود و برای او ناله و شیون می‌کند.
زینب آمد بر سر بالین شاه
خاست محشر از قران مهر و ماه
هوش مصنوعی: زینب بر بالین شاه حاضر شد و در آن moment، دنیای وجود به هم ریخت و مانند روز قیامت شد، با درخشش ماه و خورشید.
تا نظر برد اندران پیکر به جهد
آن همایون بانوی خورشید مهد
هوش مصنوعی: نگاه کردن به آن بدن زیبا و تلاش برای جلب توجه آن بانوی باعظمت، که مانند خورشید درخشان است، دل را شاد می‌کند.
دید پیدا زخم های بی عدید
زخم خورده در میانه ناپدید
هوش مصنوعی: زخم‌های عمیق و پنهان قابل مشاهده نیستند، و تنها زخم‌هایی که بر روی سطح ظاهر شده‌اند قابل دیدن هستند. زخم‌های درونی و نامشهود در میانه شرایط زندگی ناپدید می‌شوند.
هر چه جستی مو به مو از وی نشان
بود جای تیر و شمشیر و سنان
هوش مصنوعی: هر چیزی که پیدا کردی، به وضوح نشانه‌هایی از او وجود دارد؛ در جایی که تیر و شمشیر و نیزه به کار رفته است.
گفت کای جان نهان در پرده ام
این توئی یا من نشان گم کرده ام
هوش مصنوعی: گفت: ای جان پنهان در راز، آیا تویی یا من نشانی را که گم کرده‌ام؟
غرقه تن در خون نابت بینمی
این توئی؟ یا من به خوابت بینمی
هوش مصنوعی: آیا تو را در حالتی می‌بینم که در خون خود غرق شده‌ای یا اینکه من در خواب تو را می‌بینم؟
این توئی چون لاله گلگونت سلب
آب در دریا و ماهی تشنه لب
هوش مصنوعی: تو مانند لاله‌ای سرخ و زیبا هستی، که اگر دریا شفاف و پرآب باشد، حتی ماهی‌ها هم به خاطر تشنگی‌اش به سیراب شدن فکر نمی‌کنند.
یا خطا رفت از نشان کوی تو
آنکه کردم رهنمونی سوی تو
هوش مصنوعی: شاید آن کسی که به من راهنمایی کرد تا به تو برسم، در نشان و نشانی که از تو داشت خطا کرده باشد.
این توئی ای نور چشم مصطفی
که سرت ببریده بینم از قفا
هوش مصنوعی: این تویی که نور چشم پیامبر (مصطفی) است و من می‌بینم که سرت از پشت بدن قطع شده است.
یا که شمعی رفته از بالین من
برده سوی چشم عالم بین من
هوش مصنوعی: شاید شمعی از کنار من رفته و نورش به چشمان نگران من تابیده است.
سر زنان می گفت و می نالید زار
همچو ره گم کرده آهوی شکار
هوش مصنوعی: زنی سرگشته و ناراحت می‌گفت و غمگین بود، مانند آهویی که در تعقیب شکار خود، راهش را گم کرده باشد.
کز گلوی شاه باز آمد ندا
کاندرآ ای سرو باغ مرتضی
هوش مصنوعی: از گلوهای شاه ندا و صدایی به گوش رسید که می‌گفت: ای سرو باغ مرتضی!
اندرآ کانجا که شه بود آمدی
خوش به منزلگاه مقصود آمدی
هوش مصنوعی: به آنجا وارد شو که فرمانروایی وجود دارد، خوشحال باش که به مقصد دلخواهت رسیده‌ای.
اندرآ ای خواهر محزون من
گیسوان آلوده کن از خون من
هوش مصنوعی: ای خواهر ناراحت من، بیا و گیسوانت را با خون من رنگین کن.
چون روی بر مرقد پاک رسول
گو، شها، قربانی ات بادا قبول
هوش مصنوعی: هنگامی که بر مزار پاک پیامبر نگاه می‌کنی، بگو: ای بهترین، قربانی‌ام مورد قبول تو باد.
از حسینت ارمغان آورده ام
ارغوان از گلستان آورده ام
هوش مصنوعی: من از حسین برای تو هدیه‌ای آورده‌ام؛ یک شاخه ارغوان که از گلستان برگزیده‌ام.
چون به گوش زینب آمد آن صدا
گفت کای جان ها تو را از جان فدا
هوش مصنوعی: وقتی زینب صدای آن را شنید، گفت: ای جان‌ها، من جانم را فدای تو می‌کنم.
سر بر آر از خواب و این غوغا نگر
محشری در کربلا برپا نگر
هوش مصنوعی: از خواب برخیز و این هیاهو را ببین، در کربلا جشنی بزرگ برپا شده است.
سر بر آر از خواب ای ایوب صبر
دختران خویش بین گریان چو ابر
هوش مصنوعی: ای ایوب، از خواب بیدار شو و ببین دختران خود را که همچون ابر، گریان و اشکبار هستند.
سر بر آر از خواب بنگر سرنگون
خرگهی کان بُد، تو را جای سکون
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و به اطراف نگاه کن! اینجا همان جایی است که قبلاً آرامش داشتی، اما اکنون همه چیز به هم ریخته است.
سر بر آر و بنگر ای میر حجاز
بانوان و اشتران بی جهاز
هوش مصنوعی: ای بزرگ مرد حجاز، سر از زمین بردار و نگاهی به اطراف بیفکن؛ بانوان و شترانی که بی‌تجهیزات و وسایل در حال حرکت‌اند، در مقابل تو قرار دارند.
سر برآر از خواب، لختی سیر بین
گردن بیمار در زنجیر بین
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و به دور و برت نگاه کن، ببین که چگونه گردن بیمار در زنجیر گرفتار است.
سر بر آر از خواب و بنگر معجرم
چون به یغما برده دونان از سرم
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و به معجر (پوشش سر) خود نگاه کن، زیرا دونان (پست‌ها) آن را از سر من ربوده‌اند.
سر بر آر ای قافله سالار من
بست عشقت سوی کوفه بار من
هوش مصنوعی: ای رهبر کاروان، سر خود را بلند کن. عشق تو، مقصد من را به سمت کوفه می‌برد.
من برم این همرهان تا نزد باب
گر تو از رفتن ملولی خوش بخواب
هوش مصنوعی: من به همراه این دوستانم می‌روم تا پیش آن شخص بروم، اگر تو از رفتن ناراحت نیستی، می‌توانی با خیال راحت استراحت کنی.
خوش بخواب ای خستۀ تیر جفا
من تو را خواهم به سر بردن وفا
هوش مصنوعی: به آرامی بخواب، ای خستۀ ناشی از درد و سختی. من وفاداری را در وجود تو حفظ خواهم کرد و همواره در کنارت خواهم بود.
چون توئی سهل است این آزارها
زینب و زین پس سر بازارها
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنارم هستی، تحمل این سختی‌ها آسان است، زینب، و از حالا به بعد، در بازارها هم مشکلی نخواهیم داشت.
پس به زاری بضعهٔ پاک بتول
کرد رو سوی مدینه کای رسول
هوش مصنوعی: پس دختر پاک، با کمال تاسف و گریه روی به مدینه کرد و گفت: ای پیامبر.
بادت از یزدان بی همتا درود
این حسین توست تن در خون فرود
هوش مصنوعی: باد تو از سوی خداوند یکتا، به حسین ارمغان سلام می‌فرستد. این حسین است که در خون خود فرو رفته است.
این حسین است از عطش خشگیده لب
بر تن از ریگ بیابانش سلب
هوش مصنوعی: این حسین است که بر اثر تشنگی لب‌هایش خشک شده و بدنش در ریگ‌زار بیابان قرار دارد.
این حسین توست کز تیغ جفا
کوفیانش سر بریده از قفا
هوش مصنوعی: این حسینی است که در برابر ظلم کوفیان، سرش از پشت بریده شده است.
سر بر آر از خاک و بنگر ای نذیر
دخترانت در کف دونان اسیر
هوش مصنوعی: سر خود را از خاک بلند کن و نگاه کن، ای هشداردهنده! دخترانت در دستان انسان‌های پست و بی‌مقدار گرفتار شده‌اند.
سر بر آر ای تاجدار سدره مهد
بین چه کرد این امتان سست عهد
هوش مصنوعی: ای تاجدار سدره، سر بلند کن و ببین این ملت‌ها چه کردند و چگونه عهد خود را شکسته‌اند.
چشم از اجر رسالت دوختند
خیمهٔ اهل مودّت سوختند
هوش مصنوعی: چشم‌ها به سعادت و پاداش رسالت بسته شده است و در نتیجه، محبت و دوستی به دیگران از بین رفته است.
زینب غم پروری را کش ز ذوق
بازوی زهرا به گردن بود طوق
هوش مصنوعی: زینب، با وجود غم‌ها و مشکلاتی که دارد، نشان از استعداد و توانایی‌هایش دارد که از زهرای بزرگ به او ارث رسیده است. این به نوعی به قدرت معنوی و ویژگی‌های بارز زینب در مواجهه با دشواری‌ها اشاره دارد.
روزگار از گردش خود سیر شد
طوق بازو حلقۀ زنجیر شد
هوش مصنوعی: زمان به دور خود چرخید و احساس آزادی به انسان دست نداد و دوباره به بند کشیده شد.
آن چنان نالید آن نسل کبار
که به حالش دشمنان گرئید زار
هوش مصنوعی: نسل بزرگ و باعظمت به قدری از درد و رنج خود ناله کرد که حتی دشمنانش هم به حال او اشک ریختند.
سر نبرده با نیا شرح گله
خاست بانگ الرحیل از قافله
هوش مصنوعی: نمی‌توان با نسل گذشته در مورد نگرانی‌ها و مشکلات صحبت کرد، زیرا صدای حرکت کاروان به گوش می‌رسد.
کرد آن بانوی ستر و عزّ و جاه
خیره با حسرت به روی شه نگاه
هوش مصنوعی: آن بانوی بزرگ با وقار و قدرت، با حسرت به چهره پادشاه نگاهی انداخت.
گفت کای مهر جهان افروز من
شکوه بر لب ماند شب شد روز من
هوش مصنوعی: او به من گفت: ای روشنایی دل و زندگی من، شکوه و ناله‌ام بر لب‌هام مانده و حالا که شب سپری شده، روز تازه‌ای برایم آغاز شده است.
کوفیان بستند بار محملم
رفتم اما ماند پیش تو دلم
هوش مصنوعی: کوفی‌ها بار سفر را آماده کردند و من راهی شدم، اما قلبم هنوز پیش تو باقی مانده است.
صبح امید از فراقت شام شد
کام وصل دوست، دشمن کام شد
هوش مصنوعی: صبح امید و نور امید از جدایی تو فرا رسیده است و شب، در دل‌های دشمنان، خوشحالی و کام‌رانی به وجود آورده است.
داغ حسرت بر دل آشفته ماند
دردهای گفتنی ناگفته ماند
هوش مصنوعی: حسرتی عمیق بر دل ناراحت من باقی مانده و دردهایی که باید بیان می‌شد، بدون گفتن باقی مانده‌اند.
هین تو باش و وصل باب و مادرت
من بیابان گرد سودای سرت
هوش مصنوعی: اینجا تو هستی و پیوند با پدر و مادرت، در حالی که من در این بیابان، به دنبال آرزوی تو هستم.
راه شام و آه دود آسای من
تا چه آرد بر سر این سودای من
هوش مصنوعی: راهی که به شام می‌رسد و بغضی که به خاطر دود به وجود آمده، چه نتیجه‌ای برای این آرزو و خواسته من به همراه خواهد داشت؟
گر خسان بارند بر سر آتشم
چون به سر سودای تو دارم خوشم
هوش مصنوعی: اگر بدمختگان بر سر آتش من باشند، خوشحال هستم چون که به یاد تو هستم.
گو همه ویرانه باشد منزلم
هر کجا تو با منی من خوشدلم
هوش مصنوعی: هر جا که تو با من باشی، حتی اگر خانه‌ام خراب و ویران باشد، من از زندگی‌ام راضی و خوشحال هستم.
کوفیان بستند بار کاروان
نینوائی ماند و شاه و ساربان
هوش مصنوعی: کوفی‌ها بار کاروان را بسته‌اند و کاروان نینوایی بدون شاه و مرد راه‌نما باقی مانده است.