بخش ۲۸ - رفتن ذو الجناح به خیمه گاه و قصّه حضرت شهربانو
ذوالجناح آن رفرف معراج عشق
بر سر از نور نبوت تاج عشق
چون همای از تیر شهپر کرده باز
پر فشان آمد سوی شاه حجاز
شه پیاده اسب نالان گرد شاه
مات بر نور رخش چشم سیاه
زد دو زانو در بر شه بر زمین
ارغوانی کرده برگ یاسمین
سوی خیمه شد روان از حربگاه
تن پر از پیکان و زین خالی ز شاه
شیهۀ آن توسن عنقا شکوه
کالظّلیمه الظّلیمه زین گروه
که سلیل بضعۀ پاک رسول
بی گنه کشتند این قوم جهول
کوفیان بستند ره بر وی ز پیش
کشت چل تن زان گروه کفر کیش
شد روان مویه کنان سوی خیام
برگ و زین برگشته بگسسته لجام
بانوان از پرده بیرون تاختند
شور محشر در عراق انداختند
انجمن گشتند گرداگرد او
مویه سر کردند و برکندند مو
کای فرس چون شد که بی شاه آمدی
با سپاه ناله و آه آمدی
یوسفی که رفت سوی صیدگاه
می نماید کِش فکندستی به چاه
ای شکسته کشتی بحر ندا
چون شد آن بودی که بودت ناخدا
ذوالجناحا فاش بر گو حال چیست؟
ارغوانی کاکلت از خون کیست؟
پرچم گلگون و زین واژگون
می دهد یاد از شهی غلطان به خون
ای همایون توسن برگشته زین
راست برگو چون شد آن شاه گزین
رفرفا کو احمد معراج عشق
که ببالیدی به فرقش تاج عشق
دُلدُلا کو حیدر بدر و احد
آنکه نالیدی ز تیغش قوم لد
بس ملولی ای بشیر پی سپر
گو چه آمد ماه کنعان را به سر
شهربانو دختر شه یزدجرد
پیش خواند او را چنان کش شه سپرد
عقد مروارید با مژگان بسفت
دست بر گردن نمودش طوق و گفت
ذوالجناحا چون برافکندی به خاک
پیکری که بُد نبی را جان پاک
عندلیبا گلبن باغ بهشت
چون سپردی در کف زاغان زشت
هدهدا چون در کف دیوی لعین
دادی انگشت سلیمان با نگین
آسمانا چون فکندی بر زمین
آن درخشان آفتاب از طاق زین
ذوالجناح از شرم سر در پیش کرد
عرض پوزش از خطای خویش کرد
پای واپس برد و دست آورد پیش
شد سوارش بانوی فرخنده کیش
اهل بیت شاه را بدرود کرد
شد شتابان سوی هامون ره نورد
کوفیان بر صید آهوی حرم
حمله آوردند چون سیل عرم
زد پره بر گرد وی فوج سپاه
قرص مه شد در پس ابری سیاه
آشیان گم کرده آهوی ختن
مات و حیران اندران دام فتن
که پدید آمد سواری با نقاب
چون به زیر پاره ابری آفتاب
در ربود از چنگ آن گرگان چیر
آن به دام افتاده آهو را چو شیر
ماند زفت آن بانوی عصمت پژوه
در شگفتی زان سوار باشکوه
هر چه راندی باره آن فرخنده کیش
آن سوار از وی بدی صد گام پیش
گه امیدش چیره گشتی، گاه بیم
تن یکی بر رفتن اما دل دو نیم
سرّ یزدان دید چون تشویش او
تسلیت را راند باره پیش او
گفت کای رخشنده مهر تابدار
وحشت از اغیار باید نی ز یار
این همه نام خدا بر خود مدم
روح قدسم مریما از من مرم
نک منم مصر ملاحت را عزیز
ای زلیخا هین مجوی از من گریز
من سلیمانم مرا عصمت سریر
مهلاً ای بلقیس روی از من مگیر
هین منم یعقوب و تو راحیل من
فهم کن سرّ من از تمثیل من
اندرین وادی که روی آورده ام
نیست بی خود یوسفی گم کرده ام
ذره را نبود گریز از آفتاب
شهربانو، یار من، رو بر متاب
هر کجا پویی عیان بینی رُخم
که نظیر آفتاب فرخم
رو فروخوان ثمّ وجه الله را
تا به نیکوئی شناسی شاه را
هر کجا درماندهای، او یار اوست
بحر و بر آئینه دیدار اوست
نه به بالا می گریز از من، نه زیر
که بود سوی من از هر سو مصیر
آن شنیدستی که پور برخیا
عرش بلقیسی بیاورد از سبا
نزد او گر بود علمی از کتاب
نک منم خود آن کتاب مستطاب
زین حدیث آن بانوی سرّ حیا
در گمان افتاد و گفتا کی کیا
بوی جان آید مرا زین پاسخت
آوخ ار بی پرده میدیدم رخت
نیست در کاشانۀ دل جای غیر
پرده بردار ای شه مکتوم سیر
پرده بردار ای فکار پاک جیب
می بشو زآئینهٔ دل زنگ ریب
شاه یزدان برقع از رخ دور کرد
آن فضا را جلوه گاه طور کرد
دید آن بانو چو شه را بی حجیب
در تحیر ماند از آن سرّ عجیب
کای خدا این شه گر آن شاه وفی است
هان به میدانگه به خون آغشته کیست؟
شاه گفتا: مهلاً ای ماه منیر
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
کشتۀ راه محبت مرده نیست
مردنش جز رستنی زین پرده نیست
نیست وجه الله باقی را هلاک
گر شکست آئینه صورت را چه باک
نی شگفت از وجه خلّاق صور
با هزاران صورت آید جلوه گر
پس به امر خازن اسرار غیب
شد به غیب آن بانوی پاکیزه جیب
بخش ۲۷ - ریختن لشگر به خیمه گاه قبل از شهادت: شد چو بی خود از رحیق عشق شاهبخش ۲۹ - ذکر آمدن لشگر به خیمه گاه: شد چو خورشید امامت در حجاب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ذوالجناح آن رفرف معراج عشق
بر سر از نور نبوت تاج عشق
هوش مصنوعی: ذاوالجناح، اسب مخصوص امام حسین (ع) در واقعه عاشورا است. این بیت به زیبایی بیانگر مقام و منزلت این اسب است که بر سر او تاجی از نور نبوت و عشق قرار دارد. به نوعی، این تصویر نشاندهنده پیوند عمیق عشق و معنویت در مسیری الهی و مقدس است.
چون همای از تیر شهپر کرده باز
پر فشان آمد سوی شاه حجاز
هوش مصنوعی: پرندهای به نام همای که از تیرکمان شاه به پرواز درآمده، پرهایش را به نمایش گذاشته و به سمت شاه حجاز میآید.
شه پیاده اسب نالان گرد شاه
مات بر نور رخش چشم سیاه
هوش مصنوعی: سلطان به صورت پیاده و در حالی که اسبش ناله میکرد، در برابر یال درخشان اسب سیاه چشمنواز، دچار حیرت و شگفتی شد.
زد دو زانو در بر شه بر زمین
ارغوانی کرده برگ یاسمین
هوش مصنوعی: بر زمین نرم و لطیف، دو زانو نشسته است و در آغوش پادشاه، گلهای یاسمین را بر روی زمین ارغوانی قرار داده است.
سوی خیمه شد روان از حربگاه
تن پر از پیکان و زین خالی ز شاه
هوش مصنوعی: به سوی خیمه رفت، در حالی که بدنش پر از تیرها بود و زینش از وجود شاه خالی شده بود.
شیهۀ آن توسن عنقا شکوه
کالظّلیمه الظّلیمه زین گروه
هوش مصنوعی: شیهۀ آن اسب افسانهای مانند صدای بلند و دلانگیز است که در میان گروهی از موجودات قرار دارد.
که سلیل بضعۀ پاک رسول
بی گنه کشتند این قوم جهول
هوش مصنوعی: این قوم نادان فرزند معصوم پیامبر را بیخود و بیگناه به قتل رساندند.
کوفیان بستند ره بر وی ز پیش
کشت چل تن زان گروه کفر کیش
هوش مصنوعی: کوفیها راه را بر او بسته بودند و گروهی از افراد کافر به تعداد چهل نفر به او حمله کردند.
شد روان مویه کنان سوی خیام
برگ و زین برگشته بگسسته لجام
هوش مصنوعی: روان به سمت خیام (محل خواب و استراحت) حرکت میکند و با ناله و زاری، برگها را به همراه خود میبرد و زین را رها میکند.
بانوان از پرده بیرون تاختند
شور محشر در عراق انداختند
هوش مصنوعی: زنان از پشت پرده خارج شدند و غوغایی بزرگ در عراق به وجود آوردند.
انجمن گشتند گرداگرد او
مویه سر کردند و برکندند مو
هوش مصنوعی: جمعی دور او جمع شدند و ناراحتی خود را نشان دادند و موی سر خود را کندند.
کای فرس چون شد که بی شاه آمدی
با سپاه ناله و آه آمدی
هوش مصنوعی: ای اسب، چه شده که بدون فرمانده به میدان آمدهای؟ تو با چه حالتی به اینجا آمدهای؟ از تو تنها غم و ناله به گوش میرسد.
یوسفی که رفت سوی صیدگاه
می نماید کِش فکندستی به چاه
هوش مصنوعی: کسی که به سمت شکارگاه میرود، انگار میخواهد به چاه بیفتد؛ یعنی راهی را انتخاب کرده که ممکن است به خطر بیفتد.
ای شکسته کشتی بحر ندا
چون شد آن بودی که بودت ناخدا
هوش مصنوعی: ای کشتیای که در دریا شکستهای، ندا چگونه است؟ مگر همان کسی که ناخدای تو بود، چه بر سرت آمده است؟
ذوالجناحا فاش بر گو حال چیست؟
ارغوانی کاکلت از خون کیست؟
هوش مصنوعی: ای ذوالجناح، حال تو چیست؟ رنگ ارغوانی موهای تو از خون کیست؟
پرچم گلگون و زین واژگون
می دهد یاد از شهی غلطان به خون
هوش مصنوعی: پرچم سرخ و به هم ریخته، یادآور فرمانروایی است که در خون غلتیده و به شهادت رسیده است.
ای همایون توسن برگشته زین
راست برگو چون شد آن شاه گزین
هوش مصنوعی: ای درخشان، تو که بر پشت اسب برگشتهای، بگو چگونه شد که آن پادشاه انتخاب شده است.
رفرفا کو احمد معراج عشق
که ببالیدی به فرقش تاج عشق
هوش مصنوعی: کجاست آن احمد که به عشق، در آسمانهای بلند پرواز کرد و تاج عشق بر سر داشت؟
دُلدُلا کو حیدر بدر و احد
آنکه نالیدی ز تیغش قوم لد
هوش مصنوعی: دُلدُلا به این شخص حیدر اشاره دارد، آن کسی که در نبردهای بدر و احد شجاعت به خرج داد و تو از او به خاطر تیرهایش شکایت کردی.
بس ملولی ای بشیر پی سپر
گو چه آمد ماه کنعان را به سر
هوش مصنوعی: ای بشیر، چه خبر؟ این که ماه کنعان به پایان رسیده، مرا بسیار ناراحت و شدیداً ملول کرده است.
شهربانو دختر شه یزدجرد
پیش خواند او را چنان کش شه سپرد
هوش مصنوعی: شهربانو، دختر پادشاه یزدجرد، را فراخواندند و به او چنین گفتند که مانند یک شاه به او احترام بگذارند.
عقد مروارید با مژگان بسفت
دست بر گردن نمودش طوق و گفت
هوش مصنوعی: دختر با مژگانش زنجیری از مروارید به گردن خود آویخت و گفت:
ذوالجناحا چون برافکندی به خاک
پیکری که بُد نبی را جان پاک
هوش مصنوعی: وقتی ذوالجناح (اسپ نبی) به زمین انداخت، پیکر رسول را که جان پاکش بود، بر خاک دید.
عندلیبا گلبن باغ بهشت
چون سپردی در کف زاغان زشت
هوش مصنوعی: ای خوش آهنگ، وقتی تو را به پرندگان زشت سپردند، گلبن و باغ بهشت به چه سرنوشتی دچارت کردند؟
هدهدا چون در کف دیوی لعین
دادی انگشت سلیمان با نگین
هوش مصنوعی: هدهد به دست دیوی شرور افتاده و انگشت سلیمان را با نگینی که در آن بود، در کنترل او میبیند.
آسمانا چون فکندی بر زمین
آن درخشان آفتاب از طاق زین
هوش مصنوعی: ای آسمان، وقتی که نور پرنور آفتاب را بر زمین میتابانی، چقدر زیبا و درخشان است!
ذوالجناح از شرم سر در پیش کرد
عرض پوزش از خطای خویش کرد
هوش مصنوعی: ذوالجناح، اسب امام حسین (ع)، بخاطر اشتباهش سرش را پایین انداخت و بابت خطای خود عذرخواهی کرد.
پای واپس برد و دست آورد پیش
شد سوارش بانوی فرخنده کیش
هوش مصنوعی: پای او به عقب رفته و دستش به جلو رفته، سوارش بانوی نیکو سرشت است.
اهل بیت شاه را بدرود کرد
شد شتابان سوی هامون ره نورد
هوش مصنوعی: اهل بیت شاه را وداع گفت و با شتاب به سمت هامون راه افتاد.
کوفیان بر صید آهوی حرم
حمله آوردند چون سیل عرم
هوش مصنوعی: کوفیها مانند سیلی سهمگین به حرم حمله کردند و به صید آهوی آنجا حملهور شدند.
زد پره بر گرد وی فوج سپاه
قرص مه شد در پس ابری سیاه
هوش مصنوعی: با ورود گروهی از سربازان به دور او، ماه که مانند دایرهای کامل است، در پشت یک ابر سیاه پنهان شد.
آشیان گم کرده آهوی ختن
مات و حیران اندران دام فتن
هوش مصنوعی: آهوهای ختن، که خانه و کاشانه خود را گم کردهاند، در آن دام فریبنده، سردرگم و حیران ماندهاند.
که پدید آمد سواری با نقاب
چون به زیر پاره ابری آفتاب
هوش مصنوعی: سواری با نقاب در دیدار پیدا شد، مانند زمانی که خورشید زیر یک تکه ابر پنهان میشود.
در ربود از چنگ آن گرگان چیر
آن به دام افتاده آهو را چو شیر
هوش مصنوعی: شیر به شکار آهو پرداخته و آن را از دندان گرگها نجات میدهد. در اینجا، از قدرت و شجاعت شیر در مقابله با خطراتی که آهو را تهدید میکند، سخن میگوید.
ماند زفت آن بانوی عصمت پژوه
در شگفتی زان سوار باشکوه
هوش مصنوعی: آن بانوی پاکدامن به خاطر سوار باشکوهی که دیده، در حیرت و شگفتی به سر میبرد.
هر چه راندی باره آن فرخنده کیش
آن سوار از وی بدی صد گام پیش
هوش مصنوعی: هر چه برای آن سوار خوشبخت و خوشاقبال پیش رفتی، او همیشه از تو جلوتر است.
گه امیدش چیره گشتی، گاه بیم
تن یکی بر رفتن اما دل دو نیم
هوش مصنوعی: گاهی امید بر دل چیره میشود و گاهی ترس از جدایی، اما دل همچنان دچار دوگانگی و شکافتگی است.
سرّ یزدان دید چون تشویش او
تسلیت را راند باره پیش او
هوش مصنوعی: راز خداوند را هنگامی که دید، اضطراب او را از خود دور کرد و آرامش را به او بخشید.
گفت کای رخشنده مهر تابدار
وحشت از اغیار باید نی ز یار
هوش مصنوعی: ای خورشید درخشان و تابناک، از دشمنان بایستی بترسی، نه از محبوب خود.
این همه نام خدا بر خود مدم
روح قدسم مریما از من مرم
هوش مصنوعی: این همه نام خدا را بر خود نزن، ای روح مقدس من! از من آگاه باش و مرا فراموش نکن.
نک منم مصر ملاحت را عزیز
ای زلیخا هین مجوی از من گریز
هوش مصنوعی: من همان شخصی هستم که زیبایی را دوست دارد. ای زلیخا، لطفاً از من دور نشو.
من سلیمانم مرا عصمت سریر
مهلاً ای بلقیس روی از من مگیر
هوش مصنوعی: من مانند سلیمان هستم و مقام و قدرتی دارم. ای بلقیس، با احتیاط برخورد کن و از من دور نشو.
هین منم یعقوب و تو راحیل من
فهم کن سرّ من از تمثیل من
هوش مصنوعی: من همان یعقوب هستم و تو راحیل من، پس راز من را از تصویرم درک کن.
اندرین وادی که روی آورده ام
نیست بی خود یوسفی گم کرده ام
هوش مصنوعی: در این مسیر که قدم گذاشتهام، احساس میکنم که بیهوده و سردرگم هستم، گویی همچون یوسف که در دیاری دور افتاده، گم شدهام.
ذره را نبود گریز از آفتاب
شهربانو، یار من، رو بر متاب
هوش مصنوعی: هیچ ذرهای نمیتواند از نور آفتاب دور شود، ای یار من، رو بر نگردان.
هر کجا پویی عیان بینی رُخم
که نظیر آفتاب فرخم
هوش مصنوعی: هر جا بروی، چهرهام را به وضوح خواهی دید که مانند آفتاب درخشنده و خوشایند است.
رو فروخوان ثمّ وجه الله را
تا به نیکوئی شناسی شاه را
هوش مصنوعی: چهرهات را از دنیا برگردان و به سوی خداوند ببین تا زیبایی و خوبیهای پادشاه را بشناسی.
هر کجا درماندهای، او یار اوست
بحر و بر آئینه دیدار اوست
هوش مصنوعی: هر جا که به مشکل برمیخوری، او همواره در کنارت است. دریا و آسمان هم در برابر چهرهاش به شما نشان میدهند.
نه به بالا می گریز از من، نه زیر
که بود سوی من از هر سو مصیر
هوش مصنوعی: نه از من بالا برو و نه پایین، زیرا از هر سمتی که بروی، راهی به سوی من وجود دارد.
آن شنیدستی که پور برخیا
عرش بلقیسی بیاورد از سبا
هوش مصنوعی: آیا داستان پور برخیا را شنیدهای که چطور تخت بلقیس را از سرزمین سبا آورد؟
نزد او گر بود علمی از کتاب
نک منم خود آن کتاب مستطاب
هوش مصنوعی: اگر کسی علمی از کتابها داشته باشد، نزد او ارزش چندانی ندارد، اما من خود آن کتاب معتبر و مهم هستم.
زین حدیث آن بانوی سرّ حیا
در گمان افتاد و گفتا کی کیا
هوش مصنوعی: از این گفتگو، آن خانم رازدار شرم، در فکر فرو رفت و گفت: "چرا و چگونه اینقدر؟"
بوی جان آید مرا زین پاسخت
آوخ ار بی پرده میدیدم رخت
هوش مصنوعی: بوی جان به مشامم میرسد از پاسخ تو. ای کاش که میتوانستم چهرهات را بیپرده ببینم.
نیست در کاشانۀ دل جای غیر
پرده بردار ای شه مکتوم سیر
هوش مصنوعی: در دل هیچکس جایی برای دیگری نیست، ای پادشاهی که در خفا زندگی میکنی، فقط پردهها را کنار بزن.
پرده بردار ای فکار پاک جیب
می بشو زآئینهٔ دل زنگ ریب
هوش مصنوعی: ای دل بینا، نقاب را کنار بزن و خلوص خود را نشان بده. بیآنکه دلی دچار تردید باشد، خود را از زنگارهای مشکوک پاک کن.
شاه یزدان برقع از رخ دور کرد
آن فضا را جلوه گاه طور کرد
هوش مصنوعی: شاه یزدان پوشش خود را از چهره برداشت و آن فضا را به مکانی زیبا و خیرهکننده تبدیل کرد.
دید آن بانو چو شه را بی حجیب
در تحیر ماند از آن سرّ عجیب
هوش مصنوعی: آن بانوی زیبا زمانی که شاه را بدون حجاب دید، از آن راز عجیب در حیرت ماند.
کای خدا این شه گر آن شاه وفی است
هان به میدانگه به خون آغشته کیست؟
هوش مصنوعی: ای خدا، اگر این پادشاه وفادار است، پس در میدان جنگ چه کسی به خون آغشته است؟
شاه گفتا: مهلاً ای ماه منیر
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: صبر کن ای ماه روشن، کارهای نیکوکاران را با خودت مقایسه نکن.
کشتۀ راه محبت مرده نیست
مردنش جز رستنی زین پرده نیست
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق جانی را از دست میدهد، واقعاً مرده نیست؛ مرگ او فقط نشانهای از زندهنگه داشتن عشق و محبتش است و جز این، در واقع از یک پرده دیگر به زندگی ادامه میدهد.
نیست وجه الله باقی را هلاک
گر شکست آئینه صورت را چه باک
هوش مصنوعی: اگر حقیقت الهی از بین برود، هیچ مانعی برای نابودی نیست. پس اگر آئینهای بشکند، چه اهمیت دارد؟
نی شگفت از وجه خلّاق صور
با هزاران صورت آید جلوه گر
هوش مصنوعی: عجیب نیست که خالق با هزاران شکل و صورت مختلف، جلوهگری کند.
پس به امر خازن اسرار غیب
شد به غیب آن بانوی پاکیزه جیب
هوش مصنوعی: بنابراین با دستور خازن اسرار، آن بانوی پاک به عالم غیب راه یافت.