گنجور

شمارهٔ ۵۳

جز وصل رخت چاره درد دل ما نیست
این حال که را باشد و این درد که را نیست
تا در نظرم نقش خیال تو درآمد
در خانه چشمم به جز از نور خدا نیست
تا ره به شب قدر سر زلف تو بردم
عهدم به جز از روی تو، ای بدر دجا نیست
ای کرده غمت در حرم تنگ دلم جا
بیرون ز تو منزل نه و خالی ز تو جا نیست
گفتی که مرا با تو سر مهر و وفا هست
چون باورم آید چو تو را مهر و وفا نیست
آن را که نشد سینه پر از مهر جمالت
در چهره چو صبحش اثر صدق و صفا نیست
محروم شد از وصل حیات ابد آن کو
دل زنده و جان داده به بویت چو صبا نیست
از شربت بی زخم طبیب ای دل بیمار
صحت مطلب زان که در او بوی شفا نیست
از ناز و نعیم دو جهان بهره ندارد
آن دل که سزاوار به تشریف بلا نیست
عشق رخ دلدار مرا بی سر و پا کرد
چون گردش افلاک از آنرو سر و پا نیست
منکر ز خطا فکر غلط می کند اما
در دیده حق بین غلط و سهو و خطا نیست
تا کام نسیمی تو شدی از همه عالم
از کام دل و روشنی دیده جدا نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جز وصل رخت چاره درد دل ما نیست
این حال که را باشد و این درد که را نیست
هوش مصنوعی: جز دیدار تو هیچ راهی برای درمان دل‌تنگی ما وجود ندارد. حالا این وضعیت متعلق به کیست و این درد برای چه کسی نیست؟
تا در نظرم نقش خیال تو درآمد
در خانه چشمم به جز از نور خدا نیست
هوش مصنوعی: زمانی که تصویر تو در ذهنم نقش می‌بندد، در چشمانم جز نور خدا چیزی نمی‌بینم.
تا ره به شب قدر سر زلف تو بردم
عهدم به جز از روی تو، ای بدر دجا نیست
هوش مصنوعی: وقتی به شب قدر رسیدم و به زیبایی‌های تو نگاه کردم، فهمیدم که هیچ عهد و پیمانی جز عشق به تو برایم باقی نمانده است، ای ماه در دل تاریکی.
ای کرده غمت در حرم تنگ دلم جا
بیرون ز تو منزل نه و خالی ز تو جا نیست
هوش مصنوعی: ای غم تو در دل من به قدری جا گرفته که هیچ جایی برای دیگری باقی نمانده است. من از تو جدا نمی‌شوم و هیچ مکانی در دل من خالی از تو نخواهد بود.
گفتی که مرا با تو سر مهر و وفا هست
چون باورم آید چو تو را مهر و وفا نیست
هوش مصنوعی: گفتی که به من علاقه و وفا داری، اما چطور می‌توانم این را باور کنم در حالی که خودت به وفا و محبت پایبند نیستی؟
آن را که نشد سینه پر از مهر جمالت
در چهره چو صبحش اثر صدق و صفا نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش محبت و عشق تو را نداشته باشد، چهره‌اش مانند سپیده‌دمی که به روشنی می‌درخشد، نشانه‌ای از صداقت و پاکی نخواهد داشت.
محروم شد از وصل حیات ابد آن کو
دل زنده و جان داده به بویت چو صبا نیست
هوش مصنوعی: کسی که قلبش زنده و جانش فدای بوی تو شده، از ارتباط با زندگی جاودان محروم می‌شود، مانند نسیمی که وجود ندارد.
از شربت بی زخم طبیب ای دل بیمار
صحت مطلب زان که در او بوی شفا نیست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بهبود یابی و از بیماری نجات پیدا کنی، باید از داروهایی استفاده کنی که اثر واقعی دارند. چرا که اگر درمانی نتواند عطر شفا را به همراه داشته باشد، نتیجه‌ای نخواهد داشت.
از ناز و نعیم دو جهان بهره ندارد
آن دل که سزاوار به تشریف بلا نیست
هوش مصنوعی: دل‌هایی که لیاقت تحمل سختی‌ها و بلاها را ندارند، از زیبایی‌ها و نعمت‌های دو جهان نیز بهره‌ای نخواهند برد.
عشق رخ دلدار مرا بی سر و پا کرد
چون گردش افلاک از آنرو سر و پا نیست
هوش مصنوعی: عشق چهره محبوبم مرا بی‌حالت و بی‌چاره کرد، مانند دگرگون شدن آسمان‌ها که دیگر نه سر دارد و نه پا.
منکر ز خطا فکر غلط می کند اما
در دیده حق بین غلط و سهو و خطا نیست
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت را انکار می‌کند، به اشتباهات خود فکر می‌کند، اما شخصی که حقیقت را می‌بیند، در اشتباهاتش چیزی به نام غلط و سهو نمی‌بیند.
تا کام نسیمی تو شدی از همه عالم
از کام دل و روشنی دیده جدا نیست
هوش مصنوعی: تا وقتی که نسیمی از تو وزیده، از تمام عالم جدا نیستی؛ زیرا خوشی دل و روشنی چشمانت به هم وابسته‌اند.