گنجور

شمارهٔ ۳

می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
شسته بودم ز می و جام و قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ای کم نشود رغبت میخانه مرا
دانه خال تو آن روز که دیدم گفتم
دام زلف تو کند صید بدین دانه مرا
رخ مپوشان ز من، ای سوخته صدبار چو شمع
شوق روی تو، به یک شعله چو پروانه مرا
ترک سودای سر زلف سیاهت نکنم
گر به صد شاخ کنی همچو سر شانه مرا
مده ای زاهدم از شاهد و می توبه که نیست
چون تو گوشی که بود قابل افسانه مرا
منم و میکده و صحبت رندان همه عمر
نیست ای خواجه سر خلوت کاشانه مرا
گر طلسم تن من بشکند ایام، هنوز
گنج عشق تو بود در دل ویرانه مرا
در جهان تا بود از قبله و محراب نشان
قبله جان نبود جز رخ جانانه مرا
صاحب تاج و نگینم چو نسیمی، تا هست
بر سر از خاک درش افسر شاهانه مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
هوش مصنوعی: نگاه تو مرا به سمت میخانه می‌کشاند و زلف‌های تو، مانند زنجیری، دیوانه‌ام می‌کند.
شسته بودم ز می و جام و قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
هوش مصنوعی: من دستم را از شراب، جام و لیوان پاک کرده بودم، اما تو دوباره لبانت را بر لبهٔ پیمانه‌ام گذاشتی.
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ای کم نشود رغبت میخانه مرا
هوش مصنوعی: اگر به خاطر زیبایی لب‌های تو هم خاک شوم، هیچ چیزی از اشتیاق من به میخانه کم نخواهد شد.
دانه خال تو آن روز که دیدم گفتم
دام زلف تو کند صید بدین دانه مرا
هوش مصنوعی: روزی که دانه خال زیبایت را دیدم، گفتم با این دانه، زلف تو مرا در دام خواهد انداخت.
رخ مپوشان ز من، ای سوخته صدبار چو شمع
شوق روی تو، به یک شعله چو پروانه مرا
هوش مصنوعی: ای محبوب، چهره‌ات را از من نپوشان، زیرا من بارها از عشق تو سوخته‌ام. همچون شمعی که در شوق نور تو می‌سوزد، من نیز به یک شعله شوق به دور تو پرواز می‌کنم.
ترک سودای سر زلف سیاهت نکنم
گر به صد شاخ کنی همچو سر شانه مرا
هوش مصنوعی: هرگز آرزوی داشتن موهای سیاهت را از دل نخواهم برداشت، حتی اگر آنقدر به من آسیب برسانی که مانند شانه‌ای بشوم که پر از شاخ و برگ است.
مده ای زاهدم از شاهد و می توبه که نیست
چون تو گوشی که بود قابل افسانه مرا
هوش مصنوعی: ای زاهد، از عشق و شراب از من دست بردار، چرا که تو هیچ‌گاه نمی‌توانی مانند تو را پیدا کنی که شنونده‌ی داستان‌های عاشقانه‌ام باشد.
منم و میکده و صحبت رندان همه عمر
نیست ای خواجه سر خلوت کاشانه مرا
هوش مصنوعی: من در میکده و در جمع رندان هستم و ای کاش، عمرم به تنهایی و دور از جمع سپری نشود.
گر طلسم تن من بشکند ایام، هنوز
گنج عشق تو بود در دل ویرانه مرا
هوش مصنوعی: اگر چه بدنم از بین برود و روزگار بر من سخت بگذرد، اما هنوز هم عشق تو در دل ویران من جا دارد.
در جهان تا بود از قبله و محراب نشان
قبله جان نبود جز رخ جانانه مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این دنیا نشانه‌ای از قبله و مکان عبادت وجود داشته باشد، جان من جز در روی جانان معنی ندارد.
صاحب تاج و نگینم چو نسیمی، تا هست
بر سر از خاک درش افسر شاهانه مرا
هوش مصنوعی: من مثل نسیمی هستم که تاج و گوهر بر سر دارم؛ تا زمانی که افسر شاهانه‌ام از خاک بر سرم وجود داشته باشد.