گنجور

شمارهٔ ۲۸

من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است
من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است
مستم از جام اناالحق، جای من گو دار باش
دولت منصور دارم، بر سر دارم خوش است
نیستم چون اهل دنیا، طالب دیدار و گنج
چون فقیر محتشم بی گنج و دینارم خوش است
چون دم روح القدس در جان بیمار من است
با وصال آن طبیب این جان بیمارم خوش است
کار و باری بود اگر، در عشق شستم دست از آن
غیر از آن کاری ندارم، با چنین کارم خوش است
بر سر کوی هوایت کان مقام حیرت است
پا و سر گم کرده ام، بی کفش و دستارم خوش است
من خلیل عشق یارم رخ نمی تابم ز نار
نار با عاشق چو گلزار است با نارم خوش است
عروة الوثقی و سر وحدت و حبل المتین
زلف دلدار است از آن با زلف دلدارم خوش است
من ز چشم مست ساقی در خمارم روز و شب
عیب نتوان کرد اگر با خمر خمارم خوش است
جنت فردا و حور عین نمی باید مرا
کز نعیم آخرت با وصل آن یارم خوش است
من ز نور آفتابم ای نسیمی زان جهت
جاودان با آفتاب و ماه و انوارم خوش است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است
من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است
هوش مصنوعی: من به خاطر غم یارم خوشحال نیستم، اما با همین حال زندگی‌ام را ادامه می‌دهم. من مثل مسیحی هستم که با شراب و میخانه، احساس رضایت می‌کنم.
مستم از جام اناالحق، جای من گو دار باش
دولت منصور دارم، بر سر دارم خوش است
هوش مصنوعی: مست از حقیقتی عمیق و ناب هستم، برایم بنشین و دقت کن که حالا در چه موقعیتی قرار دارم. من احساس آزادی و شادابی دارم که در صحنه‌ای مهم و سرنوشت‌ساز ایستاده‌ام.
نیستم چون اهل دنیا، طالب دیدار و گنج
چون فقیر محتشم بی گنج و دینارم خوش است
هوش مصنوعی: من مانند اهل دنیا نیستم که فقط دنبال دیدار و مال و ثروت باشند. مانند یک فقیر با وقار هستم که حتی بدون پول و ثروت، به زندگی‌ام افتخار می‌کنم.
چون دم روح القدس در جان بیمار من است
با وصال آن طبیب این جان بیمارم خوش است
هوش مصنوعی: وقتی که هدایتی الهی در وجود من وجود دارد، همراهی و نزدیکی به آن پزشک روح‌نواز برای این وجود بیمارم لذت‌بخش است.
کار و باری بود اگر، در عشق شستم دست از آن
غیر از آن کاری ندارم، با چنین کارم خوش است
هوش مصنوعی: اگر در عشق کار و تلاشی بود، من از آن دست می‌کشیدم و به هیچ چیز جز این عشق به آن مشغول نیستم، زیرا با این کار خود خوشحالم.
بر سر کوی هوایت کان مقام حیرت است
پا و سر گم کرده ام، بی کفش و دستارم خوش است
هوش مصنوعی: در کنار خیابان عشق تو، جایی است که همه جا پر از شگفتی است. من به قدری محو و گیج شدم که نه پاهایم را می‌فهمم و نه سرم را. بی‌کفش و بی‌دستار هم، این حال و روز برایم لذت‌بخش است.
من خلیل عشق یارم رخ نمی تابم ز نار
نار با عاشق چو گلزار است با نارم خوش است
هوش مصنوعی: من دوست عاشق خود را بسیار دوست دارم و نمی‌توانم تحمل کنم که او از من دور باشد. وقتی او را می‌بینم، دلخوشی‌ام همانند یک باغ با گل‌های زیبای عاشقانه است که در کنار آتش عشق می‌سوزد.
عروة الوثقی و سر وحدت و حبل المتین
زلف دلدار است از آن با زلف دلدارم خوش است
هوش مصنوعی: پیوند قوی و نشانه اتحاد، زلف محبوب است و من از داشتن زلف محبوب بسیار خوشحالم.
من ز چشم مست ساقی در خمارم روز و شب
عیب نتوان کرد اگر با خمر خمارم خوش است
هوش مصنوعی: من دائماً در حال نشئگی هستم و به دلیل دیدن چشم‌های مسحورکننده ساقی، روز و شب در حال خمار (حالتی که بعد از نوشیدن الکل به انسان دست می‌دهد) به سر می‌برم. اگر من به خاطر این حالت در حالتی ناخوشایند باشم، ایرادی نیست، چرا که برایم خوشایند است.
جنت فردا و حور عین نمی باید مرا
کز نعیم آخرت با وصل آن یارم خوش است
هوش مصنوعی: بهشت فردا و زنان زیبای بهشتی برای من اهمیت چندانی ندارند، زیرا من از نعمت‌های آخرت فقط به خاطر وصال آن محبوب لذت می‌برم.
من ز نور آفتابم ای نسیمی زان جهت
جاودان با آفتاب و ماه و انوارم خوش است
هوش مصنوعی: من مانند نور آفتاب هستم، ای نسیم! به همین دلیل، بودن من در کنار آفتاب و ماه و نورهای دیگر همیشه خوشایند است و جاودانه خواهد بود.

خوانش ها

شمارهٔ ۲۸ به خوانش زهرا ذوالقدر