گنجور

شمارهٔ ۲۴۷

باز آمد آن خورشید جان در رخ نقاب انداخته
وز عنبر تر برقعی بر آفتاب انداخته
شیرین لب جان پرورش بشکسته بازار شکر
سودای چشمش مستی ای اندر شراب انداخته
ای سنبلت روز مرا از چهره چون شب ساخته
وی غمزه ات بخت مرا در دیده خواب انداخته
تا دیده صورتگران حیران بماند در رخت
هست از خیالت نقش ها در خاک و آب انداخته
ای موسی یوسف لقا در خیمه میقات ما
زلف تو از هر جانبی پنجه طناب انداخته
ای رشته جان مرا زلف جهانسوز رخت
از طره عنبرشکن در پیچ و تاب انداخته
از عشق رویت در جهان، ای آفتاب عاشقان
سر تا قدم گنجم ولی خود در خراب انداخته
این آتش قدسی مرا هرگز نخواهد کم شدن
سوزی که هست آن از توام در جان کباب انداخته
این شربت قند لبت در آرزوی وصل خود
چندین هزاران تشنه را سر در سراب انداخته
ما را به زهد ای مدعی! دعوت مکن بیهوده چون
هست آنکه عاشق می شود چشم از ثواب انداخته
ای از بیاض عارضت زلف سیه دل روز و شب
جان من آشفته را در اضطراب انداخته
ای برده زلف کافرت آرام و عقل مرد و زن
وی چشم جادویت فغان در شیخ و شاب انداخته
ای بر درت کاف کنف انوار کوکب ریخته
وی پیش مرجانت صدف در خوشاب انداخته
تا بوی زلف و عارضت شد با نسیمی هم‌نفس
بر آتشت آهو و گل مشک و گلاب انداخته

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آمد آن خورشید جان در رخ نقاب انداخته
وز عنبر تر برقعی بر آفتاب انداخته
هوش مصنوعی: خورشید جان دوباره بازگشته است، اما با چهره‌ای پنهان. او بر روی خود پارچه‌ای از عنبر مانند پوشیده و به شکل نوری درخشان خود را نمایان کرده است.
شیرین لب جان پرورش بشکسته بازار شکر
سودای چشمش مستی ای اندر شراب انداخته
هوش مصنوعی: زن شیرین‌زبان و دلربا، جانی را که به خاطر او پرورش یافته، به شدت مجذوب خود کرده است. او مانند فروشنده‌ای در بازار شکر، با زیبایی و چشمانش آدمی را به حیرت و مستی می‌اندازد، گویی که در حال نوشیدن شراب است.
ای سنبلت روز مرا از چهره چون شب ساخته
وی غمزه ات بخت مرا در دیده خواب انداخته
هوش مصنوعی: ای گل زیبای من، روزم را به تاریکی شب تبدیل کرده‌ای و نگاهی که به من می‌کنی، سرنوشت من را در خواب و خیال فرو برده است.
تا دیده صورتگران حیران بماند در رخت
هست از خیالت نقش ها در خاک و آب انداخته
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت فرد اشاره دارد که باعث می‌شود که ناظران و هنرمندان در دیدن آن شگفت‌زده و متحیر شوند. تصویر آن شخص چنان در ذهن دیگران نقش می‌بندد که آثار آن در طبیعت، مانند خاک و آب، باقی می‌ماند و زیبایی او در خاطرها ثبت می‌شود.
ای موسی یوسف لقا در خیمه میقات ما
زلف تو از هر جانبی پنجه طناب انداخته
هوش مصنوعی: ای موسی، یوسف ملاقات در خیمه‌ی میقات، زلف تو از هر سو مانند طنابی به ما پیچیده است.
ای رشته جان مرا زلف جهانسوز رخت
از طره عنبرشکن در پیچ و تاب انداخته
هوش مصنوعی: ای جان من، زلف جذاب و سوزان تو مانند رشته‌ای است که مرا به خود می‌کشد و در پیچ و تاب زیبایی‌اش غرق می‌کند.
از عشق رویت در جهان، ای آفتاب عاشقان
سر تا قدم گنجم ولی خود در خراب انداخته
هوش مصنوعی: از عشق تو، ای نور دل‌باختگان، در تمام دنیا غرق شده‌ام، اما خودم در ویرانه‌ای به سر می‌برم.
این آتش قدسی مرا هرگز نخواهد کم شدن
سوزی که هست آن از توام در جان کباب انداخته
هوش مصنوعی: این آتش مقدس هرگز از سوزش کاسته نخواهد شد، زیرا این شعله‌ای که در وجود من روشن است، از عشق تو نشأت می‌گیرد و جانم را به شدت می‌سوزاند.
این شربت قند لبت در آرزوی وصل خود
چندین هزاران تشنه را سر در سراب انداخته
هوش مصنوعی: این شربت شیرین لبت، در انتظار رسیدن به تو، چندین هزار تشنه را به ناامیدی و گمراهی کشانده است.
ما را به زهد ای مدعی! دعوت مکن بیهوده چون
هست آنکه عاشق می شود چشم از ثواب انداخته
هوش مصنوعی: ای مدعی! ما را به زهد و پارسایی دعوت نکن، چرا که آن کسی که عاشق می‌شود، دیگر به پاداش و ثواب توجهی ندارد.
ای از بیاض عارضت زلف سیه دل روز و شب
جان من آشفته را در اضطراب انداخته
هوش مصنوعی: ای زلف سیاه تو که در سایه‌اش چهره‌ات سفیدی دارد، آرامش روز و شب من را به هم ریخته و جان من را در حال اضطراب و بی‌قراری قرار داده‌ای.
ای برده زلف کافرت آرام و عقل مرد و زن
وی چشم جادویت فغان در شیخ و شاب انداخته
هوش مصنوعی: ای غلام زلف زیبا و کافر تو، آرامش و عقل مردان و زنان را خش واداشته است و چشم جادوی تو، فریاد و ناله را در دل پیران و جوانان انداخته است.
ای بر درت کاف کنف انوار کوکب ریخته
وی پیش مرجانت صدف در خوشاب انداخته
هوش مصنوعی: ای که در آستانه‌ات نور ستاره‌ها فرو ریخته و جلو مرجان‌هات، صدفی در آب خوشبو انداخته است.
تا بوی زلف و عارضت شد با نسیمی هم‌نفس
بر آتشت آهو و گل مشک و گلاب انداخته
هوش مصنوعی: وقتی که بوی مو و چهره‌ات با نسیمی در هم آمیخت، بر آتش عشق تو، آهو و گل‌هایی خوشبو و معطر ریخته شد.