شمارهٔ ۲۲
مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت
که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت
به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم
که مشتری نظری بر من از کمان انداخت
چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند
لبت مرا چو سخن در همه زبان انداخت
سحر ز دامن زلفت هوا غبار گرفت
نسیم صبح در آفاق بوی جان انداخت
صدف به شکر دهانت گشاد لب زانرو
سحاب دانه لؤلؤش در دهان انداخت
کسی که نسبت روی تو را به مه می کرد
خجل شد از تو نظر چون بر آسمان انداخت
بر آستان قبول تو سرور آن کس شد
که همچو پرده سر خود بر آستان انداخت
چنین که حسن رخت لایزال و لم یزل است
نظر ز روی تو چون یک نفس توان انداخت
به جزو لایتجزا حکیم قایل نیست
مگر دهان تو او را در این گمان انداخت
به گرد لعل تو می گشت عقل چون پرگار
حدیث نقطه موهوم در میان انداخت
اگرچه کشتی تن بشکند چه باک او را
که باد شرطه فضل تو بر کران انداخت
بپرس حال نسیمی ز چشم و زلف و ببین
که خسته را به دو سودا چه ناتوان انداخت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت
که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت
هوش مصنوعی: عشق تو مرا در آتش غم فرو برد زمانی که عشق تو سبب شد در دنیا هرج و مرج و آشوبی به پا شود.
به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم
که مشتری نظری بر من از کمان انداخت
هوش مصنوعی: وقتی چشمان تو با ظرافت و ناز مرا هدف قرار دادند، گفتم که شاید مشتری هم نگاهی به من بیندازد و از کمان خود تیر بیندازد.
چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند
لبت مرا چو سخن در همه زبان انداخت
هوش مصنوعی: اگرچه زلف تو مرا به آتش میکشاند، لب تو همچون سخنی است که در تمام زبانها منتشر شده است.
سحر ز دامن زلفت هوا غبار گرفت
نسیم صبح در آفاق بوی جان انداخت
هوش مصنوعی: صبح زود که با نسیم ملایم همراه است، از زیبایی و جذابیت زلفهای تو، بوی خوشی در فضا پخش شده و هوای اطراف را عطرآگین کرده است.
صدف به شکر دهانت گشاد لب زانرو
سحاب دانه لؤلؤش در دهان انداخت
هوش مصنوعی: صدف به خاطر شیرینی لبت باز شده و از آن دانههای مروارید را مانند باران به دهان تو ریخته است.
کسی که نسبت روی تو را به مه می کرد
خجل شد از تو نظر چون بر آسمان انداخت
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی تو را با ماه مقایسه میکرد، وقتی به تو نگاه کرد و سپس به آسمان، از این مقایسه خجالت کشید.
بر آستان قبول تو سرور آن کس شد
که همچو پرده سر خود بر آستان انداخت
هوش مصنوعی: در برابر درگاه تو، کسی که همچون پردهای سر خود را بر زمین گذاشت، سزاوار احترام و پذیرش تو شد.
چنین که حسن رخت لایزال و لم یزل است
نظر ز روی تو چون یک نفس توان انداخت
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو همیشه و همواره درخشان است، و من نمیتوانم حتی برای یک لحظه نگاه از روی تو بردارم.
به جزو لایتجزا حکیم قایل نیست
مگر دهان تو او را در این گمان انداخت
هوش مصنوعی: جزو لایتجزا تنها در نظر حکیم وجود ندارد، مگر اینکه صحبتهای تو او را به این فکر واداشته باشد.
به گرد لعل تو می گشت عقل چون پرگار
حدیث نقطه موهوم در میان انداخت
هوش مصنوعی: عقل به دور لعل تو میچرخد مانند پرگار و در این بین، درباره نقطهای غیرواقعی صحبت میکند.
اگرچه کشتی تن بشکند چه باک او را
که باد شرطه فضل تو بر کران انداخت
هوش مصنوعی: اگرچه بدن انسان دچار آسیب و شکستگی میشود، اما اهمیتی ندارد؛ چون باد رحمت و لطف تو او را به سواحل جدیدی میبرد.
بپرس حال نسیمی ز چشم و زلف و ببین
که خسته را به دو سودا چه ناتوان انداخت
هوش مصنوعی: از نسیم بپرس که حال چشمها و موهای معشوق چگونه است و ببین که چگونه خستگی عشق، انسان را به دو فکر و اندیشهی پریشان دچار کرده است.