گنجور

شمارهٔ ۲۱۰

حدیث لعل تو نتوان بدین زبان گفتن
بدین زبان سخن جان نمی توان گفتن
ز سر عشق تو چون غنچه وار دارم لب
که سر عشق تو نتوان در این جهان گفتن
دهان تنگ تو را چون کنم حکایت، هیچ
نمی توان سخنی از سر گمان گفتن
چگونه نسبت قدت کنم به سرو روان
که سرو را نتوان این چنین روان گفتن
ز دست شوق تو بر سر ندارم آن که توان
ز صد هزار یکی را به داستان گفتن
به هیچ روی ندیدم میان و مویت را
مجال یک سر مو فرق تا میان گفتن
همیشه عادت چشم تو هست با مردم
سخن به گوشه ابروی چون کمان گفتن
هزار نکته ز لعلت شنیده ام لیکن
به گوش کس نتوانی یکی از آن گفتن
اگرچه آتش دل شعله می زند چون شمع
نمی توان به زیان سوز عاشقان گفتن
مگوی راز غمش را به هرکس ای عاشق
که باید این سخن از مدعی نهان گفتن
نسیمیا ستم یار اگرچه بسیار است
بدین قدر نتوان ترک دلبران گفتن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حدیث لعل تو نتوان بدین زبان گفتن
بدین زبان سخن جان نمی توان گفتن
هوش مصنوعی: توان گفتن درباره زیبایی تو با این زبان ممکن نیست، زیرا نمی‌توان با این زبان به عمق احساسات و جان سخن گفت.
ز سر عشق تو چون غنچه وار دارم لب
که سر عشق تو نتوان در این جهان گفتن
هوش مصنوعی: از عشق تو، لبانم را همچون غنچه‌ای بسته نگه داشته‌ام، زیرا نمی‌توانم درباره‌ی عشق تو در این جهان سخن بگویم.
دهان تنگ تو را چون کنم حکایت، هیچ
نمی توان سخنی از سر گمان گفتن
هوش مصنوعی: دهان کوچک تو را چگونه توصیف کنم، که نمی‌توان به هیچ عنوان چیزی بر پایه حدس و گمان گفت.
چگونه نسبت قدت کنم به سرو روان
که سرو را نتوان این چنین روان گفتن
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم قامت تو را با سرو زیبا مقایسه کنم، در حالی که نمی‌توان به این شکل از زیبایی سرو صحبت کرد؟
ز دست شوق تو بر سر ندارم آن که توان
ز صد هزار یکی را به داستان گفتن
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و عشق تو، نمی‌توانم سر و سامانی داشته باشم؛ حتی اگر توانایی بیان یکی از صد هزار داستان را هم داشته باشم.
به هیچ روی ندیدم میان و مویت را
مجال یک سر مو فرق تا میان گفتن
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم محل جدایی موهایت را ببینم، چون آنقدر درگیر زیبایی تو هستم که نمی‌توانم جزئیات را تشخیص دهم.
همیشه عادت چشم تو هست با مردم
سخن به گوشه ابروی چون کمان گفتن
هوش مصنوعی: چشم تو همیشه عادت دارد که با نگاهش با مردم حرف بزند و در گوشه ابروهایت، چنان که کمان خمیده است، سخنان عمیق و لطیفی را بیان کند.
هزار نکته ز لعلت شنیده ام لیکن
به گوش کس نتوانی یکی از آن گفتن
هوش مصنوعی: من هزاران نکته را درباره زیبایی تو شنیده‌ام، اما نمی‌توانم حتی یکی از آن‌ها را برای کسی بازگو کنم.
اگرچه آتش دل شعله می زند چون شمع
نمی توان به زیان سوز عاشقان گفتن
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آتش دل همچون شعله‌ای می‌سوزد، اما نمی‌توان به خاطر درد عاشقان، آن را نادیده گرفت.
مگوی راز غمش را به هرکس ای عاشق
که باید این سخن از مدعی نهان گفتن
هوش مصنوعی: ای عاشق، راز غم خود را به هر کسی نگو، زیرا این صحبت باید در خفا و تنها با کسی که درکی از آن دارد، مطرح شود.
نسیمیا ستم یار اگرچه بسیار است
بدین قدر نتوان ترک دلبران گفتن
هوش مصنوعی: ای نسیم، اگرچه یار در حق ما ظلم زیادی کرده است، اما هرگز نمی‌توان به این اندازه عزت دلبرانی را که داریم، نادیده گرفت و درباره‌شان صحبت نکرد.