گنجور

شمارهٔ ۱۹۸

ما مرید پیر دیر و ساکن میخانه‌ایم
همدم دُردی‌کشان و ساغر و پیمانه‌ایم
تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده
بی‌نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه‌ایم
تا از روی شمع رخسار تجلی تاب دوست
هر نفس در آتشی افتاده چون پروانه‌ایم
مرغ لاهوتیم و آزاد از همه کون و مکان
فارغ از سجاده و تسبیح و دام و دانه‌ایم
باده دردانه است و دریا خانه خمار ما
چون صدف در قعر دریا طالب دردانه‌ایم
هرکسی در عاشقی افسانه‌ای گویند و ما
ایمن از گفت و شنود و قصه و افسانه‌ایم
ذره‌وار از هستی خود گشته بی‌نام و نشان
در هوای مهر خورشید رخ جانانه‌ایم
با قبای کهنه فقر و کلاه مفلسی
فارغ‌البال از لباس و افسر شاهانه‌ایم
نیست ای دلبر نسیمی را سر و سودای عقل
تا سر زلف تو زنجیر است، ما دیوانه‌ایم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما مرید پیر دیر و ساکن میخانه‌ایم
همدم دُردی‌کشان و ساغر و پیمانه‌ایم
هوش مصنوعی: ما پیرو آن پیر با تجربه هستیم و در کنار کسانی که به می‌نوشی علاقه دارند، زندگی می‌کنیم و در جمع آنها از نوشیدنی لذت می‌بریم.
تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده
بی‌نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه‌ایم
هوش مصنوعی: تا زمانی که از نعمت عشق و وصال محبوب بهره‌مند هستیم و در فضای میخانه به سر می‌بریم، به هیچ مکان عبادی یا مقدس نیاز نداریم.
تا از روی شمع رخسار تجلی تاب دوست
هر نفس در آتشی افتاده چون پروانه‌ایم
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی‌های دوست همچون پروانه‌ای در آتش می‌سوزیم و هر بار که به چهره شمع نگاه می‌کنیم، از آن تابش و درخشانی او متاثر می‌شویم.
مرغ لاهوتیم و آزاد از همه کون و مکان
فارغ از سجاده و تسبیح و دام و دانه‌ایم
هوش مصنوعی: ما موجوداتی از دنیای عالی هستیم و از تمامی قیود جسمی و مکانی آزادیم؛ بی‌نیاز از عبادت ظاهری و وسایل دنیوی.
باده دردانه است و دریا خانه خمار ما
چون صدف در قعر دریا طالب دردانه‌ایم
هوش مصنوعی: شراب مانند یک جواهر ارزشمند است و دریا نماد سرپناهی برای محنت و غم ماست. ما مانند صدف در اعماق دریا، در جستجوی آن جواهر ارزشمند هستیم.
هرکسی در عاشقی افسانه‌ای گویند و ما
ایمن از گفت و شنود و قصه و افسانه‌ایم
هوش مصنوعی: هر کسی داستانی درباره عشق دارد و ما از تمام این گفتگوها و افسانه‌ها بی‌نیازیم.
ذره‌وار از هستی خود گشته بی‌نام و نشان
در هوای مهر خورشید رخ جانانه‌ایم
هوش مصنوعی: ما مانند ذره‌ای کوچک از وجود خود بی‌نام و نشانی در سایه‌ی محبت خورشید دل‌انگیز هستیم.
با قبای کهنه فقر و کلاه مفلسی
فارغ‌البال از لباس و افسر شاهانه‌ایم
هوش مصنوعی: ما با لباس و ظاهری ساده و فقیرانه زندگی می‌کنیم، اما از تجملات و زرق و برق‌های سلطنتی بی‌نیاز و آسوده خاطر هستیم.
نیست ای دلبر نسیمی را سر و سودای عقل
تا سر زلف تو زنجیر است، ما دیوانه‌ایم
هوش مصنوعی: ای دلبر، وقتی که تار موی تو مثل زنجیر بر عقل و احساس ما تأثیر گذاشته، دیگر هیچ نسیم و هوایی وجود ندارد که بتواند ما را آرام کند. ما دیوانه‌وار به تو عشق می‌ورزیم.