گنجور

شمارهٔ ۱۹۵

شبی چون شمع می خواهم که پیش یار بنشینم
ولی آن روز دولت کو که با دلدار بنشینم
نشستن با می و ساقی چو در باغم میسر شد
چرا در خلوت ای زاهد! چو بوتیمار بنشینم
نشستن با رقیبانش شب و روز از غمش ما را
به بوی وصل گل تا کی چنین با خار بنشینم
لب جان پرور یارم دم روح القدس دارد
کجا بگذارد انفاسش که من بیمار بنشینم
چو زلفش ناتوانم کرد در پایش سراندازم
چرا کار دگر جویم چرا بیکار بنشینم
خیال یار تا باشد انیس و همنشین من
شود بر من گل و ریحان اگر در نار بنشینم
لب میگون و چشم او مرا تا در خیال آمد
شب و روز آرزومندم که با خمار بنشینم
مرا چون دامن وصلش به دست افتاد نتوانم
که یکدم بی می و ساقی و بی گلزار بنشینم
من آن خورشید فیاضم که دارم خانه ها پر زر
نه صراف تسو دزدم که در بازار بنشینم
منم سیاره گردون منم شش حرف کاف و نون
چرا از سیر خود یکدم من سیار بنشینم
ز ریش و سبلت عالم چو فارغ می توان بودن
روم بی ریش و بی سبلت، قلندروار بنشینم
غم دستار و فکر سر مرا چون نیست اندر دل
چرا در فکر سر یا در غم دستار بنشینم
منم سیمرغ آن عالم که بر عرش آشیان دارم
نه زاغ و کرکس دنیا که بر مردار بنشینم
منم سی و دو نطق حق که در اشیا شدم ناطق
محال است این و ناممکن که بی گفتار بنشینم
چو رست از ظلمت هستی دل چون آفتاب من
نسیمی وار می خواهم که با انوار بنشینم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی چون شمع می خواهم که پیش یار بنشینم
ولی آن روز دولت کو که با دلدار بنشینم
هوش مصنوعی: شبی را می‌خواهم که مانند شمع روشن و دل‌انگیز باشد تا بتوانم در کنار محبوبم بنشینم، اما نمی‌دانم چه زمانی آن روز خوشبختی فرا می‌رسد که بتوانم در کنار معشوق خود باشم.
نشستن با می و ساقی چو در باغم میسر شد
چرا در خلوت ای زاهد! چو بوتیمار بنشینم
هوش مصنوعی: هنگامی که در میخانه و در کنار ساقی هستم و می‌توانم از این شادی بهره‌مند شوم، چرا در تنهایی و دور از دیگران، مانند زاهدان بنشینم؟
نشستن با رقیبانش شب و روز از غمش ما را
به بوی وصل گل تا کی چنین با خار بنشینم
هوش مصنوعی: نشستن کنار رقبای خویش، شب و روز، بر غم او، مرا به یاد بوی وصل گل می‌اندازد. تا کی باید با این خارها زندگی کنم و نشینم؟
لب جان پرور یارم دم روح القدس دارد
کجا بگذارد انفاسش که من بیمار بنشینم
هوش مصنوعی: لب جان‌پرور دوست من، مثل دم روح‌القدس است. حالا باید ببینم کجا می‌تواند نفس‌هایش را بگذارد تا من که بیمار هستم، آرام بنشینم.
چو زلفش ناتوانم کرد در پایش سراندازم
چرا کار دگر جویم چرا بیکار بنشینم
هوش مصنوعی: وقتی که زلفان او مرا ناتوان کرده‌اند، چرا باید به پای او بیفتم؟ چرا باید دنبال کار دیگری باشم یا بی‌مصرف بنشینم؟
خیال یار تا باشد انیس و همنشین من
شود بر من گل و ریحان اگر در نار بنشینم
هوش مصنوعی: تا زمانی که یاد معشوق در ذهن من باشد، هر جا که باشم، حتی اگر در آتش هم بنشینم، حس خوشایند مانند گل و ریحان را تجربه می‌کنم.
لب میگون و چشم او مرا تا در خیال آمد
شب و روز آرزومندم که با خمار بنشینم
هوش مصنوعی: لب‌های زیبا و چشمان او در فکر و خیال من دائماً در حال تکرار هستند و من هر روز و شب آرزو دارم که در کنار او و با حالتی مست بنشینم.
مرا چون دامن وصلش به دست افتاد نتوانم
که یکدم بی می و ساقی و بی گلزار بنشینم
هوش مصنوعی: وقتی که دستم به دامن وصل او افتاد، نمی‌توانم حتی یک لحظه بی‌می و ساقی و بی‌گلستان بگذرانم.
من آن خورشید فیاضم که دارم خانه ها پر زر
نه صراف تسو دزدم که در بازار بنشینم
هوش مصنوعی: من مانند خورشیدی هستم که با بخشندگی نور و ثروت را به خانه‌ها می‌بخشم و نیازی به اینکه در بازار نشسته و به معامله بپردازم ندارم.
منم سیاره گردون منم شش حرف کاف و نون
چرا از سیر خود یکدم من سیار بنشینم
هوش مصنوعی: من یک سیاره هستم که در حال حرکت هستم و نام من شامل شش حرف "کاف" و "نون" است. چرا باید از حرکت و سفر خود لحظه‌ای توقف کنم؟
ز ریش و سبلت عالم چو فارغ می توان بودن
روم بی ریش و بی سبلت، قلندروار بنشینم
هوش مصنوعی: اگر از دنیا و ظواهر آن خود را رها کنم و فارغ شوم، می‌توانم بدون هیچ زینتی، همچون یک عارف بی‌سر و بی‌ریش، در آرامش و سادگی زندگی کنم.
غم دستار و فکر سر مرا چون نیست اندر دل
چرا در فکر سر یا در غم دستار بنشینم
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که نسبت به پوشش و افکارم دارم، چرا در دل نیست؟ پس چرا باید در فکر سر یا غم پوشش بنشینم؟
منم سیمرغ آن عالم که بر عرش آشیان دارم
نه زاغ و کرکس دنیا که بر مردار بنشینم
هوش مصنوعی: من موجودی والا و بزرگ هستم که در عالم بالا زندگی می‌کنم و به جای این که مانند زاغ و کرکس بر روی چیزهای مرده و بی‌ارزش بنشینم، در عرش و اوج وجودم قرار دارم.
منم سی و دو نطق حق که در اشیا شدم ناطق
محال است این و ناممکن که بی گفتار بنشینم
هوش مصنوعی: من خودم نماینده‌ای از معانی حق هستم که در جهان مادی به بیان آمدم. غیرممکن است که بدون سخن گفتن در یک جا بنشینم و سکوت کنم.
چو رست از ظلمت هستی دل چون آفتاب من
نسیمی وار می خواهم که با انوار بنشینم
هوش مصنوعی: وقتی از تاریکی وجود خارج می‌شوم، دل من مثل آفتاب می‌درخشد. من می‌خواهم نسیمی لطیف بیاید که در کنار نورها بنشینم.