شمارهٔ ۱۹۳ - ستایش فضلالله نعیمی
فضل اله یار شد یار دگر چه میکنم
قوت دلم به جز غمش خون جگر چه میکنم
بر سر کوی وحدتش گنج نهان چو یافتم
تا به ابد غنی شدم گنج و گهر چه میکنم
مهر گیاه مهر او کرد دلم چو کیمیا
معدن لعل و در شدم نقره و زر چه میکنم
سر وجود کن فکان از رخ و زلف شد عیان
غیب نماند بعد از این، قول و خبر چه میکنم
از لب لعل آن صنم کام چو شد میسرم
من همه شهد و شکرم شهد و شکر چه میکنم
سی و دو حرف روی او روز و شب است ذکر من
ورد زبان به غیر از این شام و سحر چه میکنم
دیده و دل ز روی او چون همه عین نور شد
نور بصر بس این قدر، کحل بصر چه میکنم
شمس و قمر کجا بود همچو رخ منیر او
خوشتر از این خور، ای ملک شمس و قمر چه میکنم
سی و دو حرف لم یزل در رخ او چو خواندهام
حرف و هجای عشق را زیر و زبر چه میکنم
قدس دلم فرو گرفت آتش عشق شش جهت
کار لقا تمام شد طور و شجر چه میکنم
آن که بگشت نه فلک در طلبش به سر بسی
یافته شد به شهر من، من به سفر چه میکنم
«فضل» نهاد بر سرم تاج شرف نسیمیا
اسب و قبا کجا برم تاج و کمر چه میکنم
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فضل اله یار شد یار دگر چه میکنم
قوت دلم به جز غمش خون جگر چه میکنم
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس عمیق غم و دلتنگی شاعر اشاره دارد. شاعر از جدایی یا فقدانی صحبت میکند که در نتیجه آن، قلبش به شدت زخمخورده است. او به این فکر میکند که حالا که محبوبش دیگر در کنارش نیست، چه کار باید بکند. در واقع، این کمبود عشق و محبت باعث شده که او احساس ناامیدی و درد کند.
بر سر کوی وحدتش گنج نهان چو یافتم
تا به ابد غنی شدم گنج و گهر چه میکنم
هوش مصنوعی: در محل تقرب به حقیقت او، گنجی پنهان پیدا کردم که با یافتن آن، تا ابد بینیاز شدم. دیگر برای من از گنج و جواهر چه ارزشی دارد؟
مهر گیاه مهر او کرد دلم چو کیمیا
معدن لعل و در شدم نقره و زر چه میکنم
هوش مصنوعی: محبت و عشق به او باعث شده که قلبم مثل طلا و جواهر ارزشمند شود. حالا به این فکر میکنم که با این حالت چه کار کنم.
سر وجود کن فکان از رخ و زلف شد عیان
غیب نماند بعد از این، قول و خبر چه میکنم
هوش مصنوعی: وجود اصلی دلنشین و زیباست، پس از آنکه زیبایی و دلربایی او نمایان شد، دیگر از آن پس هیچ راز و کلامی نخواهم گفت.
از لب لعل آن صنم کام چو شد میسرم
من همه شهد و شکرم شهد و شکر چه میکنم
هوش مصنوعی: وقتی که از لبهای آن معشوق خوشچهره لذت بردم، تمام شیرینی و خوشیها برایم فراهم شد. حالا دیگر شیرینی و خوشی چیست که به آن اهمیت دهم؟
سی و دو حرف روی او روز و شب است ذکر من
ورد زبان به غیر از این شام و سحر چه میکنم
هوش مصنوعی: با توجه به این که سی و دو حرف به صورت روز و شب بر او جاری است، من فقط به ذکر و یاد او مشغولم و در غیر از این اوقات شام و صبح چه کار دیگری میتوانم بکنم.
دیده و دل ز روی او چون همه عین نور شد
نور بصر بس این قدر، کحل بصر چه میکنم
هوش مصنوعی: چشم و دل من از زیبایی او مانند نور روشن شده است. حالا که این همه نور را دارم، دیگر چه نیازی به سرمه برای زیبایی چشمم دارم؟
شمس و قمر کجا بود همچو رخ منیر او
خوشتر از این خور، ای ملک شمس و قمر چه میکنم
هوش مصنوعی: ای خورشید و ماه، کجا میتوان دید همچون چهرهی درخشان او؟ این زیبایی از همهی خورشید و ماه نیز بیشتر است. ای پادشاه خورشید و ماه، من چه باید بکنم؟
سی و دو حرف لم یزل در رخ او چو خواندهام
حرف و هجای عشق را زیر و زبر چه میکنم
هوش مصنوعی: من در چهرهاش مانند کتابی پر از حرف و کلمه، عشق را خواندهام و حالا نمیدانم باید چطور این احساسات را بیان کنم و نظم و ترتیبشان را به هم بزنم.
قدس دلم فرو گرفت آتش عشق شش جهت
کار لقا تمام شد طور و شجر چه میکنم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق، به قدس و جایی مقدس بر آتش افتاده است. هر شش گوشه عالم پر شده از کارها و ملاقاتها، و حالا نمیدانم با این طور و درختان چه کنم.
آن که بگشت نه فلک در طلبش به سر بسی
یافته شد به شهر من، من به سفر چه میکنم
هوش مصنوعی: کسی که زمان زیادی به دنبالش گشته بودند، حالا در شهر من پیدا شده است. حالا من چه نیازی به سفر دارم؟
«فضل» نهاد بر سرم تاج شرف نسیمیا
اسب و قبا کجا برم تاج و کمر چه میکنم
هوش مصنوعی: من بر سرم توفیق و فضیلت را همچون تاجی زیبا قرار دادهام. حالا که این همه مقام و شرافت دارم، چه نیازی به اسب و لباسهای فاخر است؟ چه باید بکنم؟