گنجور

شمارهٔ ۱۹

زهی جمال تو مستجمع جمیع صفات
رخ تو آینه رونمای عالم ذات
به حق سبعه رویت که سوره کبراست
که عید اکبرم این است و بهترین صلوات
کمال حسن رخت قابل نهایت نیست
چرا که لایتناهی بود جمیع صفات
سجود قبله روی تو می کند دل من
صلوة دایمم این است و قبله گاه صلات
ز لام و بی لبت یافتم حیات ابد
که آب خضر همین شربت است و عین فرات
دلی که کشته رویت نشد بدان حی نیست
چگونه زنده توان بود بی وجود حیات
تو شاه عرصه حسنی و هر که دید رخت
به یک پیاده حسن رخ تو شد شهمات
زهی ز حسن رخت عید ماه نو کرده
سواد زلف تو روشن شبی سیاه برات
به مصر جامع رویت گزاردم جمعه
زهی حلاوت ایمان و طعم قند ونبات
خیال روی تو را عابدی که قبله نساخت
ز عابدان مشمارش که می پرستد لات
کسی که جان چو نسیمی فدای روی تو کرد
سواد نامه اعمال او بود حسنات

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.