شمارهٔ ۱۷۸
صورت رحمان من آن روی نکو دانستهام
چشمهٔ حیوان ز آب روی او دانستهام
گرچه با من باد صبح آن بوی جانپرور نگفت
از کجا یا از که دارد من به بو دانستهام
خاکروب کوی عشقم در حقیقت چون صبا
تا ز فرّاشِ طریقت رُفت و رو دانستهام
دفتر طامات گو بر من مخوان زاهد که من
گرچه رندم حاصل این گفت و گو دانستهام
شستم از جان دست و گشتم طالب وصلت به دل
سالک عشقم طریق جست و جو دانستهام
قصهٔ واعظ مگویید ای عزیزان پیش من
زان که من افسونِ آن افسانهگو دانستهام
گر ندانم زرق و سالوسی، مکن عیبم که من
رسمِ شاهدبازی و جام و سبو دانستهام
جان ز گفتارم بیابی گر بگویم شمّهای
آنچه از اخلاق آن پاکیزهخو دانستهام
دل به زلف و غبغبش دادم که طفل عشق را
ناگزیر است از چنین چوگان و گو، دانستهام
ای که میگویی که خواهی شد ز عشق او هلاک
نیستم نادان، من این معنی نکو دانستهام
چون نسیمی شستهام از خرقه و سجاده دست
الله الله بین چه نیکو شست و شو دانستهام
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صورت رحمان من آن روی نکو دانستهام
چشمهٔ حیوان ز آب روی او دانستهام
هوش مصنوعی: من زیبایی رحمان را در چهرهاش شناختهام و چشمه حیات را از آبروی او فهمیدهام.
گرچه با من باد صبح آن بوی جانپرور نگفت
از کجا یا از که دارد من به بو دانستهام
هوش مصنوعی: با وجود اینکه صبح هنگام بادی که میوزد، بویی دلنشین و زندهکننده دارد و به من نمیگوید که این بو از کجا یا متعلق به کیست، من بهخوبی حس کردهام که چه بویی است.
خاکروب کوی عشقم در حقیقت چون صبا
تا ز فرّاشِ طریقت رُفت و رو دانستهام
هوش مصنوعی: در کوی عشقم، خاکروب (شخصی که خاک و کثافات را جمع میکند) به حقیقت مانند نسیم صبحگاهی است و من از زمانی که از دلیری و ارادت او به مسیر عرفان آگاه شدم، درک کردهام.
دفتر طامات گو بر من مخوان زاهد که من
گرچه رندم حاصل این گفت و گو دانستهام
هوش مصنوعی: ای زاهد، از آن مطالب بیهوده و پیچیده نگو که من هر چند آدمی آزاد و بیمقدار هستم، ولی نتیجه این صحبتها را به خوبی میدانم.
شستم از جان دست و گشتم طالب وصلت به دل
سالک عشقم طریق جست و جو دانستهام
هوش مصنوعی: از جان خود کنارهگیری کردم و به دنبال وصالی هستم. به دل عشقم پیوستم و مسیر جستجو را به خوبی میشناسم.
قصهٔ واعظ مگویید ای عزیزان پیش من
زان که من افسونِ آن افسانهگو دانستهام
هوش مصنوعی: ای عزیزان، داستانهای واعظ را پیش من نگویید، زیرا من به خوبی فریب و جادوگری آن قصهگو را میشناسم.
گر ندانم زرق و سالوسی، مکن عیبم که من
رسمِ شاهدبازی و جام و سبو دانستهام
هوش مصنوعی: اگر من از فریب و نفاق آگاه نیستم، بر من ایرادی نگیر که من فقط هنر عشق و میگساری را یاد گرفتهام.
جان ز گفتارم بیابی گر بگویم شمّهای
آنچه از اخلاق آن پاکیزهخو دانستهام
هوش مصنوعی: اگر جان تو از کلام من بهرهمند شود، حتی اگر قسمتی کوچک از ویژگیهای آن شخص با اخلاق نیک را بگویم، این را خواهی یافت.
دل به زلف و غبغبش دادم که طفل عشق را
ناگزیر است از چنین چوگان و گو، دانستهام
هوش مصنوعی: دل را به زلف و غبغب معشوق سپردم، چون میدانم که عشق ناگزیر است از چنین بازی و چالشهایی.
ای که میگویی که خواهی شد ز عشق او هلاک
نیستم نادان، من این معنی نکو دانستهام
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی به خاطر عشق او به خطر میافتی، بدان که من نادان نیستم و این حقیقت را به خوبی میشناسم.
چون نسیمی شستهام از خرقه و سجاده دست
الله الله بین چه نیکو شست و شو دانستهام
هوش مصنوعی: من مانند نسیمی پاک شدهام؛ از لباس و سجادهام دستم را به نام خدا درمیآورم. حالا میدانم که چه خوب و زیباست این پاکی و تجدید.

نسیمی