گنجور

شمارهٔ ۱۶۰

بر سر کوی تو دارم سر سربازی باز
صید شد مرغ ظفر، چون نکند بازی باز؟
سیر شد خاطرم از گوشه نشینی، دارم
همچو چشم خوش تو خانه براندازی باز
می دهد جان به هوای سر زلف تو نسیم
با من او را ز کجا شد سر انبازی باز
در سراپای تو، ای سرو روان می بینم
که همه حسن و همه لطف و همه نازی باز
کرده ای حاجب، ابروی کماندار ای مه
تا دل خلق به تیر مژه اندازی باز
دل سودازده بر آتش غم سوخت چو عود
ای طبیب دل من چاره چه می سازی باز؟
تو بدین قامت اگر در چمن آیی روزی
نزند سرو سهی لاف سرافرازی باز
جان بیمار نسیمی به جدایی تا کی
چون تن شمع بسوزانی و بگدازی باز

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر سر کوی تو دارم سر سربازی باز
صید شد مرغ ظفر، چون نکند بازی باز؟
هوش مصنوعی: در کنار خیابان تو، به شدت به عشق و وفاداری مشغولم. حالا که مرغ پیروزی به دام افتاده است، چرا نباید این فرصت را از دست دهم و از آن بهره‌برداری نکنم؟
سیر شد خاطرم از گوشه نشینی، دارم
همچو چشم خوش تو خانه براندازی باز
هوش مصنوعی: دل‌زده و خسته‌ام از زندگی گوشه‌نشینی، حالا مانند چشمان زیبای تو می‌خواهم خانه و دنیای خود را زیر و رو کنم.
می دهد جان به هوای سر زلف تو نسیم
با من او را ز کجا شد سر انبازی باز
هوش مصنوعی: نسیم با من می‌آید و جانم را به شوق تماشای موهای تو می‌فروشد، نمی‌دانم او از کجا آمده و چطور به من پیوسته است.
در سراپای تو، ای سرو روان می بینم
که همه حسن و همه لطف و همه نازی باز
هوش مصنوعی: در تمام وجودت، ای درخت سرو، می‌بینم که همه زیبایی، همه محبت و همه دلربایی در تو موجود است.
کرده ای حاجب، ابروی کماندار ای مه
تا دل خلق به تیر مژه اندازی باز
هوش مصنوعی: ای ماه، تو ابروی کمانداری را به خود گرفته‌ای و دل مردم را با تیرهای مژه‌ات می‌زنی، چرا که خود را به عنوان نگهبان زیبایی نشان داده‌ای.
دل سودازده بر آتش غم سوخت چو عود
ای طبیب دل من چاره چه می سازی باز؟
هوش مصنوعی: دل بیمار و پر آشوب من مانند عود در آتش غم می سوزد. ای پزشک دل من، چه تدبیری برای درمان این درد داری؟
تو بدین قامت اگر در چمن آیی روزی
نزند سرو سهی لاف سرافرازی باز
هوش مصنوعی: اگر با این قامت زیبا و دلربا در باغ وارد شوی، در آن روز نه چشمی به سرو بلند قامت خواهد افتاد و نه کسی ادعای زیبایی خواهد کرد.
جان بیمار نسیمی به جدایی تا کی
چون تن شمع بسوزانی و بگدازی باز
هوش مصنوعی: جان بیمار من تا کی باید در جدایی بماند؟ آیا مانند شمعی هستم که بسوزانی و آخرش را به آتش بکشی؟