گنجور

شمارهٔ ۱۵۵

دلبری دارم بغایت شوخ چشم و فتنه گر
چون کنم؟ شوخ است و با او برنمی آیم دگر
چون دلم خون کرد دل دادم که لب بخشد مرا
لعل را از سنگ برکندم به صد خون جگر
چهره ای چون زر نمودم آمد آن بازی کنان
زان که او طفل است بازی می توان دادش به زر
دوش می رفتم به کویش پیش آمد آن رقیب
هیچ عاشق را بلایی پیش ناید زین بتر
از لب لعلت نسیمی دم به دم خون می خورد
تشنه را آری نباشد از دم آبی گذر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلبری دارم بغایت شوخ چشم و فتنه گر
چون کنم؟ شوخ است و با او برنمی آیم دگر
هوش مصنوعی: محبوبی دارم که خیلی بازیگوش و جذاب است، حالا چطور باید با او رفتار کنم؟ او همیشه شوخی می‌کند و من دیگر نمی‌توانم با او کنار بیایم.
چون دلم خون کرد دل دادم که لب بخشد مرا
لعل را از سنگ برکندم به صد خون جگر
هوش مصنوعی: وقتی دلم پر از غم شد، تصمیم گرفتم دل خود را به کسی بسپارم تا لبخندی به من هدیه دهد. با زحمت و تحمل زیاد، از دل سنگی خود، زیبایی و شادابی را به دست آوردم.
چهره ای چون زر نمودم آمد آن بازی کنان
زان که او طفل است بازی می توان دادش به زر
هوش مصنوعی: من چهره ای زیبا و درخشان نشان دادم و به همین خاطر بازیگران به سوی من آمدند، زیرا او کودک است و می توان با طلا (زر) او را سرگرم کرد.
دوش می رفتم به کویش پیش آمد آن رقیب
هیچ عاشق را بلایی پیش ناید زین بتر
هوش مصنوعی: دیشب در حال عبور از کوچه‌ات بودم که رقیبی سر راه‌ام ظاهر شد. برای هیچ عاشقی بدتر از این مصیبت پیش نخواهد آمد.
از لب لعلت نسیمی دم به دم خون می خورد
تشنه را آری نباشد از دم آبی گذر
هوش مصنوعی: از لب‌های شیرین و زیبا تو هر لحظه نسیمی می‌وزد که دل و جان را شاداب می‌کند، اما این نسیم برای تشنه‌کامان به اندازه‌ای نبوده که کمبود آب را جبران کند.