گنجور

شمارهٔ ۱۵۱

دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر
مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود
جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر
در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود
عشق آن بت رخ نمود از پرده ناگاهم دگر
داشتم چون غنچه مستور آتش دل در درون
کرد رسوایش چنین آن دود و این آهم دگر
ز آب چشمم پای در گل بود آن سرو بلند
باز چون بید است بر سر دست کوتاهم دگر
مهر آن خورشید تابان بر دلم چون ماه نو
هردم افزون گشت و من چون شمع می کاهم دگر
جان دهم من، هرشبی چون شمع، باد صبحدم
زنده می سازد به بویش هر سحرگاهم دگر
یار سنبل مو که جوجو خرمن عمرم بسوخت
می دهد بر باد سودا باز چون کاهم دگر
من ز چشم مست ساقی در خمارم روز و شب
مستی این می مرا بس، می نمی خواهم دگر
چون نسیمی من نخواهم توبه کرد از روی خوب
این نصیحت کم کن ای زاهد، به اکراهم دگر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر
هوش مصنوعی: دیشب دوباره به اوج خود رسیدم و وضعیت خوب من دوباره بازگشت. اکنون شانس و بخت نیک نیز همراه من هستند.
مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود
جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر
هوش مصنوعی: مدتی عقل من تحت تاثیر عشق گم شده بود، اما محبت او مرا به راه دیگری کشاند و دوباره هدایت کرد.
در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود
عشق آن بت رخ نمود از پرده ناگاهم دگر
هوش مصنوعی: در خیال من به فکر زهد و توبه و مسائل دیگر بودم، اما ناگهان عشق آن معشوق زیبا از پس پرده ظاهر شد و تمام افکارم را تحت تأثیر قرار داد.
داشتم چون غنچه مستور آتش دل در درون
کرد رسوایش چنین آن دود و این آهم دگر
هوش مصنوعی: حس می‌کنم مانند غنچه‌ای که هنوز درونش وجود دارد، عواطف و احساساتم را در خود پنهان کرده‌ام. اما حالا با این دود و آهی که برمی‌خیزد، دیگر نمی‌توانم آن را پنهان کنم و همه متوجه می‌شوند.
ز آب چشمم پای در گل بود آن سرو بلند
باز چون بید است بر سر دست کوتاهم دگر
هوش مصنوعی: از آب چشمانم در گل فرو رفته بودم، اما آن سرو بلند دوباره مانند بید است و بر روی دست کوتاه من قرار گرفته است.
مهر آن خورشید تابان بر دلم چون ماه نو
هردم افزون گشت و من چون شمع می کاهم دگر
هوش مصنوعی: عشق و محبت آن خورشید درخشان در دل من همیشه در حال افزایش است و من به مانند شمع، در حال ذوب شدن و کم شدن هستم.
جان دهم من، هرشبی چون شمع، باد صبحدم
زنده می سازد به بویش هر سحرگاهم دگر
هوش مصنوعی: من هر شب جانم را می‌دهم، مانند شمعی که در صبحگاه با وزش نسیم زنده می‌شود و بویش در هر صبح دوباره به وجود می‌آید.
یار سنبل مو که جوجو خرمن عمرم بسوخت
می دهد بر باد سودا باز چون کاهم دگر
هوش مصنوعی: دوست من که با زیبایی‌اش دل من را در آتش انداخت، حالا به این زود گذر بودن زندگی‌ام آگاه شده و به من می‌گوید که دوباره گرفتار خواسته‌هایم نشوم، زیرا دیگر کاری از دستم برنمی‌آید.
من ز چشم مست ساقی در خمارم روز و شب
مستی این می مرا بس، می نمی خواهم دگر
هوش مصنوعی: من از نگاه خمار کننده‌ی شراب تنها هستم و روز و شب در حال مستی‌ام. این مقداری که از این می دارم برایم کافی است و دیگر نمی‌خواهم چیزی بیشتر از آن.
چون نسیمی من نخواهم توبه کرد از روی خوب
این نصیحت کم کن ای زاهد، به اکراهم دگر
هوش مصنوعی: من مانند نَسیمی هستم و نمی‌خواهم از محبت و زیبایی معشوق دست بکشم. ای زاهد، لطفاً نصیحت‌های خود را کمتر کن، زیرا این‌طور نمی‌توانم به آن‌ها عمل کنم.