گنجور

شمارهٔ ۱۵۰

در خرابات عشق وقت سحر
راه بردم از آن که بد رهبر
در خرابات پیر عشقم گفت
اندرون آ، چه می کنی بر در؟
در خرابات رفتم و دیدم
مجلسی با هزار زینت و فر
ساغری بود پر ز دردی درد
داد ساقی مرا و گفت بخور
چون بخوردم از آن یکی جامی
زود ساقی مرا گرفت به بر
دیده بگشادم و یکی دیدم
ساقی و خویش را به هم یکسر
در تعجب شدم که هردو یکی است
یا یکی بد، دو می نمود مگر
گاه شاهد بدم گهی مشهود
گاه ساقی بدم گهی ساغر
من نیم، هرچه هست جمله هموست
من ندانم جز این بیان دگر
شد نسیمی ز خویشتن فانی
در فروغ جمال آن دلبر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در خرابات عشق وقت سحر
راه بردم از آن که بد رهبر
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، به میخانه عشق قدم گذاشتم، چرا که راهنمای خوبی نداشتم.
در خرابات پیر عشقم گفت
اندرون آ، چه می کنی بر در؟
هوش مصنوعی: در میخانه، پیرِ عشق به من گفت: چرا در بیرون می‌پرسی و به درون نمی‌روی؟
در خرابات رفتم و دیدم
مجلسی با هزار زینت و فر
هوش مصنوعی: به محلی رفتم که برای خوشگذرانی و عیش و نوش آماده شده بود و در آنجا مجلسی را دیدم که با هزار زیبایی و تجمل تزئین شده بود.
ساغری بود پر ز دردی درد
داد ساقی مرا و گفت بخور
هوش مصنوعی: ساقی که ساغری پر از درد به من داد، مرا به نوشیدن آن دعوت کرد و گفت که بخور.
چون بخوردم از آن یکی جامی
زود ساقی مرا گرفت به بر
هوش مصنوعی: پس از آنکه جرعه‌ای از آن جام نوشیدم، به سرعت ساقی مرا در آغوش گرفت.
دیده بگشادم و یکی دیدم
ساقی و خویش را به هم یکسر
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را باز کردم و ناگهان ساقی و دوستم را به طور کامل در کنار هم دیدم.
در تعجب شدم که هردو یکی است
یا یکی بد، دو می نمود مگر
هوش مصنوعی: در تعجب ماندم که آیا این دو یکسان هستند یا اینکه یکی خوب و دیگری بد به نظر می‌رسد.
گاه شاهد بدم گهی مشهود
گاه ساقی بدم گهی ساغر
هوش مصنوعی: گاهی خودم را به صورت شاهد و نمایان می‌بینم و گاهی به عنوان ساقی هستم که در حال نوشاندن شراب به مردم هستم.
من نیم، هرچه هست جمله هموست
من ندانم جز این بیان دگر
هوش مصنوعی: من خودم چیزی نیستم و هرچه وجود دارد، تنها اوست. غیر از این گفته، چیزی نمی‌دانم.
شد نسیمی ز خویشتن فانی
در فروغ جمال آن دلبر
هوش مصنوعی: نسیمی از وجود خودم به وجود آمد و در نور زیبایی آن معشوق ناپدید شد.