گنجور

شمارهٔ ۱۰۱

ای که رخت به روشنی غیرت آفتاب شد
خفته ز شرم مردمی چشم خوشت به خواب شد
نافه به بوی زلف تو، آمد و گشت خاک ره
گل ز هوای عارضت رفت و در آتش آب شد
سرو چو دید قامتت، رفت به خویشتن فرو
مه ز رخ تواش حیا آمد و در نقاب شد
چشم تو دوش در دلم بست خیال سرخوشی
چون قدح لب توام دیده پر از شراب شد
گفت که هستم، آفتاب، آینه دار روی تو
دود به سر برآمدش زلف تو زان بتاب شد
جمله لطف دلبران روی تو جمع کرد از آن
مصحف حسن را رخت فاتحة الکتاب شد
مطرب عشق نکته ای گفت مگر به گوش کس
کاین جگر حزین ما ز آتش او کباب شد
بخت سعادت ازل هست ملازم درش
آن که به روی دولتش وصل تو فتح باب شد
رفع حجاب کی کند از رخ بخت جاودان
آن که ز روی هستی اش یک سر مو حجاب شد
گنج وصال، آرزو هرکس اگرچه می کند
در سر و کار این طلب عاشق دل خراب شد
دل به دعا وصال او خواسته بود هاتفی
گفت نسیمی این دعا مژده که مستجاب شد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که رخت به روشنی غیرت آفتاب شد
خفته ز شرم مردمی چشم خوشت به خواب شد
هوش مصنوعی: ای کسی که زیبایی‌ات به اندازه‌ی روشنایی و غیرت آفتاب است، به خاطر شرم از مردم، چشمان نازنینت به خواب رفته است.
نافه به بوی زلف تو، آمد و گشت خاک ره
گل ز هوای عارضت رفت و در آتش آب شد
هوش مصنوعی: نسیم معطری به بوی موهای تو وزید و زمین به خاطر نزدیک شدن به چهره‌ات، گیاهانش را رها کرد و در آتش عشق به تو، زیر آب رفت.
سرو چو دید قامتت، رفت به خویشتن فرو
مه ز رخ تواش حیا آمد و در نقاب شد
هوش مصنوعی: سرو هنگام دیدن قامت تو، به خود فرورفت و ماه به خاطر زیبایی چهره‌ات شرم کرد و در پس نقاب پنهان شد.
چشم تو دوش در دلم بست خیال سرخوشی
چون قدح لب توام دیده پر از شراب شد
هوش مصنوعی: چشم تو بر دوشم نشست و خیال خوشی در دلم شکل گرفت؛ مانند لیوان پر از شراب، چشمانم از شوق پر شده است.
گفت که هستم، آفتاب، آینه دار روی تو
دود به سر برآمدش زلف تو زان بتاب شد
هوش مصنوعی: او گفت که من همانند آفتاب هستم که تصویر تو را در آینه منعکس می‌کند. اما به خاطر زیبایی زلف تو، دود و غباری بر سرش نشسته است.
جمله لطف دلبران روی تو جمع کرد از آن
مصحف حسن را رخت فاتحة الکتاب شد
هوش مصنوعی: تمام نیکی‌ها و خوبی‌های دلبرها در چهره تو جمع شده است، به‌طوری که زیبایی تو به عنوان آغاز و مقدمه یک کتاب برگزیده شده است.
مطرب عشق نکته ای گفت مگر به گوش کس
کاین جگر حزین ما ز آتش او کباب شد
هوش مصنوعی: عاشق در موردی سخنی می‌گوید که شاید فقط کسی آن را بشنود، زیرا دل حزین و خونین ما به خاطر آتش عشق، در حال سوختن و نابودی است.
بخت سعادت ازل هست ملازم درش
آن که به روی دولتش وصل تو فتح باب شد
هوش مصنوعی: بخت و شانس خوب از آغاز وجود دارد و افرادی که به گشایش و خوشبختی وابسته‌اند، همیشه در کنار آن هستند. آن کس که به دروازه‌ی خوشبختی و موفقیت وصل شده، به زودی به کام دلش خواهد رسید.
رفع حجاب کی کند از رخ بخت جاودان
آن که ز روی هستی اش یک سر مو حجاب شد
هوش مصنوعی: کیست که بتواند حجاب را از چهره بخت جاودان بردارد، آن کسی که حتی یک تار مو از روی هستی‌اش حجاب شده است؟
گنج وصال، آرزو هرکس اگرچه می کند
در سر و کار این طلب عاشق دل خراب شد
هوش مصنوعی: هر کسی آرزوی به دست آوردن عشق را در دل دارد و در پی آن است، حتی اگر در دلش به خاطر این طلب، دچار مشکلات و دردسرهایی شده باشد.
دل به دعا وصال او خواسته بود هاتفی
گفت نسیمی این دعا مژده که مستجاب شد
هوش مصنوعی: دل، به خاطر وصال محبوبش دعا می‌کرد و هاتفی به او گفت که نسیمی به او خبر می‌دهد که دعایش مستجاب شده است.