گنجور

بخش ۹۱ - رفتن فرامرز به هندوستان و نشاندن دستور در مرز خرگاه و نامه نوشتن به رای هند

سرماه فرمود تا کرنای
دمیدند و برداشت لشکر ز جای
جوانی سرافراز با رای و کام
ابا پهلوان خویش و دستور نام
همه مرز خرگاه  او را سپرد
یکی لشکرش داد مردان و گرد
بدو گفت پیوسته بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش
گر آرند ترکان یکی تاختن
نباید تو را جای پرداختن
به زابل به دستان فرست آگهی
کزویست پاینده تخت مهی
به هرکار یاری فرستد برت
برآرد به گردون گردان سرت
ور ایدون که باشد جهان پهلوان
به زابل تو را خود چه بیم از بدان
بگفت این و پس سر سوی راه کرد
از آن ره برآورد از ماه گرد
بیامد دمان سوی هندوستان
بدید آن بر و بوم و جادوستان
یکی مرد بودی سپهدار هند
که حکمش روان بود تا مرز سند
به نام و نشان بود آن مرد رای
یکی دانش افروز پاکیزه رای
همش لشکر و پیل و اسباب بود
شب و روز با جنگ و با تاب بود
همی گفت چون من به روی زمین
نباشد به مردی گه رزم و کین
زهندوستان سی و شش پادشاه
ورا باج دادی به سال و به ماه
شمار سپاهش نیامد پدید
از اندازه بگذشت گفت و شنید
فرامرز یل چون بدان جا رسید
دبیری خردمند پیش آورید
یکی نامه فرمود نزدیک رای
بدان تا بداند به پاکیزه رای
نخست از جهان آفرین کرد یاد
در داد و دانش برو برگشاد
خداوند بی یار و انباز و جفت
کزویست پیدا نهان و نهفت
جهان آفریننده بی نیاز
به فرمان او دان نشیب و فراز
به قدرت ز ناچیز چیز آفرید
هم از خاک گوهر پدید آورید
به فرمان اویند خورشید و ماه
وزو دارد آرام خاک سیاه
خداوند اویست و ما بندگان
به فرمان و رایش سرافکندگان
دگر گفت ای شاه با دستگاه
همت مهر و گنجست و تخت وکلاه
تویی شاه گردنفرازان هند
به فرمانت از مرز چین تا به سند
همانا شنیدی که از آب و خاک
زباد و ز آتش جهاندار پاک
همی تا جهان و مکان آفرید
که تا آدمی از درش برکشید
چو کیخسرو پاک دل در جهان
نبد پادشاهی پدید از مهان
به چهر و به مهر و به خوبی و داد
به نیرو و فرهنگ و فر و نژاد
ز فرش جهان گشت پرایمنی
شده پست کردار اهریمنی
شهان جهانش همه بنده اند
به فرمان او گردن افکنده اند
از آنگه که پروردگار جهان
ورا برگزید از میان مهان
به شاهی زمین یکسر او را سپرد
کسی نام دیگر به شاهی نبرد
بزرگان و شاهان روی زمین
سراسر بدو خواندند آفرین
جهاندار تخم سیاوش بود
نژاد فریدون باهش بود
که ضحاک بدگوهر بدنژاد
بکشت و برآورد تخمش به باد
تو هرگز نرفتی بدان بوم و بر
نکردی به درگاه او برگذر
اگر سر به فرمان درآری  رواست
که او در جهان سر به سر پادشاست
فرستی به درگاه او باج و ساو
بدانی که با او تو را نیست تاو
وگرنه من این مرز هندوستان
بر و بوم این دشت جادوستان
ز شمشیر تیز آتش اندر زنم
بن و بیخ هندی ز بن برکنم
یکی داستان دارم از شاه یاد
به اندرز بر من زبان برگشاد
که مرد خردمند پاکیزه دین
کرانه پذیرد ز بیداد و کین
بدان گفتم این تا نگویی که من
به هند آورم بهر رزم و شکن
وگر نشنوی هر چه در نامه است
پشیمان شوی باد ماند به دست
کنون گر خردمندی و هوشیار
به هرکار باشد تو را هوش دار
ز جنگ و ز پیکار یکسو شوی
به آسودگی در جهان بغنوی
بماند به تو مرز و گنج و سپاه
بزرگی و شاهی و تخت و کلاه
خردمند داننده پیش بین
بداند که نفرین به از آفرین
همان به که دل را ز اندوه و رنج
کنی شادمان در سرای سپنج
چو از باد بر روی کافور مشک
نوشتند شد نامه یکباره خشک
فرامرز مهری بر آن برنهاد
یکی دانشی خواند با رای و داد
یکی نامور بد کیانوش نام
جهان دیده و گرد و با رای و کام
چنین گفت مهتر کیانوش را
که از زهر کردن جدا نوش را
ببر نامه من به رای برین
شه هند و کشمیر و والی چین
سخن ها از آنی که رای آیدت
پس نامه برگو چو کار آیدت
کیانوش باهوش ره ساز کرد
در دانش و زیرکی باز کرد
بسیچید و آمد به هندوستان
شتابان بر رای روشن روان
به قنوج بودی نشستنگهش
همان گنج و لشکرگه و بنگهش
از آنجا که بد پهلوان سپاه
کشیدی به قنوج یک ماهه راه
دلاور کیانوش فرخنده رای
بیامد به درگاه نزدیک رای
یکی را فرستاده نامور
ز نزد فرامرز والاگهر
چو در نزد سالار پیغام گفت
دلاور کیانوش پاکیزه جفت
بشد پرده دار و بگفتا به شاه
که آمد فرستاده با کلاه
چو آگه ازو گشت رای گزین
ز کار کیانوش پاکیزه دین
به آیین بفرمود تا کوس و پیل
برآراستند از زمین پنج میل
پذیره شدندش دلیران هند
دلاور سواران و شیران هند
ببردند پیلان و رویینه خم
همان تاج زرین و زرین علم
به شهراندر آمد جهاندیده مرد
بیامد به درگاه با دار و برد
به نزدیک رای اندر آمد دوان
ثنا خواند بر پیشگاه و ردان
بدو داد پس نامه پهلوان
از آن پس که بنشست روشن روان
درودش رسانید و بردش نماز
ستایش نمودش زمانی دراز
یکی تخت همچون سپهری ز زر
نهاده مرصع به در و گهر
همی پایه تخت زرین بلور
برو پیکر شیر و آهو و گور
نشسته بدو خسرو هندوان
ابا یاره و طوق شاه جوان
یکی کرسی زر بفرمود شاه
ز بهر کیانوش در بارگاه
نهادند بر کرسی زر نشست
کمر بر میان دست بر نشست
دبیر خردمند روشن روان
به خود خواند آن شهریار جوان
دبیر آمد و نامور رای هند
به او داد آن نامه دل پسند
سرنامه چون برگشاد آن دبیر
تو گفتی که بد مشک و عود و عبیر
فرو خواند نامه بدان سان که بود
به هندی زبان گفت و خسرو شنود
زمانی برآشفت رای برین
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
به هندی زبان گفت با ترجمان
که هرگز که دیدست کایرانیان
به هندوستان این دلیری کنند
سترگی نمایند و شیری کنند
به ایران اگر شاه کیخسرو است
نه تاج من اندر زمانه نو است
پدر به پدر شاه کشمیر و هند
به شاهی منم در جهان بی گزند
ز تهدید و اندرز و بیم و امید
ز هندوستان باج دارم امید
همانا نداند که من کیستم
بدین بوم و بر از پی چیستم
اگر لشکر آرم سوی کارزار
زپیلان ایران بر آرم دمار
کیانوش پاسخ چنین داد باز
که تندی نه خوب آید از سرفراز
سخن گویمت بشنو از راه داد
بود گاه کین گفتن آید به یاد
تو شاهی و برهندوان مهتری
ولی کارها را مدان سرسری
تو دانی و بشنیده باشی مگر
که کیخسرو آن شاه فیروزگر
جهانگیر و شاه بلند اختر است
ز دانش ز چرخ برین برتر است
به تنها تن خود ز توران زمین
چو شیری بیامد به ایران زمین
دو لشکر ز توران بیامد پیش
جز از بخت یاری نبودی کسش
ازو آن دو لشکر چنان بازگشت
که گریان شد آهو بدیشان به دشت
به فر بزرگی و شاهنشهی
زمین بنده شد آسمانش رهی
گذر کرد از آب جیحون بر اسب
به ایران زمین شد چو آذرگشسب
دژی بود در شهر آبادکان
از آن بد غم و رنج آزادگان
کجا جادوان را بر آن برز کوه
بدی جایگاشان و مردم ستوه
یکی آدمی اندر آن بوم و بر
به کاری نیارست کردن گذر
به فر کیانی و نیک اختری
به مردی و گردی و کند آوری
همه بوم و بر کرد از ایشان تهی
به گردون برافراخت تاج مهی
سراسر همه جادوان را بکشت
به مردی و شمشیر و با گرز و مشت
ز خاور زمین تا در باختر
همه بسته دارند پیشش کمر
سپهدار او توس نوذر نژاد
سپه کش چو گودرز با فر و داد
چو لهراسب و اشکش دو گرد دلیر
برفتند مانند نره شیر
به کین پدر تا بسی روزگار
برآورد از شهر توران دمار
ز بس دیر کاید شما را خبر
که آن مرز کردند زیر و زبر
بدین مرز پور جهان پهلوان
سپهبد فرامرز روشن روان
به خوبی فرستاد نزدت پیام
مگر تیغ کین ماند اندر نیام
که مرد خردمند باهوش و هنگ
نجوید ز بیداد پیکار و جنگ
تو با وی به پرخاش گویی سخن
نه سر بینم این گفتگو را نه بن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرماه فرمود تا کرنای
دمیدند و برداشت لشکر ز جای
هوش مصنوعی: در اوایل ماه، فرمان صادر کرد تا شیپور بزنند و سپاه از محل خود حرکت کند.
جوانی سرافراز با رای و کام
ابا پهلوان خویش و دستور نام
هوش مصنوعی: جوانی با افتخار و اندیشه‌ای بزرگ در کنار پهلوان خود و تحت هدایت او به دنبال هدفش است.
همه مرز خرگاه  او را سپرد
یکی لشکرش داد مردان و گرد
هوش مصنوعی: همه مرزهای اردوگاه او را به دست سپرد و مردانش را به عنوان لشکر به او داد.
بدو گفت پیوسته بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش
هوش مصنوعی: به او گفتند که همیشه هوشیار باش و سپاه را از دشمن محافظت کن.
گر آرند ترکان یکی تاختن
نباید تو را جای پرداختن
هوش مصنوعی: اگر ترکان یکی را برای نبرد بیاورند، تو نباید در این موضوع صرف‌نظر کنی و باید به آن پاسخ دهی.
به زابل به دستان فرست آگهی
کزویست پاینده تخت مهی
هوش مصنوعی: در زابل پیام را به دستان بفرست که اوست کسی که تخت مهی (سلطنت) را پایدار نگه داشته است.
به هرکار یاری فرستد برت
برآرد به گردون گردان سرت
هوش مصنوعی: هرکس در کارها به او کمک کند، او را به اوج آورده و بر مشکلات فائق می‌کند.
ور ایدون که باشد جهان پهلوان
به زابل تو را خود چه بیم از بدان
هوش مصنوعی: اگر در زابل پهلوانی بزرگ وجود داشته باشد، تو از دشمنان چه نگرانی داری؟
بگفت این و پس سر سوی راه کرد
از آن ره برآورد از ماه گرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس به سوی راه رفت و از آن مسیر، نوری مانند نور ماه را برانگیخت.
بیامد دمان سوی هندوستان
بدید آن بر و بوم و جادوستان
هوش مصنوعی: به زمان مشخصی به سوی هندوستان رفت و آنجا زیبایی‌ها و جاذبه‌های آن منطقه را مشاهده کرد.
یکی مرد بودی سپهدار هند
که حکمش روان بود تا مرز سند
هوش مصنوعی: مردی قدرتمند و فرماندهی از هند وجود داشت که فرمان‌های او تا مرز سند جاری و معتبر بود.
به نام و نشان بود آن مرد رای
یکی دانش افروز پاکیزه رای
هوش مصنوعی: او مردی با نام و نشان بود که دارای دانشی درخشان و اندیشه‌ای پاک و درست است.
همش لشکر و پیل و اسباب بود
شب و روز با جنگ و با تاب بود
هوش مصنوعی: زندگی پر از جنگ و نبرد است و تمام روز و شب با حوادث و چالش‌ها سپری می‌شود، انگار که همه چیز به جنگ و درگیری مربوط می‌شود.
همی گفت چون من به روی زمین
نباشد به مردی گه رزم و کین
هوش مصنوعی: او می‌گفت اگر من بر روی زمین نباشم، دیگر هیچ مردی در میدان جنگ و نبرد نخواهد بود.
زهندوستان سی و شش پادشاه
ورا باج دادی به سال و به ماه
هوش مصنوعی: از هند، سی و شش پادشاه را هر سال و هر ماه، مالیات و باج گرفتی.
شمار سپاهش نیامد پدید
از اندازه بگذشت گفت و شنید
هوش مصنوعی: تعداد سپاه او نمایان نشد و از حد و مرز خود فراتر رفت، آنچه گفت و شنید به چشم نمی‌آمد.
فرامرز یل چون بدان جا رسید
دبیری خردمند پیش آورید
هوش مصنوعی: فرامرز، پهلوان و جنگجو، وقتی به آن مکان رسید، فردی باهوش و آگاه را به خدمت گرفت.
یکی نامه فرمود نزدیک رای
بدان تا بداند به پاکیزه رای
هوش مصنوعی: یکی نامه‌ای نوشت و آن را نزد مشاوری فرستاد تا او با نظر خالص و درستش، به موضوع پی ببرد.
نخست از جهان آفرین کرد یاد
در داد و دانش برو برگشاد
هوش مصنوعی: ابتدا به یاد خداوند خالق جهان افتاد و سپس در علوم و دانش را به روی او گشود.
خداوند بی یار و انباز و جفت
کزویست پیدا نهان و نهفت
هوش مصنوعی: خداوند هستی‌ای است که نه نیازی به یاری و همدم دارد و نه در جایی مشخص و آشکار دیده می‌شود. او به طور پنهان و نهفته در همه‌جا وجود دارد.
جهان آفریننده بی نیاز
به فرمان او دان نشیب و فراز
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای ساخته شده است که نیاز به دستورات ندارد و خود به خود در حال تغییر و تحول است، با بالا و پایین‌هایی در مسیرش.
به قدرت ز ناچیز چیز آفرید
هم از خاک گوهر پدید آورید
هوش مصنوعی: با توانایی‌اش، از هیچ، چیزهایی را خلق کرد و از خاک، جواهراتی به وجود آورد.
به فرمان اویند خورشید و ماه
وزو دارد آرام خاک سیاه
هوش مصنوعی: خورشید و ماه تحت فرمان او هستند و زمین تاریک نیز به واسطه او در آرامش به سر می‌برد.
خداوند اویست و ما بندگان
به فرمان و رایش سرافکندگان
هوش مصنوعی: خداوند مقام والایی دارد و ما بندگان تحت پیروی او هستیم و در برابر اراده‌اش حقیر و خاضعیم.
دگر گفت ای شاه با دستگاه
همت مهر و گنجست و تخت وکلاه
هوش مصنوعی: سپس او گفت: ای پادشاه، در کنار اراده و تلاش، مهر و ثروت و تخت و تاج وجود دارد.
تویی شاه گردنفرازان هند
به فرمانت از مرز چین تا به سند
هوش مصنوعی: تو ای پادشاه بزرگ شاخ گردن‌فرازان هند، به دستور تو از مرز چین تا سرزمین سند قرار دارد.
همانا شنیدی که از آب و خاک
زباد و ز آتش جهاندار پاک
هوش مصنوعی: همان‌طور که می‌دانی، اجداد ما از ترکیب آب، خاک، باد و آتش به وجود آمده‌اند.
همی تا جهان و مکان آفرید
که تا آدمی از درش برکشید
هوش مصنوعی: خداوند جهان و محیط را آفرید تا انسان از دروازه‌اش خارج شود.
چو کیخسرو پاک دل در جهان
نبد پادشاهی پدید از مهان
هوش مصنوعی: در زمانی که کیخسرو، پادشاه بزرگ و بااخلاق، در جهان وجود نداشت، دیگر پادشاهان بزرگ و فریبنده نیز به وجود نیامدند.
به چهر و به مهر و به خوبی و داد
به نیرو و فرهنگ و فر و نژاد
هوش مصنوعی: چهره زیبا و مهربانی، خوبی و انصاف، قدرت و فرهنگ، مقام و اصالت همگی در کنار هم اهمیت دارند.
ز فرش جهان گشت پرایمنی
شده پست کردار اهریمنی
هوش مصنوعی: از زمین این جهان سرشار از امنیت، کردارهای زشت و شیطانی کاهش یافته و به پایین آمده‌اند.
شهان جهانش همه بنده اند
به فرمان او گردن افکنده اند
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان جهان زیر فرمان او هستند و به خاطر اقتدار او سر تسلیم فرود آورده‌اند.
از آنگه که پروردگار جهان
ورا برگزید از میان مهان
هوش مصنوعی: از زمانی که خداوند بهترین‌ها را انتخاب کرد، او را به عنوان یکی از ویژه‌ها معرفی کرد.
به شاهی زمین یکسر او را سپرد
کسی نام دیگر به شاهی نبرد
هوش مصنوعی: او را به حکومت کل زمین سپردند و هیچ‌کس دیگر را به مقام سلطنت نرساند.
بزرگان و شاهان روی زمین
سراسر بدو خواندند آفرین
هوش مصنوعی: بزرگان و شاهان در همه جا از او تقدیر و ستایش کردند.
جهاندار تخم سیاوش بود
نژاد فریدون باهش بود
هوش مصنوعی: جهاندار، کسی است که بر جهان حکومت دارد و تخم سیاوش به معنای نسل سیاوش است. نژاد فریدون نیز به خانواده و نسل او اشاره دارد. به طور کلی، این جمله به ارتباط نسل سیاوش و خاندان فریدون اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که جهاندار از نسل آن‌هاست.
که ضحاک بدگوهر بدنژاد
بکشت و برآورد تخمش به باد
هوش مصنوعی: ضحاک، که شخصیتی بدجنس و بی‌خوی از خود نشان می‌دهد، کشته می‌شود و نسلش به باد می‌رود.
تو هرگز نرفتی بدان بوم و بر
نکردی به درگاه او برگذر
هوش مصنوعی: تو هرگز به آن سرزمین نرفتی و هرگز به درگاه او نزدیک نشدی.
اگر سر به فرمان درآری  رواست
که او در جهان سر به سر پادشاست
هوش مصنوعی: اگر خود را تسلیم و مطیع او کنی، شایسته است که او در تمام عالم فردی را همچون پادشاه ببیند.
فرستی به درگاه او باج و ساو
بدانی که با او تو را نیست تاو
هوش مصنوعی: اگر به درگاه او فرستاده‌ای هدیه و باج، باید بدانی که هیچ چیز از او کم نمی‌شود و نمی‌توانی او را تحت فشار قرار دهی.
وگرنه من این مرز هندوستان
بر و بوم این دشت جادوستان
هوش مصنوعی: اگر نه، من به سرزمین هند و این دشت جادو منتقل نمی‌شوم.
ز شمشیر تیز آتش اندر زنم
بن و بیخ هندی ز بن برکنم
هوش مصنوعی: با تیغ تیز آتش را به جان می‌زنم و ریشه هندی را از بیخ و بن می‌کنم.
یکی داستان دارم از شاه یاد
به اندرز بر من زبان برگشاد
هوش مصنوعی: داستانی دارم از یک شاه که به من نصیحتی کرد و زبان به سخن گشود.
که مرد خردمند پاکیزه دین
کرانه پذیرد ز بیداد و کین
هوش مصنوعی: مرد دانا و عاقل که دین و ایمان او پاک و منزه است، از ستم و دشمنی دست می‌کشد و دوری می‌گزیند.
بدان گفتم این تا نگویی که من
به هند آورم بهر رزم و شکن
هوش مصنوعی: بدان این را گفتم تا نپنداری که من به هند برای جنگ و نبرد آمده‌ام.
وگر نشنوی هر چه در نامه است
پشیمان شوی باد ماند به دست
هوش مصنوعی: اگر به محتوای نامه توجه نکنی، بعدها پشیمان می‌شوی و آن زمان مثل بادی می‌گذرد و به دست نخواهی آورد.
کنون گر خردمندی و هوشیار
به هرکار باشد تو را هوش دار
هوش مصنوعی: اکنون اگر خردمند و آگاه هستی، در هر کاری باید هوشیار و谨慎 باشی.
ز جنگ و ز پیکار یکسو شوی
به آسودگی در جهان بغنوی
هوش مصنوعی: از جنگ و درگیری فارغ شو و در آرامش در زندگی خود لذت ببر.
بماند به تو مرز و گنج و سپاه
بزرگی و شاهی و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: به تو میراث و ثروت و لشکری بزرگ و مقام سلطنت و تخت سلطنت و تاج پادشاهی واگذار شده است.
خردمند داننده پیش بین
بداند که نفرین به از آفرین
هوش مصنوعی: انسان دانا و آگاه می‌داند که گاهی دشنام و نفرین بهتر از تعریف و ستایش است.
همان به که دل را ز اندوه و رنج
کنی شادمان در سرای سپنج
هوش مصنوعی: بهتر است که دل را از غم و ناراحتی دور کنی و شاد و خوشحال باشی در مکانی که آرامش و خوشی حاکم است.
چو از باد بر روی کافور مشک
نوشتند شد نامه یکباره خشک
هوش مصنوعی: وقتی بر روی کافور، مشک گذشت، نامه‌ای که نوشته شده بود، ناگهان خشک شد.
فرامرز مهری بر آن برنهاد
یکی دانشی خواند با رای و داد
هوش مصنوعی: فرامرز یک نشانه‌ای به مهری گذاشت و دانشی را با تفکر و انصاف بیان کرد.
یکی نامور بد کیانوش نام
جهان دیده و گرد و با رای و کام
هوش مصنوعی: یک فرد مشهور به نام کیانوش وجود داشت که با دیدگاهی وسیع و با هوش و استعداد خود شناخته شده بود.
چنین گفت مهتر کیانوش را
که از زهر کردن جدا نوش را
هوش مصنوعی: رئیس گفت به کیانوش که از زهر جدا کرده و نوشیدنی آماده کن.
ببر نامه من به رای برین
شه هند و کشمیر و والی چین
هوش مصنوعی: برو و نامه‌ام را به این پادشاه ببر که بسیار بزرگوار است و سرزمین‌های هند و کشمیر و والی چین را اداره می‌کند.
سخن ها از آنی که رای آیدت
پس نامه برگو چو کار آیدت
هوش مصنوعی: هر زمان که سخنی به ذهنت خطور کرد، آن را در زمانی مناسب بیان کن و تنها وقتی که نیاز است، اقدام کن.
کیانوش باهوش ره ساز کرد
در دانش و زیرکی باز کرد
هوش مصنوعی: کیانوش با ذکاوت و هوش خود راهی برای پیشرفت ایجاد کرد و در زمینه دانش و هوش خود را نشان داد.
بسیچید و آمد به هندوستان
شتابان بر رای روشن روان
هوش مصنوعی: با شتاب و سرعت به هندوستان آمدند و به هدف مشخصی که در ذهن داشتند، دست یافتند.
به قنوج بودی نشستنگهش
همان گنج و لشکرگه و بنگهش
هوش مصنوعی: در کناره قنوج، نشسته است که همان جا گنج و لشکرگاه و مکان اوست.
از آنجا که بد پهلوان سپاه
کشیدی به قنوج یک ماهه راه
هوش مصنوعی: چون تو با ویژگی‌های ناپسند خود به ستم پیشگی بر روی آورده‌ای، به مسافتی یک ماهه به قنوج حرکت کرده‌ای.
دلاور کیانوش فرخنده رای
بیامد به درگاه نزدیک رای
هوش مصنوعی: دلاور کیانوش با فکر و نیتی نیکو به درگاه نزدیک شد.
یکی را فرستاده نامور
ز نزد فرامرز والاگهر
هوش مصنوعی: یک نفر از طرف فرامرز، که از شخصیت‌های برجسته و بزرگ است، به جایی فرستاده شده است.
چو در نزد سالار پیغام گفت
دلاور کیانوش پاکیزه جفت
هوش مصنوعی: وقتی پیام به سالار رسانده شد، دلیر و شجاع کیانوش با پاکی و صداقت پاسخ داد.
بشد پرده دار و بگفتا به شاه
که آمد فرستاده با کلاه
هوش مصنوعی: پرده‌دار به حضور شاه آمد و گفت که فرستاده‌ای با کلاه به اینجا رسیده است.
چو آگه ازو گشت رای گزین
ز کار کیانوش پاکیزه دین
هوش مصنوعی: زمانی که از او آگاه شد، تصمیمش را برگزید و کاری با ایمان پاک و درست انجام داد.
به آیین بفرمود تا کوس و پیل
برآراستند از زمین پنج میل
هوش مصنوعی: به دستور او، سواران و فیل‌ها را آماده کردند و از زمین پنج میل فاصله گرفتند.
پذیره شدندش دلیران هند
دلاور سواران و شیران هند
هوش مصنوعی: شجاعان هندوستان به استقبال او آمدند، همان طور که دلاوران و شیران این سرزمین به میدان می‌آیند.
ببردند پیلان و رویینه خم
همان تاج زرین و زرین علم
هوش مصنوعی: پیل‌ها را بردند و به جای آن، همان تاج طلایی و پرچم طلایی را بر روی دوش گذاشتند.
به شهراندر آمد جهاندیده مرد
بیامد به درگاه با دار و برد
هوش مصنوعی: مردی دیدن‌کننده و آگاه به شهر آمد و به درگاه با بزرگان و همراهانش رسید.
به نزدیک رای اندر آمد دوان
ثنا خواند بر پیشگاه و ردان
هوش مصنوعی: به نزد مشاوران رفت و شروع به ستایش و بزرگداشت آنها کرد.
بدو داد پس نامه پهلوان
از آن پس که بنشست روشن روان
هوش مصنوعی: پس از آنکه پهلوان آرام گرفت، نامه‌ای به او دادند که باعث روشن شدن روانش شد.
درودش رسانید و بردش نماز
ستایش نمودش زمانی دراز
هوش مصنوعی: او را سلام کرد و پس از آن برایش نماز به جا آورد و مدت زیادی به ستایش او پرداخت.
یکی تخت همچون سپهری ز زر
نهاده مرصع به در و گهر
هوش مصنوعی: یک تخت زیبا و مجلل مانند آسمان ساخته شده از طلا و مزین به جواهرات است.
همی پایه تخت زرین بلور
برو پیکر شیر و آهو و گور
هوش مصنوعی: بر روی پایه‌ی تخت زرین و شفاف، بدن شیر و آهو و گور نقش بسته است.
نشسته بدو خسرو هندوان
ابا یاره و طوق شاه جوان
هوش مصنوعی: خسرو هندوان بر تخت نشسته و بر گردن او گردنبند و تاجی از جوانی زیبایی آویزان است.
یکی کرسی زر بفرمود شاه
ز بهر کیانوش در بارگاه
هوش مصنوعی: شاه دستوری داد تا یک کرسی زرین بسازند تا برای کیانوش (یکی از شخصیت‌های شاهنامه) در بارگاه قرار دهند.
نهادند بر کرسی زر نشست
کمر بر میان دست بر نشست
هوش مصنوعی: او را بر نشیمن گاه زرین نشاندند و با کمر راست و با دستان بر روی زانو در حالت نشسته قرار گرفت.
دبیر خردمند روشن روان
به خود خواند آن شهریار جوان
هوش مصنوعی: یک معلم دانا و روشنفکر، آن پادشاه جوان را به سوی خود فرا خواند.
دبیر آمد و نامور رای هند
به او داد آن نامه دل پسند
هوش مصنوعی: دبیر آمد و نامه‌ای زیبا در مورد هندوستان به او داد.
سرنامه چون برگشاد آن دبیر
تو گفتی که بد مشک و عود و عبیر
هوش مصنوعی: زمانی که نامه را باز کرد و خواند، آن نویسنده اشاره کرد به عطر خوش مشک و چوب عود و بوی گلاب.
فرو خواند نامه بدان سان که بود
به هندی زبان گفت و خسرو شنود
هوش مصنوعی: او نامه را به گونه‌ای خواند که گویی به زبان هندی صحبت می‌کند و خسرو به آن گوش می‌دهد.
زمانی برآشفت رای برین
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
هوش مصنوعی: زمانی که او از شدت خشم ابروهایش را در هم جمع کرد، به‌قدری که چین و چروک بر صورتش نمایان شد.
به هندی زبان گفت با ترجمان
که هرگز که دیدست کایرانیان
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به زبان هندی با مترجم صحبت می‌کند و از او می‌پرسد که آیا هیچ‌کس تاکنون کایرانیان را دیده است یا نه. کایرانیان به عنوان یک قوم یا گروه خاص اشاره دارد که شاید در حال حاضر در دسترس نیستند یا کمتر شناخته شده‌اند.
به هندوستان این دلیری کنند
سترگی نمایند و شیری کنند
هوش مصنوعی: در هند، به افرادی که شجاعت و بزرگ‌منشی دارند، احترام می‌گذارند و آنها را همچون شیران قدرتمند و بانشاط می‌دانند.
به ایران اگر شاه کیخسرو است
نه تاج من اندر زمانه نو است
هوش مصنوعی: اگر در ایران شاه کیخسرو وجود داشته باشد، دیگر تاج من در این زمان جدید ارزشی ندارد.
پدر به پدر شاه کشمیر و هند
به شاهی منم در جهان بی گزند
هوش مصنوعی: من در جهان مانند پدرانم، بی‌خطر و بی‌دردسر، به مقام سلطنت در کشمیر و هند دست یافته‌ام.
ز تهدید و اندرز و بیم و امید
ز هندوستان باج دارم امید
هوش مصنوعی: من از تهدیدها، نصیحت‌ها و احساس نگرانی و امیدها، از هند انتظار دارم.
همانا نداند که من کیستم
بدین بوم و بر از پی چیستم
هوش مصنوعی: واقعاً نمی‌داند که من کی هستم و در این سرزمین به دنبال چه چیزی می‌گردم.
اگر لشکر آرم سوی کارزار
زپیلان ایران بر آرم دمار
هوش مصنوعی: اگر نیرویی فراهم کنم و به میدان جنگ بروم، از شیطان‌صفتانِ ایران، نابودی بوجود می‌آورم.
کیانوش پاسخ چنین داد باز
که تندی نه خوب آید از سرفراز
هوش مصنوعی: کیانوش چنین پاسخ داد که سریع و تند بودن در واکنش از کسی که سرآمد است، مناسب نیست.
سخن گویمت بشنو از راه داد
بود گاه کین گفتن آید به یاد
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که از طرز صحبت من بشنوی، چون گاهی یادآوری حقایق و عدالت نیاز دارد این حرف‌ها گفته شود.
تو شاهی و برهندوان مهتری
ولی کارها را مدان سرسری
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و بر هندوان دارای مقام و ارزش هستی، اما کارها را جدی بگیر و سرسری نگذران.
تو دانی و بشنیده باشی مگر
که کیخسرو آن شاه فیروزگر
هوش مصنوعی: تو می‌دانی و شاید هم شنیده‌ای که کیخسرو، آن پادشاه پیروزمند، چه کسی است.
جهانگیر و شاه بلند اختر است
ز دانش ز چرخ برین برتر است
هوش مصنوعی: این دنیا به مانند یک فرمانروای بزرگ و با شان است که از دانش و علم فراتر از ستاره‌ها و آسمان قرار دارد.
به تنها تن خود ز توران زمین
چو شیری بیامد به ایران زمین
هوش مصنوعی: تنهایی به سوی سرزمین ایران آمد و مانند شیری بر آمد که از سرزمین توران جدا شده است.
دو لشکر ز توران بیامد پیش
جز از بخت یاری نبودی کسش
هوش مصنوعی: دو لشکر از سرزمین توران به میدان آمدند، اما هیچ کس جز بخت و اقبال یاری‌رسان نبود.
ازو آن دو لشکر چنان بازگشت
که گریان شد آهو بدیشان به دشت
هوش مصنوعی: آن دو گروه سپاه به قدری از میدان جنگ عقب‌نشینی کردند که آهوها در دشت به خاطر ترس گریه کردند.
به فر بزرگی و شاهنشهی
زمین بنده شد آسمانش رهی
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و بزرگی پادشاهی، آسمان نیز به او خدمت کرده و راهی برایش فراهم کرده است.
گذر کرد از آب جیحون بر اسب
به ایران زمین شد چو آذرگشسب
هوش مصنوعی: او از روی آب جیحون گذشت و بر اسب سوار شد تا به خاک ایران رسید و مانند آذرگشسب، قهرمان ایرانی شد.
دژی بود در شهر آبادکان
از آن بد غم و رنج آزادگان
هوش مصنوعی: در شهر آبادانی دژی وجود داشت که از آن، آزادگان از غم و رنج رهایی یافتند.
کجا جادوان را بر آن برز کوه
بدی جایگاشان و مردم ستوه
هوش مصنوعی: جادوگران کجا هستند که در آن کوه بلند جایی برای بدی و آزار مردم وجود داشته باشد؟
یکی آدمی اندر آن بوم و بر
به کاری نیارست کردن گذر
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، فردی وجود دارد که توانایی انجام هیچ کار مفیدی را ندارد.
به فر کیانی و نیک اختری
به مردی و گردی و کند آوری
هوش مصنوعی: به خاطر افتخارات کیانی و ستاره‌های نیک، به خاطر شجاعت و پایداری، باید به دست آوردن مهارت و توانمندی را در دستور کار خود قرار دهی.
همه بوم و بر کرد از ایشان تهی
به گردون برافراخت تاج مهی
هوش مصنوعی: زمین و زمان از وجود آن‌ها خالی شد و آسمان، تاج ماه را به ارتفاع بلند کرد.
سراسر همه جادوان را بکشت
به مردی و شمشیر و با گرز و مشت
هوش مصنوعی: او با شجاعت و قدرت، تمام جادوگران را شکست داد و به کمک شمشیر، گرز و مشت خود آن‌ها را نابود کرد.
ز خاور زمین تا در باختر
همه بسته دارند پیشش کمر
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب زمین، همه آماده‌اند که در برابر او قامت راست کنند.
سپهدار او توس نوذر نژاد
سپه کش چو گودرز با فر و داد
هوش مصنوعی: رئیس سپاه او، از نسل نوذر و مانند گودرز، با شکوه و عدالت بر زمین حضور دارد.
چو لهراسب و اشکش دو گرد دلیر
برفتند مانند نره شیر
هوش مصنوعی: لهراسب و اشک، دو دلیر و شجاع، همچون نر شیر، از میدان نبرد خارج شدند.
به کین پدر تا بسی روزگار
برآورد از شهر توران دمار
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام پدر، سال‌ها در سرزمین توران آشوب و نابسامانی به وجود آورد.
ز بس دیر کاید شما را خبر
که آن مرز کردند زیر و زبر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدت زیادی است از شما خبری ندارم، آن سرزمین را به هم ریخته و تغییرات زیادی در آن ایجاد کرده‌اند.
بدین مرز پور جهان پهلوان
سپهبد فرامرز روشن روان
هوش مصنوعی: در این مرز، پسر جهان پهلوان، سپهبد فرامرز، با روحی روشن و شاداب حضور دارد.
به خوبی فرستاد نزدت پیام
مگر تیغ کین ماند اندر نیام
هوش مصنوعی: با دقت و خوبی پیامی برای تو فرستاده شد، مگر اینکه شمشیر دشمنی هنوز در غلاف باقی مانده باشد.
که مرد خردمند باهوش و هنگ
نجوید ز بیداد پیکار و جنگ
هوش مصنوعی: مرد دانا و باهوش برای خود جنگ و مشکلات را طلب نمی‌کند و از ظلم و ستم دوری می‌گزیند.
تو با وی به پرخاش گویی سخن
نه سر بینم این گفتگو را نه بن
هوش مصنوعی: تو با او در حال دعوا هستی و هیچ چیز از این گفتگو را نمی‌فهمم.