بخش ۹ - ملاقات کردن فرامرز و بانوگشسب
چو دریا دل بانو آمد به جوش
فرامرز چون شیر برزد خروش
به آواز گفتش که ای بدنژاد
که باشی چنین گفته آری به یاد
چنان برکشم من زبان از دهن
که دیگر نگویی بدین سان سخن
به خنجر جدا سازم از تن سرت
بکوبم به گرزگران پیکرت
بدوزم به تیرت چو سوزن حریر
که تا پر بر آری تو از پر تیر
به نوک سنان چشمت آرم برون
بریزم هم اکنون در این دشت خون
چگونه مرا برد خواهی بگوی
که از خون تو گل کنم خاک روی
توانگر تو از زخم خنجر شوی
بدین خنجر من تو بی سر شوی
همانا ندانی که من کیستم
در این سرزمین از پی چیستم
اگر نام من بشنود گوش تو
هم اکنون برآید زتن هوش تو
منم بار آن تازه فرخ درخت
کزو تازه گردد سر تاج و تخت
سر سرفرازان گو پیلتن
شهنشه نشان سرور انجمن
دلیر و هژبر افکن و سرفراز
سوار صف آرای دشمن گداز
فرامرز گردنکش نامدار
پدر رستم زال سام سوار
مرا خواهر است این گو کامیاب
که بانوگشسبش همی خواند باب
به شمشیر شیران شکار از ویند
به نیزه دلیران شکار از ویند
همانا اجل با تو آورده زور
که از پای خود آمدستی به گور
بگفت این و بر کوه پیکر نشست
چو بر کوهه پیل نر شیر مست
چنین گفت رستم که ای جاهلان
به خود غره از بخت بی حاصلان
همانا که تا هست گردون سپهر
به من مهر از این گونه ننمود چهر
برمتان کنون پیش افراسیاب
برشه بیفزایدم جاه و آب
مرا سرفرازی دهد در جهان
به پیش کهان و به نزد مهان
کنون گر بخواهید جان در بدن
خود آیید آسان به نزدیک من
که تا من ببندم شما را دو دست
برم پیش آن شاه یزدان پرست
چو بشنید بانو بخندید سخت
بدو گفت کای ترک بر گشته بخت
چنین تا به کی ژاژ خواهی کنی
بر ره همی خودنمایی کنی
ترا بخت بر گشته زین آمدن
ره بازگشتن نخواهی شدن
من آن رستم زال را دخترم
فروزنده در برج چون اخترم
چو از گوهر او بود گوهرم
به هر سروری در جهان سرورم
گرفتم که هستی چو دیو سفید
زنم بر زمینت چو یک شاخ بید
مشو غره بر زور و بازوی خویش
بر این برز و بازوی و هم خوی خویش
اگر کوه باشی چو کاهت کنم
به یک گرز چون خاک راهت کنم
اگر کوه باشی و گر اژدها
که از تیغ تیزم نیابی رها
مگر آن که گفتار من بشنوی
از این کوه پیکر پیاده شوی
دهی بوسه نعل سمند مرا
ز خود دور داری گزند مرا
بغرید باز آن سوار دلیر
برآشفت مانند چون نره شیر
بدو گفت کای هرزه و یاوه گوی
چه گویی سخن های سردم به روی
ندانی که چون من کنم رای جنگ
ز بیمم گریزد به دریا نهنگ
ز نیروی بازوی خاراشکاف
شکاف افکنم در دل کوه قاف
به سرپنجه آهنی روز جنگ
بدرم دل شیر و چرم پلنگ
چو با من همیدون شوی در نبرد
ببینی تو پیکار مردان مرد
بگفتم نیارم به جانتان گزند
نگردید از تیغ من دردمند
بدو گفت بانو که ای دیو دون
به چنگال و بازوی گردی زبون
بیا تا بگردیم جنگ آوریم
در این دشت تا کی درنگ آوریم
چنان نیزه برزد کمربند او
که لرزید از آن بند پیوند او
ازو در دل رستم آمد نهیب
زبیمش بشد هر دو پا از رکیب
بخش ۸ - آغاز داستان فرامرز پور رستم زال و بانو گشسب خواهر او: به فرمان دادار فیروزگربخش ۱۰ - جنگ کردن رستم با فرامرز و بانو گشسب (و) آزمودن رستم، ایشان را پنهان داشتن خود را در جنگ: بدانست رستم که او سرکش است
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو دریا دل بانو آمد به جوش
فرامرز چون شیر برزد خروش
هوش مصنوعی: وقتی دل بانویی چون دریا به جوش آمد، فرامرز همچون شیر به ایجاد سر و صدا و واکنش پرداخت.
به آواز گفتش که ای بدنژاد
که باشی چنین گفته آری به یاد
هوش مصنوعی: به او گفت که ای کسی که ریشهات ناپاک است، چگونه اینگونه سخن میگویی؟ تو را به خاطر سخنانت به یاد میآورم.
چنان برکشم من زبان از دهن
که دیگر نگویی بدین سان سخن
هوش مصنوعی: آنچنان سخن میگویم که دیگر نتوانی مانند من صحبت کنی.
به خنجر جدا سازم از تن سرت
بکوبم به گرزگران پیکرت
هوش مصنوعی: با چاقو از بدن تو جدا میکنم سرت را و با تبر به پیکرت میزنم.
بدوزم به تیرت چو سوزن حریر
که تا پر بر آری تو از پر تیر
هوش مصنوعی: میخواهم به تیر تو مانند سوزنی در حریر نفوذ کنم تا تو از پر تیر خودت پرواز کنی.
به نوک سنان چشمت آرم برون
بریزم هم اکنون در این دشت خون
هوش مصنوعی: چشمهای تو مانند نیزهای تیز و برنده است که بر آنها نگاه میکنم و آمادهام تا هماکنون در این دشت خون بریزم.
چگونه مرا برد خواهی بگوی
که از خون تو گل کنم خاک روی
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم از عشق تو بهرهمند شوم، در حالی که میخواهم از خون تو گلی بسازم و روی خاک قرار دهم؟
توانگر تو از زخم خنجر شوی
بدین خنجر من تو بی سر شوی
هوش مصنوعی: اگر تو توانگری و به زخم خنجری مواجه شوی، به خاطر این خنجر من، تو به کام مرگ خواهی رفت.
همانا ندانی که من کیستم
در این سرزمین از پی چیستم
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که من کیم و در این دنیا به دنبال چه چیز میگردم.
اگر نام من بشنود گوش تو
هم اکنون برآید زتن هوش تو
هوش مصنوعی: زمانی که نام من را بشنوی، توجه و هوش تو به سرعت جلب میشود و از حالت بیتوجهی خارج میگردی.
منم بار آن تازه فرخ درخت
کزو تازه گردد سر تاج و تخت
هوش مصنوعی: من象徴ی از خوشحالی و شادابی درختی هستم که میوههای تازهای به بار میآورد و این میوهها باعث زینت تاج و تخت میشوند.
سر سرفرازان گو پیلتن
شهنشه نشان سرور انجمن
هوش مصنوعی: این بیت به احترام و عظمت کسانی اشاره دارد که در جایگاه رفیعی قرار دارند و نشاندهندهی رهبری و سروری در جمعها و محافل هستند. در واقع، به افتخار افرادی که به لحاظ ویژگیهای برجسته، شایستگی رهبری و هدایت دیگران را دارند، نگریسته میشود.
دلیر و هژبر افکن و سرفراز
سوار صف آرای دشمن گداز
هوش مصنوعی: سوار شجاع و قهرمان، در برابر دشمن میایستد و با قدرت و افتخار به نبرد میپردازد.
فرامرز گردنکش نامدار
پدر رستم زال سام سوار
هوش مصنوعی: فرامرز، مشهور و نیرومند، پسر رستم و زال، سامران قهرمان است.
مرا خواهر است این گو کامیاب
که بانوگشسبش همی خواند باب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من خواهر دارم که او به جشن و سرور میپردازد و به نوعی برتری و خوشبختی را نشان میدهد. این خواهر به دلیل ویژگیهای خاصی که دارد، مورد توجه و احترام قرار گرفته است.
به شمشیر شیران شکار از ویند
به نیزه دلیران شکار از ویند
هوش مصنوعی: به دنبال شکار شیران با شمشیر بروید و با نیزه به دنبال شکار دلیران بروید.
همانا اجل با تو آورده زور
که از پای خود آمدستی به گور
هوش مصنوعی: قطعا سرنوشت حتمی شما را به سرانجام خود خواهد رساند، حتی اگر به نظر برسد که تلاش کردهاید از آن فرار کنید.
بگفت این و بر کوه پیکر نشست
چو بر کوهه پیل نر شیر مست
هوش مصنوعی: او این را گفت و بر کوه نشسته است، مانند این که بر روی کوهی از یک فیل نر و سرمست نشسته باشد.
چنین گفت رستم که ای جاهلان
به خود غره از بخت بی حاصلان
هوش مصنوعی: رستم گفت: ای نادانان، شما که به خوشبختیهای بیاساسی که ندارید، مغرور شدهاید.
همانا که تا هست گردون سپهر
به من مهر از این گونه ننمود چهر
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان و زمین وجود دارند، محبت و مهربانی از این نوع به من نشان داده نشده است.
برمتان کنون پیش افراسیاب
برشه بیفزایدم جاه و آب
هوش مصنوعی: حالا میخواهم شما را به پیش افراسیاب بفرستم تا بر مقام و اعتبار شما بیفزایم.
مرا سرفرازی دهد در جهان
به پیش کهان و به نزد مهان
هوش مصنوعی: مرا در دنیا افتخار میدهد که در برابر بزرگان و شخصیتهای برجسته قرار بگیرم.
کنون گر بخواهید جان در بدن
خود آیید آسان به نزدیک من
هوش مصنوعی: حال اگر بخواهید، میتوانید به راحتی به نزد من بیایید و جان تازهای در بدن خود احساس کنید.
که تا من ببندم شما را دو دست
برم پیش آن شاه یزدان پرست
هوش مصنوعی: من میخواهم شما را در دو دست بگیرم و به پیش آن پادشاه الاهی ببرم.
چو بشنید بانو بخندید سخت
بدو گفت کای ترک بر گشته بخت
هوش مصنوعی: زمانی که زن این را شنید، به شدت خندید و به او گفت: "ای ترک، بختت برگشته است."
چنین تا به کی ژاژ خواهی کنی
بر ره همی خودنمایی کنی
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی به حرفهای بیمعنی ادامه دهی و خود را به گونهای نمایش دهی که دیگران را تحت تأثیر قرار دهی؟
ترا بخت بر گشته زین آمدن
ره بازگشتن نخواهی شدن
هوش مصنوعی: بخت تو به خاطر این آمدن تغییر کرده است و دیگر نمیتوانی به عقب برگردی.
من آن رستم زال را دخترم
فروزنده در برج چون اخترم
هوش مصنوعی: من دختر رستم زال هستم و مانند ستارهای در آسمان، در برج بلندی قرار دارم.
چو از گوهر او بود گوهرم
به هر سروری در جهان سرورم
هوش مصنوعی: وقتی که از او جوهر و اصل وجودم را دارم، پس در هر شادی و سعادتی در دنیا، من خود را سرور و خوشبخت میبینم.
گرفتم که هستی چو دیو سفید
زنم بر زمینت چو یک شاخ بید
هوش مصنوعی: میفهمم که وجودت مانند یک دیو سفید است، اما من تو را بر زمین میزنم مانند یک شاخه درخت بید.
مشو غره بر زور و بازوی خویش
بر این برز و بازوی و هم خوی خویش
هوش مصنوعی: به خود نبال و به قدرت و نیروی خود مغرور نشو، زیرا که تنها به زور و قدرت خود تکیه کردن کافی نیست.
اگر کوه باشی چو کاهت کنم
به یک گرز چون خاک راهت کنم
هوش مصنوعی: اگر همچون کوه استوار و قوی باشی، میتوانم با یک ضربه تو را به راحتی مانند کاه نرم و سست کنم. حتی میتوانم تو را به مانند خاک بر روی زمین پهن کنم.
اگر کوه باشی و گر اژدها
که از تیغ تیزم نیابی رها
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حتی اگر قوی و شکستناپذیر باشی، در برابر خطرات و چالشها نمیتوانی همیشه در امان بمانی. وقتی که با تهدیدی جدی مواجه شوی، ممکن است نتوانی از آن فرار کنی.
مگر آن که گفتار من بشنوی
از این کوه پیکر پیاده شوی
هوش مصنوعی: فقط در صورتی که به سخنان من گوش کنی، از این کوه پایین میآیی.
دهی بوسه نعل سمند مرا
ز خود دور داری گزند مرا
هوش مصنوعی: بوسهای که بر نشانههای سمند من میزنند، مرا از خود دور میکند و آسیب میزند.
بغرید باز آن سوار دلیر
برآشفت مانند چون نره شیر
هوش مصنوعی: سوار شجاع دوباره فریاد زد و به تندی برآشفت، مانند شیر نر که خشمگین میشود.
بدو گفت کای هرزه و یاوه گوی
چه گویی سخن های سردم به روی
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای کسی که بیهوده و بیهدف سخن میگویی، چه نیاز به گفتن حرفهای بیمزه و بیمعنا داری؟
ندانی که چون من کنم رای جنگ
ز بیمم گریزد به دریا نهنگ
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که من چگونه به جنگ میروم؛ بخاطر ترسی که دارم، نهنگ هم به دریا فرار میکند.
ز نیروی بازوی خاراشکاف
شکاف افکنم در دل کوه قاف
هوش مصنوعی: با قدرت بازوی خود، میتوانم در دل کوه قاف شکافی عمیق ایجاد کنم.
به سرپنجه آهنی روز جنگ
بدرم دل شیر و چرم پلنگ
هوش مصنوعی: در روز جنگ بدر، با ارادهای قوی و شجاعتی همچون دل شیر و پوست محکمی مانند چرم پلنگ، آماده هستم.
چو با من همیدون شوی در نبرد
ببینی تو پیکار مردان مرد
هوش مصنوعی: وقتی به جنگ بیایی و در کنار من قرار بگیری، خواهی دید که چه مردانگی و دلیری در نبرد وجود دارد.
بگفتم نیارم به جانتان گزند
نگردید از تیغ من دردمند
هوش مصنوعی: گفتم که به جان شما آسیبی نرسانم، اما درد من باعث شد که از شمشیر من در امان نمانید.
بدو گفت بانو که ای دیو دون
به چنگال و بازوی گردی زبون
هوش مصنوعی: زن به دیو گفت که ای موجود پست و بیاراده، تو در چنگال و قدرتت همچون موجودی ضعیف و ناتوان هستی.
بیا تا بگردیم جنگ آوریم
در این دشت تا کی درنگ آوریم
هوش مصنوعی: بیایید تا در این دشت بگردیم و به جنگ بپردازیم. دیگر چه زمانی باید صبر کنیم؟
چنان نیزه برزد کمربند او
که لرزید از آن بند پیوند او
هوش مصنوعی: چنان نیزه بر او فرود آمد که از شدت ضربه، بند کمرش به لرزه درآمد.
ازو در دل رستم آمد نهیب
زبیمش بشد هر دو پا از رکیب
هوش مصنوعی: رستم از ترس صدای او در دلش احساس وحشت کرد و به همین خاطر، هر دوی پاهایش از زیرش رفت.
حاشیه ها
1400/09/13 13:12
ahmad TNT
ندانی چو من کنم رای جنگ
زبیمم گریزد به دریا نهنگ
1400/09/14 06:12
میــــرِ سلطان احمـــد
گر تو سخن به رای کنی ور نکنی تو حاکمی