بخش ۱۰ - جنگ کردن رستم با فرامرز و بانو گشسب (و) آزمودن رستم، ایشان را پنهان داشتن خود را در جنگ
بدانست رستم که او سرکش است
که در جنگ همچون که آتش است
وز آن پس به کین سوی او حیله کرد
برآورد بر چرخ گردنده گرد
دو یل نیزه بر نیزه انداختند
چو آتش به پیکار هم تاختند
زره حلقه حلقه ز یکدیگران
به نیزه ربودند آن سروران
به نیزه ربودند از هم زره
زره را گشودند از هم گره
فرامرز از دور نظاره کرد
همی دید آن هر دو یل در نبرد
میان صد و شصت طعنه زنان
ببودند نیامد یکی در زیان
سرانجام هر دو بر آشوفتند
بن نیزه را بر زمین کوفتند
نخستین برآورد بانو عمود
پدر را یکی پیش دستی نمود
به پا ایستاد اندر آن صدر زین
فرو کوفت بر پهلوان گرز کین
که شد رخش تا سینه اندر زمین
بخوابید لب را به چشم و به کین
سپر خورد گشت و بشد دست خم
ولیکن فرو شد به دریای غم
دل رخش را خون درآمد به جوش
برآورد چون شیر شرزه خروش
بدانست رستم که رخش دلیر
بنالید از ضرب آن گرز چیر
به دل گفت بانو هم آورد را
برآورده ام از تنش گرد را
چو مرکب سر خود بپیچید باز
بدید او هم آورد با اسب و ساز
به جولان در افکند که کوب را
به میدان درافکند آشوب را
به دل گفت رستم که اینست گرد
که یارد به پیکار این دست برد؟
چو از کینه نزدیک بانو رسید
بزد دست گرز گران بر کشید
بگفتش که ای دختر نامدار
یکی ضرب دست مرا پای دار
چو بفراخت او گرز بالای سر
نهان گشت بانو به زیر سپر
پشیمان شده رستم از کین او
نم آورد چشم جهان بین او
نه مردیست فرزند کشتن به جنگ
که در پیش داناست این کار ننگ
اگرشان برآرم به خم کمند
که شاید ازین بند گیرند پند
به زین اندر افکند گرز نبرد
کمربند آن گرد بگرفت مرد
به سر پنجه می خواست کو را ز زین
رباید به مردی زند بر زمین
به پشت اندر افکند بانو سپر
گرفت او کمربند آن شیر نر
همی زور کرد آن بر این این بر آن
هوا بود جنبان و لرزان زمان
سما چون زمین زردگون شد ز گرد
زمین زیر پای یلان پر ز درد
همه خاک میدان ز خون نم گرفت
ز زور دو پر دل زمین خم گرفت
دل هر دو در سینه آمد تپان
شده خشک آن هر دو یل را دهان
ز کینه دهانشان پر از گرد شد
ز غصه روانشان پر از درد شد
بسی چیرگی کرد بانوگشسب
که باب اندر آرد به نیروی اسب
نبودش توان و رخش زرد شد
ازین غصه جانش پر از درد شد
سرانجام رستم بغرید سخت
برآورد از زین به نیروی بخت
ز انده رخش زرد و بیرنگ شد
چو غنچه دل ماه دلتنگ شد
رخش گونه زعفرانی گرفت
تنش لرزه و خیره زانی گرفت
چو افکند مه را به خاک نژند
فرود آمد آن پهلوان بلند
ز فتراک بگشاد خم کمند
که بندد دو بازوی سرو بلند
در آن دم فرامز یل در رسید
درخشان یکی تیغ کین بر کشید
به بالای سر برد تیغ از فراز
که تا برزند بر سر سرفراز
تهمتن نبودش مجال درنگ
به زیر سپر شد نهان مرد جنگ
چنان بر سپر زد یل نامور
که چون پرنیان شد دو نیمه سپر
بدزدید رستم سر از روی کار
وگرنه سر از تیغ گشتی فکار
زجا جست بانو چو یار آمدش
برادر به مردی به کار آمدش
نشست از بر اسب بانو گشسب
به یک سو کشید از بر باب اسب
تهمتن به جنگ فرامرز شیر
درآمد چو غرنده شیر دلیر
گرفت او کمربند فرزند را
بیازرد فرزند دلبند را
یکی زور کرد آن یل زورمند
کشیدش فرود از فراز سمند
فرامرز بر جست از روی خاک
گرفت او کمربند بی ترس و باک
چو پیلان آشفته اندر سماع
همی بود با یکدگرشان نزاع
همی بود از کینه همچون پلنگ
یکی از ستیزه بسان نهنگ
تو گفتی دو پیل اند اندر زمین
بپیچید خرطوم درهم به کین
زگردش فروماند چرخ فلک
شده تیره از گرد چشم ملک
به دل گفت رستم که بدکار شد
که ما را به فرزند پیکار شد
مبادا شوم عاجز از جنگ او
زیانی کشم آخر از چنگ او
که باشد هم آورد من پور من
خردمند جنگی و دستور من
چو شیر است بانو گشسبم به رزم
که باشد در پیش رزمم چو بزم
فرامرز هم با دل اندیشه کرد
از اندیشه دل را یکی تیشه کرد
که ما را همانا بشد اندیشه کرد
از اندیشه دل را یکی تیشه کرد
که ما را همانا بشد بخت کور
شده آب در پنجه سخت شور
درآورد برزه فلک چرخ کین
که تیرم زند ناگهان از کمین
که گویند پور تهمتن ز درد
زبون گشت از یک دلیر نبرد
سرم گر بگردد به خاک و به خون
از آن به که گردم ز دشمن زبون
که گر آب دریا بپوشد تنم
همان به که شادان شود دشنم
گهی پور پشت پدر داد خم
گهی از پدر بد پسر پر زغم
بنالید رستم به یزدان پاک
کای آفریننده آب و خاک
مکن پایمالم به دست پسر
که پیش تو به باشد افکند سر
بگفت این و از دادگر خواست زور
به نیروی دادار کیهان و هور
گرفت آن کمربند پور جوان
یکی زور کرد آن یل پهلوان
دو زانو کشیدش به خاک نژند
برو چیره شد پهلوان بلند
همی خواست بازوی او داد خم
که بانو درآمد چو شیر دژم
به چنگ اندرون تیغ آتش شرار
کزو اژدها خواستی زینهار
تهمتن نبودش مجال درنگ
چو با تیغ بانو در آید به تنگ
بدو گفت کای دختر پهلوان
شما را امانست امشب به جان
چو فردا برآید خور از کوهسار
بیارم به یاری خود کوهیار
به گوهر مرا او برادر بود
که در جنگ با من برابر بود
من او را بیارم فردا به گاه
مگرتان بیابیم این جایگاه
در آرم شما را به خم کمند
به توران برم پیش شه مستمند
بدو گفت بانو که لافی مزن
مرادی که هرگز نیابی ز من
که فردا بیاییم همراه هم
برآریم جانت به باران غم
مگر آنکه نایی بدین ره گذر
وگر آیی آرم دو چشمت به در
تهمتن یکی سخت سوگند خورد
برآرنده گنبد لاجورد
که فردا برآرد خور از کوهسار
بیایم بدین جای با کوه یار
به سوگند بانو زبان برگشاد
که اینجا بود وعده بامداد
بگفت این و از جا برانگیخت اسب
دلیر و جهانگیر بانوگشسب
فرامرز را گفت رو تا رویم
به آسایش خود به منزل رویم
برانگیخت رستم زجا تند رخش
به ایوان در آمد یل تاج بخش
ز تن دور کرد آن سلاح نبرد
به درگه شد آن پهلوان شیر مرد
به مغرب چو تنگ اندر آورد هور
ز شب چون شبه گشت رنگ بلور
بخش ۹ - ملاقات کردن فرامرز و بانوگشسب: چو دریا دل بانو آمد به جوشبخش ۱۱ - باز نمودن راز خود، فرامرز و بانو گشسب با رستم زال و جنگ کردن ایشان: برفتند اندوهگین هر دوان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدانست رستم که او سرکش است
که در جنگ همچون که آتش است
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که او فرد سرکشی است، زیرا در جنگ مانند آتش میسوزاند و خشمگین میشود.
وز آن پس به کین سوی او حیله کرد
برآورد بر چرخ گردنده گرد
هوش مصنوعی: سپس با کینه و دشمنی به سمت او نقشهای کشید و به این ترتیب، در آسمان گردونهای را به حرکت درآورد.
دو یل نیزه بر نیزه انداختند
چو آتش به پیکار هم تاختند
هوش مصنوعی: دو دلاور نیزههای خود را به هم کوبیدند و همچون آتش به سوی دشمن حمله کردند.
زره حلقه حلقه ز یکدیگران
به نیزه ربودند آن سروران
هوش مصنوعی: زرههای حلقهای به وسیله دیگران از آن بزرگواران به نیزه گرفتند.
به نیزه ربودند از هم زره
زره را گشودند از هم گره
هوش مصنوعی: نیزهای به دست گرفتند و زره را از هم جدا کردند.
فرامرز از دور نظاره کرد
همی دید آن هر دو یل در نبرد
هوش مصنوعی: فرامرز از راه دور نگاه کرد و مشاهده کرد که آن دو جوانمرد در حال جنگ هستند.
میان صد و شصت طعنه زنان
ببودند نیامد یکی در زیان
هوش مصنوعی: در میان افرادی که به انتقاد و طعنهزنی مشغول بودند، هیچکس به آسیب او فکر نکرد و نیامد که از او حمایت کند.
سرانجام هر دو بر آشوفتند
بن نیزه را بر زمین کوفتند
هوش مصنوعی: در نهایت، هر دو به شدت خشمگین شدند و نیزههای خود را به زمین کوبیدند.
نخستین برآورد بانو عمود
پدر را یکی پیش دستی نمود
هوش مصنوعی: در ابتدا، بانو عمود به طور پیشدستانهای اقدام به ارزیابی و بررسی پدر کرد.
به پا ایستاد اندر آن صدر زین
فرو کوفت بر پهلوان گرز کین
هوش مصنوعی: در بالای جایگاه ایستاد و با چوب بلندی که نماد کینه بود، به پهلوان ضربه زد.
که شد رخش تا سینه اندر زمین
بخوابید لب را به چشم و به کین
هوش مصنوعی: رخسار او چنان زیبا بود که به زمین خوابید و لب به چشم و کینه نهاد.
سپر خورد گشت و بشد دست خم
ولیکن فرو شد به دریای غم
هوش مصنوعی: سپر شکست و دستان خم آسیب دید، اما در عین حال به دریای اندوه فرو رفت.
دل رخش را خون درآمد به جوش
برآورد چون شیر شرزه خروش
هوش مصنوعی: دل رخش آنقدر از درد و غم به جوش آمد که مانند شیر خروش بلندی سر داد.
بدانست رستم که رخش دلیر
بنالید از ضرب آن گرز چیر
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که اسب دلیرش، رخش، از شدت ضربه آن گرز قدرتمند به درد آمده و ناله میکند.
به دل گفت بانو هم آورد را
برآورده ام از تنش گرد را
هوش مصنوعی: بانو به دلش گفت که من به خاطر تو، بار و گرد و غبار را از تن خود کنار زدهام.
چو مرکب سر خود بپیچید باز
بدید او هم آورد با اسب و ساز
هوش مصنوعی: وقتی مرکب به سر خود پیچید، او دوباره دید که حریفش نیز با اسب و ساز آمده است.
به جولان در افکند که کوب را
به میدان درافکند آشوب را
هوش مصنوعی: او به میدان میآید و آشوب را به راه میاندازد.
به دل گفت رستم که اینست گرد
که یارد به پیکار این دست برد؟
هوش مصنوعی: رستم به دلش گفت: آیا این گردنبند از ارزش و قدرتی برخوردار است که تو را در میدان جنگ یاری کند؟
چو از کینه نزدیک بانو رسید
بزد دست گرز گران بر کشید
هوش مصنوعی: وقتی از دشمنی به نزد بانو رسید، به شدت و با قدرت سلاحش را برداشت.
بگفتش که ای دختر نامدار
یکی ضرب دست مرا پای دار
هوش مصنوعی: او به دختر با نام آوازه گفت که یک ضربه از دست مرا پای دار، یعنی نگهدار.
چو بفراخت او گرز بالای سر
نهان گشت بانو به زیر سپر
هوش مصنوعی: وقتی او گرز را بالا برد، بانو به زیر سپر رفت و ناپدید شد.
پشیمان شده رستم از کین او
نم آورد چشم جهان بین او
هوش مصنوعی: رستم از دشمنی خودش پشیمان شده و دیگر تمایلی به انتقامگیری ندارد. او به یک درک عمیق از دنیا و انسانیت رسیده است.
نه مردیست فرزند کشتن به جنگ
که در پیش داناست این کار ننگ
هوش مصنوعی: کسی که در جنگ به ناپسندیدن کشتن اقدام میکند، مردی نیست؛ زیرا او میداند که این عمل زشت و ناپسند است.
اگرشان برآرم به خم کمند
که شاید ازین بند گیرند پند
هوش مصنوعی: اگر من توانم با کمند و دقتی خاص، جایگاه و مقام خود را بالا ببرم، شاید آنها از این محدودیتها درس بگیرند و آزاد شوند.
به زین اندر افکند گرز نبرد
کمربند آن گرد بگرفت مرد
هوش مصنوعی: مرد، کمربند خود را به دور کمرش میبندد و سپس گرز نبرد را به زین میافکند.
به سر پنجه می خواست کو را ز زین
رباید به مردی زند بر زمین
هوش مصنوعی: او با نرمی و دقت میخواست کسی را که بر اسب نشسته است، به زمین بیندازد و با قوت و قدرت خود او را به زمین برساند.
به پشت اندر افکند بانو سپر
گرفت او کمربند آن شیر نر
هوش مصنوعی: زنی که در پشت او ایستاده، سپر را به زمین انداخت و او کمربند آن شیر نر را گرفت.
همی زور کرد آن بر این این بر آن
هوا بود جنبان و لرزان زمان
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از تلاشی است که در میان دو طرف مختلف جریان دارد. هر کدام سعی میکنند دیگری را تحت تأثیر قرار دهند و در این بین، فضای اطراف نیز در حال تغییر و به هم ریختگی است. به عبارتی دیگر، اتفاقات به گونهای پیش میروند که حالت ناپایداری را به تصویر میکشند.
سما چون زمین زردگون شد ز گرد
زمین زیر پای یلان پر ز درد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به رنگ زرد در میآید، و غبار زمین زیر پای دلیران را میپوشاند، آنها در رنج و اندوهی عمیق به سر میبرند.
همه خاک میدان ز خون نم گرفت
ز زور دو پر دل زمین خم گرفت
هوش مصنوعی: تمام خاک میدان به خاطر خونها رنگین نشد، بلکه به دلیل قدرت دو قلب قوی، زمین دچار انحناء شد.
دل هر دو در سینه آمد تپان
شده خشک آن هر دو یل را دهان
هوش مصنوعی: دل هر دو نفر در سینهشان به شدت میتپد، در حالی که هر کدام از آنها به شدت بیتاب و نگرانی دارند.
ز کینه دهانشان پر از گرد شد
ز غصه روانشان پر از درد شد
هوش مصنوعی: از خشم و کینه، دهانشان پر از خاک و غبار شده و به دلیل اندوه، دلهایشان پر از درد و رنج گردیده است.
بسی چیرگی کرد بانوگشسب
که باب اندر آرد به نیروی اسب
هوش مصنوعی: بانوگشسب توانست با قدرت و یاری اسب، پیروزیهای زیادی به دست آورد و موفقیتهای بزرگی را نصیب خود کرد.
نبودش توان و رخش زرد شد
ازین غصه جانش پر از درد شد
هوش مصنوعی: او از نبودن او به شدت ناراحت و غمگین شده و به خاطر این غم روحش پر از درد و رنج شده است. چهرهاش نیز از این غم رنگ باخته و زرد شده است.
سرانجام رستم بغرید سخت
برآورد از زین به نیروی بخت
هوش مصنوعی: رستم در نهایت با قوت و تواناییهایش از اسب به شدت فریاد زد و این نشان از سرنوشت و بخت او بود.
ز انده رخش زرد و بیرنگ شد
چو غنچه دل ماه دلتنگ شد
هوش مصنوعی: به خاطر اندوه و ناراحتی، چهرهاش رنگ باخته و مانند غنچهای که در زمان دلتنگی بسته میشود، دلش نیز به شدت غمگین و افسرده است.
رخش گونه زعفرانی گرفت
تنش لرزه و خیره زانی گرفت
هوش مصنوعی: چهرهاش به رنگ زعفران شده و بدنش به خاطر زیبایی و جذابیت لرزهای بر اندامش افتاده و همه را متوجه خود کرده است.
چو افکند مه را به خاک نژند
فرود آمد آن پهلوان بلند
هوش مصنوعی: زمانی که ماه در آسمان غروب میکند و بر زمین نازل میشود، آن قهرمان بلند قامت نیز به پایین میآید.
ز فتراک بگشاد خم کمند
که بندد دو بازوی سرو بلند
هوش مصنوعی: از گرهی دامن فتراک، کمند باز شد که دو بازوی دراز سرو را به هم میبندد.
در آن دم فرامز یل در رسید
درخشان یکی تیغ کین بر کشید
هوش مصنوعی: در آن لحظه، فرامرز قهرمان به میدان آمد و با سلاحی درخشان آماده نبرد شد.
به بالای سر برد تیغ از فراز
که تا برزند بر سر سرفراز
هوش مصنوعی: تیغ را به بالا برد تا بتوانند بر سر کسی که سر بلند کرده، ضربه بزنند.
تهمتن نبودش مجال درنگ
به زیر سپر شد نهان مرد جنگ
هوش مصنوعی: به تهمتن (رستم) فرصت توقف ندادند و او به سرعت زیر سپر پناه برد تا از خطر در امان بماند.
چنان بر سپر زد یل نامور
که چون پرنیان شد دو نیمه سپر
هوش مصنوعی: پهلوان معروف چنان ضربتی به سپر زد که آن را مانند پارچهای نازک دو نیم کرد.
بدزدید رستم سر از روی کار
وگرنه سر از تیغ گشتی فکار
هوش مصنوعی: رستم از روی کار خود غافل شد و اگر این غفلت ادامه پیدا کند، ممکن است جان خود را از دست بدهد.
زجا جست بانو چو یار آمدش
برادر به مردی به کار آمدش
هوش مصنوعی: بانویی که در جای خود نشسته بود، با آمدن برادرش که یار و یاورش بود، از جا برخاست و در کارهای مردانه به او کمک کرد.
نشست از بر اسب بانو گشسب
به یک سو کشید از بر باب اسب
هوش مصنوعی: بانو گشسب از روی اسب پیاده شد و در حالی که با یک دستش اسب را نگه داشت، به سمت دیگری رفت.
تهمتن به جنگ فرامرز شیر
درآمد چو غرنده شیر دلیر
هوش مصنوعی: تهمن در میدان جنگ، مثل شیری شجاع و غرنده، به مقابل فرامرز میآید.
گرفت او کمربند فرزند را
بیازرد فرزند دلبند را
هوش مصنوعی: او کمربند فرزندش را گرفت و فرزند عزیزش را آزار داد.
یکی زور کرد آن یل زورمند
کشیدش فرود از فراز سمند
هوش مصنوعی: یک قهرمان قدرتمند توانست دیگری را از بلندی به پایین بکشد.
فرامرز بر جست از روی خاک
گرفت او کمربند بی ترس و باک
هوش مصنوعی: فرامرز از روی زمین بلند شد و کمربندش را با شجاعت و بدون هیچ ترسی محکم کرد.
چو پیلان آشفته اندر سماع
همی بود با یکدگرشان نزاع
هوش مصنوعی: پیلان در حالتی آشفته به دور هم میچرخند و با یکدیگر درگیر میشوند.
همی بود از کینه همچون پلنگ
یکی از ستیزه بسان نهنگ
هوش مصنوعی: از روی کینه و دشمنی مانند پلنگی در کمین نشسته است و شبیه به نهنگی در جنگ و جدال به میدان میآید.
تو گفتی دو پیل اند اندر زمین
بپیچید خرطوم درهم به کین
هوش مصنوعی: تو گفتی دو فیل در زمین پیچ و تاب میزنند و خرطومهایشان را به هم میمالند به خاطر کینه و دشمنی.
زگردش فروماند چرخ فلک
شده تیره از گرد چشم ملک
هوش مصنوعی: چرخ فلک از دورانی که گذرانده، خسته و تیره شده است، و این تیرهگی به خاطر نگاههای پر از دلسوزی و احساسات ملک است.
به دل گفت رستم که بدکار شد
که ما را به فرزند پیکار شد
هوش مصنوعی: رستم به دل خود گفت که اگر کارها خراب شود، باید به فرزندی که در میدان نبرد است توجه کنیم.
مبادا شوم عاجز از جنگ او
زیانی کشم آخر از چنگ او
هوش مصنوعی: نباید بگذارم که در برابر او ناتوان شوم، چرا که در نتیجه این ناتوانی، آسیبهایی را متحمل خواهم شد.
که باشد هم آورد من پور من
خردمند جنگی و دستور من
هوش مصنوعی: کسی که بتواند با من رقابت کند، فرزند من و فردی دانا در میدان جنگ و فرماندهی است.
چو شیر است بانو گشسبم به رزم
که باشد در پیش رزمم چو بزم
هوش مصنوعی: همچون شیری است بانویی که در میدان جنگ به او مینگرم، چراکه در میدان نبردش مانند یک جشن و سرور است.
فرامرز هم با دل اندیشه کرد
از اندیشه دل را یکی تیشه کرد
هوش مصنوعی: فرامرز با دل خود فکر کرد و از این فکر، دلش را به نوعی مانند تیشهای ساخت که میتواند چیزها را خرد کند.
که ما را همانا بشد اندیشه کرد
از اندیشه دل را یکی تیشه کرد
هوش مصنوعی: ما به اندیشه پرداختیم و از دل خود مانند تیشهای برای کندن و جدا کردن افکار و احساسات بهره بردیم.
که ما را همانا بشد بخت کور
شده آب در پنجه سخت شور
هوش مصنوعی: ما دچار بختی بد شدهایم که مانند آب در دستی سخت و بیرحم به دام افتادهایم.
درآورد برزه فلک چرخ کین
که تیرم زند ناگهان از کمین
هوش مصنوعی: چرخ فلک ناگهان مرا هدف قرار میدهد و به من آسیب میزند، گویی در کمین نشسته است.
که گویند پور تهمتن ز درد
زبون گشت از یک دلیر نبرد
هوش مصنوعی: میگویند فرزند تهمتن به خاطر درد و رنجی که از یک نبرد دلیرانه تجربه کرده است، به شدت غمگین و دلشکسته شده است.
سرم گر بگردد به خاک و به خون
از آن به که گردم ز دشمن زبون
هوش مصنوعی: اگر سرم به خاک و خون بیفتد، بهتر است تا از دشمنان ذلیل شوم و سرخورده.
که گر آب دریا بپوشد تنم
همان به که شادان شود دشنم
هوش مصنوعی: اگر آب دریا بدن مرا بپوشاند، بهتر است که دشمنم خوشحال شود.
گهی پور پشت پدر داد خم
گهی از پدر بد پسر پر زغم
هوش مصنوعی: گاهی پسر پشت پدر را خم میکند و گاهی از پدر، پسر غمناک است.
بنالید رستم به یزدان پاک
کای آفریننده آب و خاک
هوش مصنوعی: رستم به خدای پاک کمک میطلبد و میگوید: ای خالق آب و خاک، به فریادم برس.
مکن پایمالم به دست پسر
که پیش تو به باشد افکند سر
هوش مصنوعی: هرگز به من آسیب نرسان، زیرا من در حضور تو هستم و سر به زیر میافکنم.
بگفت این و از دادگر خواست زور
به نیروی دادار کیهان و هور
هوش مصنوعی: او این را گفت و از دادگر خواست تا نیروی خدایانه کیهان و خورشید را به او عطا کند.
گرفت آن کمربند پور جوان
یکی زور کرد آن یل پهلوان
هوش مصنوعی: یک جوان کمربند خود را محکم کرد و یکی از پهلوانان به شدت تلاش کرد.
دو زانو کشیدش به خاک نژند
برو چیره شد پهلوان بلند
هوش مصنوعی: رزمندهای بلندقد بر سر دشمنی زانو زد و او را به خاک انداخت.
همی خواست بازوی او داد خم
که بانو درآمد چو شیر دژم
هوش مصنوعی: او با خود فکر میکرد که بازویش را به خم میآورد، چرا که زن با قدرت و خشم مانند شیر وارد شد.
به چنگ اندرون تیغ آتش شرار
کزو اژدها خواستی زینهار
هوش مصنوعی: درون خود، آتش سوزانی وجود دارد که مانند تیغی تیز میدرخشد و خطر آن به اندازهای است که ممکن است به موجودی خطرناک تبدیل شود. بنابراین، باید از این خطر دوری جست.
تهمتن نبودش مجال درنگ
چو با تیغ بانو در آید به تنگ
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) فرصتی برای تأمل نداشت، زیرا وقتی که بانو (تهمینه) با تیغ به میدان بیاید، وضعیت به شدت جدی و خطرناک میشود.
بدو گفت کای دختر پهلوان
شما را امانست امشب به جان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دختر پهلوان، امشب جان شما در امان است.
چو فردا برآید خور از کوهسار
بیارم به یاری خود کوهیار
هوش مصنوعی: وقتی فردا صبح خورشید از دامان کوه بالا بیاید، من به کمک خودم کوهیار را به همراه میآورم.
به گوهر مرا او برادر بود
که در جنگ با من برابر بود
هوش مصنوعی: او که در جنگ با من مقابل ایستاده و به عنوان رقیب عمل میکند، برای من همچون یک گوهر باارزش و برادر است.
من او را بیارم فردا به گاه
مگرتان بیابیم این جایگاه
هوش مصنوعی: میخواهم او را فردا به اینجا بیاورم، مگر اینکه شما جایگاه او را پیدا کنید.
در آرم شما را به خم کمند
به توران برم پیش شه مستمند
هوش مصنوعی: در دل خود به یاد تو آرام میگیرم و با تو به سرزمین توران میروم تا در پیشگاه شاهی که به کمک نیاز دارد، برسم.
بدو گفت بانو که لافی مزن
مرادی که هرگز نیابی ز من
هوش مصنوعی: زن به او گفت: «شکست را رها کن، زیرا هرگز به چیزی که میخواهی از من دست نخواهی یافت.»
که فردا بیاییم همراه هم
برآریم جانت به باران غم
هوش مصنوعی: فردا بیاییم و کنار هم، دلتنگیات را با باران غم شستشو دهیم.
مگر آنکه نایی بدین ره گذر
وگر آیی آرم دو چشمت به در
هوش مصنوعی: اگر نایی در این مسیر قدم بگذاری، وگرنه اگر بیایی، دو چشمت را به در میگذارم.
تهمتن یکی سخت سوگند خورد
برآرنده گنبد لاجورد
هوش مصنوعی: تهمتن (که به معنی رستم، شخصیت افسانهای ایرانی است) با قاطعیت و جدیت سوگند خورد که کسی را که بر فراز گنبد آبی آسمان است، به چالش بکشد یا در برابر آن بایستد.
که فردا برآرد خور از کوهسار
بیایم بدین جای با کوه یار
هوش مصنوعی: فردا خورشید از کوهها طلوع میکند و من به این مکان میآیم تا با کوه دوست شوم.
به سوگند بانو زبان برگشاد
که اینجا بود وعده بامداد
هوش مصنوعی: زن با سوگند سخن گفت و بیان کرد که اینجا، وعدهای برای صبح قرار داشت.
بگفت این و از جا برانگیخت اسب
دلیر و جهانگیر بانوگشسب
هوش مصنوعی: او این را گفت و اسب شجاع و جهانیگیر بانوگشسب را به حرکت درآورد.
فرامرز را گفت رو تا رویم
به آسایش خود به منزل رویم
هوش مصنوعی: فرامرز به کسی میگوید که حرکت کن تا من از طریق تو به آرامش برسم و به خانهام بروم.
برانگیخت رستم زجا تند رخش
به ایوان در آمد یل تاج بخش
هوش مصنوعی: رستم با سرعت و شتاب، اسب تند و نیرومندش را از جا بلند کرد و به سوی ایوان آمد. او قهرمانی است که تاج پادشاهی را به دوش دارد.
ز تن دور کرد آن سلاح نبرد
به درگه شد آن پهلوان شیر مرد
هوش مصنوعی: آن جنگجو سلاح خود را کنار گذاشت و به درگاه خداوند رفت.
به مغرب چو تنگ اندر آورد هور
ز شب چون شبه گشت رنگ بلور
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان میرسد و به سمت غرب رو میکند، در آسمان تاریکی به آرامی ناپدید میشود و رنگ بلورین صبحگاهی جایگزین آن میشود.