بخش ۱۱ - باز نمودن راز خود، فرامرز و بانو گشسب با رستم زال و جنگ کردن ایشان
برفتند اندوهگین هر دوان
به ایوان رستم گو پهلوان
تهمتن بدیدند در پیش در
زمین بوسه دادند پیش پدر
ببوسیدشان روی و پرسید حال
که امروز دارید گویا ملال؟
غبار از چه بنشسته بر رویتان؟
پریشان چرا گشته این مویتان؟
گل سرختان سخت پژمرده است
مگر از کسیتان دل آزرده است؟
چنین پاسخ آورد بانو شتاب
کای سر هوای دلت کامیاب
به فر تو از کس نداریم باک
جگرگاه دشمن بسازیم چاک
ولیکن بد امروز ما را نبرد
ابا یک دلاور سرافراز مرد
تو گفتی مگر اژدها بد به جنگ
که از جنگ در وی زیان شد نهنگ
به زورش نباشد هژبر ژیان
ببودش به بر چون تو ببربیان
وگرنه به صد پهلوان بود راست
که امروز با ما به پیکار خاست
کنون شرط کردیم که فردا به گاه
بکوشیم با دشمن کینهخواه
بگفتا برادر به یاری خویش
بیارم چو آیید فردا به پیش
اگر عم شود یار ما باب هم
بیاریم بر جان بدخواه غم
ببندیمشان خوار و زار و نژند
بیاریمشان بسته اندر کمند
تهمتن بدو گفت فردا به گاه
بیایم چو شیر اندر آن جایگاه
شما را به گیتی چو من یار کس
ز دشمن خداتان نگهدار بس
دعا کرد بانو بر آن پهلوان
برفتند بیدار و روشنروان
بشد رستم آنگه بر زال زر
بگفت این همه داستان سر به سر
ز جنگ و ز کشتی و زور سران
وز آن شرط فردا به یکدیگران
رخ زال چون گل شکفتن گرفت
بیایم بدو گفت بینم شگفت
ببینم دلیری ز فرزند خویش
بچینم گل از شاخ پیوند خویش
برفتند از آن پس به آرامگاه
ببستند بر دیدهها خواب راه
چو شب دست در دامن خاک زد
سفیده گریبان شب چاک زد
ز جا جست رستم ابا هر دوان
برفتند شادان و روشنروان
برفتند با هم دو آزاده خوی
بدان سان که شان بد به دل آرزوی
فکندند هر دو شکار از شتاب
بکردند با هم بر آتش کباب
نشستند بر سایه سرو و بید
بخوردند با هم کباب و نبید
گهی با کباب و گهی با شراب
چو گشتند از باده مست خواب
بگفتند با هم گوی راد مرد
بیامد بر ما به رستم نبرد
اگر ما چو گرگیم او میش راه
همان به که ناید دگر پیش ماه
چو رستم برانگیخت از آن تیره گرد
از آن گرد پیدا دو آزاده مرد
بجستند از آنجا بسان پلنگ
نشستند در صدر زین خدنگ
بجستند از آنجا بسان پلنگ
نشستند در صدر زین خدنگ
بجوشید رستم چو آذرگشسب
بیامد به پیکار بانو گشسب
زواره به جنگ فرامرز شیر
درآمد چو غرنده ببر دلیر
تهمتن کمربند بانو گرفت
بدان سان که بانو ازو شد شگفت
همان بانو از کین گرفتش کمر
همی زور کردند بر یکدگر
چو آتش برافروخت شد زردرو
چو سنبل برآشفته شد موی او
یکی زور کرد آن مه زابلی
به بازو گرفتش به چنگ یلی
که شد پای رستم جدا از رکیب
به دل گفت آمد به تنگی نشیب
بپیچید بر زین به مرد نشست
بیازید بگرفت دستش به دست
بشد رستم از دختر خویش شاد
به دل گفت زین سان که دارد به یاد؟
سرانجام رستم برافروخت جنگ
گرفتش کمربند آن ماه تنگ
به سوراخ موشی شد از دست اسب
فرو رفت و افتاد بانو گشسب
مجالش نداد آن گو زورمند
فروبست بازوی گرد بلند
فرامرز چون بسته همشیره دید
جهانبین خود را همی تیره دید
فرا رفت پیش زواره به کین
ربودش ز زین و زدش بر زمین
تهمتن به یاری رسیدش فراز
گرفتش سر ره برو جنگساز
فکنده بر گردن او کمند
کشیدند هر دو به یال سمند
زواره فرامرز بگسست خام
نیامد سر مرد جنگی به دام
گرفتند هر دو دوال کمر
ربودند سر پنجه بر یکدگر
که از روی صحرا بر آمد غبار
یکی نعره زد همچو ابر بهار
سواری پس از نعره آمد پدید
که ترکش سراندر ثریا کشید
فراز یکی اسب تازی نژاد
گران تر ز کوه و سبک تر ز باد
به برگستوان اندرون ناپدید
ز تندی تو گفتی بخواهد پرید
حمایل یکی تیغ زرین نیام
که تابش به خورشید دادی پیام
قبایش زخفتان زره پیرهن
تو گفتی که دارد ز پولاد تن
عمودی گران سنگ در پیش زین
تو گفتی که کوهست آن آهنین
پس آنگه بگفتا به آواز سخت
که خوش آن که از روی اقبال بخت
ز سر بفکند این کلاه غرور
کند گر به هستی زسر نیزه دور
زتن دور دارد گزند مرا
دهد بوسه نعل سمند مرا
تهمتن چو کوه روان را بدید
بدانست کان پهلوان در رسید
بیامد رکاب پدر بوسه داد
به نزدیک او سر به پیشش نهاد
زواره همیدون به دل شادمان
ببوسید پای گو پهلوان
فرامرز حیران در آن کار بود
دو چشمش بدان راه مروار بود
سوار دلاور بغرید باز
بیامد بر گرد پیکار ساز
مرا سهم نام و نشان سهمناک
زپیلان ندارم گه جنگ باک
فرامرز پاسخ چنین داد بار
که ای گرد کردنکش نامدار
فرامرز پور تهمتن منم
چو کوه گران زیر در جوشنم
نیا زال سام نریمان بود
که او از نژاد کریمان بود
تو خود گو شهان بندگی چون کنند
سران هم سرافکندگی چون کنند
نخواهم زیانی کشیدن ز کس
به هر ره مکن باد را در قفس
به کینه چو نراژدها و چو گرگ
نسنجد در جنگ مرد بزرگ
بگفت این و با رستم تیز جنگ
چو شیر ژیان اندر آمد به جنگ
دگر بار گرزی برانگیختند
به پیکار کین با هم آمیختند
ز نیروی آن دو گو زورمند
فروماند در زیر هر دو سمند
پیاده شدند آن دو گرد نبرد
زمانی رساندند بر ماه گرد
پیاده به هم هر دو کوشان شدند
چو دریای جوشان خروشان شدند
بدین گونه تا سایه گسترد هور
به هم هر دو جنگی نمودند زور
بنالید رستم به پروردگار
وزو خواست فیروزی و زینهار
که ای داور ماه و پروین و هور
فرازنده دانش و فر و زور
مرا زور بازو ز یاری تست
جهان روشن از کردگاری تست
هم از تست فیروزی و فر و زور
مکن شرمگین مر مرا پیش پور
بگفت این و بر بودش از روی خاک
بزد بر زمین جوشنش کرد چاک
کمر بست بازوی او را به بند
فرامرز از آن بند شد دردمند
بخش ۱۰ - جنگ کردن رستم با فرامرز و بانو گشسب (و) آزمودن رستم، ایشان را پنهان داشتن خود را در جنگ: بدانست رستم که او سرکش استبخش ۱۲ - زخم زدن بانو گشسب بر رستم: چو بانو در آن جنگ پیکار دید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برفتند اندوهگین هر دوان
به ایوان رستم گو پهلوان
هر دوان: هر دو، دوتایی.
تهمتن بدیدند در پیش در
زمین بوسه دادند پیش پدر
هوش مصنوعی: تهمتن را در درگاه دیدند و به احترام پدرش، بر زمین بوسه زدند.
ببوسیدشان روی و پرسید حال
که امروز دارید گویا ملال؟
هوش مصنوعی: آنها را در آغوش گرفتند و از حالشان پرسیدند که امروز به نظر میرسد دلگیر هستند؟
غبار از چه بنشسته بر رویتان؟
پریشان چرا گشته این مویتان؟
هوش مصنوعی: چرا بر روی شما گرد و غبار نشسته؟ و چرا موهایتان درهم و پریشان شده است؟
گل سرختان سخت پژمرده است
مگر از کسیتان دل آزرده است؟
هوش مصنوعی: گلهای سرخ شما بسیار پژمرده و بیحالت شدهاند، مگر اینکه دلی را درگیر کرده باشید و باعث ناراحتی کسی شده باشید؟
چنین پاسخ آورد بانو شتاب
کای سر هوای دلت کامیاب
هوش مصنوعی: زن با شتاب جواب داد که تو به خواسته دلت برسی.
به فر تو از کس نداریم باک
جگرگاه دشمن بسازیم چاک
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو، از هیچ کس نگران نیستیم و برای دشمنان، جگرمان را پاره میکنیم.
ولیکن بد امروز ما را نبرد
ابا یک دلاور سرافراز مرد
هوش مصنوعی: اما امروز ما را سرنوشت بدی به دست یک جوانمرد شجاع و بلندمرتبه نبرد.
تو گفتی مگر اژدها بد به جنگ
که از جنگ در وی زیان شد نهنگ
هوش مصنوعی: تو گفتی مگر اژدها در جنگ کاری بد انجام میدهد، در حالی که از جنگ، نهنگ زخم دیده است.
به زورش نباشد هژبر ژیان
ببودش به بر چون تو ببربیان
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که اگر کسی نتواند از قدرت و توانایی خود به درستی استفاده کند، مانند یک شیر نترس و وحشی نمیتواند در برابر مشکلات و چالشها مقاومت کند. همچنین، اگر به کسی قدرت و موقعیتی داده شود، باید از آن به درستی بهرهبرداری کند، در غیر این صورت، آن قدرت بیمعنی خواهد بود. به عبارت دیگر، تنها داشتن قدرت و توانایی کافی نیست؛ بلکه نیاز به بهرهوری و کاردانی نیز هست.
وگرنه به صد پهلوان بود راست
که امروز با ما به پیکار خاست
هوش مصنوعی: اگر نبود که امروز برای مبارزه آماده شدهایم، حتی صد پهلوان نیرومند نیز نمیتوانستند با ما مقابله کنند.
کنون شرط کردیم که فردا به گاه
بکوشیم با دشمن کینهخواه
بکوشیم: بجنگیم
بگفتا برادر به یاری خویش
بیارم چو آیید فردا به پیش
هوش مصنوعی: او گفت: برادر، هنگام یاری کردن تو فرامیرسد که فردا به یاریام بیایی.
اگر عم شود یار ما باب هم
بیاریم بر جان بدخواه غم
هوش مصنوعی: اگر یاری بر ما بیفتد و در کنار ما باشد، برای کسانی که به ما بدی کردهاند، غمی نخواهیم داشت.
ببندیمشان خوار و زار و نژند
بیاریمشان بسته اندر کمند
هوش مصنوعی: بیایید آنها را در حالتی نزار و در عذاب بکشیم و به دام بیندازیم.
تهمتن بدو گفت فردا به گاه
بیایم چو شیر اندر آن جایگاه
هوش مصنوعی: تهمتن به او گفت: فردا در وقت معین خواهم آمد، مانند شیر در آن مکان حضور خواهم داشت.
شما را به گیتی چو من یار کس
ز دشمن خداتان نگهدار بس
هوش مصنوعی: به شما بگویم که در این دنیا هیچ یاری مثل من برایتان وجود ندارد؛ پس از خداوند بخواهید که از دشمنانتان حفظتان کند.
دعا کرد بانو بر آن پهلوان
برفتند بیدار و روشنروان
هوش مصنوعی: زن دعا کرد و امیدوار بود که آن پهلوان با روحی بیدار و روشن روان به سوی هدفش برود.
بشد رستم آنگه بر زال زر
بگفت این همه داستان سر به سر
هوش مصنوعی: رستم به زال زر گفت: همهی این ماجراها را از ابتدا تا انتها برایت بیان میکنم.
ز جنگ و ز کشتی و زور سران
وز آن شرط فردا به یکدیگران
هوش مصنوعی: از نبرد و جنگ و زورآزمایی سران و همچنین از توافقات فردا با دیگران، سخن میگوییم.
رخ زال چون گل شکفتن گرفت
بیایم بدو گفت بینم شگفت
هوش مصنوعی: چهره زال شبیه گل شکفت و زیبا شد. به او نزدیک میشوم و میگویم که این زیبایی مرا متعجب کرده است.
ببینم دلیری ز فرزند خویش
بچینم گل از شاخ پیوند خویش
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم که آیا فرزندم دارای شجاعت و دلیری است یا نه، و از این رو تمایل دارم که از پیوند و ارتباط خود با او بهرهبرداری کنم.
برفتند از آن پس به آرامگاه
ببستند بر دیدهها خواب راه
هوش مصنوعی: بعد از آن، به آرامگاهی رفتند و بر چشمانشان خواب راهی را بستند.
چو شب دست در دامن خاک زد
سفیده گریبان شب چاک زد
هوش مصنوعی: وقتی شب به خاک چنگ میزند، سفیده (نور صبح) گریبان شب را پاره میکند.
ز جا جست رستم ابا هر دوان
برفتند شادان و روشنروان
هوش مصنوعی: رستم از جای خود حرکت کرد و با شادی و روشنایی روان، همراه با دیگران به سوی هدفش رفت.
برفتند با هم دو آزاده خوی
بدان سان که شان بد به دل آرزوی
هوش مصنوعی: دو آزاده با هم رفتند، بهگونهای که احساس و آرزوی دلشان را برای یکدیگر به خوبی درک کردند.
فکندند هر دو شکار از شتاب
بکردند با هم بر آتش کباب
هوش مصنوعی: هر دو شکارچی به سرعت شکار خود را پایین انداختند و با هم بر آتش شروع به کباب کردن کردند.
نشستند بر سایه سرو و بید
بخوردند با هم کباب و نبید
هوش مصنوعی: گروهی زیر سایهی درختان سرو و بید نشستهاند و با هم کباب و شراب میخورند.
گهی با کباب و گهی با شراب
چو گشتند از باده مست خواب
هوش مصنوعی: گاهی با کباب خوش میگذرانند و گاهی با شراب. وقتی که از شراب مست میشوند، به خواب میروند.
بگفتند با هم گوی راد مرد
بیامد بر ما به رستم نبرد
هوش مصنوعی: گفتند که مردی دلاور به نام رستم به میدان نبرد آمد و آماده مبارزه با ماست.
اگر ما چو گرگیم او میش راه
همان به که ناید دگر پیش ماه
هوش مصنوعی: اگر ما مانند گرگها باشیم، او مثل یک میش است. بهتر این است که او دیگر به سمت ما نیاید.
چو رستم برانگیخت از آن تیره گرد
از آن گرد پیدا دو آزاده مرد
هوش مصنوعی: وقتی رستم از آن گرد غبار برخاست، دو مرد آزاد و شجاع به وضوح نمایان شدند.
بجستند از آنجا بسان پلنگ
نشستند در صدر زین خدنگ
هوش مصنوعی: آنها از آنجا فرار کردند و مانند پلنگ، با اطمینان و قدرت در جایگاه بالایی نشستهاند.
بجستند از آنجا بسان پلنگ
نشستند در صدر زین خدنگ
هوش مصنوعی: آنها از آنجا فرار کردند مانند پلنگ و در صدر زین تیر ایستادند.
بجوشید رستم چو آذرگشسب
بیامد به پیکار بانو گشسب
هوش مصنوعی: رستم با قدرت و خشم به میدان آمد، مانند آذرگشسب، و آماده شد تا با بانو گشسب مبارزه کند.
زواره به جنگ فرامرز شیر
درآمد چو غرنده ببر دلیر
هوش مصنوعی: زواره با شجاعت و قدرت به نبرد با فرامرز، همانند شیر، رفت و مانند یک ببر دلیر، سرشار از عزم و دلیری بود.
تهمتن کمربند بانو گرفت
بدان سان که بانو ازو شد شگفت
هوش مصنوعی: در اینجا تهمتن (رستم) کمربند زنی را به دست میگیرد، به طوری که زن از این کار او شگفتزده میشود.
همان بانو از کین گرفتش کمر
همی زور کردند بر یکدگر
هوش مصنوعی: همان زن به خاطر کینهای که داشت، کمر خود را محکم کرد و به سختی بر یکدیگر فشار آوردند.
چو آتش برافروخت شد زردرو
چو سنبل برآشفته شد موی او
هوش مصنوعی: وقتی که آتش شعلهور شد، چهرهاش زرد و رنگباخته گشت و همچون سنبل، موهایش پریشان و آشفته شد.
یکی زور کرد آن مه زابلی
به بازو گرفتش به چنگ یلی
هوش مصنوعی: یک فرد قوی از زابل، تلاش کرد و یک یل بزرگ را با قدرت خود در آغوش گرفت.
که شد پای رستم جدا از رکیب
به دل گفت آمد به تنگی نشیب
هوش مصنوعی: زمانی که پای رستم از اسب جدا شد، در دلش احساس نگرانی و دشواری کرد.
بپیچید بر زین به مرد نشست
بیازید بگرفت دستش به دست
هوش مصنوعی: مرد با شتاب و قدرت بر زین سوار شد و دستش را در دست مرد دیگری گرفت تا به همراه هم پیش بروند.
بشد رستم از دختر خویش شاد
به دل گفت زین سان که دارد به یاد؟
هوش مصنوعی: رستم از خوشحالی به خاطر دخترش بسیار شاد شد و در دل فکر کرد که چنین چیزی را به یاد داشته باشد.
سرانجام رستم برافروخت جنگ
گرفتش کمربند آن ماه تنگ
هوش مصنوعی: رستم تصمیم گرفت که در میدان جنگ آماده شود و به مبارزه بپردازد، در حالی که کمربند زیبای آن دختر را به腰 بسته بود.
به سوراخ موشی شد از دست اسب
فرو رفت و افتاد بانو گشسب
هوش مصنوعی: از شدت ترس و فشار، به جایی پنهان شد و کنترلش را از دست داد و به زمین افتاد.
مجالش نداد آن گو زورمند
فروبست بازوی گرد بلند
هوش مصنوعی: او قدرتی داشت که نتوانستند او را به عقب برگردانند و بازوی قوی او را محکم نگه داشتند.
فرامرز چون بسته همشیره دید
جهانبین خود را همی تیره دید
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی که خواهرش را در بند و اسیر دید، احساس کرد که جهانش بسیار تاریک و غمانگیز شده است.
فرا رفت پیش زواره به کین
ربودش ز زین و زدش بر زمین
هوش مصنوعی: به جلو آمد و از دور زین را گرفت و او را به زمین انداخت.
تهمتن به یاری رسیدش فراز
گرفتش سر ره برو جنگساز
هوش مصنوعی: تهمتن به کمک او شتافت و او را بلند کرد تا به راهی برود که در آن جنگی در پیش بود.
فکنده بر گردن او کمند
کشیدند هر دو به یال سمند
هوش مصنوعی: هر دو کمند را بر گردن او انداختند و بر یال اسب خود کشیدهاند.
زواره فرامرز بگسست خام
نیامد سر مرد جنگی به دام
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که زوال و شکست فرامرز ناگهانی اتفاق افتاد و هیچ مرد جنگی به تله نیفتاد. در واقع، اشاره به این دارد که در شرایط سخت و دشوار، انتظارات تغییر میکند و علتهای خاصی موجب ناکامی یا پیروزی میشود.
گرفتند هر دو دوال کمر
ربودند سر پنجه بر یکدگر
هوش مصنوعی: هر دو دستان خود را به دور یکدیگر حلقه کردند و سرپنجهها را بر یکدیگر گذاشتند.
که از روی صحرا بر آمد غبار
یکی نعره زد همچو ابر بهار
هوش مصنوعی: از دشت غباری بلند شد و صدای بلندی شبیه به رعد و برق بهاری برخاست.
سواری پس از نعره آمد پدید
که ترکش سراندر ثریا کشید
هوش مصنوعی: سواری ناگهان ظاهر شد که تیرکش او به آسمان برخورد کرد.
فراز یکی اسب تازی نژاد
گران تر ز کوه و سبک تر ز باد
هوش مصنوعی: یک اسب اصیل و ناب که از کوهها بالا میرود و سبکتر از وزش نسیم است.
به برگستوان اندرون ناپدید
ز تندی تو گفتی بخواهد پرید
هوش مصنوعی: در درخت بزرگی، به سرعت ناپدید شدی، طوری که گویی خود را از دیدگان پنهان کردی و به نظر میرسد که پرندهای پرواز میکند.
حمایل یکی تیغ زرین نیام
که تابش به خورشید دادی پیام
هوش مصنوعی: حمایل (النگو یا زینت) یکی از تیغهای طلایی است که درخشش آن پیامی به خورشید میدهد.
قبایش زخفتان زره پیرهن
تو گفتی که دارد ز پولاد تن
هوش مصنوعی: لباس تو مانند زرهای است که بر تن کردهای، و به نظر میرسد از جنس فولاد ساخته شده است.
عمودی گران سنگ در پیش زین
تو گفتی که کوهست آن آهنین
هوش مصنوعی: یک جسم سنگین و بلند در مقابل تو ایستاده است، که تو میگویی آن کوهی از آهن است.
پس آنگه بگفتا به آواز سخت
که خوش آن که از روی اقبال بخت
هوش مصنوعی: سپس او با صدای بلند گفت که خوشبخت آن کسی است که با لطف و سرنوشت خوب زندگی کند.
ز سر بفکند این کلاه غرور
کند گر به هستی زسر نیزه دور
هوش مصنوعی: اگر کلاه غرور را از سر برداری، خواهی دید که به وجود واقعیات، دورتر از نیزه و مبارزه هستی.
زتن دور دارد گزند مرا
دهد بوسه نعل سمند مرا
هوش مصنوعی: بوسه سمند مرا از آسیبها دور نگه میدارد.
تهمتن چو کوه روان را بدید
بدانست کان پهلوان در رسید
هوش مصنوعی: مرد شجاع وقتی کوه را در حال حرکت دید، فهمید که پهلوان به او نزدیک شده است.
بیامد رکاب پدر بوسه داد
به نزدیک او سر به پیشش نهاد
هوش مصنوعی: پسر به نزد پدرش آمد و به او بوسه زد و سرش را به احترام در برابر او خم کرد.
زواره همیدون به دل شادمان
ببوسید پای گو پهلوان
هوش مصنوعی: در زواره، با دل خوش، پای پهلوان را بوسید.
فرامرز حیران در آن کار بود
دو چشمش بدان راه مروار بود
هوش مصنوعی: فرامرز در آن کار به شدت مشغول و متحیر بود، و دو چشمش به سمت آن راهی که به مروارید میرسید، دوخته شده بود.
سوار دلاور بغرید باز
بیامد بر گرد پیکار ساز
هوش مصنوعی: نجیب و دلیر سوار به میدان جنگ بازگشت و آماده نبرد شد.
مرا سهم نام و نشان سهمناک
زپیلان ندارم گه جنگ باک
هوش مصنوعی: من از نام و نشانی که به من تعلق دارد، برخوردار نیستم و هیچ تمایلی به جنگ با پلنگان ندارم.
فرامرز پاسخ چنین داد بار
که ای گرد کردنکش نامدار
هوش مصنوعی: فرامرز به این صورت پاسخ داد: ای کسی که نامت در حماسهها و نبردها مشهور است، تو به خوبی میدانی که...
فرامرز پور تهمتن منم
چو کوه گران زیر در جوشنم
هوش مصنوعی: من فرامرز پور تهمتن هستم، مانند کوهی استوار و محکم که زیر زرهای سنگین قرار دارد.
نیا زال سام نریمان بود
که او از نژاد کریمان بود
هوش مصنوعی: زال، فرزند سام نریمان بود و او از نسل افرادی بزرگ و با شخصیت برخوردار به شمار میرفت.
تو خود گو شهان بندگی چون کنند
سران هم سرافکندگی چون کنند
هوش مصنوعی: تو خود بگو که شاهان چگونه بندگی میکنند و رئیسان چطور در زمینه رسوایی رفتار میکنند.
نخواهم زیانی کشیدن ز کس
به هر ره مکن باد را در قفس
هوش مصنوعی: نمیخواهم از کسی آسیب ببینم، پس بگذارید باد را در قفس نگه دارم تا به هیچکس آسیبی نرسد.
به کینه چو نراژدها و چو گرگ
نسنجد در جنگ مرد بزرگ
هوش مصنوعی: انسانی که با خشم و کینه رفتار کند، مانند نراژی (موجودی افسانهای) میماند و در نبرد، به اندازه یک گرگ حساب نمیشود. تنها مردان بزرگ در میدان جنگ اهمیت دارند.
بگفت این و با رستم تیز جنگ
چو شیر ژیان اندر آمد به جنگ
هوش مصنوعی: او این را گفت و با رستم، جنگجوی تند و تیز، مانند شیر بزرگ و نیرومند به میدان نبرد آمد.
دگر بار گرزی برانگیختند
به پیکار کین با هم آمیختند
هوش مصنوعی: بار دیگر، مشغول جنگی شدند که در آن انتقام و خشم با هم در هم آمیخته بودند.
ز نیروی آن دو گو زورمند
فروماند در زیر هر دو سمند
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت آن دو، نیروی بسیار قویتری در زیر پای هر دو اسب وجود دارد که نمیتواند از عهدهاش برآید.
پیاده شدند آن دو گرد نبرد
زمانی رساندند بر ماه گرد
هوش مصنوعی: آن دو نفر از اسب پیاده شدند و در میدان جنگ زمانی به هم رسیدند که بر ماه ناظر بودند.
پیاده به هم هر دو کوشان شدند
چو دریای جوشان خروشان شدند
کوشان: جنگنده و در جنگ.
بدین گونه تا سایه گسترد هور
به هم هر دو جنگی نمودند زور
هوش مصنوعی: به این شکل که وقتی تابش خورشید سایهاش را گسترش داد، هر دو طرف به جنگ و جدال پرداختند.
بنالید رستم به پروردگار
وزو خواست فیروزی و زینهار
هوش مصنوعی: رستم به درگاه پروردگار شکایت کرد و از او خواست که پیروزی بدهد و او را حفظ کند.
که ای داور ماه و پروین و هور
فرازنده دانش و فر و زور
هوش مصنوعی: ای داور بزرگ که ماه و ستاره پروین و نور خورشید را مینگری، تو نمایندهای از دانش، عظمت و قدرت هستی.
مرا زور بازو ز یاری تست
جهان روشن از کردگاری تست
هوش مصنوعی: قدرت و نیروی من از حمایت و یاوری تو نشأت میگیرد، و جهان به واسطهٔ کار و تلاش تو روشن و پرنور است.
هم از تست فیروزی و فر و زور
مکن شرمگین مر مرا پیش پور
هوش مصنوعی: از تو هم نیکی و قدرت و زیبایی است، پس ایستاده از من شرمسار نباش، پیش پسرم.
بگفت این و بر بودش از روی خاک
بزد بر زمین جوشنش کرد چاک
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سرعت از روی زمین بلند شد و زرهاش را در حالی که آسیب دیده بود، بر زمین گذاشت.
کمر بست بازوی او را به بند
فرامرز از آن بند شد دردمند
هوش مصنوعی: او کمر خود را به احساس دیگری محکم بسته است و از آن درد و رنجی که در اثر این وابستگی به او به وجود آمده، رنج میبرد.