گنجور

بخش ۸ - آغاز داستان فرامرز پور رستم زال و بانو گشسب خواهر او

به فرمان دادار فیروزگر
ز رستم بشد دخت شه بارور
یکی پور زاد آنگهی دخت شاه
که دیدار او آرزو کرد ماه
بیاورد نزدیک رستم چو باد
تهمتن فرامرز نامش نهاد
چو پرورده شد بر غم و درد و رنج
گذشت از برش بی زیان سال پنج
به خردی دلارای و پرکار بود
نشان مهی زو پدیدار بود
چو ده ساله شد گشت گرد دلیر
نترسید از فیل و از نره شیر
ده و شش چو شد با بر و یال بود
تنش چون تن رستم زال بود
یکی روز رستم یل پاک دین
طلب کرد بانو گشسب گزین
فرامرز جنگی مر او را سپرد
بدو گفت این نام بردار گرد
برادر جنگی تر از رستمست
ز نیروی او از تهمتن کم است
تو او را ز هر نیک و بد یار باش
ز هر خوب و زشتش نگهدار باش
به خواب و به راه و به بزم و شکار
مبادا که تنها بود نامدار
دل بانو از پهلوان شاد شد
فرامرز چون سرو آزاد شد
به هم شاد بودند چون ماه و حور
به یک جایشان منزل و خواب و خور
دل و جان به شادی برافروختش
شکار و سواری بیاموختش
به اندک زمانی چنان شد دلیر
که زنهار ازو خواستی نره شیر
هر آنگه که‌شان بود با هم شکار
یل پهلوان بانوی نامدار
به مردان به جوشن شدی در زمان
سر موی خود را بکردی نهان
دو مرد هژبر افکن نامدار
نمودی چو کردندی عزم شکار
یکی روز هر دو سواران به راه
برفتند ماند خورشید و ماه
اگر شیر پیش آمدش یا پلنگ
نمی‌داد بانو یکی را درنگ
سه شیر نر افکند در مرغزار
دو شیر دگر زنده بست استوار
به ناگه یکی گوری آمد پدید
چو سیل روان پیش ایشان رسید
چو آن گور آشفته آمد دمان
دوان از پسش شرزه شیر ژیان
چو آن گور نزدیک بانو رسید
تنش بود لرزان دمی آرمید
رسیده مر آن شیر شرزه به شور
همی‌خواست تا بر درد چرم گور
برآشفت بانو گو پرهنر
بزد گرز بر تارک شیر نر
چنان زد به تندی به یال و برش
که پنهان شد اندر زمین پیکرش
به نزدیک بانو چو شد نره گور
نهاد او سر خود به پای ستور
بشد نره شیر آن زمان ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید
فرامرز رستم به بانو بگفت
کزین گور زین شیر ماندم شگفت
ز ناگاه پیدا شده یک جوان
به رخ ماه قد همچو سرو روان
به دیدار چون ماه تابنده بود
مطیعِ رُخش شاه تابنده بود
یکی جام در دست آن نازنین
پر از لعل و یاقوت و در و ثمین
یکی پرنیان کرده سرپوش او
که بگرفته بد تا سر دوش او
به نزدیک بانو ببردش فراز
ببوسید روی زمین نیاز
بگفتش که ای ماهروی زمین
منم پادشاه پری در زمین
پری سر به سر در پناه من‌اند
فزون از درختان سپاه من‌اند
یکی دشمنم بود سرخاب دیو
که بر جنیان شاه بودی غریو
به کینم شب و روز در جنگ بود
ازو این جهان در دلم تنگ بود
که تا بر من امروز او چیره شد
که من گور خر بودم او شیر شد
چو کشتیش من گشتم از غم جدا
کنم جان خود را به پیشت فدا
بپرسید بانو که این چهره کیست
که در پرنیان نقش روی پریست
چنین داد پاسخ که این نقتن است
که این صورت از دختر نقتن است
به نامست آن شاه پر طور طوش
جهان سوز دختر به فر و به هوش
فرامرز زان صورت از دست شد
ز جام می عاشقی مست شد
سه سال است ره تا به حال ایدریست
وز آن جای شش ماه تا آن پریست
بپرسید جایش بگفتش پریست
که شش ماه بالا سه سال اندریست
بدان صورتش دل چو خوشنود کرد
پسندیدش آن راه و بدرود کرد
چو شب سوی ایوان‌گاه آمدند
درخشان چو خورشید و ماه آمدند
پس آنگاه بانو مه روزگار
به سوزن نگارید و سوزن نگار
ز بانو بمانده‌ست این یادگار
که از سوزن آرند نقش و نگار
بدش بی مثال و دگر کار چین
که صورت نگارید آن نازنین
به نقاشی نقش نقاش گشت
بدان صورت آن نقش او فاش گشت
به توران بشد فاش از ایران زمین
گرفت او بدان نقش ماچین و چین
به هندوستان صورتش نقش بست
شه خاور از عشق او گشت مست
ز مشرق زمین و ز مغرب دیار
شهان را ز بانو بدی بی قرار
شکر پیش گفتار او شور بود
قمر پیش رخسار او کور بود
چو خورشید رخسار آن ماه دید
به رشکش تب و لرزه‌اش شد پدید
بدان رو چنین گرم گردیده است
که رخسار زیبای او دیده است
چرا زلف او را کنم مشک نام
که در پیش زلفش بود مشک خام
نگویم که بالاش بر سرو راست
که هرگز به بالاش سروی نخاست
به رخسار او ماه تابنده نی
چو شیرین لب لعل او قند نی
بلای جهان بود بالای او
متاع جهان بود کالای او
کسی چون به خوبیش همتا نبود
به مردیش مانند پیدا نبود
سلحشور و شیرافکن اندر نبرد
نبد کس به میدان مردی مرد
اگر کوه بودی هم‌آورد او
نماندی به روی زمین گرد او
نهنگ از نهیبش گریزان در آب
پر افکنده از هیبت او عقاب
کجا شیر در بیشه بُد منزلش
شد از تیغ بانو هراسان دلش
شب و روز عزم شکارش بدی
همه روز نخجیرگاهش بدی
فرامرز همراه آن ماه بود
که دلخواه آن ماه و آن شاه بود
یکی روز همراه چون ماه و مهر
برافروخته هر دو چون ماه چهر
برفتند هر دو به سوی شکار
نبدشان به غیر از شکار هیچ کار
بر آن کره رخش هر دو سوار
شتابان به صحرا چو ابر بهار
سواران شتابان و نخجیرجوی
غریوان نهاده به نخجیر روی
به پیش اندرون کرد بانو گشسب
چو باد بهاری همی‌تاخت اسب
شتابان زمین کوب هامون نورد
نهان کرد گردان گردون ز گرد
برفتند پویان به توران زمین
فراوان فکندند صید از کمین
رسیدند ناگه به یک مرغزار
به هر گوشه‌ای لاله کان لاله زار
رخ سبزه را ابر شسته به نم
نشانان ز گلزار بر سر درم
پر از گور و آهو سراسر زمین
زمین سر به سر سنبل و یاسمین
بهشتی شکفته بهار اندرو
نسیمی ز دارالقرار اندرو
ز هر شاخساری شکفته گلی
سراینده بر هر گلی بلبلی
چو بانو بدان جای خرم رسید
گل روش از خرمی بشکفید
فرامرز را گفت نیکو ببین
که خرم بدین سان ندیدم زمین
هوایش تو گویی که جان‌پرور است
صفایش تو گویی روان‌پرور است
بدین خرمی جای کم دیده‌ام
ز روی زمینش پسندیده‌ام
چو هر وقت با خود شکار افکنیم
در این بیشه باید که بار افکنیم
فرامرز گفتا هزار آفرین
همه روزم اینست منزل گزین
چو هر روز کردند آن‌ها شکار
دل زال زر شد از آن بی قرار
بسی پند می‌دادشان زال زر
که ای نور چشمان من در به در
ز نخجیر دشت این زمین بگذرید
دگر دشت آن راه را می‌برید
که اینجای تورانیان را شکار
همه نام داران خنجر گذار
به نخجیرگاه شه افراسیاب
نیارد ژیان شیر کردن شتاب
نپرد عقاب اندرو با درنگ
گریزد در او شیر جنگی پلنگ
بدان سرزمین راه را بسپرید
ز پند و ز اندرز من مگذرید
نبود این سخنشان به دل جای‌گیر
ز پندش نیامد سخن دلپذیر
همه روزشان دشت دلخواه بود
بدان خرم آبادشان راه بود
به رستم چنین گفت یک روز زال
که فرزند خود را بده گوشمال
که هر روز شادان به نخجیر جوی
بپویند پویان در آن ره نموی
در آنجا به نخجیر گوران شوند
چه حاجت کزین جا به توران روند
مبادا کمین آوران از کمین
بگیرندشان از پی خون به کین
به توران زمینشان برند از نهان
به ما تنگ ماند میان مهان
چو بشنید رستم ز زال این سخن
بگفتا مگر این سخن را ز بن
به گفتار نیکو بدی ای پدر
که این راز پنهان سخن سر به سر
که من هر دو را در کمند آورم
به پیش تو شان را به بند آورم
تهمتن به نیرنگ چون کرد کار
دمان رخش را کرد چون قیر و قار
دگر جوشن گرد و برگستوان
به پولاد بست آن کمر بر میان
زره کرد بالای ببر بیان
تو گفتی که گردید گویی روان
چو کوهی بر آن کوه پیکر نشست
گرفته عمودی دگرگون به دست
دگر نیزه اژدهافش به چنگ
کمان دگر چوبه تیر خدنگ
نقابی برافکند بر روی خویش
که او را نه بیگانه داند نه خویش
پس هر دو فرزند ره برگرفت
شنو این زمان داستان شگفت
چو از نامداران دو گرد نبرد
زمانی رساندند بر ماه گرد
سوی دشت توران به ره تازیان
برفتند با هم شکار افکنان
دواندند بر روی صحرا سمند
فکندند بر یال گوران کمند
ز شمشیر شیران در آن دشت کین
به از کشته گردان صید آن زمین
فکندند هر دم نشیب و فراز
بسی گور و آهو پی بزم ساز
هژبران به دشت و گوزنان به کوه
شده غرق در خون گروها گروه
چنان بود بانو بر اسب سیاه
که در تیرگان شب فروزند ماه
بیفکند ده نره شیر ژیان
چهل گور آهو گو پهلوان
کشیدند هر سوی صید از فراز
به نزدیکی چشمه دلنواز
لب چشمه چون چشم دلدار خویش
هوایش چو زلف رخ یار خویش
نشستند هر دو به شادی به هم
نبدشان به دوران به دل هیچ غم
به گیتی ندانم ازین به سخن
که غمگین نباشی زچرخ کهن
به یک دست بگرفت جام شراب
به دست دگر ران گوران کباب
ز می رویشان همچو گلنار بود
زمو بر گل آن مشک تاتار بود
ز روی بیابان یکی گرد خاست
تو گفتی یکی اژدها بود راست
سواری پدید آمد از تیره گرد
که چشم دلیران مگر خیره کرد
نشسته به یک مرکب همچو قار
چو کوهی که بر کوه باشد سوار
خروشان به کردار آشفته مست
گرفته یکی تیغ هندی به دست
دمان همچو آتش به تندی چو باد
خروشان چو شیری زبان برگشاد
بگفتا مرا نام گویند زود
که از تن کنم سر شما را درود
بگویید تا هر دو را نام چیست
بدین جایگه هر دو را کام چیست
منم کوه تن کوه زاده به نام
در این سرزمین سال و ماهم تمام
چو صیاد بیگه که هستم کمین
که صیدی بیابم مگر همچنین
همانا که دولت مرا یار شد
سعادت قرین بخت بیدار شد
کز این سان شکاری در آمد به دام
چنین خوب صورت کنیز و غلام
چو زین در برمتان به توران شتاب
شما را فروشم به افراسیاب
ز بیع شما من توانگر شوم
همان صاحب تخت و افسر شوم
نوازد اگر بنده را دادگر
دهد این چنین گنج بی دردسر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به فرمان دادار فیروزگر
ز رستم بشد دخت شه بارور
هوش مصنوعی: به دستور خداوند پیروز، دختر پادشاه به رستم داده شد.
یکی پور زاد آنگهی دخت شاه
که دیدار او آرزو کرد ماه
هوش مصنوعی: یک پسری به دنیا آمد که دختر شاه را به دنیا آورد و ماه (فرشته یا زیبایی) آرزوی دیدار او را داشت.
بیاورد نزدیک رستم چو باد
تهمتن فرامرز نامش نهاد
هوش مصنوعی: بیاورده شد، مانند باد، نزدیک رستم، فرامرز نامیده شد.
چو پرورده شد بر غم و درد و رنج
گذشت از برش بی زیان سال پنج
هوش مصنوعی: وقتی که فرد تحت تأثیر غم و درد و رنج قرار گرفته باشد، سال‌ها به آرامی و بدون آسیب از کنارش می‌گذرد.
به خردی دلارای و پرکار بود
نشان مهی زو پدیدار بود
هوش مصنوعی: دلایل و نشانه‌های خوبی به دلیل سخت‌کوشی و خردمندی او نمایان است.
چو ده ساله شد گشت گرد دلیر
نترسید از فیل و از نره شیر
هوش مصنوعی: وقتی به ده سالگی رسید، دلیر و شجاع شد و از هیچ چیز، حتی فیل و شیر نر، ترسی به دل راه نداد.
ده و شش چو شد با بر و یال بود
تنش چون تن رستم زال بود
هوش مصنوعی: زمانی که او به سن 16 سالگی رسید، بدنش مانند بدن رستم زال بود و دارای قدرت و زیبایی خاصی بود.
یکی روز رستم یل پاک دین
طلب کرد بانو گشسب گزین
هوش مصنوعی: روزی رستم، پهلوان بزرگ و انسان پاک و دیندار، تصمیم گرفت تا زنی را برای خود انتخاب کند و به جستجوی بانو گشسب رفت.
فرامرز جنگی مر او را سپرد
بدو گفت این نام بردار گرد
هوش مصنوعی: فرامرز جنگی را به او سپرد و گفت که این فرد نامی را بر دوش دارد.
برادر جنگی تر از رستمست
ز نیروی او از تهمتن کم است
هوش مصنوعی: برادر، جنگجوتر از رستم است و نیروی او کمتر از تهمتن نیست.
تو او را ز هر نیک و بد یار باش
ز هر خوب و زشتش نگهدار باش
هوش مصنوعی: شما باید از او در هر حالتی حمایت و نگهداری کنید، چه ویژگی‌های خوب داشته باشد و چه بد.
به خواب و به راه و به بزم و شکار
مبادا که تنها بود نامدار
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که نام‌آور در خواب، در سفر، در جشن یا در شکار تنها بماند.
دل بانو از پهلوان شاد شد
فرامرز چون سرو آزاد شد
هوش مصنوعی: دل بانو از خوشحالی به خاطر فرامرز، مثل سروی که آزاد و رها شده، شاد و سرزنده شد.
به هم شاد بودند چون ماه و حور
به یک جایشان منزل و خواب و خور
هوش مصنوعی: آنها به اندازه ماه و پری خوشحال بودند و در یک جا زندگی و استراحت و غذا می‌خوردند.
دل و جان به شادی برافروختش
شکار و سواری بیاموختش
هوش مصنوعی: دل و جانش با شادی شگفتی زده شد و هنر شکار و سواری را یاد گرفت.
به اندک زمانی چنان شد دلیر
که زنهار ازو خواستی نره شیر
هوش مصنوعی: در مدت زمان کوتاهی، او به قدری شجاع و نیرومند شد که حتی شجاع‌ترین و قوی‌ترین‌ها نیز از او می‌ترسیدند.
هر آنگه که‌شان بود با هم شکار
یل پهلوان بانوی نامدار
هوش مصنوعی: هر زمان که آن دو با هم شکار می‌رفتند، یل یعنی پهلوان و بانوی معروف در کنار هم بودند.
به مردان به جوشن شدی در زمان
سر موی خود را بکردی نهان
هوش مصنوعی: تو در جوانی، با تلاش و آماده‌سازی به سلاحی چون جوشن (زره) تبدیل شدی و در آن دوران، موهای خود را پنهان کردی.
دو مرد هژبر افکن نامدار
نمودی چو کردندی عزم شکار
هوش مصنوعی: دو مرد معروف و قوی به شجاعت و قدرت در نظر گرفته شده‌اند، وقتی که تصمیم به شکار گرفتند.
یکی روز هر دو سواران به راه
برفتند ماند خورشید و ماه
هوش مصنوعی: روزی دو سوار به راه افتادند و تنها خورشید و ماه باقی ماندند.
اگر شیر پیش آمدش یا پلنگ
نمی‌داد بانو یکی را درنگ
هوش مصنوعی: اگر شیر یا پلنگ به او نزدیک شوند، او به بانو اجازه نمی‌دهد لحظه‌ای درنگ کند.
سه شیر نر افکند در مرغزار
دو شیر دگر زنده بست استوار
هوش مصنوعی: سه شیر نر در دشت پرچین و تاب به زمین افتاده‌اند، و دو شیر دیگر به طور قوی و محکم در حال زندگی هستند.
به ناگه یکی گوری آمد پدید
چو سیل روان پیش ایشان رسید
هوش مصنوعی: ناگهان، یک گور به‌طور ناگهانی ظاهر شد، درست مانند سیلی که به‌سرعت به سوی آنها می‌آید.
چو آن گور آشفته آمد دمان
دوان از پسش شرزه شیر ژیان
هوش مصنوعی: وقتی آن گور متلاطم و عجیب ظاهر شد، ما به سرعت از پشت آن مانند شیرهای نیرومند فرار کردیم.
چو آن گور نزدیک بانو رسید
تنش بود لرزان دمی آرمید
هوش مصنوعی: زمانی که آن قبر به نزدیکی خانم رسید، بدنش لحظه‌ای لرزان بود و قدری استراحت کرد.
رسیده مر آن شیر شرزه به شور
همی‌خواست تا بر درد چرم گور
هوش مصنوعی: شیر نترس و قوی به هیجان آمده و قصد دارد بر روی پوست گور، که نمادی از درد و رنج است، فرود آید.
برآشفت بانو گو پرهنر
بزد گرز بر تارک شیر نر
هوش مصنوعی: بانو که هنرش بالا است، در حالت خشم و شورش، به شکل قهرآمیز بر سر شیر نر ضربه می‌زند.
چنان زد به تندی به یال و برش
که پنهان شد اندر زمین پیکرش
هوش مصنوعی: او به شدت ضربه‌ای به یال و دسته‌اش زد تا اینکه پیکرش در زمین پنهان شد.
به نزدیک بانو چو شد نره گور
نهاد او سر خود به پای ستور
هوش مصنوعی: وقتی نره گور به بانو نزدیک شد، سر خود را به پای اسب گذاشت.
بشد نره شیر آن زمان ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید
هوش مصنوعی: در آن زمان، نره شیر ناپدید شد و هیچ‌کس در دنیا نتوانست چیزی شگفت‌انگیزتر از این را مشاهده کند.
فرامرز رستم به بانو بگفت
کزین گور زین شیر ماندم شگفت
هوش مصنوعی: فرامرز، فرزند رستم، به زن خود گفت که از این مقبره و از این شیر (موجودی قوی و ترسناک) شگفت‌زده و حیران مانده است.
ز ناگاه پیدا شده یک جوان
به رخ ماه قد همچو سرو روان
هوش مصنوعی: ناگهان یک جوان ظاهر شده که به زیبایی و وقار، مانند سرو بلند و باریک است و چهره‌اش هم به ماه می‌ماند.
به دیدار چون ماه تابنده بود
مطیعِ رُخش شاه تابنده بود
هوش مصنوعی: وقتی که به دیدار او می‌رفتم، مانند ماهی درخشان بود و زیبایی‌اش مانند شاهی تابنده و خیره‌کننده بود.
یکی جام در دست آن نازنین
پر از لعل و یاقوت و در و ثمین
هوش مصنوعی: یک لیوان در دست آن محبوب قرار دارد که پر از سنگ‌های قیمتی مثل لعل، یاقوت، و در و طلای گران‌بهاست.
یکی پرنیان کرده سرپوش او
که بگرفته بد تا سر دوش او
هوش مصنوعی: یک پارچه نازک و زیبا بر سر او قرار داده‌اند که تا دوش‌هایش را پوشانده است.
به نزدیک بانو ببردش فراز
ببوسید روی زمین نیاز
هوش مصنوعی: او را به نزد بانو برد و به احترام او، بر زمین بوسه زد.
بگفتش که ای ماهروی زمین
منم پادشاه پری در زمین
هوش مصنوعی: به او گفت که ای زیبای زمین، من پادشاه پریان روی زمین هستم.
پری سر به سر در پناه من‌اند
فزون از درختان سپاه من‌اند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که پریان همراه و پشتیبان من هستند و تعداد آن‌ها بیشتر از درختان سپاه من است.
یکی دشمنم بود سرخاب دیو
که بر جنیان شاه بودی غریو
هوش مصنوعی: یک دشمنی داشتم که مانند دیوی سرخ و پرخاشگر بود و بر ارواح و جنیان سلطنت می‌کرد.
به کینم شب و روز در جنگ بود
ازو این جهان در دلم تنگ بود
هوش مصنوعی: من همیشه در حال نبرد با کینه هستم و این احساس کینه باعث شده که دنیا در دلم احساس تنگی و محدودیت کند.
که تا بر من امروز او چیره شد
که من گور خر بودم او شیر شد
هوش مصنوعی: امروز او بر من تسلط پیدا کرده است، زیرا من مانند آن گورخر هستم و او همچون شیر قدرت و شجاعت از خود نشان می‌دهد.
چو کشتیش من گشتم از غم جدا
کنم جان خود را به پیشت فدا
هوش مصنوعی: زمانی که تو را کاشتند، من از غم رهایی یافتم؛ جانم را برای تو فدای می‌کنم.
بپرسید بانو که این چهره کیست
که در پرنیان نقش روی پریست
هوش مصنوعی: سوالی از بانویی شد که این چهره زیبا که در پارچه نرم و لطیف نقش بسته، چه کسی است؟
چنین داد پاسخ که این نقتن است
که این صورت از دختر نقتن است
هوش مصنوعی: این پاسخ را داد که این بچه از نطفه‌ای است که این شکل از دختر آن نطفه به وجود آمده است.
به نامست آن شاه پر طور طوش
جهان سوز دختر به فر و به هوش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نام تو به عنوان یک شاه با عظمت و بزرگ، باعث می‌شود که همه چیز در دنیا تحت تاثیر قرار گیرد. تو دختر با اراده و هوش بالایی هستی که درخشش خاصی داری.
فرامرز زان صورت از دست شد
ز جام می عاشقی مست شد
هوش مصنوعی: فرامرز از زیبایی آن چهره سرگیجه پیدا کرده و با نوشیدن شراب عشق، سرمست و شیفته شده است.
سه سال است ره تا به حال ایدریست
وز آن جای شش ماه تا آن پریست
هوش مصنوعی: برای سه سال است که از این مسیر می‌روم و از آنجا تا آن پری شش ماه فاصله دارم.
بپرسید جایش بگفتش پریست
که شش ماه بالا سه سال اندریست
هوش مصنوعی: زمانی پرسیدند که چرا جای او خالی است. او پاسخ داد که شش ماه در بالای سه سال به حساب می‌آید.
بدان صورتش دل چو خوشنود کرد
پسندیدش آن راه و بدرود کرد
هوش مصنوعی: وقتی دلش از چهره‌ی او خوشنود شد، به آن راهی که پسندش افتاد، خداحافظی کرد.
چو شب سوی ایوان‌گاه آمدند
درخشان چو خورشید و ماه آمدند
هوش مصنوعی: وقتی شب به ایوان نزدیک شد، مانند خورشید و ماه درخشان شدند.
پس آنگاه بانو مه روزگار
به سوزن نگارید و سوزن نگار
هوش مصنوعی: سپس آن بانوی زیبا که مانند ماه است، با سوزنی به نقش و نگار می‌پردازد و زیبایی را بر روی کاغذ به تصویر می‌کشد.
ز بانو بمانده‌ست این یادگار
که از سوزن آرند نقش و نگار
هوش مصنوعی: از بانوی زیبا یادگاری مانده که با سوزن نقش و نگار بر روی پارچه ایجاد کرده‌اند.
بدش بی مثال و دگر کار چین
که صورت نگارید آن نازنین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی خاص و بی‌نظیر یک شخص اشاره دارد، به طوری که هیچ کس مانند او وجود ندارد و او چهره‌ای زیبا و دلربا دارد.
به نقاشی نقش نقاش گشت
بدان صورت آن نقش او فاش گشت
هوش مصنوعی: نقاش، با استعداد خود، تصویری را خلق کرد که تمام ویژگی‌ها و زیبایی‌های آن خلق و خوی او را نمایان ساخت.
به توران بشد فاش از ایران زمین
گرفت او بدان نقش ماچین و چین
هوش مصنوعی: به سرزمین توران رفت و از ایران زمین اطلاعاتی به دست آورد، او به خوبی نقشه‌ی ماچین و چین را فهمید.
به هندوستان صورتش نقش بست
شه خاور از عشق او گشت مست
هوش مصنوعی: صورت او در هندوستان به زیبایی نقش بسته است و به خاطر عشق او، شاه خاور دچار شوق و سرمستی شده است.
ز مشرق زمین و ز مغرب دیار
شهان را ز بانو بدی بی قرار
هوش مصنوعی: از شرق و غرب زمین، پادشاهان به خاطر زیبایی و دلربایی آن بانو بی‌قرار و پریشان هستند.
شکر پیش گفتار او شور بود
قمر پیش رخسار او کور بود
هوش مصنوعی: شکر وقتی در برابر سخنان او قرار می‌گیرد، شیرینی‌اش زیر سایه حرف‌های او کمرنگ می‌شود، و ماه وقتی مقابل چهره‌ی او می‌آید، خود را ناتوان و نابینا می‌بیند.
چو خورشید رخسار آن ماه دید
به رشکش تب و لرزه‌اش شد پدید
هوش مصنوعی: وقتی خورشید چهره آن ماه را دید، از روی حسادت دچار تب و لرزش شد.
بدان رو چنین گرم گردیده است
که رخسار زیبای او دیده است
هوش مصنوعی: بدان سبب اینچنین گرم و پرشور شده‌ام که چهره زیبا و دلربای او را دیده‌ام.
چرا زلف او را کنم مشک نام
که در پیش زلفش بود مشک خام
هوش مصنوعی: چرا زلف او را مشک نام بگذارم، در حالی که زلفش خود مشک طبیعی و خالص است؟
نگویم که بالاش بر سرو راست
که هرگز به بالاش سروی نخاست
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که بالای او مانند سرو راست است، زیرا هرگز در بالای او، سرو مستقیمی رشد نکرده است.
به رخسار او ماه تابنده نی
چو شیرین لب لعل او قند نی
هوش مصنوعی: چهره او همچون ماه درخشان است و لب‌هایش مانند لعل و شیرین است و نمی‌توان آن را شبیه قند دانست.
بلای جهان بود بالای او
متاع جهان بود کالای او
هوش مصنوعی: دردسرهای دنیا به خاطر او به وقوع می‌پیوندد و آنچه در جهان ارزشمند است، متعلق به اوست.
کسی چون به خوبیش همتا نبود
به مردیش مانند پیدا نبود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نمی‌توان با خوبی او مقایسه کرد و هیچ‌کس به اندازه او در مردانگی و شجاعت وجود ندارد.
سلحشور و شیرافکن اندر نبرد
نبد کس به میدان مردی مرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، هیچ‌کس به اندازه‌ی یک جنگجو و دلاور که شجاعانه به مبارزه می‌پردازد، قوی و نترس نیست.
اگر کوه بودی هم‌آورد او
نماندی به روی زمین گرد او
هوش مصنوعی: اگر مثل کوه استوار و محکم بودی، باز هم نمی‌توانستی در برابر او بر روی زمین بایستی و در برابرش دوام بیاوری.
نهنگ از نهیبش گریزان در آب
پر افکنده از هیبت او عقاب
هوش مصنوعی: نهنگ به خاطر صدای رعدآسا و ترسناکش در آب فرار می‌کند و از قدرت او، پرنده عقاب نیز تحت تأثیر قرار گرفته است.
کجا شیر در بیشه بُد منزلش
شد از تیغ بانو هراسان دلش
هوش مصنوعی: شیر از ترس زنی قوی و شجاع، خانه خود را در جنگل ترک کرد و دلش از نگرانی پر شده است.
شب و روز عزم شکارش بدی
همه روز نخجیرگاهش بدی
هوش مصنوعی: در هر شب و روز، تصمیم به شکار او وجود داشت و همه‌جا برای شکارش آماده بود.
فرامرز همراه آن ماه بود
که دلخواه آن ماه و آن شاه بود
هوش مصنوعی: فرامرز در کنار آن ماه زیبا بود که همواره مورد علاقه او و آن پادشاه قرار داشت.
یکی روز همراه چون ماه و مهر
برافروخته هر دو چون ماه چهر
هوش مصنوعی: روزی، همراه با روشنایی ماه و خورشید، هماهنگ و زیبا مانند چهره ماه درخشیدند.
برفتند هر دو به سوی شکار
نبدشان به غیر از شکار هیچ کار
هوش مصنوعی: دو نفر به سوی شکار رفتند و هیچ کاری جز شکار انجام ندادند.
بر آن کره رخش هر دو سوار
شتابان به صحرا چو ابر بهار
هوش مصنوعی: دو سوار بر روی اسب بزرگ خود به سرعت به سمت دشت حرکت می‌کنند، مانند ابری که در بهار به آرامی در آسمان حرکت می‌کند.
سواران شتابان و نخجیرجوی
غریوان نهاده به نخجیر روی
هوش مصنوعی: سواره‌نظامی با شتاب و جستجو به شکار، به سمت دامنه‌های نا‌آشنا و عجیب رفته است.
به پیش اندرون کرد بانو گشسب
چو باد بهاری همی‌تاخت اسب
هوش مصنوعی: بانو گشسب به سمت جلو حرکت کرد، همچون باد بهاری که به سرعت می‌تازد و اسب هم در پی او می‌دود.
شتابان زمین کوب هامون نورد
نهان کرد گردان گردون ز گرد
هوش مصنوعی: زود و سریع، زمین را می‌کوبم، مانند فردی که بر روی هامون (مسیری دریاچه‌ای) حرکت می‌کند. گرد و غبار دور تا دور را پوشانده و پنهان می‌کند.
برفتند پویان به توران زمین
فراوان فکندند صید از کمین
هوش مصنوعی: جمعی از شکارچیان به سرزمین توران رفتند و توانستند به فراوانی شکار کنند.
رسیدند ناگه به یک مرغزار
به هر گوشه‌ای لاله کان لاله زار
هوش مصنوعی: به یکدفعه به یک مرتع زیبا رسیدند که در هر گوشه‌اش گل‌های لاله‌ای مانند لاله‌زار به چشم می‌خورد.
رخ سبزه را ابر شسته به نم
نشانان ز گلزار بر سر درم
هوش مصنوعی: چهره‌ی سبز طبیعت با باران پاک و تازه شده و مانند گلی زیبا بر بالای دروازه‌ام قرار دارد.
پر از گور و آهو سراسر زمین
زمین سر به سر سنبل و یاسمین
هوش مصنوعی: زمین پر از گور و آهوست، و در جای جای آن گل‌هایی مانند سنبل و یاسمین می‌روید.
بهشتی شکفته بهار اندرو
نسیمی ز دارالقرار اندرو
هوش مصنوعی: بهشتی پر از گل و زیبایی در آنجا وجود دارد و نسیمی ملایم از جایی که آرامش و ثبات است در آن می‌وزد.
ز هر شاخساری شکفته گلی
سراینده بر هر گلی بلبلی
هوش مصنوعی: هر درخت و بوته‌ای گل‌هایی را شکوفا کرده است و بر روی هر یک از این گل‌ها، پرنده‌ای مثل بلبل آواز می‌خواند.
چو بانو بدان جای خرم رسید
گل روش از خرمی بشکفید
هوش مصنوعی: زمانی که آن بانوی خوشحال و شاداب به آن مکان زیبا رسید، گل‌ها نیز از شادی و خرمی شکوفا شدند.
فرامرز را گفت نیکو ببین
که خرم بدین سان ندیدم زمین
هوش مصنوعی: به فرامرز گفته می‌شود که به خوبی نگاه کن؛ زیرا چنین باغ و زمین خوش‌منظره‌ای را تا به حال ندیده‌ام.
هوایش تو گویی که جان‌پرور است
صفایش تو گویی روان‌پرور است
هوش مصنوعی: هوا و فضایت به گونه‌ای است که روح را پرورش می‌دهد و صفا و زیبایی‌ات به گونه‌ای است که جان انسان را تازه و نوزایی می‌بخشد.
بدین خرمی جای کم دیده‌ام
ز روی زمینش پسندیده‌ام
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از زیبایی و شادی یک مکان خاص سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که در این مکان، تا به حال جایی با این همه خوشی و زیبایی را مشاهده نکرده است. او از زیبایی‌های زمین آنجا بسیار خوشنود و راضی است.
چو هر وقت با خود شکار افکنیم
در این بیشه باید که بار افکنیم
هوش مصنوعی: هر زمان که به شکار برویم، در این جنگل باید با بار و زاد و توشه مناسب برویم.
فرامرز گفتا هزار آفرین
همه روزم اینست منزل گزین
هوش مصنوعی: فرامرز گفت: «هر روز من به منزل وارد می‌شوم و هزار بار به خاطر این خوشحالم و از آن تمجید می‌کنم.»
چو هر روز کردند آن‌ها شکار
دل زال زر شد از آن بی قرار
هوش مصنوعی: هر روز آن‌ها شکار می‌کنند و دل زال به خاطر این وضعیت، بی‌قراری و آشفتگی بیشتری پیدا کرده است.
بسی پند می‌دادشان زال زر
که ای نور چشمان من در به در
هوش مصنوعی: زال زر به فرزندانش توصیه‌های زیادی می‌کند و به آنها می‌گوید که ای نور چشم من، در زندگی مراقب باشید و هوشیارانه عمل کنید.
ز نخجیر دشت این زمین بگذرید
دگر دشت آن راه را می‌برید
هوش مصنوعی: از دشت این سرزمین که در آن شکار می‌شود گذر کنید، دشت دیگری در پیش است که راه را می‌گشاید.
که اینجای تورانیان را شکار
همه نام داران خنجر گذار
هوش مصنوعی: این مکان، محل شکار همه نامورانی است که تیری به دوش دارند و آماده‌ی نبرد هستند.
به نخجیرگاه شه افراسیاب
نیارد ژیان شیر کردن شتاب
هوش مصنوعی: در شکارگاهی که افراسیاب سلطنت می‌کند، شیران نمی‌توانند به سرعت شکار کنند.
نپرد عقاب اندرو با درنگ
گریزد در او شیر جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: عقاب به خاطر احتیاط از پرواز بر فراز او خودداری می‌کند و در مقابل شیر جنگجو و پلنگ از او دور می‌شود.
بدان سرزمین راه را بسپرید
ز پند و ز اندرز من مگذرید
هوش مصنوعی: به آن سرزمین راه را بسپارید و از نصیحت و اندرز من غافل نشوید.
نبود این سخنشان به دل جای‌گیر
ز پندش نیامد سخن دلپذیر
هوش مصنوعی: این گفته‌هایشان به دل نمی‌نشیند و از نصیحتش، سخن دل‌نشینی به دست نیامد.
همه روزشان دشت دلخواه بود
بدان خرم آبادشان راه بود
هوش مصنوعی: همه روزها برایشان دل‌انگیز و خوشایند بود و راهی به سمت خوشبختی و آرامش داشتند.
به رستم چنین گفت یک روز زال
که فرزند خود را بده گوشمال
هوش مصنوعی: یک روز زال به رستم گفت که بهتر است فرزند خود را تنبیه کنی و به او درس بدهی.
که هر روز شادان به نخجیر جوی
بپویند پویان در آن ره نموی
هوش مصنوعی: هر روز شاداب و سرزنده، به جستجوی آب در جوی‌ها می‌شتابند و در این مسیر، از آنچه در اطرافشان می‌گذرد آگاهی پیدا می‌کنند.
در آنجا به نخجیر گوران شوند
چه حاجت کزین جا به توران روند
هوش مصنوعی: در آن مکان، برای شکار به کوه‌ها می‌روند، چه نیازی به رفتن به توران وجود دارد؟
مبادا کمین آوران از کمین
بگیرندشان از پی خون به کین
هوش مصنوعی: مراقب باشید که دشمنان از گوشه‌ای به آنها حمله نکنند و در پی انتقام خون برآیند.
به توران زمینشان برند از نهان
به ما تنگ ماند میان مهان
هوش مصنوعی: آن‌ها را به سرزمین توران می‌برند، و در این میان، ما در حاشیه و دور از جمع بزرگان قرار داریم.
چو بشنید رستم ز زال این سخن
بگفتا مگر این سخن را ز بن
هوش مصنوعی: وقتی رستم این حرف را از زال شنید، گفت: آیا این سخن واقعی است؟
به گفتار نیکو بدی ای پدر
که این راز پنهان سخن سر به سر
هوش مصنوعی: ای پدر، با گفتار نیک و روشنی به بدی‌ها پاسخ بده، چرا که این رازهایی که در دل داریم، باید به طور کامل بیان شود.
که من هر دو را در کمند آورم
به پیش تو شان را به بند آورم
هوش مصنوعی: من هر دو را به دام می‌اندازم و به سوی تو می‌آورم و موقعیتشان را تحت کنترل قرار می‌دهم.
تهمتن به نیرنگ چون کرد کار
دمان رخش را کرد چون قیر و قار
هوش مصنوعی: در این بیت، به تهمتن (نامی دیگر برای رستم) اشاره شده که با فریب و نیرنگ کار دشواری را انجام می‌دهد. او اسبش را به حالتی درآورده است که رنگش سیاه و شباهت به قیر پیدا کرده است، نشان‌دهندهٔ دشواری و تاریکی در کارهایش.
دگر جوشن گرد و برگستوان
به پولاد بست آن کمر بر میان
هوش مصنوعی: از نو زره و سپر بر تن کرد و آن کمربند را بر دور کمرش محکم بست.
زره کرد بالای ببر بیان
تو گفتی که گردید گویی روان
هوش مصنوعی: زره‌ای که بر دوش ببر است، نشان از قدرت و شکوه او دارد؛ گویی وقتی او حرکت می‌کند، روح و جانش به وضوح نمایان می‌شود.
چو کوهی بر آن کوه پیکر نشست
گرفته عمودی دگرگون به دست
هوش مصنوعی: مثل کوهی که بر روی کوه دیگری قرار گرفته و شکلی عمودی و متفاوت به خود گرفته است.
دگر نیزه اژدهافش به چنگ
کمان دگر چوبه تیر خدنگ
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که نیزه‌ای شبیه به اژدها در دست است و کمان دیگری با چوب تیر آماده است. این تصویر به توسل به قدرت و ابزارهای جنگی و مبارزه اشاره دارد.
نقابی برافکند بر روی خویش
که او را نه بیگانه داند نه خویش
هوش مصنوعی: کسی چهره‌ای از خود نشان می‌دهد که نه دیگران او را غریبه بشناسند و نه خود را جزو آنان به حساب آورد.
پس هر دو فرزند ره برگرفت
شنو این زمان داستان شگفت
هوش مصنوعی: پس هر دو فرزند راه را پیدا کردند و اکنون داستان عجیبی را بشنو.
چو از نامداران دو گرد نبرد
زمانی رساندند بر ماه گرد
هوش مصنوعی: زمانی که دو شخصیت بزرگ و نامدار این زمین، در نبردی دو گرد آوردند و خبر آن به ماه رسید.
سوی دشت توران به ره تازیان
برفتند با هم شکار افکنان
هوش مصنوعی: آنها به سمت دشت توران رفتند، گروهی شکارچی همراه با هم.
دواندند بر روی صحرا سمند
فکندند بر یال گوران کمند
هوش مصنوعی: گوشه‌ای از صحرا، اسب‌هایی شجاع در حال دویدن هستند و بر گردن گورهایی که در آنجا هستند، کمند می‌اندازند.
ز شمشیر شیران در آن دشت کین
به از کشته گردان صید آن زمین
هوش مصنوعی: در آن دشت جنگ، تیزی شمشیر شیران از کشته شدن شکار آن زمین بهتر است.
فکندند هر دم نشیب و فراز
بسی گور و آهو پی بزم ساز
هوش مصنوعی: هر لحظه صحنه‌های مختلفی از زندگی از جمله خوشی‌ها و غم‌ها به وجود می‌آید و در این بین، نشان از زندگی و سنگینی بار واقعیت‌ها به وضوح دیده می‌شود.
هژبران به دشت و گوزنان به کوه
شده غرق در خون گروها گروه
هوش مصنوعی: هژبرها در دشت و گوزن‌ها در کوه گرفتار جنگ و خونریزی شده‌اند و به شکل گروهی در حال نبرد هستند.
چنان بود بانو بر اسب سیاه
که در تیرگان شب فروزند ماه
هوش مصنوعی: بانو بر روی اسب سیاه به اندازه‌ای زیبا و درخشان بود که مانند ماهی که در شب تار می‌درخشد، در میانه تیرگی‌ها جلب توجه می‌کرد.
بیفکند ده نره شیر ژیان
چهل گور آهو گو پهلوان
هوش مصنوعی: شیر نر بی‌رحمانه شکار کرده و ده آهو را در چنگال خود گرفته است، گویی که یک قهرمان بزرگ است.
کشیدند هر سوی صید از فراز
به نزدیکی چشمه دلنواز
هوش مصنوعی: همه جا را صیدهای زیبا از بالای کوه به سمت چشمه دلپذیر می‌کشند.
لب چشمه چون چشم دلدار خویش
هوایش چو زلف رخ یار خویش
هوش مصنوعی: لب چشمه مانند چشمان محبوبش است و هوای آن مانند زلف های چهره ی یار است.
نشستند هر دو به شادی به هم
نبدشان به دوران به دل هیچ غم
هوش مصنوعی: آن‌ها با خوشحالی کنار هم نشسته بودند و هیچ غم و اندوهی در دلشان نبود.
به گیتی ندانم ازین به سخن
که غمگین نباشی زچرخ کهن
هوش مصنوعی: در دنیای پر از درد و رنج، نمی‌دانم چه بگویم که تو از بی‌رحمی زمانه ناراحت نباشی.
به یک دست بگرفت جام شراب
به دست دگر ران گوران کباب
هوش مصنوعی: در یک دست، جام شراب را نگه داشت و با دست دیگر، گوشت کبابی را که روی آتش کباب می‌شود، به حرکت درآورد.
ز می رویشان همچو گلنار بود
زمو بر گل آن مشک تاتار بود
هوش مصنوعی: چهره‌ی آن‌ها مانند گل انار درخشان است و عطر خوش آن‌ها مانند مشک تاتار بر روی گل‌ها پراکنده شده است.
ز روی بیابان یکی گرد خاست
تو گفتی یکی اژدها بود راست
هوش مصنوعی: از دور در بیابان گرد و خاکی بلند شد، به گونه‌ای که به نظر می‌رسید یک اژدها در حال حرکت است.
سواری پدید آمد از تیره گرد
که چشم دلیران مگر خیره کرد
هوش مصنوعی: سواری از دور پیدا شد که چشمان دلیران را خیره کرد.
نشسته به یک مرکب همچو قار
چو کوهی که بر کوه باشد سوار
هوش مصنوعی: نشسته بر یک وسیله نقلیه مانند کسی است که بر فراز کوهی سوار شده باشد.
خروشان به کردار آشفته مست
گرفته یکی تیغ هندی به دست
هوش مصنوعی: در حالتی پرهیجان و ناپایدار، فردی با حالتی مست و شاداب در دستش شمشیری هندی دارد.
دمان همچو آتش به تندی چو باد
خروشان چو شیری زبان برگشاد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی پرشور و سوزان اشاره دارد، که در آن نیرویی همچون آتش و سرعتی مشابه باد به وجود آمده است. همچنین، نشان دهنده شجاعت و قدرتی است که در آن حاضر است، به گونه‌ای که مانند شیر، با نیرویی بی‌وقفه و مطمئن، آماده ابراز وجود است.
بگفتا مرا نام گویند زود
که از تن کنم سر شما را درود
هوش مصنوعی: او گفت که به زودی نام من را خواهند برد و زمانی که از بدنم جدا شوم، به شما سلام می‌کند.
بگویید تا هر دو را نام چیست
بدین جایگه هر دو را کام چیست
هوش مصنوعی: بگویید تا چه نامی بر هر دو از اینجا قرار دارد و هر یک از آن‌ها چه چیزی را می‌خواهند.
منم کوه تن کوه زاده به نام
در این سرزمین سال و ماهم تمام
هوش مصنوعی: من همان کوه هستم که نامم در این سرزمین بر سر زبان‌هاست و عمرم در این دنیا به اندازه سال‌ها و ماه‌هاست.
چو صیاد بیگه که هستم کمین
که صیدی بیابم مگر همچنین
هوش مصنوعی: من مانند صیادی هستم که در کمین نشسته‌ام، تنها به امید آنکه شکار یا چیزی را بیابم.
همانا که دولت مرا یار شد
سعادت قرین بخت بیدار شد
هوش مصنوعی: به راستی که وقتی خوشبختی و کامیابی به یاری من آمد، شانس و بخت من نیز بیدار و فعال شد.
کز این سان شکاری در آمد به دام
چنین خوب صورت کنیز و غلام
هوش مصنوعی: از این طریق، شکاری به دام افتاد که چنین خوش‌چهره‌ای از کنیز و غلام دارد.
چو زین در برمتان به توران شتاب
شما را فروشم به افراسیاب
هوش مصنوعی: وقتی سوار بر اسب شما به سوی توران شتابیدید، من شما را به افراسیاب می‌فروشم.
ز بیع شما من توانگر شوم
همان صاحب تخت و افسر شوم
هوش مصنوعی: اگر از معامله و داد و ستد شما بهره‌مند شوم، همانند یک پادشاه با تخت و تاج قدرت و ثروت می‌یابم.
نوازد اگر بنده را دادگر
دهد این چنین گنج بی دردسر
هوش مصنوعی: اگر خداوند مهربان به بنده‌اش لطف کند، به او ثروتی می‌دهد که بدون زحمت به دست می‌آید.

حاشیه ها

1401/08/16 08:11
یوسف شیردلپور

چقدر جالب وچه شاعرانی که خیلی گم نام ماندند

براستی گنجور کاری کرده کارستان معرفی چنین شاعرانی دست مریزاد