بخش ۸۹ - نامه افراسیاب به سوی طورگ و فرستادن شیر مرد
یکی نامه فرمود سوی طورگ
به دشنام کای دیو خونخوار گرگ
تو را از چنان جایگاه و حصار
که گفتهست لشکر به هامون گذار
همی بود بایست بر جای خویش
نه بنهادن از دژ یکی پای پیش
که گر بدکنش دشمن بد گمان
نشستی بدین بوم تا سالیان
نبودیش جز کوه خارا به دست
نه نیز آمدی بر شما هم شکست
به بی دانشی ای بد بدنژاد
سپاهی بدین گونه دادی به باد
کنون چون بباید برت شیرمرد
تو پیرامن لشکر و دژ مگرد
سپاه و دژ و مرز او را سپار
تو برگرد و با کس مکن کارزار
چو آن نامه را مهر کرد و بداد
بدان نامور شیر شیرونژاد
بدو گفت ای شیر مرد دلیر
سرافراز گردنکش و نره شیر
سوی مرز خرگات باید شدن
نباید به راه اندرون دم زدن
نگهدار آن مرز و لشکر تو باش
برآن بوم و بر شاه و مهتر تو باش
به رفتن شو آگاه تا بر تو راه
نگیرد فرامرز یل با سپاه
که همچون دلیری به گیتی کمست
زپشت یل پیل تن رستمست
امیدم به دادار روز شمار
که باشی سرافراز از این کارزار
چو بشنید ازو شیرمرد دلیر
سرافراز و گردنکش و نره شیر
نیاسود روز و شب از تاختن
ابا نامداران آن انجمن
سه روز وسه شب راند لشکر چو باد
بدان سان کسی را نیامدش یاد
چهارم شب تیره گون در رسید
به بی راه لشکر فرود آورید
فرود آمدنشان بدان مرز بود
که آنجا سپاه فرامرز بود
سپاه فرامرز آگه شدند
به دیدار لشکر سوی ره شدند
بدان تا بدانند کیشان کیند
از آن تاختن نیمه شب از چه اند
چو دیدند گفتند با پهلوان
که آمد سپاهی چو پیل دمان
بدانست کان لشکر کینه خواه
که آمد شب تیره زان جایگاه
ز توران سپاهند بهر حصار
شتابنده اند از پی کارزار
بفرمود تا لشکرش برنشست
کمر بر میان تاختن را ببست
بیامد شب تیره مانند کوه
چو ابر سیه بر سر آن گروه
ببارید از آن ابر باران تیر
همی گفت بر کس ده و دار و گیر
چو از خواب بیدار شد شیرمرد
سراسیمه گردید و تدبیر کرد
به اسپ تکاور بیاورد پای
برانگیخت بر سان آتش ز جای
خروشی برآورد برسان شیر
تو گفتی ز گیتی برآمد نفیر
به گرز و به زوبین و شمشیر تیز
برآورد از ایرانیان رستخیز
فراوان تبه گشت از ایران سپاه
کسی را نبد تاب آن رزمخواه
فرامرز از آن سو نه آگاه بود
به کینه ابا رزم بدخواه بود
بگفتند با پهلوان سپاه
یلانی که بودند در رزمگاه
که بر دست آن دیو بی ترس و باک
فراوان شد از نامداران هلاک
سپهبد برانگیخت خنگ نبرد
یکی حمله آورد بر شیرمرد
به دستش بدی گرز بر زه کمان
چو دیدش بدو گفت ای بدگمان
تهی دیده ای بیشه از نره شیر
که ای دون به جنگ آمدستی دلیر
ببینی تو آورد مردان جنگ
اگر زنده مانی مترس از نهنگ
جوابش چنین داد پس شیرمرد
که ای مرد بی هوش بی دار و برد
نبینمت آیین مردانگی
نباشد ز تو فر و فرزانگی
به پای خود ایدر به دام آمدی
پی رزم جستن ز نام آمدی
بگفت این و انگیخت اسبش ز جای
به دستش یکی نیزه جان ربای
یکی نیزه زد بر کمرگاه شیر
ببرید خفتان مرد دلیر
فرامرز یل آب داده سنان
بزد در بر و سینه پهلوان
چو از نیزه هر دو نگشتند رام
کشیدند پس تیغ تیز از نیام
یکی تیغ زد شیرمرد دلیر
به فرق فرامرز چون نره شیر
سپر بر سر آورد گرد جوان
نشد کارگر تیغ آن پهلوان
فرامرز باره برانگیخت زود
بغرید چون شیر و خشمش فزود
به گردن برآورد پولاد گرز
چنان بر سرش زد ز بالای برز
که با ترک در گردنش خورد کرد
بیفکندش اندر زمین نبرد
چو پرداخت از کار آن مرد خام
چو تندر بغرید و برگفت نام
بزد خویش را بر سپاه گران
تو گفتی که شیر است و دشمن رمان
بدان آبگون تیغ آتش نثار
همی کرد چون بادشان خاکسار
هم ایدون سوارای ایران سران
چو دیدند آن نامور پهلوان
کشیدند از کین همه تیغ تیز
نموده به تورانیان رستخیز
چو دیدند تورانیان شیرمرد
بشد کشته در دشت جنگ و نبرد
گریزان برفتند همچون رمه
از آن رزمگاه پر از همهمه
پس اندر سواران ایران سپاه
فراوان بکردند از ایشان تباه
بکردند تاراج بنگاهشان
همه خیمه و اسب و خرگاهشان
سپهبد فرامرز روشن روان
ابا نامداران و کند آوران
چو از رزم دشمن بپرداختند
سوی منزل خویشتن تاختند
یکی نامداری ز ایرانیان
بیامد بر خیمه پهلوان
که از منزل ترک ناورد خواه
یکی نامه دید فکنده به راه
بیاورد و برخواند فرخ دلیر
نوشته یکی نامه ای بر حریر
پر از خشم و کین و پر از جوش و تاب
ز سالار توران شه افراسیاب
به نزد سرافراز جنگی طورگ
که چون پیشت آید سپاه بزرگ
تو باید که مرد و سپاه نبرد
سپاری بدین نامور شیرمرد
چو برخواند نامه بر پهلوان
دل پهلوان شد پر اندیشه زان
کجا چاره دژ به چنگ آیدش
اگر چه از آن کار ننگ آیدش
ولیکن خردمند گوید که کار
چو تنگ اندر آید در آن گیرودار
چو دست از هنر ماند خواهد تهی
دل آن به که بر چاره جستن نهی
به چاره خردمند بسیار هوش
به بند اندر آرد پلنگ و وحوش
یکی نامه نزدیک هر دو سپاه
که بنوشته بودند در پیش راه
نوشت و چنین گفت کای بخردان
سواران و کار آزموده ردان
بدانید کز گردش روزگار
به نزدیک ما اندر آن کارزار
یکی لشکر آمد ز توران زمین
کشیدیم بر یکدیگر تیغ کین
سرانجام یزدان مرا یار شد
سر بخت توران نگونسار شد
من ایدون گمانم که سوی حصار
همی رفت آن لشکر نامدار
کنون در دژ اندیشه دارم همی
که لشکر بدان سو گذارم همی
چو از من شما را رسد آگهی
از این لشکر گشن با فرهی
شما هم به آیین جنگ و نبرد
بیارید و از ره برآرید گرد
چو با لشکر من بر آیید جنگ
زمانی به تندی بسازید جنگ
از آن پس گریزان شوید از برم
بدان تا که من پیشتان بگذرم
چو از دژ ببیند سپاه طورگ
که ترسنده شد زی سپاه بزرگ
کمان باشدش کآن دلاور سپاه
ز توران همی آید از پیش شاه
در دژ گشایند تا من دمان
سپه را در آن دژ برم در زمان
بدین چاره بستانم آن دژ مگر
که چاره جز این نیست ما را دگر
فرستاده رفت و سپهدار گرد
یکایک سپه را همه برشمرد
بفرمودشان تا کلاه و قبا
بپوشند بر رسم توران سپاه
همه جوشن و اسب و هم تیغ کین
بدان سان که باشد ز توران زمین
بسازند و اندیشه ره کنند
ره رنج بر خویش کوته کنند
فرامرز خود جوشن شیرمرد
همان خود و اسب و سلیح نبرد
بپوشید پس اسب را برنشست
همان خنجر خونفشانش به دست
دمان با سپه سر سوی راه کرد
بدان تا برآرد از آن باره گرد
وز آن سو فرستاده پهلوان
بیامد به نزدیک آن سروران
چو آن نامه خواندند برخاستند
به نزد فرامرز یل تاختند
مر آن هر دو لشکر چو نزدیک شد
به گرد اندرون مرز تاریک شد
سه لشکر بدان سان به هم بر زدند
که بر سر همه گرز و خنجر زدند
زمانی ببودند هر دو سپاه
گریزان برفتند زآوردگاه
به بیغاره گردنکش سرفراز
بشد نیم فرسنگ و برگشت باز
چو از دور دیدند گردان دژ
خروش آمد از شیرمردان دژ
گمانشان چنان بد که از کارزار
چو زین گونه بگریخت ایران سوار
که از لشکر شاه تورانیان
گریزان برفتند ایرانیان
چوما نیز آهنگ هامون کنیم
بن و بیخ ایرانیان بر کنیم
سپاه و سپهبد در این گفتگوی
که لشکر سوی دژ نهادند روی
جوان خردمند خورشید فر
سرافراز و گردنکش و نامور
فکنده عنان از بر یال اسب
دمنده به کردار آذرگشسب
بیامد به درگاه دژ در شتاب
چنین گفت کز شاه افراسیاب
یکی نامه دارم به گرد سترگ
سپهدار جنگی دلاور طورگ
همیدون نهانی سرافراز شاه
سخن گفت با من ز بهر سپاه
چنین گفت کز کار ایرانیان
سرم گشت پرتاب و دل پرگران
در آن کار مرز و حصار و سپاه
برایشان بسی دل گران گشت شاه
سپاهی بدین گونه کرده گزین
مرا داد شاهنشه پیش بین
به یاری مرا گفت باید شدن
به دژ با سپه رای نیکو زدن
نگهدار دژ باش و هم یارمند
از ایران مبادا که آید گزند
بدادند نامه چو برخواندند
ز شادی همه جان برافشاندند
بخش ۸۸ - نامه نوشتن طورگ به افراسیاب: طورگ آن زمان نامه از درد و تاببخش ۹۰ - گرفتن فرامرز،حصار را و کشتن طورگ ونامه نوشتن به شاه کیخسرو و پاسخ یافتن: ز دژ در گشادند و شیر دمان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی نامه فرمود سوی طورگ
به دشنام کای دیو خونخوار گرگ
هوش مصنوعی: یک نفر دستوری داد تا نامهای به کوه طور فرستاده شود و در آن به یک موجود خونخوار و بیرحم به نام گرگ، که شبیه دیو است، ناسزا بگوید.
تو را از چنان جایگاه و حصار
که گفتهست لشکر به هامون گذار
هوش مصنوعی: تو را به جایگاهی میبرند و از دژ و حفاظی که لشکر بر هامون قرار داده است، عبور میدهند.
همی بود بایست بر جای خویش
نه بنهادن از دژ یکی پای پیش
هوش مصنوعی: باید در جای خود ثابت و استوار بایستی و نباید از جایگاه خود جلوتر بروی.
که گر بدکنش دشمن بد گمان
نشستی بدین بوم تا سالیان
هوش مصنوعی: اگر دشمنی بداندیش در این سرزمین بینش نشسته باشد، باید سالها بگذرد تا به بدیهای او پی ببریم.
نبودیش جز کوه خارا به دست
نه نیز آمدی بر شما هم شکست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چیزی جز قدرت و استواری کوه وجود ندارد و تو هیچگاه بر آنها غلبه نکردی و نتوانستی آنها را به شکست بکشی.
به بی دانشی ای بد بدنژاد
سپاهی بدین گونه دادی به باد
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی و ناآگاهی، ای فرزند بدذات، تو با این رفتار ناپسند خود، همه چیز را به هدر دادی.
کنون چون بباید برت شیرمرد
تو پیرامن لشکر و دژ مگرد
هوش مصنوعی: حال که باید به میدان بروی، با شجاعت و قدرت در کنار سپاه و دژ بایست.
سپاه و دژ و مرز او را سپار
تو برگرد و با کس مکن کارزار
هوش مصنوعی: تو نیروی جنگ و دفاع او را به او بسپار و خود برگرد، و به هیچکس در کار جنگی نپرداز.
چو آن نامه را مهر کرد و بداد
بدان نامور شیر شیرونژاد
هوش مصنوعی: وقتی که نامه را مهر کرد و به آن شخص معروف، فرزند شیر، داد.
بدو گفت ای شیر مرد دلیر
سرافراز گردنکش و نره شیر
هوش مصنوعی: او به او گفت ای مرد دلیر و شجاع، با اقتدار و تسلط مانند شیر نر.
سوی مرز خرگات باید شدن
نباید به راه اندرون دم زدن
هوش مصنوعی: باید به سمت مرز خروارها بروی و در وسط راه نباید دل مشغولی و توقف داشته باشی.
نگهدار آن مرز و لشکر تو باش
برآن بوم و بر شاه و مهتر تو باش
هوش مصنوعی: مواظب سرزمین و نیروهای خودت باش و بر روی این سرزمین و برای فرمانروا و بزرگتر خودت تلاش کن.
به رفتن شو آگاه تا بر تو راه
نگیرد فرامرز یل با سپاه
هوش مصنوعی: برو و هوشیار باش تا فرامرز، قهرمان بزرگ با نیروهایش، به تو نزدیک نشود.
که همچون دلیری به گیتی کمست
زپشت یل پیل تن رستمست
هوش مصنوعی: همچون دلیری در دنیا کم پیدا میشود که از پشت سر، زور و قدرت رستم مانند را به همراه داشته باشد.
امیدم به دادار روز شمار
که باشی سرافراز از این کارزار
هوش مصنوعی: امیدوارم که خداوند تو را در این نبرد پیروز و سرافراز کند.
چو بشنید ازو شیرمرد دلیر
سرافراز و گردنکش و نره شیر
هوش مصنوعی: وقتی مرد دلیر و شجاع، که مقام و بزرگی دارد و مانند شیر نر است، این را شنید،...
نیاسود روز و شب از تاختن
ابا نامداران آن انجمن
هوش مصنوعی: روز و شب آرامش نداشت، به خاطر تازش و حملهی نامداران آن جمع.
سه روز وسه شب راند لشکر چو باد
بدان سان کسی را نیامدش یاد
هوش مصنوعی: لشکر به مدت سه روز و سه شب مانند باد به راه خود ادامه داد و هیچکس به یاد کسی نیفتاد.
چهارم شب تیره گون در رسید
به بی راه لشکر فرود آورید
هوش مصنوعی: در نیمه شب تاریک، زمان به پایان رسید و لشکر در مکانی نامناسب و بیراه آماده شد.
فرود آمدنشان بدان مرز بود
که آنجا سپاه فرامرز بود
هوش مصنوعی: آنها در جایی فرود آمدند که در آن محل، لشکر فرامرز قرار داشت.
سپاه فرامرز آگه شدند
به دیدار لشکر سوی ره شدند
هوش مصنوعی: سپاه فرامرز متوجه شدند که لشکری در حال نزدیک شدن است و به سمت آن لشکر حرکت کردند.
بدان تا بدانند کیشان کیند
از آن تاختن نیمه شب از چه اند
هوش مصنوعی: بدان که تا مردم بفهمند این رفتارهای تند و ناگهانی در نیمه شب به چه دلیلی انجام میشود.
چو دیدند گفتند با پهلوان
که آمد سپاهی چو پیل دمان
هوش مصنوعی: وقتی آنها دیدند، گفتند که پهلوانی به همراه سپاهی، همچون فیلها، به سرعت نزد ما آمده است.
بدانست کان لشکر کینه خواه
که آمد شب تیره زان جایگاه
هوش مصنوعی: میدانست که آن لشکر کینهتوز از همان مکان در شب تاریک آمده است.
ز توران سپاهند بهر حصار
شتابنده اند از پی کارزار
هوش مصنوعی: در توران نیروهایی به سرعت به سمت دیوارها حرکت میکنند تا برای جنگ آماده شوند.
بفرمود تا لشکرش برنشست
کمر بر میان تاختن را ببست
هوش مصنوعی: او دستور داد تا سپاهش سوار شوند و کمربندشان را برای رفتن محکم ببندند.
بیامد شب تیره مانند کوه
چو ابر سیه بر سر آن گروه
هوش مصنوعی: شب تار و تاریک مانند کوهی آمد، همچون ابرهای سیاه که بر سر آن جمعیت سایه افکنده است.
ببارید از آن ابر باران تیر
همی گفت بر کس ده و دار و گیر
هوش مصنوعی: بارانی از تیرهای جنگی فرو میبارد و میگوید که هر کسی را بگیر و بر او سخت بگیر.
چو از خواب بیدار شد شیرمرد
سراسیمه گردید و تدبیر کرد
هوش مصنوعی: وقتی شیرمرد از خواب بیدار شد، دچار نگرانی و آشفتگی شد و شروع به فکر کردن و تدبیر کردن کرد.
به اسپ تکاور بیاورد پای
برانگیخت بر سان آتش ز جای
هوش مصنوعی: اسب جنگی را به سرعت به جلو میرانید و پایش را به گونهای بلند میکند که گویی آتش از زمین برمیخیزد.
خروشی برآورد برسان شیر
تو گفتی ز گیتی برآمد نفیر
هوش مصنوعی: شیر نعرهای سر داد که انگار صدای آن از دور پیدا بود و به گوش میرسید، گویی از جهان هستی بلند شده است.
به گرز و به زوبین و شمشیر تیز
برآورد از ایرانیان رستخیز
هوش مصنوعی: با چوب و نیزه و شمشیر تیز، از ایرانیان قیام و شورش به پا شد.
فراوان تبه گشت از ایران سپاه
کسی را نبد تاب آن رزمخواه
هوش مصنوعی: سپاه ایران بسیار از بین رفت و هیچکس تاب و توان رویارویی با آن جنگجو را نداشت.
فرامرز از آن سو نه آگاه بود
به کینه ابا رزم بدخواه بود
هوش مصنوعی: فرامرز از آن طرف از کینه و دشمنی آگاه نبود و به جنگ و نبرد با بدخواهان فکر میکرد.
بگفتند با پهلوان سپاه
یلانی که بودند در رزمگاه
هوش مصنوعی: گفتند که پهلوانانی در میدان نبرد هستند که از جنگجویان شجاع به حساب میآیند.
که بر دست آن دیو بی ترس و باک
فراوان شد از نامداران هلاک
هوش مصنوعی: کسی که بر دست آن دیو، بدون هیچ ترس و نگرانی، به تعدادی از نامداران که نابود شدند، پی برد.
سپهبد برانگیخت خنگ نبرد
یکی حمله آورد بر شیرمرد
هوش مصنوعی: سردار و فرماندهای به جنگ فراخواند و گروهی به نبرد شیرمردی شجاع و دلیر حمله کردند.
به دستش بدی گرز بر زه کمان
چو دیدش بدو گفت ای بدگمان
هوش مصنوعی: وقتی که او گرزی بر تیر کمان در دست داشت و آن مرد را دید، به او گفت: ای کسی که بدگمان هستی.
تهی دیده ای بیشه از نره شیر
که ای دون به جنگ آمدستی دلیر
هوش مصنوعی: چشمانداز این جنگل خالی از شیر نر است، چون تو که ضعیف و بیارزش هستی، به میدان مبارزه آمدهای.
ببینی تو آورد مردان جنگ
اگر زنده مانی مترس از نهنگ
هوش مصنوعی: اگر مردان جنگ را ببینی که به میدان میآیند، نترس حتی اگر بزرگترین خطرها در پیش باشد.
جوابش چنین داد پس شیرمرد
که ای مرد بی هوش بی دار و برد
هوش مصنوعی: شیرمرد در پاسخ به او گفت: ای مرد بیخبر، تو بدون هیچ تکیهگاهی و بدون حمایت هستی.
نبینمت آیین مردانگی
نباشد ز تو فر و فرزانگی
هوش مصنوعی: اگر تو را نبینم، دیگر مردانگی و ویژگیهای بزرگوارانه از تو مشاهده نخواهد شد.
به پای خود ایدر به دام آمدی
پی رزم جستن ز نام آمدی
هوش مصنوعی: به پای خودت آمدی و در دام گرفتار شدی، برای مبارزه و جستجوی شهرت به اینجا آمدهای.
بگفت این و انگیخت اسبش ز جای
به دستش یکی نیزه جان ربای
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و اسبش را از جا حرکت داد و در دستش یک نیزه مرگبار گرفت.
یکی نیزه زد بر کمرگاه شیر
ببرید خفتان مرد دلیر
هوش مصنوعی: یک نفر نیزهای بر کمر شیر زد و باعث شد که زره مرد دلیر پاره شود.
فرامرز یل آب داده سنان
بزد در بر و سینه پهلوان
هوش مصنوعی: فرامرز، دلیر و جوانمرد، با تمام قدرت خود به حریف حمله کرده و ضربهای به سینه او میزند.
چو از نیزه هر دو نگشتند رام
کشیدند پس تیغ تیز از نیام
هوش مصنوعی: وقتی که هر دو از میدان جنگ آرام شدند، سپس شمشیرهای تیز را از نیام بیرون کشیدند.
یکی تیغ زد شیرمرد دلیر
به فرق فرامرز چون نره شیر
هوش مصنوعی: یک جنگجوی شجاع به فرامرز ضربهای زد، همانطور که یک شیر نر به دشمنش حمله میکند.
سپر بر سر آورد گرد جوان
نشد کارگر تیغ آن پهلوان
هوش مصنوعی: جوان با سپر بر سر آمد، اما نتوانست در برابر نیروی تیغ آن پهلوان مقاومت کند.
فرامرز باره برانگیخت زود
بغرید چون شیر و خشمش فزود
هوش مصنوعی: فرامرز به سرعت آماده شد و مانند شیری خشمگین، ناراحت و عصبانی شد.
به گردن برآورد پولاد گرز
چنان بر سرش زد ز بالای برز
هوش مصنوعی: گرز پولادین را بالا برد و به شدت بر سرش زد، مانند بارانی که از بالای کوه میافتد.
که با ترک در گردنش خورد کرد
بیفکندش اندر زمین نبرد
هوش مصنوعی: او با چوبش به گردن آن ترک ضربهای زد و او را به زمین انداخت.
چو پرداخت از کار آن مرد خام
چو تندر بغرید و برگفت نام
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد نادان به کارش رسیدگی کرد و تمام کرد، ناگهان مانند رعد و برق صدا کرد و نامش را فریاد زد.
بزد خویش را بر سپاه گران
تو گفتی که شیر است و دشمن رمان
هوش مصنوعی: او خود را بر جمعیت انبوهی از دشمنان افکند و گفتی که او همچون شیر دلیر است و دشمن را میترساند.
بدان آبگون تیغ آتش نثار
همی کرد چون بادشان خاکسار
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی از تیغی اشاره میشود که به مانند آتش میدرخشد و در اثر وزش باد، خاک بر سر میبارد. این توصیف نشاندهندهٔ شدت و قدرت آن تیغ است که مانند آتش، زیبا و خطرناک به نظر میرسد و در عین حال به وضوح به تأثیرات آن بر محیط اطراف نیز اشاره میکند.
هم ایدون سوارای ایران سران
چو دیدند آن نامور پهلوان
هوش مصنوعی: سواران ایران وقتی آن پهلوان مشهور را دیدند، به هیجان آمدند.
کشیدند از کین همه تیغ تیز
نموده به تورانیان رستخیز
هوش مصنوعی: به خاطر کینهای که داشتند، همه شمشیرها را بیرون کشیدند و آماده نبرد با تورانیان شدند.
چو دیدند تورانیان شیرمرد
بشد کشته در دشت جنگ و نبرد
هوش مصنوعی: وقتی که تورانیان، مردان شجاع و دلاور را در میدان جنگ و نبرد دیدند، متوجه شدند که این افراد در آنجا کشته شدهاند.
گریزان برفتند همچون رمه
از آن رزمگاه پر از همهمه
هوش مصنوعی: آنها مانند گلهای از دامی که در آن شلوغی و سر و صدا بود، فرار کردند و از میدان نبرد دور شدند.
پس اندر سواران ایران سپاه
فراوان بکردند از ایشان تباه
هوش مصنوعی: سواران ایران سپاهی بزرگ برپا کردند و از میان آنها آسیب و خسارت زیادی به بار آوردند.
بکردند تاراج بنگاهشان
همه خیمه و اسب و خرگاهشان
هوش مصنوعی: همه دارایی و منازلشان را به غارت بردند، از جمله چادرها و اسبها و جاهای اقامتشان.
سپهبد فرامرز روشن روان
ابا نامداران و کند آوران
هوش مصنوعی: فرامرز، سردار بزرگ و خردمند، میان مردان نامی و جوانمردان قرار دارد.
چو از رزم دشمن بپرداختند
سوی منزل خویشتن تاختند
هوش مصنوعی: وقتی که از نبرد با دشمن فارغ شدند، به سوی خانههای خود حرکت کردند.
یکی نامداری ز ایرانیان
بیامد بر خیمه پهلوان
هوش مصنوعی: یک مرد نام آشنا و معروف از ایرانیان به نزد خیمه پهلوان آمد.
که از منزل ترک ناورد خواه
یکی نامه دید فکنده به راه
هوش مصنوعی: کسی از خانه بیرون نرود تا نامهای که بر زمین افتاده را ببیند.
بیاورد و برخواند فرخ دلیر
نوشته یکی نامه ای بر حریر
هوش مصنوعی: دلیر فرخ، نامهای را بر روی پارچهای نرم آورد و آن را خواند.
پر از خشم و کین و پر از جوش و تاب
ز سالار توران شه افراسیاب
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات شدید و عواطف منفی یک شخصیت اشاره دارد که تحت تأثیر خشم و کینه قرار دارد. این شخص، که اشاره به سالار توران و افراسیاب دارد، حالتهایی از التهاب و تلاطم درونی را تجربه میکند. به عبارت دیگر، او در حالتی ناآرام و پرتنش به سر میبرد.
به نزد سرافراز جنگی طورگ
که چون پیشت آید سپاه بزرگ
هوش مصنوعی: به نزد مردی با عزت و شجاعت برو که وقتی سپاه بزرگ به سوی تو میآید، او را در کنار خود داشته باشی.
تو باید که مرد و سپاه نبرد
سپاری بدین نامور شیرمرد
هوش مصنوعی: تو باید به میدان جنگ بروی و سپاه را رهبری کنی، زیرا تو فردی مشهور و دلیر هستی.
چو برخواند نامه بر پهلوان
دل پهلوان شد پر اندیشه زان
هوش مصنوعی: زمانی که نامه را به قهرمان خواندند، دل قهرمان پر از فکر و اندیشه شد.
کجا چاره دژ به چنگ آیدش
اگر چه از آن کار ننگ آیدش
هوش مصنوعی: کجا میتواند به راهحل و رهایی دست یابد اگرچه از آن کار بیزار است؟
ولیکن خردمند گوید که کار
چو تنگ اندر آید در آن گیرودار
هوش مصنوعی: اما فردی با درایت میگوید که وقتی کار به تنگنا میرسد، در آن شرایط دشوار باید مقاومت کرد و به چالشها پرداخته شود.
چو دست از هنر ماند خواهد تهی
دل آن به که بر چاره جستن نهی
هوش مصنوعی: وقتی که از هنر و کار هنری فاصله بگیری، دل انسان خالی و ویران میشود. بهتر است که همواره به دنبال راهحل و چارهجویی باشی.
به چاره خردمند بسیار هوش
به بند اندر آرد پلنگ و وحوش
هوش مصنوعی: با تدبیر فردی عاقل، میتوان پلنگ و دیگر حیوانات وحشی را به آسانی مهار کرد.
یکی نامه نزدیک هر دو سپاه
که بنوشته بودند در پیش راه
هوش مصنوعی: یک نامهای نزدیک هر دو سپاه وجود داشت که در مسیر پیش رو نوشته شده بود.
نوشت و چنین گفت کای بخردان
سواران و کار آزموده ردان
هوش مصنوعی: او نوشت و گفت: ای خردمندان، سواران و کارآزمودهها.
بدانید کز گردش روزگار
به نزدیک ما اندر آن کارزار
هوش مصنوعی: بدانید که به خاطر چرخش و تغییرات روزگار، در آن میدان نبرد به ما نزدیک شده است.
یکی لشکر آمد ز توران زمین
کشیدیم بر یکدیگر تیغ کین
هوش مصنوعی: لشکری از سرزمین توران به ما حمله کردند و ما نیز به تلافی، شمشیرهای کینهورزانه خود را به سمت یکدیگر کشیدیم.
سرانجام یزدان مرا یار شد
سر بخت توران نگونسار شد
هوش مصنوعی: سرانجام خداوند به من کمک کرد و شانس و اقبالِ سرزمین توران از بین رفت.
من ایدون گمانم که سوی حصار
همی رفت آن لشکر نامدار
هوش مصنوعی: من فکر میکنم که آن لشکر معروف به سوی دژ در حال حرکت است.
کنون در دژ اندیشه دارم همی
که لشکر بدان سو گذارم همی
هوش مصنوعی: اکنون در ذهن خود مشغول فکر کردن هستم که نیروهای خود را به آن سو بفرستم.
چو از من شما را رسد آگهی
از این لشکر گشن با فرهی
هوش مصنوعی: وقتی شما از من خبر پیدا کنید، بدانید که این گروه پرخور (لشکر گشن) به چه شکلی عمل میکنند.
شما هم به آیین جنگ و نبرد
بیارید و از ره برآرید گرد
هوش مصنوعی: شما هم به روش مبارزه و جنگ بپردازید و جمعیتی از جنگجویان را به میدان بیاورید.
چو با لشکر من بر آیید جنگ
زمانی به تندی بسازید جنگ
هوش مصنوعی: هرگاه با سپاه من به میدان بیایید، جنگ را به سرعت و شدت آغاز کنید.
از آن پس گریزان شوید از برم
بدان تا که من پیشتان بگذرم
هوش مصنوعی: از این پس، از من دوری کنید و کنار بروید تا من بتوانم از کنار شما عبور کنم.
چو از دژ ببیند سپاه طورگ
که ترسنده شد زی سپاه بزرگ
هوش مصنوعی: وقتی سپاه بزرگ را از دژ ببیند، ترس او از این نیروهای قدرتمند بیشتر میشود.
کمان باشدش کآن دلاور سپاه
ز توران همی آید از پیش شاه
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به جنگاوری دارد که به عنوان نیرویی قوی و شجاع از سرزمین توران به میدان میآید و به پیشواز شاه میرود. او همچون کمانی است که آمادهی رزم و نبرد است.
در دژ گشایند تا من دمان
سپه را در آن دژ برم در زمان
هوش مصنوعی: در دژ را باز میکنند تا من سپاهیان را در آنجا با سرعت دچار مشکل کنم.
بدین چاره بستانم آن دژ مگر
که چاره جز این نیست ما را دگر
هوش مصنوعی: من به این راه حل دست میزنم تا آن قلعه را بگیرم، چون راه دیگری برای ما باقی نمانده است.
فرستاده رفت و سپهدار گرد
یکایک سپه را همه برشمرد
هوش مصنوعی: فرستاده به سوی فرمانده رفت و تمامی سپاهیان را به ترتیب نام برد و شمرد.
بفرمودشان تا کلاه و قبا
بپوشند بر رسم توران سپاه
هوش مصنوعی: به آنها دستور داد تا کلاه و لباس مخصوص بپوشند، مطابق با رسم و رسوم سپاهیان تورانی.
همه جوشن و اسب و هم تیغ کین
بدان سان که باشد ز توران زمین
هوش مصنوعی: تمامی زرهها و اسبها و نیز شمشیرها به همان شکلی که از سرزمین توران هستند.
بسازند و اندیشه ره کنند
ره رنج بر خویش کوته کنند
هوش مصنوعی: دست به کار شوند و با فکر خود مسیر جدیدی بسازند تا رنج و دشواری را از زندگیشان کم کنند.
فرامرز خود جوشن شیرمرد
همان خود و اسب و سلیح نبرد
هوش مصنوعی: فرامرز، که همانند یک جنگجوی دلیری است، با قدرت و شجاعت خود و همراهی اسب و سلاحش در میدان نبرد حاضر است.
بپوشید پس اسب را برنشست
همان خنجر خونفشانش به دست
هوش مصنوعی: سوارکار برای سوار شدن بر اسب خود، آن را پوشانده و آماده کرده است و خنجر خونینش را در دست دارد.
دمان با سپه سر سوی راه کرد
بدان تا برآرد از آن باره گرد
هوش مصنوعی: سربازان در حال آمادهباش بودند تا به سمت راه حرکت کنند و از آن بار سنگین خارج شوند.
وز آن سو فرستاده پهلوان
بیامد به نزدیک آن سروران
هوش مصنوعی: و از آن طرف، قهرمان فرستادهای به نزد آن بزرگان آمد.
چو آن نامه خواندند برخاستند
به نزد فرامرز یل تاختند
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را خواندند، به سرعت به سمت فرامرز یل حرکت کردند.
مر آن هر دو لشکر چو نزدیک شد
به گرد اندرون مرز تاریک شد
هوش مصنوعی: وقتی هر دو لشکر به هم نزدیک شدند، مرز بینشان به صورت یک ناحیه تاریک درآمد.
سه لشکر بدان سان به هم بر زدند
که بر سر همه گرز و خنجر زدند
هوش مصنوعی: سه سپاه به گونهای به یکدیگر حمله کردند که بر سر هر یک، ضربات سختی با گرز و خنجر وارد شد.
زمانی ببودند هر دو سپاه
گریزان برفتند زآوردگاه
هوش مصنوعی: مدتی بود که هر دو ارتش در حال فرار بودند و از میدان نبرد دور شدند.
به بیغاره گردنکش سرفراز
بشد نیم فرسنگ و برگشت باز
هوش مصنوعی: نفر برجسته و مغرور از جایی دورتر از نیم فرسنگ پیش رفت و دوباره به سمت اول بازگشت.
چو از دور دیدند گردان دژ
خروش آمد از شیرمردان دژ
هوش مصنوعی: وقتی از دور دژ را دیدند، شیرمردان دژ به هیجان آمدند و صدا کردند.
گمانشان چنان بد که از کارزار
چو زین گونه بگریخت ایران سوار
هوش مصنوعی: آنها به قدری بدبیناند که از میدان جنگ وقتی سواران ایران اینطور فرار میکنند، تصور میکنند که ضعف و ناتوانی دارند.
که از لشکر شاه تورانیان
گریزان برفتند ایرانیان
هوش مصنوعی: ایرانیان از سپاه شاه تورانیان فرار کردند.
چوما نیز آهنگ هامون کنیم
بن و بیخ ایرانیان بر کنیم
هوش مصنوعی: اگر ما نیز به سرزمین هامون برویم، ریشه و پایههای ایرانیان را از بین خواهیم برد.
سپاه و سپهبد در این گفتگوی
که لشکر سوی دژ نهادند روی
هوش مصنوعی: در این گفتگو، نیروهای نظامی و فرماندهان آنها به سمت دژی حرکت کردند.
جوان خردمند خورشید فر
سرافراز و گردنکش و نامور
هوش مصنوعی: جوانی با حکمت و دانش، همچون خورشیدی است که درخشش و بزرگی دارد و دارای شکوه و نامی پرآوازه است.
فکنده عنان از بر یال اسب
دمنده به کردار آذرگشسب
هوش مصنوعی: سوار بر اسب، زمام را رها کرده و با سرعتی فوقالعاده میتازد، همچون آذرگشسب که به خاطر قدرت و شجاعتش شهرت دارد.
بیامد به درگاه دژ در شتاب
چنین گفت کز شاه افراسیاب
هوش مصنوعی: به دروازه دژ آمد و با عجله گفت که از طرف شاه افراسیاب آمده است.
یکی نامه دارم به گرد سترگ
سپهدار جنگی دلاور طورگ
هوش مصنوعی: من یک نامه دارم برای فرمانده بزرگ جنگ، دلاوری از نسل توران.
همیدون نهانی سرافراز شاه
سخن گفت با من ز بهر سپاه
هوش مصنوعی: در سرزمینی پنهان، از میان بزرگان کلام، یک شاه سخن به خاطر نیاز نیروی جنگی با من گفتگو کرد.
چنین گفت کز کار ایرانیان
سرم گشت پرتاب و دل پرگران
هوش مصنوعی: او میگوید که از کارهای ایرانیان دلم پر از سنگینی و ناامیدی شده و حالتی آشفته و بیحوصلگی دارم.
در آن کار مرز و حصار و سپاه
برایشان بسی دل گران گشت شاه
هوش مصنوعی: در آن مورد، دیوار، مرز و نیروهای نظامی سبب شد که دل شاه به شدت ناراحت و سنگین شود.
سپاهی بدین گونه کرده گزین
مرا داد شاهنشه پیش بین
هوش مصنوعی: شاهنشاه با دوراندیشی و تدبیر، سپاهی را به همین ترتیب برای من انتخاب کرده است.
به یاری مرا گفت باید شدن
به دژ با سپه رای نیکو زدن
هوش مصنوعی: مرا به کمک آورد و گفت که برای رسیدن به دژ باید با نیروی خوب و اندیشه مناسب عمل کرد.
نگهدار دژ باش و هم یارمند
از ایران مبادا که آید گزند
هوش مصنوعی: در برابر خطرات از سرزمینت محافظت کن و در کنار دوستانت باش. نگذار آسیبی به ایران برسد.
بدادند نامه چو برخواندند
ز شادی همه جان برافشاندند
هوش مصنوعی: نامهای به او دادند و زمانی که آن را خواند، از شادی همه وجودشان را آشکار کردند.