بخش ۸۴ - پاسخ دادن برهمن و پذیرفتن برهمن کید هندی با جمله هندوستانیان،دین یزدان را از گفته فرامرز پور رستم
به یاد آمد و پیر دیرینه گفت
که سریست کین را نیارم نهفت
نخستین چنان دان که اشیا نه بود
شب و روز و این شیب و بالا نه بود
منور یکایک خداوند بود
که بی یارو بی مثل و مانند بود
به قدرت برآورد فرش و سما
شب و روز و خورشید فرمانروا
رطب را ز نخل و گل از خار کرد
دل آدمین را خرد یار کرد
فلک را شتاب و زمین را درنگ
ازویست ای شاه با هوش و سنگ
چنان دان که ما جمله گم گشته ایم
گرفته هوا و خرد هشته ایم
بدین دین شدن در نخستین منم
که زنار و ناقوس را بشکنم
بگفت این و بشکست زنار خویش
پشیمان شد از زشت کردار خویش
به یزدان بنالید و پس سرنهاد
خروشی به گردان ایران فتاد
چو غلغلستان شد شبستان کید
بلرزید زین غم دل و جان کید
پس از غلغل و گریه بی شمار
بشد کید و بشکست زنار و بار
درآمد به دین خداوند هور
که یکسان برادر بود پیل و مور
چو کید آمد و گشت یزدان پرست
ز زنار بندی بشستند دست
زروی جهان جمله بت ها شکست
همه بت گران را یکایک بخست
صلیب و چلیپا به گیتی نماند
چو بشکسته شد هم به دریا فشاند
هزاران درود و هزاران ثنا
زما تن به تن بر شه انبیا
هزاران سلام و هزار آفرین
به دایم خداوند یکتا همین
بماناد بر تو یل شیرگیر
زنامت بماند به دفتر دبیر
فرامرز با لشکر و با سپاه
شدند آفرین خوان ابر جان شاه
بکردند بدرود با همدگر
تدراک گرفتند به ایران به سر
فرامرز و بیژن ابا گستهم
روانه شدند سوی ایران به هم
پذیره شدش شاه کاوس کی
ابا رستم و زال فرخنده پی
فرامرز بر دست شه بوسه داد
به درگاه رستم رسیدند شاد
گرفتش به بر رستم زال پیر
یکایک پذیرفته شد بر دبیر
چو بیژن رسیدش به درگاه شاه
ببوسید تخت و بشد با سپاه
به پا خاستند مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواندند
بیاورد ساقی به مجلس نشست
سر سرکشان جمله از باده مست
همه مست گشتند از جام می
و رامشگر آمد ابا دف و نی
به عیش از می لعل و از چنگ و رود
گشادند بر شاه ایران درود
که دایم شه کی جهانگیر باد
دل دشمنانش ز غم پیر باد
به عیش و به عشرت زمانی گذشت
گهی چنگ گه بزم گه سوی دشت
چنین بود تا تاج کاوس کی
فروزان ز کیخسرو نیک پی
شد ایام ایام کیخسروی
جز از دادگر را نبد پیروی
چو خسرو نشست از بر تخت عاج
به هر ملک شاهان بدادند باج
بدند شاد از چشم شه ارجمند
به هر شهر خلقان شدند بی گزند
یکی روز شاه و بزرگان به هم
نشستند و گفتند از بیش وکم
تهمتن بیامد به نزدیک شاه
از ایران سخن گفت و از تاج و گاه
زواره فرامرز با او به هم
ز هر گونه ای رای زد بیش و کم
چنین گفت رستم به شاه زمین
که ای نام بردار با آفرین
به زابلستانم یکی شهر بود
کزآن بوم و بر تور را بهر بود
منوچهر کرد آن ز ترکان تهی
یکی خوب جایست با فرهی
چو کاوس شد بی دل و پیره سر
بیفتاد از او نام و فرو هنر
گرفتند آن شهر تورانیان
پس آنجا نماندند ایرانیان
کنون باژ و ساوش به توران برند
سوی شاه ایران همی ننگرند
فراوان دگر مرز همچون بهشت
دهستان بسیار پر باغ و کشت
جهانیست از خوبی آراسته
درو بیکران لشکر و خواسته
مر آن مرز خرگاه خواند به نام
جهان دیده دهقان گسترده نام
ز یک نیمه بر سند دارد گذر
به قنوج و کشمیر و آن بوم و بر
دگر نیمه راهش سوی مرز چین
بپیوست با مرز توران زمین
فراوان در آن مرز پیل است و گنج
تن بی گناهان از ایشان به رنج
ز بس غارت و کشتن و تاختن
سر از یاد توران برافراختن
کنون شهریاری به ایران توراست
پی مور تا چنگ شیران توراست
یکی لشکری باید اکنون بزرگ
فرستاد با پهلوانی سترگ
ایا باج نزدیک شاه آورند
دگر سر بر این بارگاه آورند
چو آن مرز یکسر به دست آوریم
به توران زمین برشکست آوریم
به رستم چنین پاسخ آورد شاه
که جاوید بادی همین است راه
تو آن نامداری که ایران سپاه
به بخت تو شادند هم پیشگاه
ببین تا سپه چند باید به کار
گزین کن ز گردان همه نامدار
زمینی که پیوسته مرز توست
بهای زمین در خور ارز توست
فرامرز را ده سپاهی گران
چنان چون بباید ز جنگ آوران
بگو تا ببندد بدین کین کمر
که هم پهلوانست و هم نامور
زخرگاه تا بوم هندوستان
زکشمیر تا مرز جادوستان
گشاده شود کار بر دست اوی
به کام نهنگان رسد شست اوی
چو از شاه بشنید رستم سخن
دلش تازه شد چون گل اندر چمن
فراوان بدو آفرین کرد و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
چنین تاج و تخت تو فرخنده باد
سپهر روان پیش تو بنده باد
بفرمود خسرو به سالار بار
از آن پس که خوان خورش را بیار
می آورد و رامشگران را بخواند
وز آواز ایشان همی خیره ماند
چو خورشید تابان بر آمد زکوه
سراینده آمد ز گفتن ستوه
برآمد تبیره ز درگاه شاه
رده برکشیدند بر بارگاه
ببستند بر پیل رویینه خم
برآمد خروشیدن گاو دم
نهادند بر کوهه پیل تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت
بیامد نشست از بر پیل شاه
نهاده به سر بر ز گوهر کلاه
همی رفت شاه از بر ژنده پیل
برآن تخت فیروزه بر سان نیل
یکی تاج بر سر ز در و گهر
به چنگ اندرون گُرزه گاوسر
فروهشته از تاج دو گوشوار
به گردنش طوقی زبرجدنگار
زخوشاب زر و زبرجد کمر
به بازو دو یاره زیاقوت و زر
همی زد میان سپه پیل گام
ابا زنگ زرین و زرین ستام
یکی مهره در جام در دست شاه
به کیوان رسیده خروش سپاه
زتیغ و ز گُرز و ز کوس و ز گُرد
سیه شد زمین آسمان لاجورد
تو گفتی به دام اندراست آفتاب
وگر گشت خم سپر اندر آب
همی چشم روشن جهان را ندید
سپهر و ستاره سنان را ندید
زدریا تو گویی که برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
سراپرده بردند از ایوان به دشت
سپهر از خروشیدن آسیمه گشت
چو بر پشت پیل آن شه نامور
زدی مهره بر جام بستی کمر
نبودی به هر پادشاهی روا
نشستن مگر بر در پادشاه
از آن نامور خسرو سرکشان
چنین بود در پادشاهی نشان
همی بود بر پیل در پهن دشت
بدان تا سپه پیش او درگذشت
کشیده رده ایستاده سپاه
به روی سپهدارشان بد نگاه
نخستین فریبرز بد پیش رو
گذر کرد پیش جهاندار نو
ابا گُرز و با تیغ و زرینه کفش
پس پشت خورشید پیکر درفش
یکی باره ای برنشسته سمند
به فتراک بر حلقه کرده کمند
همی رفت با ناز و با زیب و فر
سپاهی همه غرقه در سیم و زر
برو آفرین کرد شاه جهان
که بادت بزرگی و فر مهان
به هرکار بخت تو فیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
پسش باز گودرز کشواد بود
که گیتی برای وی آباد بود
درفش از پس پشت او شیر بود
که چنگش به گُرز و به شمشیر بود
پس پشت شیدوش بد با درفش
زمین گشته زان شیر پیکر بنفش
هزاران پس پشت او سرفراز
عناندار با نیزه های دراز
یکی گرگ پیکر درفش سیاه
پس پشت گیو اندرون با سپاه
نبیره پسر بود هفتاد و هشت
از ایشان نبد جای بر پهن دشت
پس هر یک اندر دگرگون درفش
همه با دل و تیغ و زرینه کفش
تو گفتی که گیتی همه زیر اوست
سر سروران زیر شمشیر اوست
چو آمد به نزدیکی تخت شاه
بسی آفرین کرد بر تاج و گاه
به گودرز بر شاه کرد آفرین
چو برگیو و بر لشکرش همچنین
پس پشت گودرز گستهم بود
که فرزند بیدار گژدهم بود
همی نیزه بودی به چنگش به جنگ
کمان یار او بود و تیرخدنگ
زبازوش پیکان چو پران شدی
همه در دل سنگ و سندان شدی
ابا لشکر گشن آراسته
پر از گُرز و شمشیر و پرخواسته
یکی ماه پیکر درفش از برش
به ابر اندرآورده تابان سرش
همی خواند بر شهریار آفرین
از او شاد شد شاه ایران زمین
پس گستهم اشکش تیزهش
که با رای و دل بود و با مغز خوش
یکی گُرزدار از نژاد همای
به راهی که جستیش بودی به پای
سپاهی زگردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ مانند غوچ
که کس در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
سپهدارشان بود رزم آزمای
کزو بود گاه نکویی به جای
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش بیازید چنگ
بسی آفرین کرد بر شهریار
بر آن شادمان گردش روزگار
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
زده آن سپه را رده بر دو میل
پسند آمدش سخت و کرد آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
از آن پس دگرگون سپاه گران
همه نامداران وجوشش وران
سپاهی کز ایشان جهاندارشاه
همی بود شادان دل و نیکخواه
گزیده پس اندرش فرهاد بود
کزو لشکر خسرو آباد بود
سپه را به کردار پروردگار
به هر جای بودی به هر کارزار
یکی پیکر آهو درفش از برش
بدان سایه آهو اندر سرش
همی رفت بر سان شیر دمان
ابا لشکر گشن و پیل ژیان
سپاهش همه تیغ هندی به دست
زره ترکی و زین سغدی نشست
چو دید آن نشست و سرگاه نو
بسی آفرین خواند برشاه نو
گرازه سر تخمه گیوگان
پس او همی رفت با ویژگان
به زین اندرون حلقه های کمند
از او شادمان شد که بودش پسند
درفشی پس پشت پیکر همای
همی رفت چون کوه رفته زجای
هرآن کس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ و فولاد بود
همه برگذشتند زیرهمای
سپهبد همی داشت برپیل جای
بسی زان که بر شاه کردآفرین
برآن برز و بالا و تیغ و نگین
پس او نبرده فرامرز بود
که با فر و با برز و با ارز بود
ابا کوس و پیل و سپاه گران
همه جنگجویان و کندآوران
زکشمیر و از کابل و نیمروز
همه سرفرازان گیتی فروز
درفشش بسان دلاور پدر
که کس ار نبودی ز رستم گذر
سرش هفت همچون سر اژدها
تو گفتی زبند آمدستی رها
بیامد بسان درختی به بار
بسی آفرین کرد بر شهریار
که جاوید بادی و روشن روان
به اندیشه تاج و تخت کیان
دل شاه گشت از فرامرز شاد
همی کرد با وی بسی پند یاد
بدو گفت برکش سوی هندوان
همان مرز خرگاه تا جاودان
بپرداز قنوج و کشمیر و سند
بگیر ای سپهبد به هندی پرند
ز توران سپه هر که آنجا بود
اگر ناتوان ور توانا بود
هرآن کس که با تو بجوید نبرد
سراسر برآور سرانشان به گرد
کسی کو به رزمت نبندد میان
چنان کن که او را نباشد زیان
تو فرزند بیدار دل رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
کنون مرز هندوستان مر تو راست
ز قنوج تا مرز دستان تو راست
تو را دادم این پادشاهی بدار
به هر جای خیره مکن کارزار
به هر جایگه یار درویش باش
همی راد بر مردم خویش باش
ببین نیک تا دوستار تو کیست
خردمند و انده گسار تو کیست
ببخش و بیارای و فردا مگوی
چه دانی که فردا چه آید به روی
مشو در جوانی خریدار گنج
به بی رنج کس هیچ منمای گنج
مکن ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس
زتو نام باید که ماند بلند
مگر دل نداری ز گیتی نژند
مرا و تو را روز هم بگذرد
دمت چرخ گردان همی بشمرد
دلت شادمان باید و تندرست
سه دیگر ببین تا چه بایدت جست
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بد سگالانت پر دود باد
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از باره تندرو
زمین را ببوسید و بردش نماز
بتابید سر سوی راه دراز
بسی آفرین کرد بر شاه نو
که اندر فزون باش چون ماه نو
تهمتن دو فرسنگ با او برفت
همی مغزش از رفتن او بگفت
بسی پند و اندرز گفتش بدوی
که ای نامور پور پرخاشجوی
به خیره میازار جان کسی
نباید که پیچی زافسر اسبی
به هر سو که باشد یکی نامجوی
نوندی فرست از برش پویه پوی
نخستین به نرمی سخنگوی باش
به داد و به کوشش بی آهوی باش
چو کارت به نرمی نگردد نکوی
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی
همه کارها را سرانجام بین
چو بدخواه چینه نهد دام بین
منه تو رهی کان نه آیین بود
که تا ماند آن بر تو نفرین بود
در داد بر دادخواهان مبند
ز سوگند مگذر نگه دار پند
چو نیکی نمایدت کیهان خدای
تو با هر کسی نیز نیکی نمای
نگیری تو بدخواه را خیره خوار
که نراژدها گردد او وقت کار
بکش آتش خورد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند
به کس راز مگشای در بر بسیج
بداندیش را خوار مشمر تو هیچ
دگر گفت کای نامور پهلوان
هشیوار و بیدار و روشن روان
بدان سان کجا کار پیموده اند
چنان چون نیاکان ما بوده اند
جهاندار گرشاسب چون شد کهن
نریمان ز کوپال گفتی سخن
چو گرشاسب کوپال برداشتی
به میدان کین هیچ نگذاشتی
به رزم ار سوار ار پیاده بدی
زمین از دلیرانش ساده بدی
به روم و به چین و به هند از نبرد
به مردی بکرد آنچه آن کس نکرد
به گیتی درون تا که او زنده بود
به مردی کس او را نیفکنده بود
وز آن پس چو سام یل آمد پدید
نریمان می و جام شادی کشید
دگر چون که زال آمد اندر میان
کمر بسته بد نزد تخت کیان
بآسوده شد سام از کارزار
بدین سان بود گردش روزگار
و دیگر چو من پا زدم در رکیب
پدر رست از آشوب رزم و نهیب
اگر دیو پیش آمد ار اژدها
نبودند از تیغ و گُرزَم رها
مرا نیز هنگام آسودنست
تو را رزم بدخواه پیمودنست
به گردون گردان رسد نام تو
گرآید مر این کار برکام تو
بیاموختش رزم و بزم و خرد
همی خواست کز روز رامش بود
از آن پس به بدرود با یکدگر
بسی بوسه دادند بر چشم و سر
یکایک پذیرفت گفتار اوی
از آن پس سوی راه آورد روی
ز ره باز پس گشت رستم چو شیر
از آن سو فرامرز گرد دلیر
سوی مرز خرگاه لشکر کشید
ز کینه سر تیغ بر خور کشید
همی راند لشکر به کردار باد
چو تنگ اندر آمد از آن مرز شاد
فرامرز گردنکش و آن سپاه
فرود آمد آنجا به سه روز راه
یکی پهلوان بود نامش طورگ
دلیر و سرافراز و گرد سترگ
بدان مرز خرگاه بد پهلوان
گو نامبردار روشن روان
همان خویش وی بود افراسیاب
یکی لشکری داشت پر خشم و تاب
بخش ۸۳ - سؤال کردن فرامرز از پیر برهمن در آخر کار و هویدا کردن دین: یکی عقد گوهر بخواهم گشودبخش ۸۵ - نامه نوشتن فرامرز به طورگ: فرامرز چون کرد آنجا درنگ
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به یاد آمد و پیر دیرینه گفت
که سریست کین را نیارم نهفت
هوش مصنوعی: یادآوری از دوران گذشته به سراغم آمد و کسی که سالها تجربه داشت، گفت که این راز را نمیتوانم پنهان کنم.
نخستین چنان دان که اشیا نه بود
شب و روز و این شیب و بالا نه بود
هوش مصنوعی: در ابتدا باید بدانی که اشیا هیچگاه وجود نداشتند، نه شب و روز و نه پایین و بالا.
منور یکایک خداوند بود
که بی یارو بی مثل و مانند بود
هوش مصنوعی: خداوند بیهمتا و منحصر به فرد است و نور او به هر چیز وجود میبخشد. او همواره در تنهایی و بدون هیچ مشابهی وجود دارد.
به قدرت برآورد فرش و سما
شب و روز و خورشید فرمانروا
هوش مصنوعی: به توانایی فرش و آسمان و همچنین شب و روز و خورشید، که هر کدام دارای سلطنت و قدرت خاص خود هستند، اشاره دارد.
رطب را ز نخل و گل از خار کرد
دل آدمین را خرد یار کرد
هوش مصنوعی: خرما را از درخت نخل و گل را از خار به دست آورد. دل انسان را با محبت و زیبایی خرد کرده است.
فلک را شتاب و زمین را درنگ
ازویست ای شاه با هوش و سنگ
هوش مصنوعی: آسمان در حال حرکت است و زمین آرام و بیحرکت است؛ این نشاندهندهی قدرت و هوش تو، ای پادشاه با فهم و درایت.
چنان دان که ما جمله گم گشته ایم
گرفته هوا و خرد هشته ایم
هوش مصنوعی: بدان که همه ما گم شدهایم و گرفتار هوای نفس و اندیشههای بیهودهای هستیم که ما را از حقیقت دور کردهاند.
بدین دین شدن در نخستین منم
که زنار و ناقوس را بشکنم
هوش مصنوعی: من اولین نفری هستم که با این عقیده جدید، زنجیرها و نمادهای قدیمی را کنار میزنم.
بگفت این و بشکست زنار خویش
پشیمان شد از زشت کردار خویش
هوش مصنوعی: او این را گفت و بند خود را گسست، و از کار زشت خود پشیمان شد.
به یزدان بنالید و پس سرنهاد
خروشی به گردان ایران فتاد
هوش مصنوعی: به خداوند شکایت کنید و سپس فریادی بلند بزنید که در سرزمین ایران غوغا به پا شود.
چو غلغلستان شد شبستان کید
بلرزید زین غم دل و جان کید
هوش مصنوعی: وقتی شب به علت اندوهی که در دل و جان وجود دارد، به هم میلرزد و نمیتواند آرام بگیرد، به مانند غلغلهایی است که در شبستان به گوش میرسد.
پس از غلغل و گریه بی شمار
بشد کید و بشکست زنار و بار
هوش مصنوعی: پس از صدای غمانگیز و اشکهای فراوان، مکر و کارهای پلید شکسته شد و زنجیر و بار سنگین از دوش برداشته شد.
درآمد به دین خداوند هور
که یکسان برادر بود پیل و مور
هوش مصنوعی: به دین خداوند همه برابر هستند، فرقی نمیکند که بزرگ باشد یا کوچک، مانند برادرانی که به یکدیگر احترام میگذارند.
چو کید آمد و گشت یزدان پرست
ز زنار بندی بشستند دست
هوش مصنوعی: وقتی نقشه و حیلهای به کار آمد و پرستندگان یزدان بیخبر از آن شدند، بندهای نجات و رهایی از دستشان خارج شد.
زروی جهان جمله بت ها شکست
همه بت گران را یکایک بخست
هوش مصنوعی: از چهرهی دنیا تمام بتها شکسته شدند و تمام بتسازان یکی یکی توسط او رها شدند.
صلیب و چلیپا به گیتی نماند
چو بشکسته شد هم به دریا فشاند
هوش مصنوعی: صلیب و چلیپا دیگر در دنیا باقی نمانده است، وقتی که شکسته شد، حتی در دریا هم انداخته شد.
هزاران درود و هزاران ثنا
زما تن به تن بر شه انبیا
هوش مصنوعی: هزاران درود و بیپایان ستایش بر این پیامبر که در زمان خود، الگویی برای بشریت شده است.
هزاران سلام و هزار آفرین
به دایم خداوند یکتا همین
هوش مصنوعی: به خداوند یکتا هزاران سلام و آفرین میفرستم.
بماناد بر تو یل شیرگیر
زنامت بماند به دفتر دبیر
هوش مصنوعی: شیر گیر، قهرمان بزرگ، همیشه به یاد تو خواهد ماند و نام تو در نوشتهها و کتابها ثبت خواهد شد.
فرامرز با لشکر و با سپاه
شدند آفرین خوان ابر جان شاه
هوش مصنوعی: فرامرز به همراه ارتش و نیروهای خود به میدان آمد و با خواندن آفرین، جان شاه را ستایش کرد.
بکردند بدرود با همدگر
تدراک گرفتند به ایران به سر
هوش مصنوعی: آنها با یکدیگر وداع کردند و به ترتیب کارها، به ایران رفتند.
فرامرز و بیژن ابا گستهم
روانه شدند سوی ایران به هم
هوش مصنوعی: فرامرز و بیژن با عزم و اراده به سوی ایران حرکت کردند و در کنار یکدیگر پیش رفتند.
پذیره شدش شاه کاوس کی
ابا رستم و زال فرخنده پی
هوش مصنوعی: شاه کاوس به رستم و زال که از نژاد فرخنده و بزرگ هستند، ارادت و احترام زیادی قائل شد و آنها را پذیرفت.
فرامرز بر دست شه بوسه داد
به درگاه رستم رسیدند شاد
هوش مصنوعی: فرامرز به دلاوری ادای احترام کرد و بر دستان پادشاه بوسه زد و شاد و خرسند به درگاه رستم رسیدند.
گرفتش به بر رستم زال پیر
یکایک پذیرفته شد بر دبیر
هوش مصنوعی: زال پیر، رستم را در آغوش میگیرد و به تدریج همه چیز را از او میپذیرد.
چو بیژن رسیدش به درگاه شاه
ببوسید تخت و بشد با سپاه
هوش مصنوعی: وقتی بیژن به دربار شاه رسید، تخت شاه را بوسید و سپس همراه سپاهش رفت.
به پا خاستند مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواندند
هوش مصنوعی: جمعیت برخواستند و مجلس را تزئین کردند، شراب و موسیقی آورده و هنرمندان را دعوت کردند.
بیاورد ساقی به مجلس نشست
سر سرکشان جمله از باده مست
هوش مصنوعی: ساقی به مجلس آمد و همه سرکشها را که از شراب مست بودند، به دور خود جمع کرد.
همه مست گشتند از جام می
و رامشگر آمد ابا دف و نی
هوش مصنوعی: همه از خوشی و نوشیدن شراب شاد و سرمست شدند و نوازنده با ساز دف و نی به جمع آمد.
به عیش از می لعل و از چنگ و رود
گشادند بر شاه ایران درود
هوش مصنوعی: از شراب شیرین و نواهای خوش لذت میبرند و بر شاه ایران درود و سلام میفرستند.
که دایم شه کی جهانگیر باد
دل دشمنانش ز غم پیر باد
هوش مصنوعی: کسی که همیشه سلطان و حاکم بر دنیا خواهد بود، قلب دشمنانش همیشه از نگرانی و غم پیر میشود.
به عیش و به عشرت زمانی گذشت
گهی چنگ گه بزم گه سوی دشت
هوش مصنوعی: زمانی را در خوشی و سرگرمی گذرانیدم، گاهی به نواختن ساز مشغول بودم، گاهی در شادی و جشن به سر میبردم و زمانی هم به دشت و طبیعت میرفتم.
چنین بود تا تاج کاوس کی
فروزان ز کیخسرو نیک پی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تاج کاوس، پدر کیخسرو نیکوخصال، درخشان و روشن باقی بود، اینگونه بود.
شد ایام ایام کیخسروی
جز از دادگر را نبد پیروی
هوش مصنوعی: ایام پادشاهی کیخسرو سپری شد و غیر از دادگر کسی پیرو و دنبالکننده او نماند.
چو خسرو نشست از بر تخت عاج
به هر ملک شاهان بدادند باج
هوش مصنوعی: وقتی خسرو بر تخت عاج نشسته بود، به هر کشور و سرزمینی، شاهان آنها را مجبور به پرداخت مالیات کردند.
بدند شاد از چشم شه ارجمند
به هر شهر خلقان شدند بی گزند
هوش مصنوعی: اشخاص بدسرشت و بداندیش از نگاه پادشاه بزرگ خوشحال و خرم هستند و در هر شهری مردم بدون آسیب و معصوم باقی ماندهاند.
یکی روز شاه و بزرگان به هم
نشستند و گفتند از بیش وکم
هوش مصنوعی: روزی شاه و بزرگان دور هم جمع شدند و در مورد مسائل مهم صحبت کردند.
تهمتن بیامد به نزدیک شاه
از ایران سخن گفت و از تاج و گاه
هوش مصنوعی: تهمتن به نزد شاه رفت و درباره ایران، تاج و تخت و مقام صحبت کرد.
زواره فرامرز با او به هم
ز هر گونه ای رای زد بیش و کم
هوش مصنوعی: فرامرز با زواره بر سر مسائل مختلف به گفتگو و تبادل نظر پرداختند و در این بحث، از هر زاویهای به موضوعات مختلف نگاه کردند و نکات مثبت و منفی را بررسی کردند.
چنین گفت رستم به شاه زمین
که ای نام بردار با آفرین
هوش مصنوعی: رستم به پادشاه گفت: ای کسی که نامت به خوبی و نیکی مشهور است.
به زابلستانم یکی شهر بود
کزآن بوم و بر تور را بهر بود
هوش مصنوعی: در زابلستان شهری وجود داشت که از آنجا بود و به خاطر آن، تور (یکی از شخصیتهای افسانهای) به آن جا تعلق داشت.
منوچهر کرد آن ز ترکان تهی
یکی خوب جایست با فرهی
هوش مصنوعی: منوچهر از دست اعراب نجات یافت و در مکانی خوب و باصفا قرار گرفت.
چو کاوس شد بی دل و پیره سر
بیفتاد از او نام و فرو هنر
هوش مصنوعی: وقتی که کاوس از دستیابی به دل و عشق محروم شد، نام و اعتبارش به همراه زیبایی و هنر فرو ریخت.
گرفتند آن شهر تورانیان
پس آنجا نماندند ایرانیان
هوش مصنوعی: شهر تورانیان تصرف شد و ایرانیان دیگر در آن جا نماندند.
کنون باژ و ساوش به توران برند
سوی شاه ایران همی ننگرند
هوش مصنوعی: اکنون باج و خراج را به توران میبرند و به سوی شاه ایران نگاه نمیکنند.
فراوان دگر مرز همچون بهشت
دهستان بسیار پر باغ و کشت
هوش مصنوعی: در جایی دیگر، مرزهایی شبیه به بهشت وجود دارد که سرشار از باغها و زمینهای کشاورزی است.
جهانیست از خوبی آراسته
درو بیکران لشکر و خواسته
هوش مصنوعی: این دنیا پر از خوبیها و زیباییهاست و در آن آرزوها و آرمانهای زیادی وجود دارد که مانند لشکری بیپایان هستند.
مر آن مرز خرگاه خواند به نام
جهان دیده دهقان گسترده نام
هوش مصنوعی: آن مرز، محل زندگی و دامان آرامش خوانده شده است، و به نام جهانی که کشاورز با دیدگانش وسعت بخشیده، شناخته میشود.
ز یک نیمه بر سند دارد گذر
به قنوج و کشمیر و آن بوم و بر
هوش مصنوعی: از یک سو به سند میرسد و از سوی دیگر به قنوج و کشمیر و سرزمینهای آنجا.
دگر نیمه راهش سوی مرز چین
بپیوست با مرز توران زمین
هوش مصنوعی: نیمه دیگر راه به مرز چین رسید و به مرز توران زمین پیوست.
فراوان در آن مرز پیل است و گنج
تن بی گناهان از ایشان به رنج
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، بسیاری از فیلها و منابع قیمتی وجود دارد، اما بدن بیگناهان به خاطر این مسئله در رنج و سختی به سر میبرد.
ز بس غارت و کشتن و تاختن
سر از یاد توران برافراختن
هوش مصنوعی: به دلیل جنگها و کشتارهای مکرر، دیگر کسی از سرزمین توران خبری ندارد و همه چیز را فراموش کردهاند.
کنون شهریاری به ایران توراست
پی مور تا چنگ شیران توراست
هوش مصنوعی: اکنون پادشاهی در ایران است که نشانی از دلاوری و قدرت دارد و او همانند شیران قوی و دلیر است.
یکی لشکری باید اکنون بزرگ
فرستاد با پهلوانی سترگ
هوش مصنوعی: باید اکنون گروهی بزرگ از سربازان را با یک قهرمان قوی و شجاع به میدان فرستاد.
ایا باج نزدیک شاه آورند
دگر سر بر این بارگاه آورند
هوش مصنوعی: آیا دیگر بار مالیاتی را نزد پادشاه میآورند و سرهای دیگر را بر این جایگاه میگذارند؟
چو آن مرز یکسر به دست آوریم
به توران زمین برشکست آوریم
هوش مصنوعی: وقتی که آن مرز را کاملاً تحت کنترل بگیریم، به سرزمین توران حمله خواهیم کرد و آنجا را تصرف میکنیم.
به رستم چنین پاسخ آورد شاه
که جاوید بادی همین است راه
هوش مصنوعی: شاه به رستم گفت که این مسیر، همان راهی است که تا ابد ادامه دارد.
تو آن نامداری که ایران سپاه
به بخت تو شادند هم پیشگاه
هوش مصنوعی: تو آن شخص مشهور و معروفی هستی که سپاه ایران به خاطر خوشبختی و سرنوشت خوب تو شاد و خوشحال هستند.
ببین تا سپه چند باید به کار
گزین کن ز گردان همه نامدار
هوش مصنوعی: ببین تا چه تعداد از جنگجویان معروف را باید برای کار خود انتخاب کنی.
زمینی که پیوسته مرز توست
بهای زمین در خور ارز توست
هوش مصنوعی: زمینی که همیشه متعلق به توست، ارزش آن زمین برابر با ارزش خود توست.
فرامرز را ده سپاهی گران
چنان چون بباید ز جنگ آوران
هوش مصنوعی: فرامرز ده آوردگارانی دارد که بسیار قوی و قابل احترام هستند، همچنان که از جنگجویان باید انتظار داشت.
بگو تا ببندد بدین کین کمر
که هم پهلوانست و هم نامور
هوش مصنوعی: بگو تا به خاطر این کینه، کمرش را ببندد، زیرا او هم قهرمان است و هم معروف.
زخرگاه تا بوم هندوستان
زکشمیر تا مرز جادوستان
هوش مصنوعی: از دشتی تا سرزمین هندوستان و از کشمیر تا مرز سرزمین جادو، من در این فضا سفر کردهام.
گشاده شود کار بر دست اوی
به کام نهنگان رسد شست اوی
هوش مصنوعی: کارها به دست او آسان میشود و انگشتش به اندازهای بزرگ است که میتواند به کام نهنگها برسد.
چو از شاه بشنید رستم سخن
دلش تازه شد چون گل اندر چمن
هوش مصنوعی: وقتی رستم سخن شاه را شنید، دلش شاد و سرزنده شد، مانند گلی که در با garden گل میکند.
فراوان بدو آفرین کرد و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
هوش مصنوعی: او به او بسیار تمجید کرد و گفت که امیدوارم با وجود جان پاکت، عقل و درایت مناسبی داشته باشی.
چنین تاج و تخت تو فرخنده باد
سپهر روان پیش تو بنده باد
هوش مصنوعی: شادی و خوشبختی تندیس و مقام تو را فرا گرفته است، و من به عنوان خدمتگزار تو همیشه در دسترس هستم.
بفرمود خسرو به سالار بار
از آن پس که خوان خورش را بیار
هوش مصنوعی: خسرو به فرمانده خود گفت که از این به بعد سفره خوراک را به همراه بیاور.
می آورد و رامشگران را بخواند
وز آواز ایشان همی خیره ماند
هوش مصنوعی: او میآورد و هنرمندان را میخواند و از صدای آنها به شدت محو میشود.
چو خورشید تابان بر آمد زکوه
سراینده آمد ز گفتن ستوه
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید درخشان از کوه بالا میآید، شاعر نیز از خستگی گفتن فرار میکند.
برآمد تبیره ز درگاه شاه
رده برکشیدند بر بارگاه
هوش مصنوعی: پردهای از درگاه شاه کنار زده شد و افراد برجسته را به بارگاه دعوت کردند.
ببستند بر پیل رویینه خم
برآمد خروشیدن گاو دم
هوش مصنوعی: بر روی فیل، پوستینهای بسته شده و به این ترتیب، صدای گاو از دور به گوش میرسد.
نهادند بر کوهه پیل تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت
هوش مصنوعی: بر فراز کوه تاجی قرار دادند و درختی که نماد سلطنت و حکومت است، به شکوهش، بر آن تکیه داده شده است.
بیامد نشست از بر پیل شاه
نهاده به سر بر ز گوهر کلاه
هوش مصنوعی: او آمد و بر روی فیلی که شاه بر آن نشسته بود، کلاهی از جواهرات بر سر گذاشت.
همی رفت شاه از بر ژنده پیل
برآن تخت فیروزه بر سان نیل
هوش مصنوعی: شاه به آرامی از کنار فیل زخمی عبور میکرد و بر روی تختی فیروزهای نشسته بود که همچون نیل بود.
یکی تاج بر سر ز در و گهر
به چنگ اندرون گُرزه گاوسر
هوش مصنوعی: کسی بر سر تاجی دارد و در دستانش جواهری درخشان است که به نظر میرسد از درون گاوی گرفته شده باشد.
فروهشته از تاج دو گوشوار
به گردنش طوقی زبرجدنگار
هوش مصنوعی: دوتا گوشواره از تاجش آویزان است و دور گردنش گردنبندی از سنگ زبرجد با طرح زیبا دیده میشود.
زخوشاب زر و زبرجد کمر
به بازو دو یاره زیاقوت و زر
هوش مصنوعی: از زیبایی و درخشش طلا و سنگهای قیمتی، دو دستبند زیبا به بازوهایم زدهام.
همی زد میان سپه پیل گام
ابا زنگ زرین و زرین ستام
هوش مصنوعی: پیل زرهپوش در میان جنگجویان با گامهای محکم و صدای جلازننده زنگ خود، به جلو میرفت.
یکی مهره در جام در دست شاه
به کیوان رسیده خروش سپاه
هوش مصنوعی: یک مهره در دست شاه، به معنای جایگاه و قدرت او، در حقیقت به پیروزی و قدرتی بزرگ اشاره دارد که بر آسمان و زمین تاثیر میگذارد و نشاندهنده تجمع و قدرت سپاه است.
زتیغ و ز گُرز و ز کوس و ز گُرد
سیه شد زمین آسمان لاجورد
هوش مصنوعی: زمین به خاطر شمشیرها و نیزهها، و صدای طبلها و غبارهای ناشی از جنگ، به رنگ سیاه درآمد و آسمان به رنگ آبی روشن شد.
تو گفتی به دام اندراست آفتاب
وگر گشت خم سپر اندر آب
هوش مصنوعی: تو گفتی که آفتاب در دام نیفتاده و اگر هم سپر به آب بیفتد، خم میشود.
همی چشم روشن جهان را ندید
سپهر و ستاره سنان را ندید
هوش مصنوعی: شخصی که به زیبایی و روشنی چشمها توجه دارد، هیچگاه آسمان و ستارهها را نمیبیند.
زدریا تو گویی که برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
هوش مصنوعی: از دریا به نظر میرسد که موجی به راه افتاده و دستهدسته نیروها در حال آمدن هستند.
سراپرده بردند از ایوان به دشت
سپهر از خروشیدن آسیمه گشت
هوش مصنوعی: پرده را از ورودی برداشتند و آسمان به خاطر صدای بلند دستخوش هیاهو و آشفتگی شد.
چو بر پشت پیل آن شه نامور
زدی مهره بر جام بستی کمر
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه مشهور بر پشت فیل ضربهای به مهرههای شطرنج زد، کمربند خود را محکم بست.
نبودی به هر پادشاهی روا
نشستن مگر بر در پادشاه
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به هر پادشاهی وارد شود جز اینکه بر درِ پادشاه خود بایستد.
از آن نامور خسرو سرکشان
چنین بود در پادشاهی نشان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که پادشاهی و اقتدار خسرو بزرگ به خاطر ویژگیها و خصوصیات بارز او در رهبری و فرمانروایی بوده است. او در دنیای سرکشان و قدرتمندان به عنوان شخصیتی برجسته و معروف جایگاه ویژهای داشته است.
همی بود بر پیل در پهن دشت
بدان تا سپه پیش او درگذشت
هوش مصنوعی: او بر روی فیل در دشت وسیعی قرار داشت، تا اینکه سپاه از مقابل او عبور کرد.
کشیده رده ایستاده سپاه
به روی سپهدارشان بد نگاه
هوش مصنوعی: سپاهیان در برابر فرمانده خود صف کشیدهاند و به او نگاهی پر از بیصبری و انتظار دارند.
نخستین فریبرز بد پیش رو
گذر کرد پیش جهاندار نو
هوش مصنوعی: فریبرز، نخستین فردی بود که از چالشها عبور کرد و به پیشگاه پادشاه جدید رسید.
ابا گُرز و با تیغ و زرینه کفش
پس پشت خورشید پیکر درفش
هوش مصنوعی: با چماق و شمشیر و کفشهای زربفت، از پشت خورشید، سپر و پرچم را به دوش میزنم.
یکی باره ای برنشسته سمند
به فتراک بر حلقه کرده کمند
هوش مصنوعی: یک بار، اسب ریشهدار و نیکو در دام افتاده و به زنجیری بسته شده است.
همی رفت با ناز و با زیب و فر
سپاهی همه غرقه در سیم و زر
هوش مصنوعی: او با ناز و زیبایی خاصی در حال حرکت بود و تمامی سربازان اطرافش در ثروت و جواهرات غرق بودند.
برو آفرین کرد شاه جهان
که بادت بزرگی و فر مهان
هوش مصنوعی: برو و ستایش کن پادشاه دنیا را، تا بادا که تو بزرگ و شایسته باشی.
به هرکار بخت تو فیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
هوش مصنوعی: برای تو در هر کار، بخت خوب و پیروزی آرزو میکنم و امیدوارم که همیشه روزگارت شاد و پرنور باشد.
پسش باز گودرز کشواد بود
که گیتی برای وی آباد بود
هوش مصنوعی: گودرز دوباره به میدان آمد و وضعیت زندگی به خاطر او خوب و مناسب بود.
درفش از پس پشت او شیر بود
که چنگش به گُرز و به شمشیر بود
هوش مصنوعی: پرچم او از پشتش به شکل شیر نمایان بود، و نگهداشتن آن به مانند چنگ زدن به گُرز و شمشیر مینماید.
پس پشت شیدوش بد با درفش
زمین گشته زان شیر پیکر بنفش
هوش مصنوعی: در نتیجه، پشت شیدوش به طور ناگهان با درفش زمین روبرو شده و به خاطر آن شیر مانند بدن بنفش رنگ بر روی زمین افتاده است.
هزاران پس پشت او سرفراز
عناندار با نیزه های دراز
هوش مصنوعی: هزاران افراد پشت سر او با افتخار ایستادهاند و با نیزههای بلند در آمادهباش هستند.
یکی گرگ پیکر درفش سیاه
پس پشت گیو اندرون با سپاه
هوش مصنوعی: یک گرگ به شکل انسانی با پرچم سیاه، در پشت گیو و در میان سپاه قرار دارد.
نبیره پسر بود هفتاد و هشت
از ایشان نبد جای بر پهن دشت
هوش مصنوعی: نبیره پسران، یعنی نوهها، به تعداد هفتاد و هشت نفر بودند و هیچکدام از آنها نتوانستند در دشت وسیع جا بگیرند.
پس هر یک اندر دگرگون درفش
همه با دل و تیغ و زرینه کفش
هوش مصنوعی: هر یک از آنها بهطور متفاوتی در حال جنگ هستند و همه با دل و سلاح و کفشهای زرین آمادهاند.
تو گفتی که گیتی همه زیر اوست
سر سروران زیر شمشیر اوست
هوش مصنوعی: تو گفتی که جهان همه تحت فرمان اوست و سروران در زیر شمشیر او قرار دارند.
چو آمد به نزدیکی تخت شاه
بسی آفرین کرد بر تاج و گاه
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیکی تخت پادشاه رسید، خیل عظیمی از ستایشها و تمجیدها نسبت به تاج و جایگاه او بیان شد.
به گودرز بر شاه کرد آفرین
چو برگیو و بر لشکرش همچنین
هوش مصنوعی: درست مانند اینکه به گودرز و لشکرش که با بزرگی و شجاعت وارد میدان نبرد شدهاند، ستایش و تحسین میشود، همچنین بر گیو نیز همین تحسین جاری است.
پس پشت گودرز گستهم بود
که فرزند بیدار گژدهم بود
هوش مصنوعی: در پشت گودرز، گستهم بود که فرزند بیداری و هوشیاری گژدهم به شمار میرفت.
همی نیزه بودی به چنگش به جنگ
کمان یار او بود و تیرخدنگ
هوش مصنوعی: در دست او نیزهای بود که در نبرد استفاده میکرد و دوستش کمان و تیر در اختیار داشت.
زبازوش پیکان چو پران شدی
همه در دل سنگ و سندان شدی
هوش مصنوعی: وقتی که از بازوی تو تیر پرتاب شدی، همه چیز در دل سختی و استحکام قرار گرفت.
ابا لشکر گشن آراسته
پر از گُرز و شمشیر و پرخواسته
هوش مصنوعی: با گروهی از جنگجویان که به خوبی آمادهاند و پر از سلاح و قدرت هستند، آمده است.
یکی ماه پیکر درفش از برش
به ابر اندرآورده تابان سرش
هوش مصنوعی: یک ماه زیبا مانند پرچم در کنار خود دارد که مانند نوری در آسمان میدرخشد و به ابرها میرسد.
همی خواند بر شهریار آفرین
از او شاد شد شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: نویسنده شعری برای پادشاه میخواند و به خاطر این شعر، پادشاه ایران خوشحال و شادمان میشود.
پس گستهم اشکش تیزهش
که با رای و دل بود و با مغز خوش
هوش مصنوعی: پس اشکهایش را مایهٔ تیزهوشی او قرار میدهم، زیرا این اشکها با فکر و دلش و همچنین با مغز خوشفکرش همراه است.
یکی گُرزدار از نژاد همای
به راهی که جستیش بودی به پای
هوش مصنوعی: یک مرد قوی و پرقدرت از نسل مرغ خوشبخت به مسیری میرود که تو در آن قدم برمیدارد.
سپاهی زگردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ مانند غوچ
هوش مصنوعی: در این بیت، به توصیف گروهی از جنگجویان میپردازد که در آمادهسازی برای نبرد هستند. این افراد به مانند جانورانی زنده و شجاع، با شور و حرارت در میدان جنگ حضور دارند. آنها نشاندهندهی قدرت و ارادهای قوی برای مبارزه و غلبه بر دشمنان خود هستند.
که کس در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان را ندید که پشت سر ایشان برهنه حتی یک انگشت را هم دیده باشد.
سپهدارشان بود رزم آزمای
کزو بود گاه نکویی به جای
هوش مصنوعی: رئیس و فرماندهی آنان پهلوانی بود که در میدان نبرد به شکوه و افتخار معروف بود و همیشه در زمان خوبی درخشید.
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش بیازید چنگ
هوش مصنوعی: پرچمی به اهتزاز درآمده که نشانگر نیرومندی و شجاعت است، مانند پیکر یک پلنگ. این پرچم به همه یادآور میشود که از قدرت و زیبایی آن دفاع کنند و به آن افتخار کنند.
بسی آفرین کرد بر شهریار
بر آن شادمان گردش روزگار
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر خوشی و موفقیتهای سلطنت، برای پادشاه دعا و ستایش کردهاند. آنها به خاطر خوشبختی و تغییرات خوبی که در زندگیاش فراهم شده، سرشار از شادی هستند.
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
زده آن سپه را رده بر دو میل
هوش مصنوعی: کیخسرو از زیر پای فیل به سپاه نگاه کرد و آنها را در دو ردیف مشاهده کرد.
پسند آمدش سخت و کرد آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
هوش مصنوعی: او این کار را بسیار پسندید و بر بختی که بیدار و زمین خوششانس است، تحسین کرد.
از آن پس دگرگون سپاه گران
همه نامداران وجوشش وران
هوش مصنوعی: پس از آن، سپاه بزرگ و جنگجویان معروف به طور کلی تغییر کردند و دچار تحولی شدند.
سپاهی کز ایشان جهاندارشاه
همی بود شادان دل و نیکخواه
هوش مصنوعی: سپاهی که از این افراد تشکیل شده بود، همواره خوشدل و نیکاندیش برای پادشاه جهان است.
گزیده پس اندرش فرهاد بود
کزو لشکر خسرو آباد بود
هوش مصنوعی: فرهاد، کسی بود که با تلاش و کوشش خود، به شکوه و قدرت خسرو کمک کرد و این موضوع به یادگار باقی مانده است.
سپه را به کردار پروردگار
به هر جای بودی به هر کارزار
هوش مصنوعی: سپه را مانند ویژگیهای خداوند، در هر جایی و در هر نبردی قرار دارد.
یکی پیکر آهو درفش از برش
بدان سایه آهو اندر سرش
هوش مصنوعی: یک آهو با زیبایی و لطافت در سایه خود، در دل طبیعت قرار دارد.
همی رفت بر سان شیر دمان
ابا لشکر گشن و پیل ژیان
هوش مصنوعی: او مانند یک شیر خروشان در میان لشکری از گرسنگان و فیلهای زنده در حال حرکت است.
سپاهش همه تیغ هندی به دست
زره ترکی و زین سغدی نشست
هوش مصنوعی: سربازان همگی به سراغ تیغههای تیز هندی رفتهاند و با زرههایی از جنس ترکی و زینهایی از سغد در جایگاه خود نشستهاند.
چو دید آن نشست و سرگاه نو
بسی آفرین خواند برشاه نو
هوش مصنوعی: وقتی او آن نشست را دید و صبحگاه جدید را مشاهده کرد، بسیار بر شاه جدید ستایش و تحسین کرد.
گرازه سر تخمه گیوگان
پس او همی رفت با ویژگان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک شخصیت به نام گیوگان است که به نوعی در حال حرکت یا پیشرفت است. او در این مسیر با افرادی خاص و برجسته همراه است و گویا در پی هدفی است که به آن میاندیشد. این جمله نشاندهنده اهمیت همراهی با افراد ویژه و تأثیرگذار در مسیر زندگی و موفقیت است.
به زین اندرون حلقه های کمند
از او شادمان شد که بودش پسند
هوش مصنوعی: درون زین، حلقههای کمند باعث خوشحالی او شدند، زیرا این موضوع مورد پسند او بود.
درفشی پس پشت پیکر همای
همی رفت چون کوه رفته زجای
هوش مصنوعی: پرچمی که در پسزمینهی جسم پرندهی بزرگ (همای) در حال حرکت بود، مانند کوهی از جای خود بلند شده است.
هرآن کس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ و فولاد بود
هوش مصنوعی: هر کسی که از شهر بغداد میآید، همواره دارای نیرویی قوی و قدرت است.
همه برگذشتند زیرهمای
سپهبد همی داشت برپیل جای
هوش مصنوعی: همه در زیر سایه بزرگی که فرمانده ای با شکوه است، قرار دارند و آن فرمانده بر روی پیلان خود نشسته است.
بسی زان که بر شاه کردآفرین
برآن برز و بالا و تیغ و نگین
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که به شاه احترام میگذارند، به خاطر او ایستادهاند و او را ستایش میکنند؛ چرا که او به خاطر قدرت و جایگاهش، ارزشمند و برجسته است.
پس او نبرده فرامرز بود
که با فر و با برز و با ارز بود
هوش مصنوعی: او فرامرز را نمی دارد، زیرا او هم به زیبایی و هم به عظمت و هم به ارزش شناخته شده است.
ابا کوس و پیل و سپاه گران
همه جنگجویان و کندآوران
هوش مصنوعی: با تمام قدرت و لشکر و سربازان جنگجو و قدرتمند، آماده نبرد هستند.
زکشمیر و از کابل و نیمروز
همه سرفرازان گیتی فروز
هوش مصنوعی: از کشور کشمیر و کابل و نیمروز، همه برترینها و سربازان درخشان زمین هستند.
درفشش بسان دلاور پدر
که کس ار نبودی ز رستم گذر
هوش مصنوعی: چشمپوشی از گزندها و فزونی bravery که از نیاکان به ارث بردهای، نشاندهندهی قدرت و شجاعت توست. هیچکس نمیتواند از زیر سایهی این شجاعت بیرون برود.
سرش هفت همچون سر اژدها
تو گفتی زبند آمدستی رها
هوش مصنوعی: سرش هفت به مانند سر اژدهاست و تو میگویی که از بند آزاد شده است.
بیامد بسان درختی به بار
بسی آفرین کرد بر شهریار
هوش مصنوعی: به مانند درختی که میوههای فراوانی دارد، به حضور پادشاه آمد و او را ستایش کرد.
که جاوید بادی و روشن روان
به اندیشه تاج و تخت کیان
هوش مصنوعی: تو همان بادی جاودانه و روحی روشنی که در اندیشهات به فکر تاج و تخت پادشاهان کیان هستی.
دل شاه گشت از فرامرز شاد
همی کرد با وی بسی پند یاد
هوش مصنوعی: دل شاه از دیدن فرامرز بسیار خوشحال شد و با او صحبتهای زیادی کرد و نصیحتهای فراوانی را به یاد آورد.
بدو گفت برکش سوی هندوان
همان مرز خرگاه تا جاودان
هوش مصنوعی: به او گفت که به سوی هندیها برو و مرز خرگاه را برای همیشه برگزین.
بپرداز قنوج و کشمیر و سند
بگیر ای سپهبد به هندی پرند
هوش مصنوعی: فرمانده! به قنوج، کشمیر و سند توجه کن و پرند را از هندیها بگیر.
ز توران سپه هر که آنجا بود
اگر ناتوان ور توانا بود
هوش مصنوعی: در میان لشکر توران، هر کسی که در آنجا حضور داشت، چه ناتوان و چه توانا.
هرآن کس که با تو بجوید نبرد
سراسر برآور سرانشان به گرد
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو جنگ کند، باید آماده باشد که تمام سران و بزرگانشان را به چالش بکشد.
کسی کو به رزمت نبندد میان
چنان کن که او را نباشد زیان
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو دشمنی نکند، طوری رفتار کن که برای او زیانی نداشته باشد.
تو فرزند بیدار دل رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
هوش مصنوعی: تو فرزند فردی آگاه و با دل روشن هستی، داری از دستان قوی سامان میگیری و به خاطر توانمندیهایت مشخص هستی.
کنون مرز هندوستان مر تو راست
ز قنوج تا مرز دستان تو راست
هوش مصنوعی: اکنون مرز هندوستان برای تو مشخص است، از قنوج تا مرز دستانت.
تو را دادم این پادشاهی بدار
به هر جای خیره مکن کارزار
هوش مصنوعی: من این سلطنت را به تو سپردم، پس هرگز در هیچ گوشهای از آن به جنگ و جدل نپرداز.
به هر جایگه یار درویش باش
همی راد بر مردم خویش باش
هوش مصنوعی: در هر مکانی همراه و همگام درویش باش و با مردم خود مهربان و رفیق باش.
ببین نیک تا دوستار تو کیست
خردمند و انده گسار تو کیست
هوش مصنوعی: ببین که چه کسی دوست توست و کیست که به تو اندیشه و دلخوشی میبخشد.
ببخش و بیارای و فردا مگوی
چه دانی که فردا چه آید به روی
هوش مصنوعی: ببخش و زیبایی ببخش و درباره فردا صحبت نکن، چون نمیدانی فردا چه چیزهایی برایت به ارمغان خواهد آورد.
مشو در جوانی خریدار گنج
به بی رنج کس هیچ منمای گنج
هوش مصنوعی: در جوانی به دنبال کسب ثروت و گنج نرو، چون به دست آوردن ثروت بدون زحمت هیچ ارزشی ندارد.
مکن ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس
هوش مصنوعی: در جایی که به نظر میرسد امنیت وجود دارد، نباید دل خوش کرد؛ زیرا گاهی اوقات شرایط تغییر میکند و آنچه استحکام و زیبایی به نظر میرسد، ناگهان دچار دگرگونی میشود.
زتو نام باید که ماند بلند
مگر دل نداری ز گیتی نژند
هوش مصنوعی: باید از تو نامی باقی بماند که بلند و با ارزش باشد، مگر اینکه دلتنگی از دنیا در دل نداشته باشی.
مرا و تو را روز هم بگذرد
دمت چرخ گردان همی بشمرد
هوش مصنوعی: روزگار برای من و تو میگذرد و زمان به آرامی لحظهها را میشمارد.
دلت شادمان باید و تندرست
سه دیگر ببین تا چه بایدت جست
هوش مصنوعی: برای شاد بودن و سالم زندگی کردن، باید به سه چیز دیگری که در اطرافت وجود دارد نیز توجه کنی و آنها را جستوجو کنی.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بد سگالانت پر دود باد
هوش مصنوعی: خداوند دنیا به خوبی از تو راضی باشد، و دلهای بدت مانند دود سنگین و تاریک باشد.
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از باره تندرو
هوش مصنوعی: وقتی او پند حکیم را شنید، از اسب تندرو خود پیاده شد.
زمین را ببوسید و بردش نماز
بتابید سر سوی راه دراز
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید و هنگام نماز بر آن سجده کنید، سپس به سمت راه دراز بروید.
بسی آفرین کرد بر شاه نو
که اندر فزون باش چون ماه نو
هوش مصنوعی: زیاد بر شاه جدید تحسین و تمجید کرده است، که باید همیشه در کمال و زیبایی باشد، مانند ماه نو که در آسمان درخشان و تازه است.
تهمتن دو فرسنگ با او برفت
همی مغزش از رفتن او بگفت
هوش مصنوعی: تهمتن دو فرسخ با او رفت و مغز او از رفتن او پر بود.
بسی پند و اندرز گفتش بدوی
که ای نامور پور پرخاشجوی
هوش مصنوعی: بسیاری از نصیحتها و اندرزها به او گفته شد، ای جوان مشهور و پیکارگر.
به خیره میازار جان کسی
نباید که پیچی زافسر اسبی
هوش مصنوعی: به دیگران آسیب نرسان و آنها را ناراحت نکن، زیرا ممکن است عواقب ناگواری به دنبال داشته باشد.
به هر سو که باشد یکی نامجوی
نوندی فرست از برش پویه پوی
هوش مصنوعی: به هر طرفی که بروی، یکی از جستجوگران نام و مقام وجود دارد که از سمت او، نشانهای از حرکت و تلاش به تو میرسد.
نخستین به نرمی سخنگوی باش
به داد و به کوشش بی آهوی باش
هوش مصنوعی: در ابتدا باید با نرمی و لطافت صحبت کنی و در راه کمک و تلاش، بیوقفه و فعال باش.
چو کارت به نرمی نگردد نکوی
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی
هوش مصنوعی: اگر کارها به نرمی پیش نمیرود و نتیجهای دلخواه نمیگیری، بهتر است با قاطعیت و شدت عمل کنی و پس از آن به دنبال راه حل و مبارزه باشی.
همه کارها را سرانجام بین
چو بدخواه چینه نهد دام بین
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام میدهی، در نهایت به نتیجه میرسد. پس مراقب باش؛ چرا که اگر کسی بداند که برایت دام گذاشته، باید به عواقب آن توجه کند.
منه تو رهی کان نه آیین بود
که تا ماند آن بر تو نفرین بود
هوش مصنوعی: هرگز در مسیر زندگیات قدم نگذار که بر اساس اصول و ارزشهای درست نیست، زیرا در این صورت بر تو آسیبی بزرگ وارد خواهد شد.
در داد بر دادخواهان مبند
ز سوگند مگذر نگه دار پند
هوش مصنوعی: به حق و حقوق طلبکاران اهمیتی بده و به هیچ وجه از سوگند خود نگذشت، مطیع نصیحتها باش.
چو نیکی نمایدت کیهان خدای
تو با هر کسی نیز نیکی نمای
هوش مصنوعی: هرگاه خوبیها و نعمتهای خداوند را به تو نشان داد، تو هم با دیگران نیکی کن و با آنها مهربان باش.
نگیری تو بدخواه را خیره خوار
که نراژدها گردد او وقت کار
هوش مصنوعی: هرگز به دشمنان و بدخواهان توجه نکن که ممکن است در زمان بحران و مشکل، به ضرر تو عمل کنند و خود را قویتر از آنچه هستند، نشان دهند.
بکش آتش خورد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند
هوش مصنوعی: پیش از آنکه به خطر بیفتی، آتش در دل خود را خاموش کن، زیرا زمانی که دنیا به اوج خود برسد، همه چیز را میسوزاند.
به کس راز مگشای در بر بسیج
بداندیش را خوار مشمر تو هیچ
هوش مصنوعی: رازهایت را به هیچکس نگو و به کسی که در جمع بدبین است، اهمیت نده؛ زیرا هیچوقت ارزش تو کم نمیشود.
دگر گفت کای نامور پهلوان
هشیوار و بیدار و روشن روان
هوش مصنوعی: دیگر گفت که ای پهلوان مشهور، با هوش و آگاه و دارای روحی روشن!
بدان سان کجا کار پیموده اند
چنان چون نیاکان ما بوده اند
هوش مصنوعی: بدان که در کجا کار را به پایان رساندهاند، به گونهای که نیاکان ما نیز چنین بودهاند.
جهاندار گرشاسب چون شد کهن
نریمان ز کوپال گفتی سخن
هوش مصنوعی: وقتی که گرشاسب، پادشاه بزرگ، پیر و کهن شد، نریمان از کوپال دربارهاش صحبت کرد.
چو گرشاسب کوپال برداشتی
به میدان کین هیچ نگذاشتی
هوش مصنوعی: وقتی که گرشاسب، مبارز بزرگی، با تمام قدرت به میدان جنگ رفت، هیچ چیزی از دشمنان باقی نگذاشت و همه را شکست داد.
به رزم ار سوار ار پیاده بدی
زمین از دلیرانش ساده بدی
هوش مصنوعی: اگر به میدان جنگ میآمدی، چه سوار و چه پیاده، زمین به راحتی از دلیرانش خالی میشد.
به روم و به چین و به هند از نبرد
به مردی بکرد آنچه آن کس نکرد
هوش مصنوعی: در روم، چین و هند، در میدان نبرد، او کارهایی انجام داد که هیچیک از مردان دیگر قادر به انجام آن نبودند.
به گیتی درون تا که او زنده بود
به مردی کس او را نیفکنده بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که او زنده بود، در دنیا هیچکس به او بیاحترامی نکرد و او را رها نکرد.
وز آن پس چو سام یل آمد پدید
نریمان می و جام شادی کشید
هوش مصنوعی: پس از آن، زمانی که سام یل ظاهر شد، نریمان شراب و جام شادی را نوشید.
دگر چون که زال آمد اندر میان
کمر بسته بد نزد تخت کیان
هوش مصنوعی: وقتی زال، که شخصیت مهمی است، وارد میشود و کمربندش را بسته، در نزدیکی تخت پادشاهی قرار میگیرد.
بآسوده شد سام از کارزار
بدین سان بود گردش روزگار
هوش مصنوعی: سام از نبرد و جنگ راحت و آسوده شد، زیرا چنین است حال و روزگار.
و دیگر چو من پا زدم در رکیب
پدر رست از آشوب رزم و نهیب
هوش مصنوعی: یک بار دیگر که مانند من در میدان نبرد پا گذاشت، پدر از درگیری و هیاهوی جنگ نجات یافت.
اگر دیو پیش آمد ار اژدها
نبودند از تیغ و گُرزَم رها
هوش مصنوعی: اگر دیو یا موجودی خطرناک به من حمله کند، حتی اگر اژدها یا موجودات دیگر هم در دسترس نباشند، من از شمشیر و چوب دستیم نجات نخواهم یافت.
مرا نیز هنگام آسودنست
تو را رزم بدخواه پیمودنست
هوش مصنوعی: زمانی برای من هم وجود دارد که استراحت کنم، اما تو در حال مبارزه با دشمنان خود هستی.
به گردون گردان رسد نام تو
گرآید مر این کار برکام تو
هوش مصنوعی: اگر نام تو در آسمانها بپیچد، این کار به کام تو خواهد رسید.
بیاموختش رزم و بزم و خرد
همی خواست کز روز رامش بود
هوش مصنوعی: او جنگ و شادی و دانایی را آموخت و میخواست که از روزهای خوشی بهرهمند شود.
از آن پس به بدرود با یکدگر
بسی بوسه دادند بر چشم و سر
هوش مصنوعی: بعد از این وداع، آنها با یکدیگر خداحافظی کردند و به مقدار زیادی بر گونه و پیشانی یکدیگر بوسه زدند.
یکایک پذیرفت گفتار اوی
از آن پس سوی راه آورد روی
هوش مصنوعی: هر کدام به سخنان او گوش دادند و پس از آن به سمت راهی که نشان داد، رفتند.
ز ره باز پس گشت رستم چو شیر
از آن سو فرامرز گرد دلیر
هوش مصنوعی: رستم مانند شیری قوی و نیرومند از مسیری که رفته بود، بازمیگردد و فرامرز، دلیر و شجاع، از آن سو میآید.
سوی مرز خرگاه لشکر کشید
ز کینه سر تیغ بر خور کشید
هوش مصنوعی: به سمت مرز، لشکر به خاطر کینهای که داشت، آماده نبرد شد و تیغهای خود را بر روی گردن دشمنان قرار داد.
همی راند لشکر به کردار باد
چو تنگ اندر آمد از آن مرز شاد
هوش مصنوعی: لشکر به سرعت و با قدرت در حرکت است، مانند وزش باد؛ اما وقتی به تنگنا و محدودیت برخورد کند، از آن منطقه خوشحال نمیشود.
فرامرز گردنکش و آن سپاه
فرود آمد آنجا به سه روز راه
هوش مصنوعی: فرامرز با دلاوری و قدرت خود، به همراه سپاهش به مکانی رسیدند که سه روز راه فاصله داشت.
یکی پهلوان بود نامش طورگ
دلیر و سرافراز و گرد سترگ
هوش مصنوعی: یک قهرمان وجود داشت که نامش طورگ بود. او فردی دلیر، سرافراز و با قامتی بلند و تنومند بود.
بدان مرز خرگاه بد پهلوان
گو نامبردار روشن روان
هوش مصنوعی: در این بیت به مکانی اشاره شده که محل تلاقی جوانمردان و پهلوانان است و فردی که در این مکان قرار دارد، معروف و با شخصیت است. این مکان به عنوان محلی برای ارزیابی و نمایش شجاعت و توانمندیهای قهرمانانه شناخته میشود.
همان خویش وی بود افراسیاب
یکی لشکری داشت پر خشم و تاب
هوش مصنوعی: افراسیاب، همان شخصیت شناختهشده و معروف است که یک نیروی جنگی بزرگ و خشمگین داشت.
حاشیه ها
1403/07/02 11:10
احمد خرمآبادیزاد
در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) میخواند.