گنجور

بخش ۶۹ - آمدن کید،پیش فرامرز و بردن فرامرز را به شهر خویش

چو بشنید زین گونه کید گزین
فرود آمد از تخت و برشد به زین
زدل کینه و درد و غم دور کرد
به پیش اندران پاک دستور کرد
زترکان به پیش اندران ده هزار
گرانمایه با گوهر و نامدار
خبرشد به نزد شبان و رمه
پذیره فرستاد لشکر همه
چو آمد برابر گو نامدار
بدیدند آن تخت گوهر نگار
پذیره شدش پهلوان چندگام
ابا باده و رود و زرینه جام
بدو کید هندی گرفت آفرین
که ای نامور پهلوان زمین
به خوبی رسیدی تو از سیستان
زروی تو فرخنده هندوستان
مرا مرز هند است و شاهنشهی
کمر بسته ما پیش تو چون رهی
مرا مرز و بوم و تو را تاج و تخت
مرا گنج و لشکر تو را فر و بخت
فرامرز شاه و کمر بسته کید
سپاهت عقاب و جهان جمله صید
همانی بدین رای و فرهنگ و هوش
چو مه گشتی اکنون تو بر بد مکوش
بگفت این و بوسید روی زمین
به بر درگرفتش دلیر گزین
بگفتند و رفتند زی بارگاه
همان کید هندی دلیران شاه
برآمد به تخت مهی پهلوان
ابا کید هندی روشن روان
یکی هفته با باده و رود و جام
نشستند و وز کی گرفتند جام
پس از هفته ای رود و آرام و صید
خرامان برفتند زی کاخ کید
ز هر کاخ و روزن برآمد نثار
ز آذین همه شهر چون نو بهار
چو آمد زرافشان هم از کوی و در
تو گفتی که زر شد زمین سر به سر
هوا سر به سر عود و عنبر گرفت
زمین از درم دست بر سرگرفت
تو گفتی هوا مشک بر دامنست
جهان پر همه نافه پیراهنست
همه بام و دیوار و در چون بهشت
برافشانده زر را به دیوار خشت
نثارش همه زر و مشک و عبیر
بساطی بیفکنده یکسر حریر
فرامرز چون شد به کاخ مهی
پدید آمد آن ساز شاهنشهی
رواقی به گردون برآورده بود
ز مرمر بساطیش گسترده بود
فروبسته این راه از آبنوس
درو لعل مانند چشم خروس
ز سیم و زبرجد دری ساخته
زر و حلقه ها در وی انداخته
چو رفتی یکی کی نشین از رخام
همه مرمر و صندل و عود خام
هزارش همه خشت بد زر و سیم
موکل درو درهای یتیم
زمین سر به سر فرش ابریشمین
یکایک چو خلد برین نازنین
یکی تخت فیروزه در وی بلند
برآمد به تخت مهی ارجمند
کمربسته چون کید و اروند شاه
چو طهمور و شه مرد و هندی سپاه
گل و لاله بد بیکران ریخته
زمین مشک و عنبر برآمیخته
می لعل خورده چو شد در میان
به جوش آمد از می دو چشم کیان
بدین گونه یک هفته با میگسار
نشسته به سر شد همه روزگار
زباغ و تماشا و از جام می
همی یاد رستم بد و شاه کی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید زین گونه کید گزین
فرود آمد از تخت و برشد به زین
هوش مصنوعی: زمانی که او صدای این نقشه‌ی فریب را شنید، از تخت پایین آمد و بر زین سوار شد.
زدل کینه و درد و غم دور کرد
به پیش اندران پاک دستور کرد
هوش مصنوعی: او از دل کینه و درد و غم را دور کرد و در برابر آنان به خوبی رفتار کرد.
زترکان به پیش اندران ده هزار
گرانمایه با گوهر و نامدار
هوش مصنوعی: در میان ترکی‌ها، افرادی برجسته و باارزش حضور دارند که دارای گوهری گرانبها و نامی سرشناس هستند.
خبرشد به نزد شبان و رمه
پذیره فرستاد لشکر همه
هوش مصنوعی: شبان و رمه از خبر آگاه شدند و لشکر را به سمت خود فراخواندند.
چو آمد برابر گو نامدار
بدیدند آن تخت گوهر نگار
هوش مصنوعی: زمانی که شخص نامدار و مشهور به مقابل آمد، آن تخت زیبا و با ارزش را دیدند که زیبایی خاصی داشت.
پذیره شدش پهلوان چندگام
ابا باده و رود و زرینه جام
هوش مصنوعی: چند قدم پیش آمد که پهلوان با جام زرین و نوشیدنی و جریان رود، پذیرایی می‌کرد.
بدو کید هندی گرفت آفرین
که ای نامور پهلوان زمین
هوش مصنوعی: به زودی با جلوه‌های زیبای هند، تو را ستایش می‌کنم ای پهلوان معروف این سرزمین.
به خوبی رسیدی تو از سیستان
زروی تو فرخنده هندوستان
هوش مصنوعی: تو از سیستان به خوبی و خوشی رسیدی و زروی تو در هندوستان باعث شادی و سروری است.
مرا مرز هند است و شاهنشهی
کمر بسته ما پیش تو چون رهی
هوش مصنوعی: مرز من سرزمین هند است و شاهنشاهی که آماده جنگ است، اما ما در مقابل تو همچون راهی هستیم.
مرا مرز و بوم و تو را تاج و تخت
مرا گنج و لشکر تو را فر و بخت
هوش مصنوعی: من سرزمینی دارم و تو سلطنت و قدرتی. من ثروتی دارم و نیروهایی، اما تو با اعتبار و اقبال خودت شناخته می‌شوی.
فرامرز شاه و کمر بسته کید
سپاهت عقاب و جهان جمله صید
هوش مصنوعی: فرامرز، فرمانروایی بزرگ و با قدرت است که برای رویارویی با دشمنانش آماده شده، سپاه او همچون عقابی قوی و تندپرواز است و تمام دنیا را برای خود شکار می‌بیند.
همانی بدین رای و فرهنگ و هوش
چو مه گشتی اکنون تو بر بد مکوش
هوش مصنوعی: همان‌طور که با تفکر و فرهنگ و هوش خودت هستی، وقتی به مقام و موقعیت بالایی رسیدی، دیگر بر بدی‌ها و کارهای ناپسند تأثیر نگذار.
بگفت این و بوسید روی زمین
به بر درگرفتش دلیر گزین
هوش مصنوعی: او این را گفت و رویش را روی زمین بوسید و دلیر و شجاع را در آغوش گرفت.
بگفتند و رفتند زی بارگاه
همان کید هندی دلیران شاه
هوش مصنوعی: آنها سخن گفتند و به سوی کاخ همان شاه دلیر هندی رفتند.
برآمد به تخت مهی پهلوان
ابا کید هندی روشن روان
هوش مصنوعی: پهلوانی با ویژگی‌های برجسته و روشن که از سرزمین هندوستان آمده است، بر تخت نشسته و به تماشای دنیا نشسته است.
یکی هفته با باده و رود و جام
نشستند و وز کی گرفتند جام
هوش مصنوعی: گروهی به مدت یک هفته با شراب، طبیعت و جشن همراه بودند و از کسی به نام کی جام نوشیدند.
پس از هفته ای رود و آرام و صید
خرامان برفتند زی کاخ کید
هوش مصنوعی: پس از یک هفته، رود آرام و ماهی‌ها با ناز و آهستگی رفتند به سوی کاخ کید.
ز هر کاخ و روزن برآمد نثار
ز آذین همه شهر چون نو بهار
هوش مصنوعی: از هر گوشه و روزنه‌ای، شادی و شکوهی به بیرون می‌ریزد. تمام شهر به زیبایی و طراوتی مانند بهار نو تبدیل شده است.
چو آمد زرافشان هم از کوی و در
تو گفتی که زر شد زمین سر به سر
هوش مصنوعی: وقتی زرافشان از کوی و در آمد، گویی که زمین به طور کامل طلا شده است.
هوا سر به سر عود و عنبر گرفت
زمین از درم دست بر سرگرفت
هوش مصنوعی: هوا به طور کامل پر از بوی عود و عنبر شده است و زمین نیز از خوشحالی خود را به این حالت درآورده است.
تو گفتی هوا مشک بر دامنست
جهان پر همه نافه پیراهنست
هوش مصنوعی: تو گفتی هوای خوشی در فضاست و جهان مانند پیراهنی است که با عطر خوش مشک تزئین شده است.
همه بام و دیوار و در چون بهشت
برافشانده زر را به دیوار خشت
هوش مصنوعی: تمام دیوارها و درها به شکلی زیبا و دل‌نشین تزیین شده‌اند، گویی بهشت را با طلای درخشان بر دیوارهایشان پراکنده‌اند.
نثارش همه زر و مشک و عبیر
بساطی بیفکنده یکسر حریر
هوش مصنوعی: تمام طلا و مشک و عطر را به پای او نثار کرده و بساطی را به‌طور کامل از حریر پهن کرده‌اند.
فرامرز چون شد به کاخ مهی
پدید آمد آن ساز شاهنشهی
هوش مصنوعی: فرامرز، هنگامی که به کاخ ماه رسید، ساز شاهنشاهی ظاهر شد.
رواقی به گردون برآورده بود
ز مرمر بساطیش گسترده بود
هوش مصنوعی: به آسمان، ایوانی از سنگ مرمر ساخته شده بود و در زیر آن، فرش و بستر زیبایی پهن شده بود.
فروبسته این راه از آبنوس
درو لعل مانند چشم خروس
هوش مصنوعی: این راه بسته است و در آن چوبی سیاه وجود دارد که به رنگ یاقوت، شبیه به چشم خروس است.
ز سیم و زبرجد دری ساخته
زر و حلقه ها در وی انداخته
هوش مصنوعی: دری از جنس نقره و سنگ زبرجد ساخته شده و در آن حلقه‌های طلا قرار داده‌اند.
چو رفتی یکی کی نشین از رخام
همه مرمر و صندل و عود خام
هوش مصنوعی: زمانی که از دنیا می‌روی، در آنجا حتی سنگ‌های معمولی هم به زیبایی مرمر و عطر چوب صندل و عود خواهند بود.
هزارش همه خشت بد زر و سیم
موکل درو درهای یتیم
هوش مصنوعی: هزاران خشت از طلا و نقره برای ساختن آنجا به کار رفته و درهای آن به روی یتیمان باز است.
زمین سر به سر فرش ابریشمین
یکایک چو خلد برین نازنین
هوش مصنوعی: زمین مانند فرشی از ابریشم است و هر نقطه‌اش بهشت زیبایی می‌ماند.
یکی تخت فیروزه در وی بلند
برآمد به تخت مهی ارجمند
هوش مصنوعی: یک تخت فیروزه‌ای بلند و زیبایی در آنجا برپا شد، که درخشندگی و ارزشش مانند ماهی با ارجمندی است.
کمربسته چون کید و اروند شاه
چو طهمور و شه مرد و هندی سپاه
هوش مصنوعی: کسی که بند کمرش را محکم بسته، به مانند تیر و کمان در حال آماده‌باش است، و شاهی که مثل طهمورث (از شاهان باستان) با قدرت و دلیری می‌جنگد، و سپاهیان او مانند هندیان، آماده نبرد هستند.
گل و لاله بد بیکران ریخته
زمین مشک و عنبر برآمیخته
هوش مصنوعی: در زمین، گل و لاله به طور فراوان پراکنده شده و عطر مشک و عنبر با هم ترکیب شده است.
می لعل خورده چو شد در میان
به جوش آمد از می دو چشم کیان
هوش مصنوعی: وقتی که لالی عمیق باشد و در میان آن، انگار دو چشمان سلطنتی از سر شوق و وجد به جوش می‌آیند.
بدین گونه یک هفته با میگسار
نشسته به سر شد همه روزگار
هوش مصنوعی: یک هفته را با خوردن شراب و خوشگذرانی سپری کردیم و زمان به سرعت گذشت.
زباغ و تماشا و از جام می
همی یاد رستم بد و شاه کی
هوش مصنوعی: از باغ و تماشای دل‌انگیز و نوشیدن از جام، همواره به یاد رستم و شاه کی هستم.