گنجور

بخش ۵۳ - رسیدن فرامرز به شهر نیک نور و جنگ کردن فرامرز با نوشدار و گرفتار شدن نوشدار به دست فرامرز

به روز نخستین مه فرودین
فرامرز پیمود هندو زمین
به ره بر نیاسود مرد و ستور
همی‌شد دوان تا در نیک‌نور
چو آمد خبر زان سوی نوشدار
پذیره شدن را بفرمود کار
دلیران برون برد از نیک نور
بیاراست گیتی به مرد و ستور
به جایی کجا نام او بد سرند
رسید اندرو پهلوان بلند
ابا او دلیران ایران هزار
هژبران رزم و پلنگان کار
گرانمایه گستهم و نوشاد شیر
پس اندر دمان با سپاه دلیر
ابا پهلوان بد جهانجو زراسب
گرانمایه بیژن چو آذرگشسب
چو گرگین میلاد و گُرزَم که کوه
از آن دو گروه یلان شد ستوه
ازین سو وز آن سو همه برزده
جهان پر شد از پیل و غول و دده
برابر به آیین صفی نوشدار
بیاراست یک رویه چون نوبهار
چهل پیل جنگی خروشان به پیش
بسی پیل‌بان گشته جوشان به خویش
همی‌گفت که‌ای نامداران جنگ
همانا که تان ناید از خویش ننگ
که اندک سپاهی بر این دشت کین
درآمد به میدان سوی رزم و کین
کز این سان یکی ما به میدان جهیم
مگر هم خوریم و زنیم و دهیم
چنانشان بگیریم از ایدر به جای
که نه سر شناسند یکسر نه پای
به یک روی از جای برخاستند
جهان را به زوبین بیاراستند
زراسب و فرامرز و گرگین ز پیش
دویدند چون گرگ بوینده میش
صف‌آرای شد بیژن از میمنه
خود و گُرزَم شیر چندین تنه
چو آتش در آن دشت کین ریختند
دل و مغز و گل با هم آمیختند
سوی قلب در شد فرامرز گرگ
چو آتش برآورده گُرز بزرگ
چو شیری که اندر برافکنده گور
سر هندوان اندر آمد به شور
بدین سان ز شبگیر تا نیم‌روز
سر سرکشان گرد گیتی‌فروز
سر هندوان همچو برگ درخت
فروریخت بر هندوان کار سخت
به هامون چنان سخت شد رستخیز
که افتاد در پیل جنگی گریز
فرامرز ناگه چو باد بهار
رسید اندرون بد رگ نوشدار
گرفتش کیانی کمر شیر نر
ز زینش بیفکند بر ره‌گذر
بشد تیز گرگین به کردار مست
دو دستش بپیچید بر پشت بست
چو شد مهتر هندوان پست و خوار
گریزان بشد لشکر نامدار
جهان پهلوان با سپاهی ز پی
چو آتش که سوزد همی خشک‌نی
بجَست و گرفت و به شمشیر کشت
زمانه بدان هندوان شد درشت
هزار و صد و شصت زیشان اسیر
گرفتند پیلان بسی دستگیر
همان مهد زرین و پرده سرای
ببرد و نماندند چیزی به جای
چو گستهم و نوشاد در وی رسید
بجز کشته و خسته چیزی ندید
گرفته همین نوشدار بلند
بپیچد او را به خم کمند
ستایش همی‌کرد گفت ای دلیر
سپهر‌ت ز چهره مگر داد سیر
کجا شیر گنجد سر و یال تو
کجا شیر پیچد به کوپال تو
ببستند آن شاه هندی به بور
بشد همچنان تا در نیک نور
پذیره شدندش همه هندوان
به خواهش بر پهلوان جهان
به پیش اندران طبل و طوق و علم
همه چهره پرخون و دیده به نم
به خواهش‌گری پیش برده سمن
به گردان فروبسته تیغ و کفن
یکایک ببردند پیشش نماز
ببخشیدشان پهلو سرفراز
بفرمود تا نوشدار آورند
بدو پند و اندرز کار آورند
بدو گفت کای سرور هندوان
ببخشیدمت زان که هستی جوان
بدانی که با لشکر شاه کی
ندارد همی چرخ گردنده پی
نه این ده هزار است گر صد هزار
بیاری نیاید به میدان کار
بفرمود تا حلقه زر ناب
کشیده در آن لؤلؤان خوشاب
به گوش اندرش کرد و کردش رها
رها شد همان خسرو پربها
بدو گفت کای شیر با رای و هوش
به من گوش پرداز و پندم نیوش
مرا آگه آمد که اندک سپاه
ز ایران بدین مرز پیموده راه
تو دانی که هرکو به گیتی بر است
ز هر سو غرورش بسی در سر است
سبکساره مرد و غرور مهی
به یاد آورد تخت شاهنشهی
ز تیری پدید آید آن سرکشی
نباشد به گیتی به از خامشی
تو را کمترین من یکی چاکرم
ره کید هندی به سر بسپرم
سپاه تو را پیشرو من شوم
به مردی به کام برهمن شوم
ببین آن که بختم چنین تیره شد
ز ایرانیان چشم من خیره شد
که در لشکر کید و آن انجمن
به کند آوری کس نباشد چو من
چو دیدم تو را کفچه کید هند
به کوپال او در نیاید پسند
بدانم که او را سرانجام کار
نخواهد شد از تیغ تو رستگار
نخستین بیارد به میدان خروش
به آخر همین حلقه سایدش گوش
بدین سان که بینی کمندت دراز
هم اکنون دو گوش ورا حلقه ساز
چو دیدم تو را مغفر جنگجوی
به دل گفتم از شاه دستت بشوی
چو بشنید زو مهتر انجمن
به گوشش همانا خوش آمد سخن
بخندید و گفتش تو خود شاد زی
ز اندیشه کید آزاد زی
تو اندیشه بامدادان مکن
که فردا دگر باشد او را سخن
سپاهی که داری تو از نیک نور
بخوان و همی ساز کن مرز بور
سر نامداران برآور بلند
یکایک همه ایمن آر از گزند
وز آن پس ره کید را پیش باش
پر از خون گرامی تر از خویش باش
که من ساز و سامان کید و سپاه
به هم برزنم با چنین دستگاه
از آن پس یکی حلقهٔ شاهوار
کلاه و کمر جمله گوهر‌نگار
قبا و کلاه و ستام و کمر
گرانمایه اسبان با زین زر
بفرمود و گنجور کآرد برش
بپوشید آن نامور پیکر‌ش
فرامرز را گفت پس نوشدار
که ای شاد گرد دلیر و سوار
یکی خوان من شادمان کن به می
برافروز خوان و بیاشام می
یکی هفته رخسار من برفروز
به شادی همه بگذرانیم روز
جهان پهلوان گفت آری رواست
بدین کار بر میزبان پادشا‌ست
برفتند در خانه نوشدار
شه و لشکر و مهتر نامدار
یکی هفته دلشاد در نیک نور
کشیدند باده ز جام بلور
همه بانگ خنیاگران در چمن
لب جوی پر لاله و نسترن
سمن خرمن گل به خروار بود
هوا یک‌سره مشک تاتار بود
به خانه درون مشک و عود و عبیر
چمن شد بهشت و هوا دلپذیر
دف و چنگ و رامشگر و رود و می
روان باده بر یاد کاووس کی
سر سرکشان چون که مستان شدی
به می یادش از پور دستان شدی
به هر دم چو دیدی می و گلستان
سخن گفتی از زال و زابلستان
چو یک هفته با رامش و چنگ بود
به هشتم به کوپال آهنگ بود
سپاه گو مهتر نیک نور
یکایک ببستند زین بر ستور
چو شاهین که خیزد به پرواز صید
یکایک برون رفت زین مرز کید
همه دل پُر از کین چو پیلان مست
بریدند فرسنگ زان راه شصت
از آن آگهی شد به شهر برنج
که آمد خداوند کوپال و گنج
فرامرز یل گو شه تاجدار
فشاندند شمشیر و خنجر ز بار
پذیره شدندش کهان و مهان
همه پر شد از شادمانی جهان
از آن سرکشان شد جهاندار شاد
بسی پند و اندرز و امید داد
سه روز و سه شب شاد و خرم بدند
به می در نشستند و خرم شدند
یکی مرد فرزانه بد شادکام
که بد مهتر مرز بهروز نام
فرامرز یل را ستایش گرفت
غم و درد خود را نمایش گرفت
بدو گفت کای مهتر سیستان
مبارک پی تو به هندوستان
رهاندی ز بد مرز نوشاد را
به کوپال و شمشیر پولاد را
چه گرگ سخن‌دان چه کناس دیو
چه آن مار کز وی جهان شد غریو
تو کردی جهان خالی از کرگدن
جهان را رهانیدی از مکر و فن
بلایی بدین گونه در شهر ماست
کزو روز و شب مرد و زن در بلاست
نه نزدیک شهر است ایدر نه دور
همی نام او کرده دانا سنور
به تن ژنده پیل و به رنگ پلنگ
هیونان به گردن چو شیران به چنگ
از آن مرز ما را بسی غم شده‌ست
ز آشوب او خواب و خور کم شده‌ست
نباشد بدین دردمان یار کس
بدین غم تو ما را به فریاد رس
به پاسخ چنین گفت کای رای‌زن
نخستین بتابید روی از شمن
به گیتی یکی جز خداوند نیست
که او را همی مثل و مانند نیست
بتان ار ز بن خورد باید نخست
وز آن پس ز دد کینه بایدت جست
بفرمود تا هر چه بدشان شمن
بیارند و سازندشان انجمن
چو شد انجمن آتش افروختند
به یک رویه آتش همی‌سوختند
بیاموختشان نامه کردگار
بدان سان که بشنید ز آموزگار
چو ‌زآن بوم برگشت یزدان شناس
برآمد به هر جا درود و سپاس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به روز نخستین مه فرودین
فرامرز پیمود هندو زمین
هوش مصنوعی: در روز اول ماه فروردین، فرامرز به سرزمین هند سفر کرد.
به ره بر نیاسود مرد و ستور
همی‌شد دوان تا در نیک‌نور
هوش مصنوعی: مرد در مسیر خستگی به خود راه نمی‌داد و اسبش هم به تند دویدن ادامه می‌داد تا به نور خوب و روشنی برسند.
چو آمد خبر زان سوی نوشدار
پذیره شدن را بفرمود کار
هوش مصنوعی: وقتی خبر رسید که نوشدارو از آن سمت آمده است، او فرمان داد تا کار را آغاز کنند.
دلیران برون برد از نیک نور
بیاراست گیتی به مرد و ستور
هوش مصنوعی: دلیران با شجاعت و نیکوکاری، دنیای زیبا و با نشاطی را برای انسان‌ها و جانوران ایجاد کردند.
به جایی کجا نام او بد سرند
رسید اندرو پهلوان بلند
هوش مصنوعی: به مکانی که نامش بدی را در دل دارد، آنجا پهلوانی بزرگ و مقتدر رسید.
ابا او دلیران ایران هزار
هژبران رزم و پلنگان کار
هوش مصنوعی: با او، دلیران ایران به هزار نفر هستند که در میدان نبرد مانند پلنگ‌های شجاع و کارا عمل می‌کنند.
گرانمایه گستهم و نوشاد شیر
پس اندر دمان با سپاه دلیر
هوش مصنوعی: من با ارزش و با طراوت همچون شیر می‌درخشم و در زمان جنگ با دلیران ایستاده‌ام.
ابا پهلوان بد جهانجو زراسب
گرانمایه بیژن چو آذرگشسب
هوش مصنوعی: پهلوانی از نژاد بزرگ و خوب، مانند بیژن، که در شجاعت و دلیر بودن شبیه آذرگشسب است، در جهان وجود دارد.
چو گرگین میلاد و گُرزَم که کوه
از آن دو گروه یلان شد ستوه
هوش مصنوعی: مانند گرگ زادو و گرزین، که کوه از این دو گروه قهرمان خسته و درمانده شده است.
ازین سو وز آن سو همه برزده
جهان پر شد از پیل و غول و دده
هوش مصنوعی: از هر طرف، دنیا پر شده است از موجودات بزرگ و ترسناک مثل فیل‌ها و غول‌ها و هیولاها.
برابر به آیین صفی نوشدار
بیاراست یک رویه چون نوبهار
هوش مصنوعی: به مناسبت آیین صفی، نوشدارویی بیاور که یک طرف آن مانند چمن‌زارهای بهاری باشد.
چهل پیل جنگی خروشان به پیش
بسی پیل‌بان گشته جوشان به خویش
هوش مصنوعی: چهل فیل جنگی با صدای بلند به سمت جلو پیش می‌روند و بسیاری از نگهبانان فیل‌ها در حال آماده‌باش و هیجان هستند.
همی‌گفت که‌ای نامداران جنگ
همانا که تان ناید از خویش ننگ
هوش مصنوعی: او می‌گفت ای بزرگ‌مردان جنگ، بدانید که اگر از خود ننگی نداشته باشید، پیروزی برای شما ممکن است.
که اندک سپاهی بر این دشت کین
درآمد به میدان سوی رزم و کین
هوش مصنوعی: یک گروه کوچک از سربازان به این میدان جنگ آمده‌اند تا در نبرد و خون‌ریزی شرکت کنند.
کز این سان یکی ما به میدان جهیم
مگر هم خوریم و زنیم و دهیم
هوش مصنوعی: ما به این شکل در میدان زندگی وارد می‌شویم، مگر اینکه همدیگر را حمایت کنیم و کمک کنیم و تلاش کنیم.
چنانشان بگیریم از ایدر به جای
که نه سر شناسند یکسر نه پای
هوش مصنوعی: ما به‌گونه‌ای این افراد را در خود فرو می‌بریم که در جایی قرار بگیرند که نه قادر به شناخته شدن هستند و نه می‌توانند به جایی پای بگذارند.
به یک روی از جای برخاستند
جهان را به زوبین بیاراستند
هوش مصنوعی: همه با هم به پاخاستند و دنیا را به سلاح خود مجهز کردند.
زراسب و فرامرز و گرگین ز پیش
دویدند چون گرگ بوینده میش
هوش مصنوعی: زراسب، فرامرز و گرگین مانند گرگی که بوی میش را احساس کرده است، با سرعت و به سمت جلو حرکت کردند.
صف‌آرای شد بیژن از میمنه
خود و گُرزَم شیر چندین تنه
هوش مصنوعی: بیژن از سمت میمنه خود صف‌آرایی کرد و در دستش چندین تنه شیر را به عنوان جنگ‌افزار و قدرت حمله آماده داشت.
چو آتش در آن دشت کین ریختند
دل و مغز و گل با هم آمیختند
هوش مصنوعی: وقتی که در آن دشت خون و کین ریختند، دل و مغز و گل همه با هم ترکیب شدند.
سوی قلب در شد فرامرز گرگ
چو آتش برآورده گُرز بزرگ
هوش مصنوعی: فرامرز، مانند یک گرگ به سمت قلبش رفته و همانند آتشی که از یک گرز بزرگ برمی‌خیزد، قدرت و شدت زیادی دارد.
چو شیری که اندر برافکنده گور
سر هندوان اندر آمد به شور
هوش مصنوعی: مانند شیری که بر روی تپه‌ای ایستاده و سر خود را بلند کرده، هندوستان به شدت در حال هیاهو و شلوغی است.
بدین سان ز شبگیر تا نیم‌روز
سر سرکشان گرد گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: از هنگام سپیده‌دم تا نیمروز، سران سرکش را در دنیای روشن و پرنور گرد هم آورده است.
سر هندوان همچو برگ درخت
فروریخت بر هندوان کار سخت
هوش مصنوعی: بر سر هندوها، مانند برگ درخت، مشکلات و دشواری‌ها فرود آمد.
به هامون چنان سخت شد رستخیز
که افتاد در پیل جنگی گریز
هوش مصنوعی: در هامون به قدری طوفان و ناامنی شدید شد که حتی فیل جنگی که همیشه در میدان نبرد است، از آن فرار کرد.
فرامرز ناگه چو باد بهار
رسید اندرون بد رگ نوشدار
هوش مصنوعی: فرامرز ناگاه مانند باد بهاری به طرف بخت خود شتافت و در دل خود احساس خوشحالی و شادابی کرد.
گرفتش کیانی کمر شیر نر
ز زینش بیفکند بر ره‌گذر
هوش مصنوعی: یک مرد کیانی در حالتی قدرت‌مند، به اندازه‌ای زورمند است که می‌تواند کمر شیر نر را بگیرد و او را از زینش بر زمین بیندازد.
بشد تیز گرگین به کردار مست
دو دستش بپیچید بر پشت بست
هوش مصنوعی: گرگ تیز و تند به مانند یک فرد مست، دو دستش را دور بدن شخصی که در پشتش بود پیچید.
چو شد مهتر هندوان پست و خوار
گریزان بشد لشکر نامدار
هوش مصنوعی: زمانی که سرکرده‌ی هندوها در جایگاه خود پایین آمد و حقیر شد، نیروهای معروف و قدرتمند به سرعت فرار کردند.
جهان پهلوان با سپاهی ز پی
چو آتش که سوزد همی خشک‌نی
هوش مصنوعی: جهان مانند یک قهرمان است که با ارتش خود در پی پیروزی است، مثل آتشی که به صورت مداوم همه چیز را می‌سوزاند و خشک می‌کند.
بجَست و گرفت و به شمشیر کشت
زمانه بدان هندوان شد درشت
هوش مصنوعی: زمانه به شدت و با شدت عمل کرد و با شمشیر، دشمنان را از میان برداشت.
هزار و صد و شصت زیشان اسیر
گرفتند پیلان بسی دستگیر
هوش مصنوعی: در این جمله اشاره شده است که تعداد زیادی از افراد یا موجودات (هزار و صد و شصت نفر) به دام افتاده‌اند و در این میان، تعدادی از فیل‌ها نیز به دام افتاده‌اند. به‌طور کلی، موضوع درباره اسارت و گرفتار شدن گروهی در تعداد زیاد است.
همان مهد زرین و پرده سرای
ببرد و نماندند چیزی به جای
هوش مصنوعی: همان مکان طلایی و محل خوابگاه به‌سرعت و بدون هیچ‌گونه اثری از خود رفت و هیچ چیزی باقی نماند.
چو گستهم و نوشاد در وی رسید
بجز کشته و خسته چیزی ندید
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسیدم، جز افرادی که کشته یا زخمی شده بودند، چیزی ندیدم.
گرفته همین نوشدار بلند
بپیچد او را به خم کمند
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که نوشدارویی که به او داده شده، به شکل عجیبی او را به درون دامی می‌کشاند. به عبارت دیگر، آنچه که معمولاً باید نجات‌بخش باشد، به نوعی باعث گرفتار شدن او می‌شود.
ستایش همی‌کرد گفت ای دلیر
سپهر‌ت ز چهره مگر داد سیر
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به ستایش و تمجید از یک دلیر و شجاع می‌پردازد و از او می‌پرسد که آیا چهره‌اش مانند آسمان (سپهر) زیبا و روشن نیست. به عبارت دیگر، او به ویژگی‌های نیکو و جذاب آن فرد اشاره می‌کند و او را با زیبایی آسمان مقایسه می‌کند.
کجا شیر گنجد سر و یال تو
کجا شیر پیچد به کوپال تو
هوش مصنوعی: کجاست جایی که شیر بتواند سر و یال تو را در خود جا دهد، و کجا شیر می‌تواند به گردن تو بپیچد؟
ببستند آن شاه هندی به بور
بشد همچنان تا در نیک نور
هوش مصنوعی: شاه هندی در قفس بسته شد و به یک حالت معین درخشید و به خوبی نمایان شد.
پذیره شدندش همه هندوان
به خواهش بر پهلوان جهان
هوش مصنوعی: مدعیان و خواستاران، همه به استقبال او آمدند و از او خواستند، زیرا او پهلوان بزرگ جهان بود.
به پیش اندران طبل و طوق و علم
همه چهره پرخون و دیده به نم
هوش مصنوعی: در میان آنها، طبل و پرچم و علامت وجود دارد و همه چهره‌هایی با خون و چشمانی پر از اشک هستند.
به خواهش‌گری پیش برده سمن
به گردان فروبسته تیغ و کفن
هوش مصنوعی: به خاطر درخواست و خواسته‌اش، گیاه زیبای سمن را به جلو می‌برند و با به دست آوردن قدرت و ابزار، از کشتن و نابود کردن جلوگیری می‌کنند.
یکایک ببردند پیشش نماز
ببخشیدشان پهلو سرفراز
هوش مصنوعی: همه به نوبت به حضور او رفتند و نماز خواندند و او نیز با کمال احترام آنها را مورد عفو قرار داد.
بفرمود تا نوشدار آورند
بدو پند و اندرز کار آورند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دارویی به او بیاورند و نکات آموزنده‌ای به او منتقل کنند.
بدو گفت کای سرور هندوان
ببخشیدمت زان که هستی جوان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای آقای هندوان، من تو را بخشیدم چون هنوز جوان هستی.
بدانی که با لشکر شاه کی
ندارد همی چرخ گردنده پی
هوش مصنوعی: بدان که هیچ کس بدون قدرت و سپاه شاه نمی‌تواند با گردونهٔ زمان مبارزه کند.
نه این ده هزار است گر صد هزار
بیاری نیاید به میدان کار
هوش مصنوعی: اگرچه تعداد بسیار زیادی از افراد و نیروی کار را جمع کنی، اما باز هم در عرصه عمل و کار، ثمره‌ای نخواهی دید.
بفرمود تا حلقه زر ناب
کشیده در آن لؤلؤان خوشاب
هوش مصنوعی: او دستور داد تا حلقه‌ای زیبا از طلا بسازند که در آن مرواریدهای خوش‌رنگ و باکیفیت قرار داده شود.
به گوش اندرش کرد و کردش رها
رها شد همان خسرو پربها
هوش مصنوعی: به او گوش زد کرد و او را رها کرد و همان خسرو باارزش آزاد شد.
بدو گفت کای شیر با رای و هوش
به من گوش پرداز و پندم نیوش
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای شیر با عقل و هوش، به من گوش بده و نصیحت من را بشنو.
مرا آگه آمد که اندک سپاه
ز ایران بدین مرز پیموده راه
هوش مصنوعی: به من خبر رسید که گروه کوچکی از سربازان ایرانی به این مرز رسیده‌اند.
تو دانی که هرکو به گیتی بر است
ز هر سو غرورش بسی در سر است
هوش مصنوعی: هر کس در این دنیا حضور دارد، از هر طرف احساس برتری و خودشیفتگی زیادی دارد.
سبکساره مرد و غرور مهی
به یاد آورد تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: مرد شجاع و دلیر به یاد آورد که غرور و افتخار او به اندازه‌ی تخت و سلطنت پادشاهی است و این موضوع او را سبک‌تر از قبل می‌کند.
ز تیری پدید آید آن سرکشی
نباشد به گیتی به از خامشی
هوش مصنوعی: از تیر، نتیجه‌ای به وجود می‌آید که هیچ چیز در دنیا به اندازه‌ی سکوت نمی‌تواند باعث سرکشی و طغیان شود.
تو را کمترین من یکی چاکرم
ره کید هندی به سر بسپرم
هوش مصنوعی: من کوچک‌ترین کسی هستم که برای تو خدمتگزاری می‌کنم و آماده‌ام تا در راه تو هر کاری که بخواهی انجام دهم.
سپاه تو را پیشرو من شوم
به مردی به کام برهمن شوم
هوش مصنوعی: من با شجاعت خود پیشگام تو می‌شوم و به خاطر تو به مقام والا و موفقیت دست پیدا می‌کنم.
ببین آن که بختم چنین تیره شد
ز ایرانیان چشم من خیره شد
هوش مصنوعی: ببین چه بر سر من آمده که قسمت من اینقدر بد شده و مردم ایران چشمانم را خیره کرده‌اند.
که در لشکر کید و آن انجمن
به کند آوری کس نباشد چو من
هوش مصنوعی: در گروه دشمن و در میان آن جمع، هیچ کس جز من نمی‌تواند به تنهایی چنین کاری انجام دهد.
چو دیدم تو را کفچه کید هند
به کوپال او در نیاید پسند
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، متوجه شدم که زیبایی تو به هیچ چیز دیگر شبیه نیست و هیچ چیز دیگری به اندازه‌ی تو خوشایند نیست.
بدانم که او را سرانجام کار
نخواهد شد از تیغ تو رستگار
هوش مصنوعی: می‌دانم که او در نهایت از چنگال تو نجات نخواهد یافت.
نخستین بیارد به میدان خروش
به آخر همین حلقه سایدش گوش
هوش مصنوعی: نخستین نفر که با صدا و هیجان به میدان می‌آید، در پایان همین جمع، دیگران را متوجه خود می‌کند.
بدین سان که بینی کمندت دراز
هم اکنون دو گوش ورا حلقه ساز
هوش مصنوعی: این طور که می‌بینی، چنگال تو دراز است؛ همین حالا دو گوشش را حلقه کن.
چو دیدم تو را مغفر جنگجوی
به دل گفتم از شاه دستت بشوی
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، که مانند کلاه‌خود جنگجویی هستی، در دلم گفتم که از دست شاه خودت را رها کن.
چو بشنید زو مهتر انجمن
به گوشش همانا خوش آمد سخن
هوش مصنوعی: وقتی که رئیس انجمن سخنان او را شنید، به گوشش بسیار خوشایند آمد.
بخندید و گفتش تو خود شاد زی
ز اندیشه کید آزاد زی
هوش مصنوعی: بخندید و به او گفت: خودت شاد زندگی کن، چرا باید به فکر ترفندها و نقشه‌ها باشی؟
تو اندیشه بامدادان مکن
که فردا دگر باشد او را سخن
هوش مصنوعی: به فردا فکر نکن و به ناامیدی نپرداز، چون هر روز جدیدی ممکن است حرف‌های تازه‌ای برای گفتن داشته باشد.
سپاهی که داری تو از نیک نور
بخوان و همی ساز کن مرز بور
هوش مصنوعی: نیرویی که در اختیار داری را با نیکویی و روشنایی هدایت کن و مرزها را به خوبی تقویت کن.
سر نامداران برآور بلند
یکایک همه ایمن آر از گزند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همه‌ی افراد معروف و برجسته را مورد احترام قرار دهیم و از آنها در برابر آسیب‌ها محافظت کنیم.
وز آن پس ره کید را پیش باش
پر از خون گرامی تر از خویش باش
هوش مصنوعی: پس از آن، در مسیر زندگی، مانند راهی پر از خون راه برو که این خون ارزشمندتر از خودت است.
که من ساز و سامان کید و سپاه
به هم برزنم با چنین دستگاه
هوش مصنوعی: من با این تجهیزات و امکانات، قادر هستم که نقشه و تدبیرهایی را برای ارتش و سازمان خود تنظیم کنم و آن‌ها را به هم مربوط سازم.
از آن پس یکی حلقهٔ شاهوار
کلاه و کمر جمله گوهر‌نگار
هوش مصنوعی: پس از آن، یک حلقه از طلا و جواهرات زیبا بر کلاه و کمر او دیده می‌شود.
قبا و کلاه و ستام و کمر
گرانمایه اسبان با زین زر
هوش مصنوعی: لباس، کلاه، و زین‌های قیمتی اسبان به همراه کمرهایی با ارزش و گرانبها.
بفرمود و گنجور کآرد برش
بپوشید آن نامور پیکر‌ش
هوش مصنوعی: او دستور داد و گنجور را به‌سویش فرستاد تا آن پیکر نامدار را بپوشاند.
فرامرز را گفت پس نوشدار
که ای شاد گرد دلیر و سوار
هوش مصنوعی: فرامرز به او گفت که با خوشحالی و جوانمردی برانگیخته شود و خود را به عنوان یک سوارکار شجاع آماده کند.
یکی خوان من شادمان کن به می
برافروز خوان و بیاشام می
هوش مصنوعی: یک بار دیگر سفره‌ام را خوشحال کن و با شراب پرشور و شوق، سفره را درست کن و بیا و بنوش.
یکی هفته رخسار من برفروز
به شادی همه بگذرانیم روز
هوش مصنوعی: یک هفته چهره‌ام را روشن کن، تا به شادی تمامی روزها را بگذرانیم.
جهان پهلوان گفت آری رواست
بدین کار بر میزبان پادشا‌ست
هوش مصنوعی: پهلوان جهان گفت: بله، این کار برای میزبان درست است و شایسته‌ی اوست.
برفتند در خانه نوشدار
شه و لشکر و مهتر نامدار
هوش مصنوعی: نفرات ارشد و بزرگ‌زبان و همچنین ارتش و شاه نوشدار در خانه‌ای رفتند.
یکی هفته دلشاد در نیک نور
کشیدند باده ز جام بلور
هوش مصنوعی: یک هفته مردم خوشحال و شاداب بودند و از جام بلوری نوشیدنی می‌نوشیدند که نور خوبی به آن تابیده بود.
همه بانگ خنیاگران در چمن
لب جوی پر لاله و نسترن
هوش مصنوعی: صدای همه خوانندگان در باغی پر از گل‌های لاله و نسترن کنار جوی آب پخش شده است.
سمن خرمن گل به خروار بود
هوا یک‌سره مشک تاتار بود
هوش مصنوعی: باغ پر از گل‌هاست و بویی دل‌انگیز و خوشایند در فضا به مشام می‌رسد که همانند عطر مشک است.
به خانه درون مشک و عود و عبیر
چمن شد بهشت و هوا دلپذیر
هوش مصنوعی: درون خانه، بوی مشک و عود و عطر چمن به مشام می‌رسد و فضایی بهشتی و دلپذیر ایجاد کرده است.
دف و چنگ و رامشگر و رود و می
روان باده بر یاد کاووس کی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف لذت و شادمانی می‌پردازد. در آن به ساز و آهنگ، هنرمندان و نوشیدنی‌های خوش‌طعم اشاره شده که همه در کنار هم به یاد یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ، کاووس، به جشن و شادی می‌پردازند. در واقع، فضای شاد و پرنشاطی را به تصویر می‌کشد که در آن موسیقی و خوش‌گذرانی نقش محوری دارند.
سر سرکشان چون که مستان شدی
به می یادش از پور دستان شدی
هوش مصنوعی: وقتی سر مستی به سرکشان رسیدی، به یاد دستان با هنر و توانمندی، خود را به دست می‌سپاری.
به هر دم چو دیدی می و گلستان
سخن گفتی از زال و زابلستان
هوش مصنوعی: هر بار که می‌دیدی می و گلستان را، از زال و زابلستان حرف می‌زدی.
چو یک هفته با رامش و چنگ بود
به هشتم به کوپال آهنگ بود
هوش مصنوعی: پس از یک هفته خوشگذرانی و لذت بردن از موسیقی و ساز، در روز هشتم به سمت کوپال حرکت کردند.
سپاه گو مهتر نیک نور
یکایک ببستند زین بر ستور
هوش مصنوعی: گروه زیادی از سربازان، به شکل منظم و خوب، سوار بر اسب‌ها شدند و خود را آماده کردند.
چو شاهین که خیزد به پرواز صید
یکایک برون رفت زین مرز کید
هوش مصنوعی: مانند شاهینی که برای شکار پرواز می‌کند، او به تدریج از این سرزمین فریب‌ها خارج می‌شود.
همه دل پُر از کین چو پیلان مست
بریدند فرسنگ زان راه شصت
هوش مصنوعی: همه دل‌ها پر از کینه شده‌اند، مانند فیل‌های سرمست که به دور از آن راه شصت فرسنگ‌ها رفته‌اند.
از آن آگهی شد به شهر برنج
که آمد خداوند کوپال و گنج
هوش مصنوعی: خبر به مردم شهر رسید که صاحب ثروت و نعمت، به سوی آن‌ها آمده است.
فرامرز یل گو شه تاجدار
فشاندند شمشیر و خنجر ز بار
هوش مصنوعی: فرامرز، دلیر و جنگجو، در برابر پادشاهی ایستاد که به او شمشیر و خنجر هدیه کرد.
پذیره شدندش کهان و مهان
همه پر شد از شادمانی جهان
هوش مصنوعی: همه شخصیت‌های بزرگ و قدیمی به استقبال او آمدند و دنیا از شادی پر شد.
از آن سرکشان شد جهاندار شاد
بسی پند و اندرز و امید داد
هوش مصنوعی: جهاندار از رفتار ناشایست برخی افراد نگران شده و به‌ آن‌ها نصیحت و امیدواری بسیاری داد.
سه روز و سه شب شاد و خرم بدند
به می در نشستند و خرم شدند
هوش مصنوعی: به مدت سه روز و سه شب شاد و خوشحال بودند و در می‌خانه نشستند و خوشی کردند.
یکی مرد فرزانه بد شادکام
که بد مهتر مرز بهروز نام
هوش مصنوعی: یک مرد حکیم و خوشبخت وجود داشت که به عنوان سردار منطقه بهروز شناخته می‌شد.
فرامرز یل را ستایش گرفت
غم و درد خود را نمایش گرفت
هوش مصنوعی: فرامرز به ستایش یل پرداخت و غم و دردش را به نمایش گذاشت.
بدو گفت کای مهتر سیستان
مبارک پی تو به هندوستان
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای بزرگ مرد سیستان، به خاطر تو به هندوستان خوش آمدید.
رهاندی ز بد مرز نوشاد را
به کوپال و شمشیر پولاد را
هوش مصنوعی: تو، نوشاد را از بدی‌ها رهایی بخشیدی و او را به شمشیر پولاد و کوپال سپردی.
چه گرگ سخن‌دان چه کناس دیو
چه آن مار کز وی جهان شد غریو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چه سخنان آگاهانه از طرف یک گرگ (به عنوان نماد فریبکاری) باشد، چه از یک دیو (نماد شر و بدی)، و یا حتی از یک مار (که به نوعی به فریب و نیرنگ ارتباط دارد)، همه آنها موجب به هم ریختن آرامش و ناامنی در جهان می‌شوند.
تو کردی جهان خالی از کرگدن
جهان را رهانیدی از مکر و فن
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که جهان از وجود کرگدن خالی شود و به این ترتیب جهان را از فریب و حیله‌ها نجات دادی.
بلایی بدین گونه در شهر ماست
کزو روز و شب مرد و زن در بلاست
هوش مصنوعی: در شهر ما فاجعه‌ای به این شکل وجود دارد که مردان و زنان به طور مدام در رنج و عذاب هستند.
نه نزدیک شهر است ایدر نه دور
همی نام او کرده دانا سنور
هوش مصنوعی: این مکان نه به شهر نزدیک است و نه از آن دور. دانشمندی به نام سنور در اینجا شناخته شده است.
به تن ژنده پیل و به رنگ پلنگ
هیونان به گردن چو شیران به چنگ
هوش مصنوعی: پوشش فقر و ناتوانی بر تنم است و رنگ و شکلش مانند پلنگ است؛ اما خود را در مقابل خطرات به اندازه شیران و با قدرت آنها، محافظت می‌کنم.
از آن مرز ما را بسی غم شده‌ست
ز آشوب او خواب و خور کم شده‌ست
هوش مصنوعی: از آن نقطه مرزی که به آن اشاره می‌شود، ما دچار غم و اندوه زیادی شده‌ایم و به‌خاطر آشفتگی‌ها، خواب و خوراک‌مان کمتر شده است.
نباشد بدین دردمان یار کس
بدین غم تو ما را به فریاد رس
هوش مصنوعی: در درد و غم ما هیچ یاری وجود ندارد، ای دوست، تنها تو می‌توانی به کمک ما بیایی.
به پاسخ چنین گفت کای رای‌زن
نخستین بتابید روی از شمن
هوش مصنوعی: او به شخصی که نظری داده بود، گفت: ای مشاور، ابتدا باید از خودت فاصله بگیری و از نگاه خود خارج شوی.
به گیتی یکی جز خداوند نیست
که او را همی مثل و مانند نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ وجودی جز خداوند نیست که قابل مقایسه و مشابهت با او باشد.
بتان ار ز بن خورد باید نخست
وز آن پس ز دد کینه بایدت جست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با بت‌ها ارتباط برقرار کنی، ابتدا باید از ریشه و اصل خود دست بکشی و سپس از کینه و دشمنی خود بگذری.
بفرمود تا هر چه بدشان شمن
بیارند و سازندشان انجمن
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هر چه را که دشمنانشان بد می‌دانند، برایشان فراهم کنند و آن‌ها را جمع کنند.
چو شد انجمن آتش افروختند
به یک رویه آتش همی‌سوختند
هوش مصنوعی: وقتی جمع شدند، آتش را روشن کردند و همه به یک رسم و یک شکل در آتش سوختند.
بیاموختشان نامه کردگار
بدان سان که بشنید ز آموزگار
هوش مصنوعی: آنها را به گونه‌ای تعلیم داد که همچنان که از معلم شنیدند، نوشتاری از خداوند آموختند.
چو ‌زآن بوم برگشت یزدان شناس
برآمد به هر جا درود و سپاس
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند به سرزمین خود بازگشت، در هر جا ذکر و ستایش او برپا شد.

حاشیه ها

1403/07/02 11:10
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) می‌خواند.