گنجور

بخش ۴۷ - گفتار اندر نامه نوشتن فرامرز برکید هندی(و) رفتن گستهم در هند

چو بشنید از من جهان پهلوان
به گل زد گلابی زنرگس روان
بدادش بسی خواسته دلپذیر
به نزدیک خود خواند گویا دبیر
به گفتار من سوی آن شهریار
یکی نامه بنویس الماس وار
دبیر آنگه کافور و عنبر گرفت
به کید آنگهی نامه ای برگرفت
نخست آفرین برجهاندار کرد
وز آن پس سر کید بیدارکرد
که این نامه از مهتر سیستان
نوشته سوی کید هندوستان
زنزد فرامرز گرد دلیر
نژاد وی از رستم زال شیر
زجنگی نریمان سام سوار
پدر بر پدر پهلو و نامدار
کمربسته شاه کاوس کی
که دارد خجسته همین یال و پی
جهان داور و پاک و یزدان پرست
که بر شهریاران گیتی سرست
به دین نیاکان سر افراخته
بتان را سراسر تبه ساخته
جهان تیره از بند و شیران اوی
زپیلان فزون تر دلیران اوی
نوشته چنان رفت فرمان کی
که من بسپرم هند را زیر پی
سر بدسگالان به راه آورم
گرفته همه نزد شاه آورم
گرت تاج باید که داری به سر
ببایدت گردن نهادن به در
برابر شوی جم و ضحاک را
ویا سر نهی چون رهی خاک را
گرت آشتی رای خیزد همی
و گر دل به کینه ستیزد همی
خبرده کزین دو کدامی یکی
گذر کن سوی نیک نامی یکی
هرآن کو در آشتی کوبد او
در کینه از وی نیاشوبد او
دو چشم بدی را بخواباند اوی
درخت بلا را نجنباند اوی
مرا شاه با او نفرمود رزم
همانا که او پیش سازد ز بزم
هرآن کو بلا را بجنبد زجای
به نیروی دادار گیتی خدای
زتیغ نریمانش پاره کنم
به کوپال گرشاسب چاره کنم
من این دیو از لشکر بی شمار
نیندیشم از دولت شهریار
من از دیو کناس وار و نه گرگ
وز آن کرگدن ها و ماربزرگ
ز نیروی یزدان نپیچیده ام
چنین رزم من بی شمر دیده ام
نشسته دو روزم درین مرغزار
تفرج کنان بر لب جویبار
زمانت دهم تا پیمبر رسد
چوآمد تو را تیغ بر سر رسد
چو نامه به سر شد دلاور به هم
بفرمود کآید برش گستهم
بدو داد گفتا برکید بر
بگویش سخن ها همه سر به سر
چو پاسخ کند زود زو بازگرد
نگهدارش یا این و ساز نبرد
ستد نامه گستهم و بر زین نشست
به بور نکو خسرو آیین نشست
بشد روز و شب تا به مرز کلیو
به نیروی یزدان کیهان خدیو
خبرشد برکید هندی روان
که آمد فرستاده پهلوان
گروهی پذیره فرستاد شاه
فرستاده چون شد هم از گرد را
بیامد به نزدیک سالار بار
یکایک ببردش سوی شهریار
چوآمد برکاخ و تخت بلند
ستایش گرفت آنگهی هوشمند
زمین را ببوسید گستهم شیر
بدادش پیام دلیران دلیر
نوشته همان نامه دلپذیر
بداد و بخواندش یکایک دلیر
زریری شد از نامه رخسار او
چو گل کاه شد روی گلنار او
به گستهم گفت ای نبرده سوار
چه مایه مر او را دلیران کار
زنسل که این نام بردار گرد
مرو را زتخم که باید شمرد
دلیران کدامند و شیران که اند
به رزم اندرون شیر مردان که اند
بدو گفت کای خسرو هندبار
مر او را دلیران بود ده هزار
همه گرد و شیرند و شمشیر زن
زهند و همه چل هزار انجمن
گرش مرد جنگی بود ده هزار
همه گرد مرد و همه نامدار
بدارد مر او را به کردار کوه
به تنها زند خویش تن برگروه
مر او را زششصد من افزون عمود
که آرد نبردش دمی آزمود
یکی تیغ دارد به هنگام جنگ
زالماس بران دو ده من به سنگ
ورا نیزه آهنینش سر است
سمندش یکی کوه چون پیکر است
که او کره رخش رستم بود
به گیتی سپرکش چنو کم بود
سیه ابر شش تازی تیزتک
به میدان چهل گز جهد دیورگ
به دریا چو باد است و غران به راغ
به هامون چو شاهین و طاوس باغ
نگوید سخن نیک داند همی
زخندق چهل گز جهاند همی
یکی کوه خاراش بینی سوار
بدان گُرز وآن آلت کارزار
دو روز و دو شب را گر افتد به جنگ
بجز گُرز چیزی ندارد به چنگ
به تنها زند لشکر صدهزار
سپاهی به یک حمله زو تارمار
فراسان دیوان گر از اسپروز
رسیدند گیتی بشد تیره روز
فراسان بکشت و فراهان گرفت
وزو این چنین ها نباید شگفت
در آن مرز نوشاد و کناس بود
همی جنگ و مکر همه یاس بود
چنان گرگ گویا و آن کرگدن
چنان مارجوشا به یال و بدن
بکشت و جهان گشت زان بد تهی
وز آن پس تو را کرد خواهد رهی
نژاد وی از رستم زال زر
زسام نریمان والاگهر
زگرشسب وز اترد و جمشید
به شادی و کندی چو تابنده شید
پذیره شدش ناگهان نوشدار
برابر کشیدش سپه ده هزار
جهان پهلوان بود اندر سپاه
به نیزه ز زین برگرفتش ز راه
به تیغ جهان گیر سام سوار
بدان لشکری کرد یک یادگار
که گویندش از یلمه تیغ تیز
به آسایش رزم تا رستخیز
که کین جو نباشی تو با پهلوان
مرنجان تن خویش و دیگر سران
کسی را که با او نیایی به جنگ
اگر صبح سازی نباشدت ننگ
که خورشید با تیغ ایرانیان
نبندد همانا به کینه میان
دلیران لشکر چو بیژن دلیر
زبیمش نتازد برآهوی شیر
زراسب جهانگیر کز تیغ اوی
هژبر ژیان زو گریزد به کوی
چو گُرزَم که گر تیغ گیرد به چنگ
به میدان او کس ندارد درنگ
سپاهش همه یک به یک نره شیر
به تن ژنده پیل و به زهره دلیر
چو آهو رباید سپاه تو را
چو گلزارشان رزمگاه تو را
سری زان برآید که صد مرد ازین
بگویم که برخیزدت درد ازین
چو بینی تو او را بدانی که من
دروغی نگفتم در این انجمن
تو دانی که هر کو بگوید دروغ
نگیرد سخن هاش در دل فروغ
چو بشنید کید دلاور سخن
برآشفت با نامور انجمن
بدو گفت اگر کوه خارا بود
چو سنگ آورد آشکارا بود
مرا نیز چندان دلیران بود
که شیران از ایشان گریزان بود
به هنگام جنگ و به روز شکار
به میدان شتابد چو باد بهار
فلک سرنپیچد ز زوبین من
زمین و زمان هم ز آیین من
به می روزت امروز فرخ کنیم
چو شب روز گرددت  پاسخ کنیم
خروش شبستان به هامون بریم
به دشت خوش و پاک گلگون کنیم
وز آن پس نگه کن که گردان سپهر
زبالای سر بر که گردد به مهر
بفرمود آورده شد خوان و می
پس از خوان خورش آمد از چنگ و نی
چوگستهم شد مست کاخ بلند
سزاوار آن مهتر هوشمند
بفرمود تا راست کردند جای
گروهی نشستند با کدخدای
چو طهمور و دستور پاکیزه تن
به اندیشه ها مهتر رای زن
چوفیروز و بهروز شمشیر زن
گلنگوی زنگی که بد از یمن
سمن رخ که بد پهلوان سپاه
سمن بر که بد کهتر دخت شاه
فلارنگ شیر اوژن پیلتن
چو شم دیگر آن گرد لشکرشکن
همه پهلوانان شه مرد شیر
به هنگام کین اژدهای دلیر
شدند انجمن آن شب دیرباز
سخن رفت زان پهلو سرفراز
همه شب سخن های آورد بود
دلیران بگفتند و خسرو شنود
سرانجامشان هم زکین شد سخن
به رزم گران داستان شد به بن
چو شد زعفرانی در و دشت هند
چو الماس شد خاک دریای سند
همان گشت سیماب سر زان زکوه
برآمد شب تیره زان شب ستوه
بفرمود شه تا درآمد دبیر
زگل گشت مشکین به روی حریر
نوندی شب آسای و گوهرفشان
دوانید و ماند از پی او نشان
که ای پهلوان سرفراز ستخر
که کاوس دارد به روی تو فخر
درودت زما باد کندآوران
بزرگان سند و دلاور سران
وز آن پس بدان ای سر سیستان
به آسان گرفتی تو هندوستان
مشو غره برلشکر نوشدار
زنوشاد کناس مردار خوار
به گیتی چنان دان که مرز کلیو
نشاید گرفتی به رای و به ریو
سپاهم فراوان و پیلان جنگ
یکایک چو گرگند و شیر و پلنگ
چوهندی کم آید زایرانیان
سزد گر ببندد از ایشان میان
چنانم که ترسم من از گفتگوی
هم اکنون به هامون شدم جنگجوی
پلنگ و دهل گور و آهو دمد
زگردان که چون شیر جنگی دمد
درخت بلاها به جای آوریم
درآن گه که در رزم پای آوریم
زضحاک تازی که بد ماردوش
که گرشاسب برزد زهندو خروش
ندارد کسی با شه هند تاو
زدریا نیابد همی باژ و ساو
کنون گر تو ساز نو آیین کنی
بترسم که سر در سر کین کنی
بدین سان سخن های نا دلپسند
نه فرخ بود زان چنان هوشمند
زبان خردمند گویا بود
سخن یکسره مشک بویا بود
چو بیهوده گفتن نیاید به کار
همین مغز گوید سخن هوش دار
چو سرشد همان نامه با قدر و غم
بخواندند از آن پس همین گستهم
رسول گرانمایه را خواستند
تنش را به خلعت بیاراستند
برون شد ز درگاه او گستهم
دژم چهره بستی بر ابروش خم
هم از گرد ره شد سوی نامدار
یکایک بدو راست کرد آشکار
سراسر چو دانسته شد کار کید
بفرمود رفتن به پروا به صید
براند آن گرانمایه لشکر چو باد
به مرز کلیو آمد آن پاکزاد
وز آن پس بفرمود کید بزرگ
پذیره شدندش به کردار گرگ
به فرمان او نامور صدهزار
پذیره شدن را بر آراست کار
چنان پیل جنگی و آشفته مرد
بیامد خروشان به دشت نبرد
زپیلان همانا که ششصد فزون
همه تن در آهن شده نیلگون
بیابان یکایک سپر بر سپر
همه نیزه ها در هوا کرد سر
جهان پر شد از ناله گاودم
زشیپور و آوای رویینه خم
زمین شد یکایک چو دریای موج
به هر سو دلیران همه فوج فوج
چپ و راست لشکر بیاراستند
عقابان زهرگونه برخاستند
رده برکشیدند یک یک خروش
بلرزید دشت و بگردید جوش
فرامرز زآن سو صفی برکشید
که کیوان زمین را به دیده ندید
گرانمایه بیژن سوی میمنه
ابا شاه نوشاد چندین بنه
سوی میسره هوش ور گستهم
ابا نوشدار و دلیران به هم
زرسب گرانمایه دلبند توس
به قلب اندرون با علم بود و کوس
فرامرز هر سو صف آرای بود
به هرگوشه چون شیر بر پای بود
وز آن سو صف آرای شد کید هند
جهان نیلگون شد چو دریای سند
سوی راست طهمور اروند شاه
زمین شد چو دریای جوشان سیاه
چو فیروز و بهروز در رزمگاه
چو شه مرد چندین دلیران شاه
سمن رخ به پیش سپه بد به در
جهان سرخ و زرد و زمین سربه سر
ابا جوشن و تیغ کین و سپر
همی بانگ برزد چو پر خاشخر
نهاده سریر زبرجد به پیل
زپیلان هوا و زمین پر ز نیل
برآن تخت بر شاه هندوستان
نظاره کنان لشکر سیستان
نخستین سمن رخ به میدان جنگ
بیامد به کردا غران پلنگ
چو دیدش به قلب اندر آمد زرسب
چو آتش سوی او جهانید اسب
بدو گفت کای هندی بد سگال
چه نامی بدین تیغ و کوپال و یال
چه تازی به میدان ایران زمین
ندیدی تو رزم دلیران همین
بپوشم تو را جامه پرنیان
کزین خود نبندی به مردی میان
سمن رخ بدو گفت کای پارسی
چو تو کشته ام نیزه در بار سی
سمن رخ منم دختر شاه کید
که افکنده ام چون تو بسیار صید
به مردی کسی پشت من بر زمین
نیارد به میدان و هنگام کین
زرسب از سخن های او بردمید
زکوهه عمود گران برکشید
سمن رخ برآورد با او عمود
زمین شد پرآتش هوا پر زدود
چکاچاک برشد به هرمزد و ماه
ز دو روی کردند گردان نگاه
خمیده زکوپال شد پایشان
برآمد سنان رفت کوپالشان
نیامد سنان نیزه هم کارگر
برآمد یکی تیغ پرخاشخر
به شمشیر بران برآمد نبرد
چرنگیدن تیغ و آشوب مرد
چو تنگ اندر آمد دلاور زرسب
گریز اندر آورد و پیچید اسب
کمند اندر آورد و زد خم به خم
سمن رخ دوان در پی او دژم
چو بفکنده شد حلقه در چین به چین
به بند اندر افتاد دخت گزین
بپیچید و افکند بر روی خاک
درآمد به خاک آن تن تابناک
ندم گرانمایه جنگی زرسب
فرو جست مانند آذر گشسب
ببستش دو بازی گرد جوان
کشان آوریدش بر پهلوان
برآمد ز ایران سپه بانگ و جوش
ز کوس و دهل ها برآمد خروش
فرامرز گفتش سمن رخ تویی
که داری به میدان رگ پهلوی
کله خودش از سرفکندند خوار
پدیدن آمد آن گوهر آبدار
رخی چون بهار و لبی همچو نوش
به گرد سنان لشکرستان به جوش
بفرمود کین را بسازید بند
ولیکن چو جانش کنید ارجمند
ز اندوه دختر دل هندوان
بپیچید هر یک به جایی نوان
گلنگوی جنگی چو دریای قیر
دوان شد ز لشکر به صد دارو گیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید از من جهان پهلوان
به گل زد گلابی زنرگس روان
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان بزرگ از من شنید، به گل رسید و گلابی به سمت نرگس روانه کرد.
بدادش بسی خواسته دلپذیر
به نزدیک خود خواند گویا دبیر
هوش مصنوعی: او خواسته‌های دلپذیر زیادی را به او داد و به نظر می‌رسید که می‌خواهد آن‌ها را به نزد خود بیاورد.
به گفتار من سوی آن شهریار
یکی نامه بنویس الماس وار
هوش مصنوعی: به سخنان من، به آن پادشاه، نامه‌ای بنویس که مانند الماس درخشان باشد.
دبیر آنگه کافور و عنبر گرفت
به کید آنگهی نامه ای برگرفت
هوش مصنوعی: دبیر (نویسنده) در آن لحظه کافور و عطر خوش (عنبر) را به دست آورد و با نیرنگ نامه‌ای را از جایش برداشت.
نخست آفرین برجهاندار کرد
وز آن پس سر کید بیدارکرد
هوش مصنوعی: نخست به کسی که جهان را اداره می‌کند، درود می‌فرستم و سپس از او خواسته می‌شود تا خواب را از فکر و ذهن بیدار کند.
که این نامه از مهتر سیستان
نوشته سوی کید هندوستان
هوش مصنوعی: این نامه از طرف شخص مهمی از سیستان به سوی کید در هندوستان نوشته شده است.
زنزد فرامرز گرد دلیر
نژاد وی از رستم زال شیر
هوش مصنوعی: فرامرز، که از نسل دلیران است، به رستم زال شباهت دارد و نشان از شجاعت او دارد.
زجنگی نریمان سام سوار
پدر بر پدر پهلو و نامدار
هوش مصنوعی: نریمان، پدر سام، در جنگ بسیار نام‌آور و شجاع بود و به طور همزمان بر سر پدرانش نیز افتخار می‌جست.
کمربسته شاه کاوس کی
که دارد خجسته همین یال و پی
هوش مصنوعی: کمربند بسته شاه کاوس که پر افتخار و شکوهمند است، همین یال و دم را دارد.
جهان داور و پاک و یزدان پرست
که بر شهریاران گیتی سرست
هوش مصنوعی: جهان همیشه قضاوت‌گری درستکار و خدابین است که بر پادشاهان دنیا نظارت دارد.
به دین نیاکان سر افراخته
بتان را سراسر تبه ساخته
هوش مصنوعی: با پیروی از اعتقادات اجداد، نشانه‌های کفر و بت‌پرستی را به طور کامل نابود کرده‌ام.
جهان تیره از بند و شیران اوی
زپیلان فزون تر دلیران اوی
هوش مصنوعی: جهان تاریک از افرادی که در آن زندانی هستند، پر است و از شیران و پلنگان بیشتر، دلاوران او در آنجا حضور دارند.
نوشته چنان رفت فرمان کی
که من بسپرم هند را زیر پی
هوش مصنوعی: چنان دستوری اجرا شد که من بتوانم هند را زیر پا بگذارم.
سر بدسگالان به راه آورم
گرفته همه نزد شاه آورم
هوش مصنوعی: من بدخواهان را به راه راست هدایت می‌کنم و همه را در حضور شاه جمع می‌کنم.
گرت تاج باید که داری به سر
ببایدت گردن نهادن به در
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی تاج بر سرت بگذاری، باید گردنت را برای ورود به درگاه تقدیم کنی.
برابر شوی جم و ضحاک را
ویا سر نهی چون رهی خاک را
هوش مصنوعی: شما می‌توانید مانند جم و ضحاک قدرتمند شوید یا می‌توانید سر خود را به زمین نگذارید و به سرنوشت خود تسلیم نشوید.
گرت آشتی رای خیزد همی
و گر دل به کینه ستیزد همی
هوش مصنوعی: اگر پیشنهاد آشتی به ذهنت بیاید، و اگر دلت همچنان با کینه و دشمنی بجنگد، این موضوع توجه تو را جلب می‌کند.
خبرده کزین دو کدامی یکی
گذر کن سوی نیک نامی یکی
هوش مصنوعی: از این دو راه که در پیش داری، یکی را انتخاب کن و به سوی نام نیک برو.
هرآن کو در آشتی کوبد او
در کینه از وی نیاشوبد او
هوش مصنوعی: هر کسی که در دوستی و صلح رفتار کند، نباید از کسی که در کینه‌توزی می‌زند، ناامید شود.
دو چشم بدی را بخواباند اوی
درخت بلا را نجنباند اوی
هوش مصنوعی: دو چشم بدی را خواباند و درخت بلا را تکان نداد.
مرا شاه با او نفرمود رزم
همانا که او پیش سازد ز بزم
هوش مصنوعی: شاه به من نگفت که به جنگ بروم، زیرا او می‌داند که در میدان جنگ من از شادی و بزم کنار می‌روم.
هرآن کو بلا را بجنبد زجای
به نیروی دادار گیتی خدای
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر بلا و سختی‌ها حرکت کند و از جایش برخیزد، به یاری نیروی خداوندی است که جهان را آفریده است.
زتیغ نریمانش پاره کنم
به کوپال گرشاسب چاره کنم
هوش مصنوعی: از شمشیر نریمان پاره‌اش می‌کنم و اگر لازم باشد، در کار گرشاسب تدبیری می‌اندیشم.
من این دیو از لشکر بی شمار
نیندیشم از دولت شهریار
هوش مصنوعی: من به این دیو از سپاه زیادی توجهی ندارم و از قدرت پادشاه نمی‌ترسم.
من از دیو کناس وار و نه گرگ
وز آن کرگدن ها و ماربزرگ
هوش مصنوعی: من از موجودات وحشتناک و ترسناکی مثل دیو و گرگ و همچنین کرگدن‌ها و مارهای بزرگ نمی‌ترسم.
ز نیروی یزدان نپیچیده ام
چنین رزم من بی شمر دیده ام
هوش مصنوعی: به لطف خداوند، من همچنان به این مسیر ادامه داده‌ام و در میدان نبرد، بدون دیدن کسی مانند شمر، استقامت کرده‌ام.
نشسته دو روزم درین مرغزار
تفرج کنان بر لب جویبار
هوش مصنوعی: دو روز است که در این دشت گل و گیاه نشسته‌ام و در کنار جویبار سرگرم تفرج و گردش هستم.
زمانت دهم تا پیمبر رسد
چوآمد تو را تیغ بر سر رسد
هوش مصنوعی: به تو زمان می‌دهم تا پیامبر بیاید، اما وقتی او بیاید، خطرها و مشکلات بر تو فرود خواهند آمد.
چو نامه به سر شد دلاور به هم
بفرمود کآید برش گستهم
هوش مصنوعی: زمانی که نامه نوشته شده به پایان رسید، دلیر فرمان داد که بر او فرش گسترده شود.
بدو داد گفتا برکید بر
بگویش سخن ها همه سر به سر
هوش مصنوعی: به او گفتند که صحبت کن و همه حرف‌هایش را یکی یکی بیان کند.
چو پاسخ کند زود زو بازگرد
نگهدارش یا این و ساز نبرد
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به سرعت پاسخ می‌دهد، باید مراقبش بود و از او حمایت کرد یا با او درگیر نشد.
ستد نامه گستهم و بر زین نشست
به بور نکو خسرو آیین نشست
هوش مصنوعی: نوشتن نامه‌ای را آغاز کردم و بر اسب نشستم، تا به دیدار شاه نیکو و بزرگ بروم.
بشد روز و شب تا به مرز کلیو
به نیروی یزدان کیهان خدیو
هوش مصنوعی: روزها و شب‌ها گذشت تا به مرز کلیو رسیدند، با نیروی خداوندی که سروری بر عالم هستی دارد.
خبرشد برکید هندی روان
که آمد فرستاده پهلوان
هوش مصنوعی: خبر به هندی‌ها رسید که پیام‌آور قهرمانی به نزدشان آمده است.
گروهی پذیره فرستاد شاه
فرستاده چون شد هم از گرد را
هوش مصنوعی: شاه گروهی را به عنوان فرستاده انتخاب کرد و وقتی فرستاده وارد شد، از دور با او برخورد کردند.
بیامد به نزدیک سالار بار
یکایک ببردش سوی شهریار
هوش مصنوعی: به نزد رئیس و رهبر آمد و به تدریج هر کدام را به سوی پادشاه برد.
چوآمد برکاخ و تخت بلند
ستایش گرفت آنگهی هوشمند
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی کاخ و تخت بلند نشسته و مورد ستایش قرار گرفت، آن‌گاه شخصی باهوش و با فهم بود.
زمین را ببوسید گستهم شیر
بدادش پیام دلیران دلیر
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و شیر (نماد نیرو و شجاعت) به او پیغام دلیری و شجاعت مردان بزرگ را رساند.
نوشته همان نامه دلپذیر
بداد و بخواندش یکایک دلیر
هوش مصنوعی: نامه‌ای زیبا نوشته شد و به او دادند تا یکی یکی با دل و شوق آن را بخواند.
زریری شد از نامه رخسار او
چو گل کاه شد روی گلنار او
هوش مصنوعی: چهره‌ی او مثل زریر (طلای ناب) درخشان و زیبا شده است و چهره‌اش مانند گل سرخ در برابر کاه، دلربا و چشم‌نواز است.
به گستهم گفت ای نبرده سوار
چه مایه مر او را دلیران کار
هوش مصنوعی: به کسی که در میدان نبرد تجربه‌ای ندارد گفته می‌شود: ای سوارکار بی‌تجربه، چه اندازه برای دلیران کار می‌کنی؟
زنسل که این نام بردار گرد
مرو را زتخم که باید شمرد
هوش مصنوعی: از نسلی که نام تو را به یاد دارد یاد کن، و از نسلی که باید به آن توجه کرد، یاد ببر.
دلیران کدامند و شیران که اند
به رزم اندرون شیر مردان که اند
هوش مصنوعی: کدام دلیران و شیران در میدان نبرد حضور دارند و چه کسانی هستند که همچون شیران مردانه می‌جنگند؟
بدو گفت کای خسرو هندبار
مر او را دلیران بود ده هزار
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه، هند در دست توست و دلیران تو به اندازه ده هزار نفر هستند.
همه گرد و شیرند و شمشیر زن
زهند و همه چل هزار انجمن
هوش مصنوعی: همه دوستان و یاران شجاع و دلیر هستند و هر کدام از آن‌ها در میدان نبرد مهارت و توانایی دارند و همچنین در این جمع، هزاران انجمن و گروه وجود دارد.
گرش مرد جنگی بود ده هزار
همه گرد مرد و همه نامدار
هوش مصنوعی: اگر چه او مرد جنگی است و به تنهایی می‌تواند با ده هزار نفر مبارزه کند، اما همه این افراد اطراف او هستند و نامشان مشهور است.
بدارد مر او را به کردار کوه
به تنها زند خویش تن برگروه
هوش مصنوعی: یک فرد قوی و مقاوم مانند کوه، به تنهایی می‌تواند به دشواری‌ها و مشکلاتی که بر او می‌گذرد، مقابله کند و از عهده آن برآید.
مر او را زششصد من افزون عمود
که آرد نبردش دمی آزمود
هوش مصنوعی: او را به اندازه‌ی ششصد من از قدرت و توانایی بیشتر است که در هر نبردی لحظه‌ای را آزمون کند.
یکی تیغ دارد به هنگام جنگ
زالماس بران دو ده من به سنگ
هوش مصنوعی: در زمان نبرد، یکی شمشیری دارد که از آن استفاده می‌کند، در حالی که زالماس دو دنده‌اش را به شکل سنگ برانده است.
ورا نیزه آهنینش سر است
سمندش یکی کوه چون پیکر است
هوش مصنوعی: او نیزه‌ای آهنی در دست دارد و سمندش به قدری قوی و بزرگ است که مانند یک کوه به نظر می‌رسد.
که او کره رخش رستم بود
به گیتی سپرکش چنو کم بود
هوش مصنوعی: او مانند اسب رستم در جهان است که به همه چیز مقاوم و استوار است.
سیه ابر شش تازی تیزتک
به میدان چهل گز جهد دیورگ
هوش مصنوعی: ابر تیره‌ای مانند ششمین رنگ تازی، با سرعت زیاد به سمت میدان چهل گام حرکت می‌کند.
به دریا چو باد است و غران به راغ
به هامون چو شاهین و طاوس باغ
هوش مصنوعی: در دریا، حالتی پرجنب و جوش و خروش مانند باد وجود دارد و در دشت، پرندگان مانند شاهین و طاووس با شکوه و زیبایی به پرواز درمی‌آیند.
نگوید سخن نیک داند همی
زخندق چهل گز جهاند همی
هوش مصنوعی: به خوبی نمی‌توان سخن گفت و آگاهی کامل داشت، زیرا عمق دانش و تجربه انسان به اندازه‌ای نیست که بتواند همه جوانب دنیا را درک کند.
یکی کوه خاراش بینی سوار
بدان گُرز وآن آلت کارزار
هوش مصنوعی: کسی که بر فراز کوه خارها نشسته، با گُرز بزرگ خود آماده برای جنگ است.
دو روز و دو شب را گر افتد به جنگ
بجز گُرز چیزی ندارد به چنگ
هوش مصنوعی: اگر دو روز و دو شب به جنگ بپردازیم، جز چوبی در دست نداریم.
به تنها زند لشکر صدهزار
سپاهی به یک حمله زو تارمار
هوش مصنوعی: یک فرد قادر است با یک حمله، لشکری که شامل صد هزار سرباز است را به راحتی شکست دهد.
فراسان دیوان گر از اسپروز
رسیدند گیتی بشد تیره روز
هوش مصنوعی: اگر ستمگران و دیوان از ستم خود فراموش کنند و به زمین بیفتند، دنیا به تاریکی و روزهای بدی دچار خواهد شد.
فراسان بکشت و فراهان گرفت
وزو این چنین ها نباید شگفت
هوش مصنوعی: فراسان را کشت و فراهان را گرفت و از این دست امور باید شگفتی نکرد.
در آن مرز نوشاد و کناس بود
همی جنگ و مکر همه یاس بود
هوش مصنوعی: در آن منطقه، نبرد و فریب‌کاری وجود داشت و همه چیز به یاس و ناامیدی منتهی می‌شد.
چنان گرگ گویا و آن کرگدن
چنان مارجوشا به یال و بدن
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر دو حیوان اشاره شده است: گرگ و کرگدن. گرگ به صورت قوی و با اعتماد به نفس توصیف شده که جثه و قدرتش را نشان می‌دهد، در حالی که کرگدن نیز با خصوصیات خاص خود به تصویر کشیده می‌شود. این توصیف به نوعی به قدرت و جذابیت ظاهری آن‌ها اشاره دارد.
بکشت و جهان گشت زان بد تهی
وز آن پس تو را کرد خواهد رهی
هوش مصنوعی: او کشته شد و جهان به خاطر این بدی از آن پر شد و سپس تو را در مسیر خود به سوی آزادی قرار داد.
نژاد وی از رستم زال زر
زسام نریمان والاگهر
هوش مصنوعی: او از نژاد رستم و زال و نریمان است و در خانواده‌ای بزرگ و والامقام به دنیا آمده است.
زگرشسب وز اترد و جمشید
به شادی و کندی چو تابنده شید
هوش مصنوعی: از گرشسب و اترد و جمشید، به شکوه و شادی مانند نور تابان یاد می‌شود.
پذیره شدش ناگهان نوشدار
برابر کشیدش سپه ده هزار
هوش مصنوعی: ناگهان، نوشدارو را پذیرفت و در برابرش هزار سپاهی را به صف کرد.
جهان پهلوان بود اندر سپاه
به نیزه ز زین برگرفتش ز راه
هوش مصنوعی: جهان مانند یک سرباز شجاع است که در میان ارتش به میدان می‌رود و با نیرویی که دارد، به راحتی از زین سوار خود به جلو می‌جهد.
به تیغ جهان گیر سام سوار
بدان لشکری کرد یک یادگار
هوش مصنوعی: با قدرت و شجاعت سام، او توانست یادگاری از خود بر جای بگذارد که به لشکری بزرگ تبدیل شد.
که گویندش از یلمه تیغ تیز
به آسایش رزم تا رستخیز
هوش مصنوعی: می‌گویند او با تیغی تیز آماده نبرد است، به گونه‌ای که حتی تا روز قیامت نیز آسایش نخواهد داشت.
که کین جو نباشی تو با پهلوان
مرنجان تن خویش و دیگر سران
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که اگر تو با پهلوانی حرکت نکنی و خود را درگیر نکنه، دلخوری و آزردگی برای تو به همراه نخواهد داشت. در واقع، این عبارت به نوعی بیان می‌کند که اگر در کارها و مناسبات خود جدی نباشی و به دنبال کین و دشمنی نباشی، دغدغه‌ای نخواهی داشت.
کسی را که با او نیایی به جنگ
اگر صبح سازی نباشدت ننگ
هوش مصنوعی: اگر با کسی که به او اعتماد نداری به جنگ بروی، اگر در آغاز صبح پیروز نشوی، برایت ننگ خواهد بود.
که خورشید با تیغ ایرانیان
نبندد همانا به کینه میان
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر کینه‌ای که میان ایرانیان وجود دارد، با تیغ آنها به جنگ نمی‌آید.
دلیران لشکر چو بیژن دلیر
زبیمش نتازد برآهوی شیر
هوش مصنوعی: بزرگان و دلیران سپاه مثل بیژن شجاع، به هیچ چیز نمی‌خورد و از خطرات نترسند، همچنان که آهو از چنگال شیر فرار نمی‌کند.
زراسب جهانگیر کز تیغ اوی
هژبر ژیان زو گریزد به کوی
هوش مصنوعی: زراسب، پادشاه پرقدرتی است که به خاطر شمشیرش، هیولاها و موجودات خطرناک از او فراری هستند و در جایی که او حضور دارد، جرأت نزدیک شدن ندارند.
چو گُرزَم که گر تیغ گیرد به چنگ
به میدان او کس ندارد درنگ
هوش مصنوعی: وقتی که من به میدان بیفتم و شمشیر به دست بگیرم، هیچ‌کس جرأت ندارد چیزی بگوید یا درنگ کند.
سپاهش همه یک به یک نره شیر
به تن ژنده پیل و به زهره دلیر
هوش مصنوعی: همه سربازانش به تنهایی همچون شیر نر و دلیر هستند، هرچند که پوشش‌شان کهنه و فرسوده است.
چو آهو رباید سپاه تو را
چو گلزارشان رزمگاه تو را
هوش مصنوعی: وقتی که آهوها سپاه تو را می‌ربایند، همانند این است که میدان جنگ تو به گلزار تبدیل می‌شود.
سری زان برآید که صد مرد ازین
بگویم که برخیزدت درد ازین
هوش مصنوعی: سری که از درد و رنج برمی‌خیزد، می‌تواند به من بگوید که برای بهبود و تسکین این درد، صد مرد را صدا کنم.
چو بینی تو او را بدانی که من
دروغی نگفتم در این انجمن
هوش مصنوعی: وقتی تو او را ببینی، متوجه می‌شوی که من در این جمع هیچ دروغی نگفته‌ام.
تو دانی که هر کو بگوید دروغ
نگیرد سخن هاش در دل فروغ
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت سخن بگوید، می‌داند که کلماتش در دل دیگران نوری ایجاد می‌کند.
چو بشنید کید دلاور سخن
برآشفت با نامور انجمن
هوش مصنوعی: وقتی شجاع از تدبیر و نیرنگی که شنید برآشفت و با نامی که داشت در جمع نمایان شد.
بدو گفت اگر کوه خارا بود
چو سنگ آورد آشکارا بود
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر کوه سخت و محکم بود، سنگی که به دست می‌آید، به وضوح و آشکار خواهد بود.
مرا نیز چندان دلیران بود
که شیران از ایشان گریزان بود
هوش مصنوعی: من هم به اندازه‌ای شجاع و دلیر بودم که شیرها از نزد من فرار می‌کردند.
به هنگام جنگ و به روز شکار
به میدان شتابد چو باد بهار
هوش مصنوعی: در زمان جنگ و در روز شکار، همچون نسیم بهاری به میدان می‌آید.
فلک سرنپیچد ز زوبین من
زمین و زمان هم ز آیین من
هوش مصنوعی: آسمان و زمین تحت تأثیر اراده و قدرت من هستند و هیچ چیز نمی‌تواند در برابر من مقاومت کند.
به می روزت امروز فرخ کنیم
چو شب روز گرددت  پاسخ کنیم
هوش مصنوعی: امروز را با نوشیدن می شاد می‌داریم و مثل شب، همواره آماده‌ی پاسخگویی به روزهای تو هستیم.
خروش شبستان به هامون بریم
به دشت خوش و پاک گلگون کنیم
هوش مصنوعی: صدای دل‌انگیز شبستان را در کنار هامون بشنویم و به دشت سرسبز و خرم برویم و گلی زیبا و پاک بکاریم.
وز آن پس نگه کن که گردان سپهر
زبالای سر بر که گردد به مهر
هوش مصنوعی: پس از آن، توجه کن که آسمان و ستاره‌ها چگونه بر فراز سر ما می‌چرخند و به سوی چه کسی علاقه و مهر می‌ورزند.
بفرمود آورده شد خوان و می
پس از خوان خورش آمد از چنگ و نی
هوش مصنوعی: فرمان داد که سفره‌ای به همراه می بیاورند و بعد از سرو خورش، غذا از دست و نی آمد.
چوگستهم شد مست کاخ بلند
سزاوار آن مهتر هوشمند
هوش مصنوعی: وقتی که من مست و غرق در لذت‌های زندگی هستم، سزاوار و شایسته آن انسانی هستم که با خرد و inteligencia به من کمک می‌کند.
بفرمود تا راست کردند جای
گروهی نشستند با کدخدای
هوش مصنوعی: امر کرد تا مکان را برای گروهی که با کشاورز نشسته بودند، مرتب کنند.
چو طهمور و دستور پاکیزه تن
به اندیشه ها مهتر رای زن
هوش مصنوعی: هر کس باید در تلاش باشد تا ذهن و اندیشه‌اش را از زشتی‌ها و ناپاکی‌ها پاک کند و در جهت تفکر و خردورزی به سراغ اندیشه‌های والا برود.
چوفیروز و بهروز شمشیر زن
گلنگوی زنگی که بد از یمن
هوش مصنوعی: چو فیروز و بهروز، که در میدان جنگ مانند جنگجویان ماهر و قابل هستند، به مانند شمشیری که در دست زنگی (نژاد سیاه) می‌درخشد و از سرزمین یمن می‌آید، نبرد کنند.
سمن رخ که بد پهلوان سپاه
سمن بر که بد کهتر دخت شاه
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و دلربا همچون گل سمن، در میان پهلوانان، به چشم می‌آید و در کنار آن، دختر پادشاهی که تنها به عنوان یک دختر عادی شناخته می‌شود، خود را نشان می‌دهد.
فلارنگ شیر اوژن پیلتن
چو شم دیگر آن گرد لشکرشکن
هوش مصنوعی: شیر اوژن با زیبایی و فریبی که دارد، مانند یک شمشیر دیگر به جنگاوری یاری می‌رساند که گرداننده لشکرشکن است.
همه پهلوانان شه مرد شیر
به هنگام کین اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: تمام قهرمانان مردان بزرگ و شجاع هستند که در زمان جنگ و نبرد، به مانند اژدهایی نیرومند و دلیر به میدان می‌آیند.
شدند انجمن آن شب دیرباز
سخن رفت زان پهلو سرفراز
هوش مصنوعی: در آن شب دیرهنگام جمعی دور هم جمع شدند و گفتگو آغاز شد، صحبت بر سر کسی بود که از دیگران برجسته‌تر و سرفرازتر بود.
همه شب سخن های آورد بود
دلیران بگفتند و خسرو شنود
هوش مصنوعی: هر شب دلیران صحبت‌هایی را مطرح می‌کردند و خسرو به آنها گوش می‌داد.
سرانجامشان هم زکین شد سخن
به رزم گران داستان شد به بن
هوش مصنوعی: در نهایت، آنان که با هم در جنگ بودند، سرنوشتشان به گفتگو و داستانی بدل شد و به پایان رسید.
چو شد زعفرانی در و دشت هند
چو الماس شد خاک دریای سند
هوش مصنوعی: وقتی که زعفران در دشت‌های هند روئیده می‌شود، زمین مانند الماس در کنار دریای سند زیبا و درخشان می‌شود.
همان گشت سیماب سر زان زکوه
برآمد شب تیره زان شب ستوه
هوش مصنوعی: همانند نقره‌ای که از کوه پایین می‌آید، در شب تاریک، از آن شب خسته و درمانده بیرون آمده است.
بفرمود شه تا درآمد دبیر
زگل گشت مشکین به روی حریر
هوش مصنوعی: فرمان شاه صادر شد که دبیر وارد شود و او به مانند گلی معطر بر روی پارچه‌ای لطیف و زیبا جلوه‌گر شد.
نوندی شب آسای و گوهرفشان
دوانید و ماند از پی او نشان
هوش مصنوعی: شبت را در آرامش و زیبایی سپری کردید و اکنون گوهری درخشان در دنبالتان باقی مانده است.
که ای پهلوان سرفراز ستخر
که کاوس دارد به روی تو فخر
هوش مصنوعی: ای پهلوان بزرگ و سرافراز، تو افتخار کاوس را بر دوش داری و به همین دلیل به تو می‌بالیم.
درودت زما باد کندآوران
بزرگان سند و دلاور سران
هوش مصنوعی: سلام و درود بر تو که بزرگان و دلیران جایی را که در آن قرار داری، به یاد می‌آورند و به تو احترام می‌گذارند.
وز آن پس بدان ای سر سیستان
به آسان گرفتی تو هندوستان
هوش مصنوعی: پس از آن، ای سرزمین سیستان، تو هندوستان را به راحتی به دست آوردی.
مشو غره برلشکر نوشدار
زنوشاد کناس مردار خوار
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو به خاطر قدرت و نیروی ظاهری که داری، زیرا در نهایت تو فقط به دست آوردهای مقطعی و زودگذر وابسته‌ای که مانند غذا برای کرم‌هاست و ارزش واقعی ندارند.
به گیتی چنان دان که مرز کلیو
نشاید گرفتی به رای و به ریو
هوش مصنوعی: در جهان به گونه‌ای زندگی کن که مرزهای اصلی و بنیادین را نتوان با نظر و تمایلات شخصی تغییر داد.
سپاهم فراوان و پیلان جنگ
یکایک چو گرگند و شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: نیروهای من بسیار هستند و فیل‌های جنگ نیز به مانند گرگ، شیر و پلنگ هر یک به تنهایی قوی و formidable هستند.
چوهندی کم آید زایرانیان
سزد گر ببندد از ایشان میان
هوش مصنوعی: اگر تعداد زائران کم باشد، جایز است که در میان آن‌ها فاصله بیفتد.
چنانم که ترسم من از گفتگوی
هم اکنون به هامون شدم جنگجوی
هوش مصنوعی: احساس می‌کنم به گونه‌ای هستم که از صحبت در حال حاضر می‌ترسم، و به همین دلیل به میدان نبرد شبیه جنگجویانی در هامون تبدیل شده‌ام.
پلنگ و دهل گور و آهو دمد
زگردان که چون شیر جنگی دمد
هوش مصنوعی: پلنگ و طبل جنگ و آهو به صدا درمی‌آیند؛ به گمان اینکه مثل شیر در میدان جنگ، شجاع و رزمنده خواهند بود.
درخت بلاها به جای آوریم
درآن گه که در رزم پای آوریم
هوش مصنوعی: وقتی که در میدان نبرد قدم می‌گذاریم، باید با مشکلات و چالش‌ها روبرو شویم و آن‌ها را تحمل کنیم.
زضحاک تازی که بد ماردوش
که گرشاسب برزد زهندو خروش
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیت زحاک تازی اشاره شده است که در عرصه های خطرناک و دشوار قرار دارد. اگر گرشاسپ، قهرمان افسانه‌ای، به او ضربه‌ای بزند، صدای ناله و زاری از او برمی‌خیزد. این تصویر نشان‌دهنده‌ی قدرت و خطری است که زحاک به‌دنبال خود دارد و امکان مبارزه با او را تعیین می‌کند.
ندارد کسی با شه هند تاو
زدریا نیابد همی باژ و ساو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند بدون تلاش و زحمت به موفقیت برسد و در این دنیا به چیزی دست یابد. اگر کسی به دنبال به دست آوردن چیزی باشد، باید برای آن کوشش کند و به زحمت بیفتد.
کنون گر تو ساز نو آیین کنی
بترسم که سر در سر کین کنی
هوش مصنوعی: اگر اکنون راه و رسم جدیدی را برگزینی، باید بترسم که در پس این تغییرات، نقشه‌ای برای انتقام داشته باشی.
بدین سان سخن های نا دلپسند
نه فرخ بود زان چنان هوشمند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که سخنان ناپسند، خوشایند نیست و این به دلیل آگاهی و درک بالای فرد است.
زبان خردمند گویا بود
سخن یکسره مشک بویا بود
هوش مصنوعی: زبان فرد باهوش و دانا مانند عطر خوشبو، زیبا و دلنشین است. سخن او کاملاً شیرین و alluring است.
چو بیهوده گفتن نیاید به کار
همین مغز گوید سخن هوش دار
هوش مصنوعی: وقتی بیهوده صحبت کردن فایده‌ای ندارد، تنها همین فکر است که می‌تواند سخن بگوید، پس هوشیار باش.
چو سرشد همان نامه با قدر و غم
بخواندند از آن پس همین گستهم
هوش مصنوعی: وقتی که صبح فرا رسید، همان نامه را با ارزش و اندوهخواندند و از آن زمان به بعد همین احساس را ادامه دادند.
رسول گرانمایه را خواستند
تنش را به خلعت بیاراستند
هوش مصنوعی: پیامبر بزرگوار را خواستند و بدنش را با لباس زیبایی آراستند.
برون شد ز درگاه او گستهم
دژم چهره بستی بر ابروش خم
هوش مصنوعی: از درگاه او خارج شدم و چهره‌ام را گرفته و غمگین به زمین نگاه می‌کردم.
هم از گرد ره شد سوی نامدار
یکایک بدو راست کرد آشکار
هوش مصنوعی: همه به سمت شخص معروف و شناخته شده‌ای حرکت کردند و هرکدام به شکلی واضح و مستقیم به او توجه کردند.
سراسر چو دانسته شد کار کید
بفرمود رفتن به پروا به صید
هوش مصنوعی: زمانی که همه چیز به خوبی مشخص شد و نقشه‌ها و حیله‌ها فهمیده شدند، او فرمان داد تا به دقت و احتیاط به شکار بروند.
براند آن گرانمایه لشکر چو باد
به مرز کلیو آمد آن پاکزاد
هوش مصنوعی: وقتی آن فرمانده ارزشمند لشکر به مرز کلیو رسید، مانند باد با قدرت و سرعت آمد.
وز آن پس بفرمود کید بزرگ
پذیره شدندش به کردار گرگ
هوش مصنوعی: پس از آن، او دستور داد تا تدبیر بزرگی انجام دهند و آنان همچون گرگ رفتار کردند.
به فرمان او نامور صدهزار
پذیره شدن را بر آراست کار
هوش مصنوعی: به فرمان او، صدها هزار نفر آماده خدمت و پذیرش شدند و این کار به زیبایی انجام گرفت.
چنان پیل جنگی و آشفته مرد
بیامد خروشان به دشت نبرد
هوش مصنوعی: مردی شجاع و پر قدرت مانند فیل جنگی به ستیز و مبارزه آمده و با هیاهو و نعره به میدان نبرد پا گذاشته است.
زپیلان همانا که ششصد فزون
همه تن در آهن شده نیلگون
هوش مصنوعی: از پوست پیلان، به طور مسلم، ششصد تا بیشتر از آن، همه بدن به رنگ آبی آهنی درآمده است.
بیابان یکایک سپر بر سپر
همه نیزه ها در هوا کرد سر
هوش مصنوعی: در بیابان، هر کدام از تیرکمان‌ها به صورت جداگانه به سمت آسمان نشانه‌گیری کردند و مانند یک دیوار دفاعی، سپر به سپر در برابر حملات آماده شدند.
جهان پر شد از ناله گاودم
زشیپور و آوای رویینه خم
هوش مصنوعی: دنیا پر از صدای ناله و زاری است، صدایی بلند که به گوش می‌رسد و نشان‌دهنده‌ی درد و رنج مردم است. این صدا به نوعی به ما یادآوری می‌کند که چه مشکلاتی در اطراف وجود دارد.
زمین شد یکایک چو دریای موج
به هر سو دلیران همه فوج فوج
هوش مصنوعی: زمین مانند دریایی پر از موج شده است و در هر سو، دلیران در قالب گروه‌های بزرگ به حرکت درآمده‌اند.
چپ و راست لشکر بیاراستند
عقابان زهرگونه برخاستند
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت لشکر را از دو سو به نمایش گذاشتند و عقاب‌ها از هر نوعی به پرواز درآمدند.
رده برکشیدند یک یک خروش
بلرزید دشت و بگردید جوش
هوش مصنوعی: اجتماع بزرگی به پا شد و به تدریج همه جا را لرزان کرد و موجی از شور و هیجان ایجاد کرد.
فرامرز زآن سو صفی برکشید
که کیوان زمین را به دیده ندید
هوش مصنوعی: فرامرز از آن طرف صفی را به نمایش گذاشت که کیوان، که نماد بزرگی و عظمت است، زمین را به چشم نمی‌دید.
گرانمایه بیژن سوی میمنه
ابا شاه نوشاد چندین بنه
هوش مصنوعی: بیژن، که مردی با ارزش و گرانبهاست، به سوی شهر میمنه می‌رود و این سفر را با همراهی یا دستور شاه نوشاد انجام می‌دهد.
سوی میسره هوش ور گستهم
ابا نوشدار و دلیران به هم
هوش مصنوعی: به سمت سرزمین مصر می‌روم، هوش و ذکاوت خود را به کار می‌برم و از نوشدارو و دلاوری کسانی که در کنارم هستند بهره می‌برم.
زرسب گرانمایه دلبند توس
به قلب اندرون با علم بود و کوس
هوش مصنوعی: دلبند گرانبهای ما مانند زری زرین است که در دل و جان ما جا دارد و با دانش و علم همراه است.
فرامرز هر سو صف آرای بود
به هرگوشه چون شیر بر پای بود
هوش مصنوعی: فرامرز در هر طرف، به صورت صف‌آرایی ایستاده بود و در هر گوشه همچون شیری بر پای خود استوار و قوی ظاهر شده بود.
وز آن سو صف آرای شد کید هند
جهان نیلگون شد چو دریای سند
هوش مصنوعی: از آن طرف، نقشه‌ای طراحی شد که هند را به جنگ واداشت و جهان به رنگ آبی درآمد، مانند دریای سند.
سوی راست طهمور اروند شاه
زمین شد چو دریای جوشان سیاه
هوش مصنوعی: طهمورث، پادشاه زمین، به سمت راست حرکت کرد و مانند دریای خروشان و سیاه شد.
چو فیروز و بهروز در رزمگاه
چو شه مرد چندین دلیران شاه
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، مانند فیروز و بهروز، شاهی که دلیران فراوانی را رهبری می‌کند، قرار دارد.
سمن رخ به پیش سپه بد به در
جهان سرخ و زرد و زمین سربه سر
هوش مصنوعی: عطر شگفت انگیز چهره‌اش به جلو می‌آید و در این دنیا، همه جا رنگی از سرخی و زردی به چشم می‌خورد و زمین به طور کامل رنگارنگ است.
ابا جوشن و تیغ کین و سپر
همی بانگ برزد چو پر خاشخر
هوش مصنوعی: در اینجا کسی با زره و شمشیر و سپر به میدان جنگ می‌رود و همانند پرنده‌ای که در حال زدن بال‌هایش به سمت هوا است، فریاد می‌زند.
نهاده سریر زبرجد به پیل
زپیلان هوا و زمین پر ز نیل
هوش مصنوعی: سریری از سنگ زبرجد برپا شده است که قدرت آن از بادهایی که میان زمین و آسمان می‌وزد، نشات می‌گیرد و در این فضا، همه جا با رنگ نیلین پر شده است.
برآن تخت بر شاه هندوستان
نظاره کنان لشکر سیستان
هوش مصنوعی: به آن تختی که بر رویش شاه هند نشسته است، نگاه کن و به سپاه سیستان توجه کن.
نخستین سمن رخ به میدان جنگ
بیامد به کردا غران پلنگ
هوش مصنوعی: اولین سمن، با چهره‌ای زیبا، به میدان جنگ آمد و همچون پلنگی نیرومند و با غرور در میان نبرد ظاهر شد.
چو دیدش به قلب اندر آمد زرسب
چو آتش سوی او جهانید اسب
هوش مصنوعی: زمانی که او را دید، همانند طلا به قلبم وارد شد و همچون آتش، اسبم به سوی او شتافت.
بدو گفت کای هندی بد سگال
چه نامی بدین تیغ و کوپال و یال
هوش مصنوعی: او به آن هندی گفت: ای بدسرشت، این تیغ و موی اسب و یال چه نامی دارند؟
چه تازی به میدان ایران زمین
ندیدی تو رزم دلیران همین
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره می‌کند که تو هیچ‌گونه جنگجویی از تازی‌ها، در سرزمین ایران ندیدی که مانند دلیران این سرزمین باشد.
بپوشم تو را جامه پرنیان
کزین خود نبندی به مردی میان
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را با دامن لطیف و زیبا بپوشانم، ولی از خودت نمی‌توانی مانع مردانگی من شوی.
سمن رخ بدو گفت کای پارسی
چو تو کشته ام نیزه در بار سی
هوش مصنوعی: سمن به او گفت: ای پارسی، تو که همچون من به خاطر زیبایی‌ات کشته شده‌ای، مثل نیزه‌ای که در باران قوی و تند است.
سمن رخ منم دختر شاه کید
که افکنده ام چون تو بسیار صید
هوش مصنوعی: من دختر پادشاه کید هستم و چهره‌ام مانند سمن (گل) دل‌ربا و زیباست. من شکارچیان زیادی را به دام انداخته‌ام، همان‌طور که تو نیز به دام افتاده‌ای.
به مردی کسی پشت من بر زمین
نیارد به میدان و هنگام کین
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از آن است که هیچ‌کس نمی‌تواند در زمان نبرد و جنگ به من پشت کند یا از من حمایت نکند. در واقع، در شرایط دشوار باید همگی با هم و در کنار یکدیگر قرار داشته باشیم.
زرسب از سخن های او بردمید
زکوهه عمود گران برکشید
هوش مصنوعی: از سخنان او، طلا و جواهر به دست آوردم و همچون ستونی بلند از کوه، به اوج رفتم.
سمن رخ برآورد با او عمود
زمین شد پرآتش هوا پر زدود
هوش مصنوعی: سمن (گلی زیبا) به زیبایی خود را به نمایش گذاشت و با او زمین مانند ستون (محکم و استوار) شد، در حالی که هوای آتشین و پرهیجان از بین رفت.
چکاچاک برشد به هرمزد و ماه
ز دو روی کردند گردان نگاه
هوش مصنوعی: درخشش و صدای زنگی به هرمزد آمد و ماه به دو روی خود نگریست.
خمیده زکوپال شد پایشان
برآمد سنان رفت کوپالشان
هوش مصنوعی: پای آن‌ها به خاطر فشار و سختی خمیده شده و سنان (نوجوان) از محله‌شان رفته است و این باعث شده که آن‌ها احساس ناتوانی کنند.
نیامد سنان نیزه هم کارگر
برآمد یکی تیغ پرخاشخر
هوش مصنوعی: یکی از تیرها و نیزه‌ها کارساز نشد و به همین دلیل، تنها یک شمشیر خشمگین از میان آمد.
به شمشیر بران برآمد نبرد
چرنگیدن تیغ و آشوب مرد
هوش مصنوعی: با شمشیر تیز و برنده به میدان جنگ آمدند و هر گونه ترس و ناامیدی در دل مردان از بین رفت.
چو تنگ اندر آمد دلاور زرسب
گریز اندر آورد و پیچید اسب
هوش مصنوعی: زمانی که دلیرِ زرسب در تنگنا قرار گرفت، به سرعت فرار کرد و اسبش را به سمت دیگر تغییر مسیر داد.
کمند اندر آورد و زد خم به خم
سمن رخ دوان در پی او دژم
هوش مصنوعی: یک کمند به دور او انداخت و خم‌ خم‌هایی از سمن را به هم زد، و در پی او، با چهره‌ای غمزده و دلگیر، به حرکت درآمد.
چو بفکنده شد حلقه در چین به چین
به بند اندر افتاد دخت گزین
هوش مصنوعی: زمانی که حلقه‌ای در دستان دختر زیبا قرار گرفت و بود، او به دام عشق گرفتار شد.
بپیچید و افکند بر روی خاک
درآمد به خاک آن تن تابناک
هوش مصنوعی: با حرکت و چرخش خود، آن جسم درخشان روی زمین افتاد و به خاک سپرده شد.
ندم گرانمایه جنگی زرسب
فرو جست مانند آذر گشسب
هوش مصنوعی: جواد جنگجویی با ارزش و با عزت، مانند آتش‌افروز بزرگ، به میدان نبرد شتافت.
ببستش دو بازی گرد جوان
کشان آوریدش بر پهلوان
هوش مصنوعی: دو بازی جوانان را جمع کردند و آن را به نزد پهلوان بردند.
برآمد ز ایران سپه بانگ و جوش
ز کوس و دهل ها برآمد خروش
هوش مصنوعی: از ایران سپاه برخواست و صدای کوس و دهل به گوش رسید و هیاهوی شجاعت و شور و نشاط به راه افتاد.
فرامرز گفتش سمن رخ تویی
که داری به میدان رگ پهلوی
هوش مصنوعی: فرامرز به او می‌گوید که تو مانند گل زیبایی هستی که در میدان نبرد، از شجاعت و قدرت خاصی برخوردار هستی.
کله خودش از سرفکندند خوار
پدیدن آمد آن گوهر آبدار
هوش مصنوعی: سختی‌ها و مشکلات به فردی که با خوار و ذلیل شدن روبه‌رو شده بود، شکوه و زیبایی‌ای را هدیه داد که مانند گوهر درخشان و ارزشمند بود.
رخی چون بهار و لبی همچو نوش
به گرد سنان لشکرستان به جوش
هوش مصنوعی: صورتش مانند بهار و لبانش شیرین و گوارا هستند، در حالی که در میدان جنگ، شور و هیجان به وجود آمده است.
بفرمود کین را بسازید بند
ولیکن چو جانش کنید ارجمند
هوش مصنوعی: او دستور داد که این کار را انجام دهید، اما باید توجه کنید که ارزش جانش را بالا ببرید.
ز اندوه دختر دل هندوان
بپیچید هر یک به جایی نوان
هوش مصنوعی: از غم دختران هندو، هر یک به سمتی رفتند و به نوعی در خود پیچیدند.
گلنگوی جنگی چو دریای قیر
دوان شد ز لشکر به صد دارو گیر
هوش مصنوعی: صدای طبل جنگی مانند دریای سیاه به راه افتاد و از میان لشکر با شدت و قدرت به سمت دشمن پیش رفت.

حاشیه ها

1403/07/02 11:10
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) می‌خواند.